#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#16 _الان سرما میخوری،بیابیرون عزیزم! خودش را از آبگیر بیرون میکشد،از چیزی میگریزدکهحس کرده ام وحس زنانه ام،اشتباه نمیکند! یکدستم،در دستش است،دست دیگرم،برلب آبگیر!مجبورمیشودلب آبگیر بنشیند،تا من هم بیرونبیایم،همانگونه داخل آب میمانم!لباسم،چون حریر،به…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Dance me to the end of love
#Leonard_cohen
با من برقص تا آخر عشق
لِئونارد کوهن
#رمان
#قصه
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت 17
بزودی
اول پیج
روز بعد کانال
نویسنده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#Leonard_cohen
با من برقص تا آخر عشق
لِئونارد کوهن
#رمان
#قصه
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت 17
بزودی
اول پیج
روز بعد کانال
نویسنده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#16 _الان سرما میخوری،بیابیرون عزیزم! خودش را از آبگیر بیرون میکشد،از چیزی میگریزدکهحس کرده ام وحس زنانه ام،اشتباه نمیکند! یکدستم،در دستش است،دست دیگرم،برلب آبگیر!مجبورمیشودلب آبگیر بنشیند،تا من هم بیرونبیایم،همانگونه داخل آب میمانم!لباسم،چون حریر،به…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تولدت مبارکآقای رییس جمهور
خوانش
#مرلین_مونرو برای
رییس جمهورشان،
#کندی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
خوانش
#مرلین_مونرو برای
رییس جمهورشان،
#کندی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آوا_متولد۱۳۷۹
میدونی فرق من باتو چیه؟
من صبر کردن بلدم ....
#پری_زنگنه
#آفتابکاران_جنگل
@chista_yasrebi
میدونی فرق من باتو چیه؟
من صبر کردن بلدم ....
#پری_زنگنه
#آفتابکاران_جنگل
@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من نمیتونم عمیق نفس بکشم ...
طاها اصلا نمیتونه نفس بکشه !
چرا کسی رو که من دوست دارم ،میزنید؟
چرا عاشق کشی میکنید؟
همه تون!
از فرمانده تون تا مبارزتون ؟
از موافقتون تا مخالفتون!
#آوا_متولد۱۳۷۹
طاها اصلا نمیتونه نفس بکشه !
چرا کسی رو که من دوست دارم ،میزنید؟
چرا عاشق کشی میکنید؟
همه تون!
از فرمانده تون تا مبارزتون ؟
از موافقتون تا مخالفتون!
#آوا_متولد۱۳۷۹
اینو میگن جنگ بدون اعلان جنگی که هیچ قاعده ای نداره...
نوشته آراز برای مینا
اینو میگن جنگ بدون اعلان
جنگی که هیچ قاعده ای نداره
اینو میگن جدال نابرابر!!!
جدالی که فایده ای نداره
یک نفر از دشت بدون آهو میگفت تو غم روی دلم گذاشتی
من نمیخوام دشتارو خشک و خالی...
عاشق اون آهو بودم که کشتی!
از ترانه
#شکار
#ابراهیم_حامدی
#ابی
شعر
#محمد_علی_شیرازی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
نوشته آراز برای مینا
اینو میگن جنگ بدون اعلان
جنگی که هیچ قاعده ای نداره
اینو میگن جدال نابرابر!!!
جدالی که فایده ای نداره
یک نفر از دشت بدون آهو میگفت تو غم روی دلم گذاشتی
من نمیخوام دشتارو خشک و خالی...
عاشق اون آهو بودم که کشتی!
از ترانه
#شکار
#ابراهیم_حامدی
#ابی
شعر
#محمد_علی_شیرازی
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی