چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
١
بعد از دو سال و نيم ارتباطي كه هيچ حرفي از عشق و ازدواج نبود يه كاره زنگ زد كه بپرسه "پستچي رو خوندي؟"
من خوش خيال فكر كردم يادداشتهايي كه ايام مأموريتش فرستاده بودم رو ديده،
گفتم: "آرهههههه چقدر حس بر انگيز بوووود يه صفحه از غصه دق ميكردم كتابو زمين ميذاشتم همه رو نفرين ميكردم با همه شخصيت ها دعوا ميكردم دو صفحه بعدش مشكل انقدر ساده حل ميشد دوباره از خوشي كتابو زمين ميذاشتم كه لذتش رو حس كنم..."
گفت: "بالاخره اين در گذشته اتفاق افتاده در آينده هم براي آدمهاي ديگه تكرار ميشه"
اصلاً حرفشو نفهميدم😶
گفت: "ميدونستي اين داستان واقعيه؟"
مطمئن بودم كتابو نخونده، يعني اهلش نيست. اما اصلاً از كجا درباره ش ميدونه؟ وقتي ديد منظورشو نميفهمم گفت: "نويسنده ش اسمش چيه سخته"
"چيستا يثربي"
"خب با نصر تي وي يه مصاحبه داره. الان ساعت چنده؟ شش و ده دقيقه. هفت و ده دقيقه زنگ ميزنم بايد ديده باشي. خداحافظ" و قطع كرد. هميشه همين جور تحكم آميز امر مي كرد. نه كه من قند تو دلم آب نشه و از اين همه حس قدرتش ضعف نكنم، ولي خب! حكم محبت چي؟
سرخوش كه اووووو يك ساعت وقت دارم حالا مگه مصاحبه چقدر باشه، سرچ كردم تا زودتر ببينم و به بقيه كارها برسم.
پنجاه و دو دقيقه بود. حسين اسدي هم دانشگاهي قديميم داشت با چيستا يثربي مصاحبه ميكرد و من تازه اونجا با نويسنده و قصه هاي زندگي شخصيش آشنا شدم. يواش يواش معني حرفهاي شازده رو فهميدم. پستچي يه جورايي زندگي نامه بود... قبلاً اتفاق افتاده... بعداً هم براي آدمهاي ديگه تكرار ميشه... پستچي يه رمان عاشقانه بود... اما واقعي بود😰
.
.
سر ساعت زنگ زد. كاري كه قبلاً هرگز نكرده بود! قبلاً ميگفت ده دقيقه ديگه خودم بهت زنگ ميزنم اما من تا سه و چهار صبح هم هر يك ربع از خواب ميپريدم ببينم بالاخره زنگ زده يا نه... .
پرسيد "مصاحبه رو ديدي؟ كامل؟ خب چي فهميدي؟"
.
#قاف

https://www.instagram.com/p/BshkmvuHWXz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=w56z4x8s1dv8
#چت_بازی

یک‌ چت کوتاه
#نمایشی

بین دو دوست


آدمها : آیدا و محسن


محسن_سلام آیداجانم.... چطوری😙

آیدا_خوبم😳 محسن جان ...جانم؟🤩

محسن_ خواستم بگم قرار شبم بهم‌خورد ، اگه خواستی غروب بیام عقبت ، بریم بیرون . 😍😗

نه ای وای! دیر گفتی! 😨. 🙈
گفتی امشب درگیری😩🤐 ، منم قرار گذاشتم‌! ...😭

محسن_قرار گذاشتی ؟😟🧐🤨😡

آیدا_ آره ...اتفاقا با همونی که قرارت باش بهم خورد !😂🤣🤥

مریمه اسمش، نه؟!.... 😜میخوایم زنونه باهم بریم کافیشاپ ، بعدم سینما ...👋👋😂👋👋👋👋👋👋

انشالله دفعه ی بعد با تو 😍...
فعلا ...🤗👋👋👋👋👋
بای...🤛



محسن😡😡😡😡😡🤮





👆👆👆

#مکالمه_تلگرامی_کوتاه
#چت_بازی

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت22
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#رمان
#پاورقی
#کتاب

یک لحظه بود فقط...
که دو مرد دیگر، روی سنگی، کنار هم سیگار می کشیدند و جوک‌ می گفتند، و مرد غول پیکر سوم، با بناز تنها بود!

همان موقع سارا سریع، تخته سنگ را برداشت...

پشت سر مرد رسید...
مردتازه، روی بناز، خم شده بود.

سارا کوبید...
مرد، روی شن ها افتاد.
خون از سرش، روان بود...

آن دو مرد دیگر تازه فهمیدند چه شده!
شوکه شده، از جا بلند شدند!

سارا تخته سنگ را، بالا برد...

گفت: کردی بلدید؟
این سنگه!
یکی دیگه بزنم، تلف شده!
این بچه، خواهر منه!
همه چیزو دیدم‌، کثافتا!

حالا خوب گوش کنید!
اگه دوستتونو می خواین، باید بذارین‌ من این بچه رو ببرم، وگرنه سنگ بعدی رو زدم...
بخدا می زنم!
و این‌ دوستتون میمیره!

اگه دست به تفنگ ببرید، می زنم!اینبار درست تو صورتش!
فهمیدید؟!

یکی از آن ها به زبان دیگری گفت: ببرش، آشغال!

دیگری دستش به طرف اسلحه رفت...
سارا، تخته سنگ را به طرف صورت مرد سوم برد.

_اسلحه، یعنی بزنم...
بزنم؟
جسد دوستتونو می خواین؟

مرد غول پیکر نالید...
هر دو مرد گفتند:
نه! برو گمشو!‌

سارا، پیکر نیمه جان بناز را، به دوش گرفت و گفت:
اول شما گم شین‌!
هر دوتون!

راه بیفتم، منو از پشت زدید!
تفنگا رو می ذارین‌ اینجا...
یکساعت بعد میاین!
زودبرید، تا نزدم!

هر دو مرد با ترس، تفنگ ها را روی زمین‌ گذاشتند و دور شدند...

سارا با بناز، در آغوشش، می دوید...
باد بود...
نفس جهان، در تنش بود...
غرش آسمان بود...

از دور، صدای تیری شنید، ولی دیگر خیلی دور شده بود، تیر آن ها به او نمی رسید...

دووم بیار خواهرم!
دووم بیار جان‌ دلم، بنازم!

از دور، گروهی از مردان را دید، با لباسی دیگر...

صدای تیر، آن ها را، اینجا کشانده بود...
زیاد بودند!

سارا بناز را زمین گذاشت...
روی زمین، زانو زد.

_این بچه داره می میره!
کار اون‌ مرداست!
نجاتش بدید تورو خدا...
بعدش، من‌، مال شما!

مردی‌ را، از میان خود، صدا زدند...
جلو آمد...
به پیشانی بناز، دستی زد و گفت:
تنش سرده!

روی قلب بناز کوبید، یک بار نه، چند بار!

داد زد: اسمش چیه؟

_بناز!

مرد گفت: با هم صداش می زنیم، باشه؟

سارا و مرد، با هم، فریاد می زدند:
بناز!
و‌ مرد، روی سینه بناز می کوبید و به او نفس مصنوعی می داد...
دستور می داد:
برگرد بناز!
برگرد دخترم!

سارا، زار می زد و نام‌ بناز، در دشت ها می پیچید...

بناز پلک چشمانش را، با ضربه ی آخر مرد، بر قلبش، باز کرد!

سارا از شادی، جیغ کشید!
خواهرش را بغل کرد و بوسید...

_تنهام نذار خواهرکم!

مرد گفت: یکی، این دو تا بچه رو، سریع با ماشین من ببره دهشون!

سارا گفت: آقا، من خواهرمو بدم‌ مادرم، برمی گردم‌، مال تو میشم!

مرد خندید و گفت: من تو رو می خوام چیکار؟!
خودم یه دختر، همسن تو دارم!
به خواهرت برس بچه!
الان ماما لازم داره.

سارا گفت: یعنی منو نمی خوای؟

مرد خندید: نه! گفتم که دختر دارم، همونم بهش نمیرسم!

سارا همان لحظه، با خدایش عهد کرد که تمام عمرش، درمانگر مردم شود...

نویسنده:
#چیستایثربی
کانال رسمی نویسنده
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

https://www.instagram.com/p/BsXjPFxA-TZ/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=ixh5r9udqc1s
اگر قرار باشد ، بین تو و زندگی ،
یکی را انتخاب کنم ،
تو را انتخاب میکنم !

تو زندگی را هم ،
با خودت می آوری ...
.
مرا ببین !
هزاران سال است
زیر دو واژه ی
"دوستت دارم "
پنهان شده ام !
.
و جرات نمیکنم
بیشتر بگویم ... .
.
.

چقدر واژه ها ناتوانند ،
چقدر ناتوانند ،
در برابر عشقی ، که هر چقدر
گلوله میخورد ،
نمیمیرد...
.
. #چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#شعر_نو
#مینیمال
#شعر_مینیمال
#شعر_عاشقانه
#عاشقانه
#شاعران_ایرانی
.

#موزیک
#موسیقی
#ویدیو
#کلیپ
#موزیک_ویدیو
#آناستازیا_پتریک
#آوا_متولد۱۳۷۹
#داستان
#داستان_خوانی
#کتابخوانی
#کتاب
#رمان
.

#chista_yasrebi
#poem
#chistayasrebi

@chista_yasrebi.2

تقدیم به #بناز و بنازهای جهان
که کودکی نکردند...
به هزاران دلیل ....
.
. .

https://www.instagram.com/p/BsiyvebAjc-/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=22jxpojjj0at
«عشق در قفس پرنده» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.ir/book/25931
ایمان، جوانی حدود بیست و هفت هشت ساله، با تخته سه لای نقاشی اش روی نیمکت پارک نشسته است و سعی می‌کند روی کاغذ، منظرۀ روبرویش را نقاشی کند. مدام طرحی می‌کشد، سپس با نارضایتی کاغذ را مچاله می‌کند و دوباره طرح جدیدی را شروع می‌کند. چهار پنج طرح را مچاله می‌کند که محسن، پسری با لباس فقیرانه و شلوار وصله دار، در حالی که پرنده‌ای در دستش است، نزدیک می‌شود و به نقاشی ایمان نگاه می‌کند.

*
*
*

"عشق در قفس پرنده"را از طاقچه دریافت کنید

"طاقچه" اپلیکیشن کتاب الکترونیک است. شما می‌توانید این کتاب و بقیه کتاب‌های من را از این نرم‌افزار دانلود کنید و با موبایل یا تبلت بخوانید.
اگر اپلیکیشن را تا بحال نصب نکرده‌اید، با استفاده از این لینک میتوانید آن را دانلود کنید.
Taaghche.ir/download

۱- ابتدا اپلیکیشن را دانلود و سپس نصب کنید.
۲- بعد از ثبت نام کتاب مورد نظر را پیدا کنید و گزینه خرید را انتخاب کنید.
4- بعد از انتخاب درگاه بانک، اطلاعات کارت بانکی را وارد کنید تا خرید کامل شود. پس از خرید، دانلود کتاب شروع خواهد شد.

https://taaghche.ir/book/25931 👈🏻لینک
«عشق باریده بود» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.ir/book/24674
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عناوین برخی کتب چیستایثربی
در اپلیکیشن #طاقچه
کتاب الکترونیک‌ارزان‌است
هرجای دنیا که باشید، برخی از کتب نایاب مرا میتوانید از اپلیکیشن طاقچه خریداری کنید

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
Tekrar [Nex1Music.IR]
Sina Hejazi
سیناحجازی
تکرار
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

من تو اتاقم گم شدم😶

@chista_yasrebi
Forwarded from Chista777
سرویس ترکیه - ابراهیم بیرو رئیس شورای میهنی کردهای سوریه در اظهاراتی عنوان کرده است: نگرش دولت مرکزی سوریه در خصوص موجودیت کردها در سوریه تغییری نکرده است، از همین رو نیازی به دیدار کردها با دولت مرکزی وجود ندارد.
کرد پرس
Forwarded from Chista777
روزنامه فرهیحتگان در شماره دیروز (یکشنبه ۲۳ دی) در گزارشی درباره حراج دهم مصاحبه خبرگزاری مهر را دستمایه قرار داده و پاسخ آقای سمیع آذر درباره "پولشویی" را به چالش کشیده است.

در بخشی از این گزارش آمده: "پولشویی نه‌تنها صرفا مربوط به فروشندگان اسلحه و موادمخدر نیست و لااقل اقتصاد ایران، بیشتر توسط اختلاس از صندوق‌های ذخیره ادارات مختلف و وام‌های کلان بانکی و خصوصی‌سازی‌ها با این موضوع آشناست، بلکه اتفاقا حوزه فرهنگ و هنر بهترین مکان برای پولشویی است و این مساله نه‌تنها در ایران، بلکه در همان مافیاهای غربی که فروشنده اسلحه و موادمخدر نیز هستند هم دیده می‌شود."

بعضی دیگر از منتقدان می‌گویند آثار هنری نباید حکم سفته‌هایی را پیدا کنند که در بازارهایی نظیر ارز و سکه وارد شده‌اند.

بگفته این عده، خطری که از طریق این حراجی هنری را تهدید می‌کند این است که سفته بازان بازار سرمایه تعیین کننده ارزش آثار هنری شوند.