Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#15#قصه#چیستا_یثربی من کلید اتاقک رانداشتم،شاید،قسمت بودکه برگردیم:میگویم:پدرمنگران میشه عزیزم،میگم زمین خوردم!بیابریم،هنوز نشسته است.کنارش مینشینم.سرش پایین است،دستش را میگیرم.چقدرگرم است،میسوزد! _طاهاجان،مشکلی پیش آمده؟ میگوید:توازمن میترسی؟…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر آنچه از کریسمس میخواهم،
توهستی!
#ماریا_کری
#کریسمس بر پیروان ادیان توحیدی و بخصوص هموطنان عزیز مسیحی مبارک
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
توهستی!
#ماریا_کری
#کریسمس بر پیروان ادیان توحیدی و بخصوص هموطنان عزیز مسیحی مبارک
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#آوا_متولد۱۳۷۹
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#15#قصه#چیستا_یثربی من کلید اتاقک رانداشتم،شاید،قسمت بودکه برگردیم:میگویم:پدرمنگران میشه عزیزم،میگم زمین خوردم!بیابریم،هنوز نشسته است.کنارش مینشینم.سرش پایین است،دستش را میگیرم.چقدرگرم است،میسوزد! _طاهاجان،مشکلی پیش آمده؟ میگوید:توازمن میترسی؟…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرزو جان ، گاهی همه چیز باهمین مرید و مرادی شروع میشود...
وقتی به خودت میایی که دیر است
مراقب باش!
#آوا_متولد۱۳۷۹
کلیپ
ونسان کسل و همسر سابقش
#مونیکابلوچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
وقتی به خودت میایی که دیر است
مراقب باش!
#آوا_متولد۱۳۷۹
کلیپ
ونسان کسل و همسر سابقش
#مونیکابلوچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista777
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ سردار محمدرضا مهماندار درباره واژگونی اتوبوس در دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات اظهار کرد: ابعاد مختلف این تصادف باید در نظر گرفته شود لذا با هماهنگی با دادستان تهران، سه تیم کارشناسی خبره برای این موضوع تعیین کردهایم.
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ خاطرنشان کرد: این سه تیم شامل گروهی از کارشناسان تصادفات پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ، تیم کارشناسان فنی و مکانیک خودرو برای مشخص کردن اشکالات فنی احتمالی خودرو و همچنین یک تیم از کارشناسان فنی و مهندسی در حوزه راه است که صبح امروز این سه تیم به محل نگهداری خودرو و محل وقوع تصادف اعزام شدند.
وی افزود: لازم است سهم تمام عوامل مقصر در این حادثه اعم از خطای احتمالی راننده، اشکالات راه، نقص خودرو و کوتاهی مسئولان چه بهعنوان پیمانکار حملونقل و چه کارفرمای این حوزه مشخص شود.
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران تصریح کرد: اتوبوس در یکی از ایستگاهها توقف نکرده بود که بر اساس اظهارات شهود، راننده از آن لحظه به بعد به دانشجویان میگوید اتوبوس ترمز ندارد و از تمامی سرنشینان میخواهد بهسمت عقب اتوبوس بروند که بعد از طی کردن حدود 600 متر، راننده احتمالاً برای اینکه بتواند بهنحوی خودرو را متوقف کند وارد فضای سبز پوشیدهشده از درختان کوچک شده اما نتوانسته جلوی حرکت اتوبوس را بگیرد.
مهماندار افزود: سپس اتوبوس با یک زاویه 35 درجه از جاده خارج میشود، بعد از طی مسیر 69متری با پایه بتنی که برای تأسیسات آب در آنجا قرار داشته برخورد کرده که سرعت اتوبوس و برخورد با پایه بتنی موجب شد تقریباً دوسوم زیر اتوبوس جمع و منهدم شود و این موضوع باعث افزایش تلفات شد.
وی ادامه داد: در تاریخ 22 آذر معاینه فنی این خودرو منقضی شده و در زمان تصادف معاینه فنی نداشته، ضمن اینکه سن فرسودگی اتوبوسهای شهری 10 سال است که این خودرو تولید سال 1381 است و از سال 1391 در سن فرسودگی قرار داشته است.
مهماندار یادآور شد: این اتوبوسها سرویس داخلی دانشگاه هستند و دانشگاه آنها را بهعنوان پیمانکار استخدام کرده تا بین دانشکدههای مختلف کار سرویسدهی را انجام دهند، در واقع این اتوبوسها مربوط به حملونقل درونشهری نیستند.
#جان_مردم_بازیچه_نیست
غلط میکنید بااتوبوسهای بدون معاینه فنی ،قرارداد میبندید
ما بچههایمانراحالا از کجا بیاوریم؟؟؟
بیشعورهای شاسی بلند نشین
امامزاده های ما این جوانان بیگناه کشته شده هستند!
هر چند امامزاده پرستی چه فایده دارد؟؟؟؟؟؟
وقتی فرصت زندگی ،چنین ناجوانمردانه در مجالی کوتاه از آنها گرفته شد!
لعنت بر همه شما
که راحت میخوابید !
#شهرزاد_شربتی
#عکاس
#روزنامه_نگار
@shahrzad_sharbati
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ خاطرنشان کرد: این سه تیم شامل گروهی از کارشناسان تصادفات پلیس راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ، تیم کارشناسان فنی و مکانیک خودرو برای مشخص کردن اشکالات فنی احتمالی خودرو و همچنین یک تیم از کارشناسان فنی و مهندسی در حوزه راه است که صبح امروز این سه تیم به محل نگهداری خودرو و محل وقوع تصادف اعزام شدند.
وی افزود: لازم است سهم تمام عوامل مقصر در این حادثه اعم از خطای احتمالی راننده، اشکالات راه، نقص خودرو و کوتاهی مسئولان چه بهعنوان پیمانکار حملونقل و چه کارفرمای این حوزه مشخص شود.
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران تصریح کرد: اتوبوس در یکی از ایستگاهها توقف نکرده بود که بر اساس اظهارات شهود، راننده از آن لحظه به بعد به دانشجویان میگوید اتوبوس ترمز ندارد و از تمامی سرنشینان میخواهد بهسمت عقب اتوبوس بروند که بعد از طی کردن حدود 600 متر، راننده احتمالاً برای اینکه بتواند بهنحوی خودرو را متوقف کند وارد فضای سبز پوشیدهشده از درختان کوچک شده اما نتوانسته جلوی حرکت اتوبوس را بگیرد.
مهماندار افزود: سپس اتوبوس با یک زاویه 35 درجه از جاده خارج میشود، بعد از طی مسیر 69متری با پایه بتنی که برای تأسیسات آب در آنجا قرار داشته برخورد کرده که سرعت اتوبوس و برخورد با پایه بتنی موجب شد تقریباً دوسوم زیر اتوبوس جمع و منهدم شود و این موضوع باعث افزایش تلفات شد.
وی ادامه داد: در تاریخ 22 آذر معاینه فنی این خودرو منقضی شده و در زمان تصادف معاینه فنی نداشته، ضمن اینکه سن فرسودگی اتوبوسهای شهری 10 سال است که این خودرو تولید سال 1381 است و از سال 1391 در سن فرسودگی قرار داشته است.
مهماندار یادآور شد: این اتوبوسها سرویس داخلی دانشگاه هستند و دانشگاه آنها را بهعنوان پیمانکار استخدام کرده تا بین دانشکدههای مختلف کار سرویسدهی را انجام دهند، در واقع این اتوبوسها مربوط به حملونقل درونشهری نیستند.
#جان_مردم_بازیچه_نیست
غلط میکنید بااتوبوسهای بدون معاینه فنی ،قرارداد میبندید
ما بچههایمانراحالا از کجا بیاوریم؟؟؟
بیشعورهای شاسی بلند نشین
امامزاده های ما این جوانان بیگناه کشته شده هستند!
هر چند امامزاده پرستی چه فایده دارد؟؟؟؟؟؟
وقتی فرصت زندگی ،چنین ناجوانمردانه در مجالی کوتاه از آنها گرفته شد!
لعنت بر همه شما
که راحت میخوابید !
#شهرزاد_شربتی
#عکاس
#روزنامه_نگار
@shahrzad_sharbati
جزء ۱۵, ۱۶ - ترجمه فولادوند
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾ ستايش خدايى را كه اين كتاب [آسمانى] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچ گونه كژى در آن ننهاد (۱) قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿۲﴾ [كتابى] راست و درست تا [گناهكاران را] از جانب خود به عذابى سخت بيم دهد و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى كنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكوست (۲) مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا ﴿۳﴾ در حالى كه جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود (۳) وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا ﴿۴﴾ و تا كسانى را كه گفته اند خداوند فرزندى گرفته است هشدار دهد (۴) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا ﴿۵﴾ نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى آيد [آنان] جز دروغ نمى گويند (۵) فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿۶﴾ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند تو جان خود را از اندوه در پيگيرى [كار]شان تباه كنى (۶) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ﴿۷﴾ در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند (۷) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا ﴿۸﴾ و ما آنچه را كه بر آن است قطعا بيابانى بى گياه خواهيم كرد (۸) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹﴾ مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه دار] از آيات ما شگفت بوده است (۹) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾ آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان (۱۰) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾ پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم (۱۱) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲﴾ آنگاه آنان را بيدار كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب كرده اند
سوره اصحاب کهف
از ابتدا تا آیه ۱۲
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾ ستايش خدايى را كه اين كتاب [آسمانى] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچ گونه كژى در آن ننهاد (۱) قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿۲﴾ [كتابى] راست و درست تا [گناهكاران را] از جانب خود به عذابى سخت بيم دهد و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى كنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكوست (۲) مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا ﴿۳﴾ در حالى كه جاودانه در آن [بهشت] ماندگار خواهند بود (۳) وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا ﴿۴﴾ و تا كسانى را كه گفته اند خداوند فرزندى گرفته است هشدار دهد (۴) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا ﴿۵﴾ نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى آيد [آنان] جز دروغ نمى گويند (۵) فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿۶﴾ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند تو جان خود را از اندوه در پيگيرى [كار]شان تباه كنى (۶) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ﴿۷﴾ در حقيقت ما آنچه را كه بر زمين است زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند (۷) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا ﴿۸﴾ و ما آنچه را كه بر آن است قطعا بيابانى بى گياه خواهيم كرد (۸) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹﴾ مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه دار] از آيات ما شگفت بوده است (۹) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾ آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان (۱۰) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾ پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم (۱۱) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲﴾ آنگاه آنان را بيدار كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب كرده اند
سوره اصحاب کهف
از ابتدا تا آیه ۱۲
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#رابی_بنسون
#بازیگر
#خواننده آمریکایی
صدا پیشه ی نقش دیو
در انیمیشن
#دیو_و_دلبر
صدای واقعی او
با ترانه
#بالن_آبی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#بازیگر
#خواننده آمریکایی
صدا پیشه ی نقش دیو
در انیمیشن
#دیو_و_دلبر
صدای واقعی او
با ترانه
#بالن_آبی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
تقدیم به درد #نوشتن و تقدیم به تنهاترین آنسانهای روی زمین : به #نویسندگان تقدیم به همیشه استاد اردلان سرفراز استاد بهترین #عاشقانه ها . . #چیستا_یثربی #چیستایثربی #چیستا #کلیپ #موسیقی #موزیک #موزیک_ویدیو #ترانه سرا #اردلان_سرفراز موسیقی #حسن_شماعی_زاده تنظیم…
#مرداب
شعر
#اردلان_سرفراز
موسیقی
#حسن_شماعی_زاده
تنظیم
#واروژان
خواننده
#گوگوش
ميون يه دشت لخت زير خورشيد كوير
مونده يك مرداب پير توی دست خاك اسير
منم اون مرداب پير از همه دنيا جدام
داغ خورشيد به تنم زنجير زمين به پام
من همونم كه يه روز مي خواستم دريا بشم
مي خواستم بزرگترين درياي دنيا بشم
آرزو داشتم برم تا به دريا برسم
شبو آتيش بزنم تا به فردا برسم
اولش چشمه بودم زير آسمون پير
اما از بخت سيام راهم افتاد به كوير
چشم من به اونجا بود پشت اون كوه بلند
اما دست سرنوشت سر رام يه چاله كند
توی چاله افتادم خاك منو زندوني كرد
آسمونم نباريد اونم سرگروني كرد
حالا يه مرداب شدم يه اسير نيمه جون
يه طرف ميرم تو خاك يه طرف به آسمون
خورشيد از اون بالاها زمينم از اين پايين
هي بخارم مي كنن زندگيم شده همين
با چشام مردنمو دارم اينجا مي بينم
سرنوشتم همينه من اسير زمينم
هيچی باقی نيست ازم لحظه های آخره
خاك تشنه همينم داره همراش می بره
خشك ميشم تموم ميشم فردا كه خورشيد مياد
شن جامو پر می كنه كه مياره دست باد
شعر
اردلان سرفراز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
#قسمت16
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان
#پاورقی
#قصه
#قسمت_شانزدهم
#نویسنده
#چیستایثربی
اینداستان، به استان
#کرمانشاه تقدیم میشود.
#کلیپ
خونه ما
#مرجان_فرساد
#چیستا
مرد من میگوید:
_الان سرما می خوری، بیا بیرون عزیزم!
خودش را از آبگیر بیرون می کشد، از چیزی می گریزد که حس کرده ام و حس زنانه ام، اشتباه نمی کند!
یک دستم، در دستش است، دست دیگرم برلب آبگیر!
مجبور می شود لب آبگیر بنشیند ، تا من هم بیرون بیایم...
همانگونه داخل آب می مانم!
لباسم، چون حریر، به تنم چسبیده...
مثل همان لباس خواب حریری که مادرم، برای شب عروسی ام خریده!
حتی از آن هم، نازک تر و رویایی تر!
تنم، حریر است زیر نور ماه...
با گیسوانی به رنگ خرما، به او، خیره می شوم!
شرم و مردانگی با هم!
می خواهد چیزی بگوید که نمی تواند، یا نمی خواهد!
همه جا عجیب روشن است و نور دریچه ی اتاقک مزرعه ، نور ماه را ، دو برابر کرده!
سعی می کند فقط به صورتم نگاه کند، سرم را روی زانویش می گذارم!
او بیرون و من در آب!
این شب من است!
این مرد من است،
و این شب ، دیگر هرگز ، تکرار نخواهد شد!
موهای خیسم را، نوازش می کند، گویی که با گیسوانم، عشق ورزی می کند!
زانویش، زیر شلوار خیس، چون قله ی کوه، محکم است...
می توانم به آن تکیه کنم!
نگهم می دارد، اسب تیزپاست، مرا به جهان رویا می برد...
مرا، به هر کجا بخواهم می برد!
زانویش را می بوسم...
می گوید : آواجان، عزیزم، رحم کن!
بیا بیرون!
_رحم نمی کنم!
مگه کسی به ما رحم می کنه؟
آخرش ، یکیمون زودتر می میره و درد جدایی رو می فهمیم!
رحم نمی کنم، این شب مال منه!
مادر تو هم ، نباید به سردار ، رحم می کرد!
باید، مثل من همینجوری روی سینه ش، نگهش می داشت...
زنی که به مردش، رحم کنه، احمقه!
نباید به مردی که عاشقشی، رحم کنی!
بازویم، زیرخنده اش می سوزد...
_ای دل وحشی عاشق!....
زیر لب میگوید و میخندد...
صدای خنده هایش، مثل چکه های باران بر گلبرگ گل سرخ ،حال آدم را خوب میکند.
می گویم: همین باعث شد بعد از اون نوشته ی من ، درباره ی مادرت مریض شی؟
می گوید: خیلی عشق، توش بود...
این همه عشق ، آدمو می کشه!
اگه مادرم ، اینجوری عاشقی کرده، پس معلومه می خواسته بمیره!
راحت تر به زانویش تکیه می دهم...
_من نمی خوام بمیرم!
می خوام بغلم کنی و ستاره ها رو، از توی آغوشت ببینم!
می گوید: آوا جان ! عزیز دلم ...
و بعد سکوت...
دوباره نگاهش را، از تنم می گیرد.
_سرما می خوری دختر خوب!
_مشکل ، همینه فقط؟
_خب لباس به تنت چسبیده!
داری میلرزی!
_لرزم بخاطر توئه!
نذار بلرزم!
بغلم کن!...
جوری که انگار دنیا ، قراره منو ازت بگیره !
می خوام امشب یادم نره طاها ، که تو عاشقمی.
ما، زن و شوهریم!
فقط بغلم کن!
در آب شیرجه می زند...
چنان محکم ، در آغوشم می گیرد که ترانه ی استخوان هایم، به ماه می رسد!
ستاره ها، رقصشان می گیرد!
در آن نور ماه، جز عشق ، هیچ کار دیگری، ممکن نیست!
گرگ من، وحشی شده!
نفسزنان می گوید :
هم مادرم ، عاشق خوبی بود، هم من!
در آغوشش، ستاره ها را می شمرم و می دانم به من حسادت می کنند!
داد می زند: بی رحم!
فشار زیادی تحمل می کند...
بیش از تمام فشارهای زندگیش!
دلم برای جنگ او با خودش، می سوزد!
می گویم: بریم بیرون عشقم!
می رود، من به دنبالش، آب به دنبال من!
گویی که رودی می خواهد مرا فتح کند!
https://www.instagram.com/p/Br3-8rrA9Ad/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1atcio1eg2osn
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#16 _الان سرما میخوری،بیابیرون عزیزم! خودش را از آبگیر بیرون میکشد،از چیزی میگریزدکهحس کرده ام وحس زنانه ام،اشتباه نمیکند! یکدستم،در دستش است،دست دیگرم،برلب آبگیر!مجبورمیشودلب آبگیر بنشیند،تا من هم بیرونبیایم،همانگونه داخل آب میمانم!لباسم،چون حریر،به…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Dance me to the end of love
#Leonard_cohen
با من برقص تا آخر عشق
لِئونارد کوهن
#رمان
#قصه
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت 17
بزودی
اول پیج
روز بعد کانال
نویسنده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#Leonard_cohen
با من برقص تا آخر عشق
لِئونارد کوهن
#رمان
#قصه
#داستان
#آوا_متولد۱۳۷۹
قسمت 17
بزودی
اول پیج
روز بعد کانال
نویسنده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw
#آوا
#رمان
#پاورقی
#داستان
#قسمت15
#قسمت_پانزدهم
#قصه
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کلیپ
#موسیقی
من کلید اتاقک را نداشتم.
شاید، قسمت بود که برگردیم...
می گویم: پدرم نگران میشه عزیزم، میگم زمین خوردم!
بیا بریم...
هنوز نشسته است...
کنارش می نشینم.
سرش پایین است، دستش را می گیرم.
چقدر گرم است، می سوزد!
_طاها جان، مشکلی پیش آمده؟
می گوید : تو از من می ترسی؟
می خندم ...
عاشقش بودم، چطور از او بترسم؟
_نه بخدا !
جای کلیدو نمیدونم!
وگرنه مطمئنم، تو فقط می خواستی موهامو بشوری!
در چشمانم، خیره می شود...
ترجیح می دهم لبخوانی چشمانش را، ندیده بگیرم!
چیزی بیش از عشق و محبت، در آن چشمان فروزان است، شاید حق دارد.
آن بازی گرگم به هوا در تاریکی و بعد...
شاید نباید این بازی را، از او
می خواستم.
تقصیر من است!
بخشی از وجودش، بیدار شده که شاید تابه حال ، به زور ، آن را، ندیده گرفته است.
دستم را با محبت می گیرد و می بوسد...
برق از تنم می گذرد!
می گوید : فقط می خواستم از شب عقدمون، خاطره ی خوبی داشته باشیم.
میگویم : این بازی!
میگوید : به جز این... گفتم که، بازیا جدی میشن!
دلم می خواهد آن لحظه، محکم بغلش کنم...
جلوی خودم را می گیرم.
می دانم درست نیست!
می گوید: اونجا، یه آبگیر می بینم!
_دایی ساخته، برای آبیاری زمینش!
_اجازه میدی، موهاتو اونجا بشورم؟موهات، رنگ خورشید دم صبحه!
عاشقتم آوای من!
می گویم : پس فقط کنار آب!
شنا بلد نیستم!
_من خوب بلدم!
می خندد...
با لباس، وارد آب می شود.
میگویم : تو که سردت بود؟
میگوید : دیگه نیست، بیا تو آب!
وگرنه نمی تونم ، موهاتو بشورم!
پایم را می کشد، داخل آبگیر می افتم...
جیغ می زنم!
با بوسه ای، ساکتم می کند...
سرگیجه و سراب!
تابستان صحراهای دور ، به جانم
می ریزند...
گرم می شوم.
صدای نفس هایش را می شنوم.
آرام، مثل نوازش خورشید، موهایم را می شوید...
دستهایش، عشق است و ذکر !
صدای شیهه ی اسبی رم کرده از دور می شنوم و نفس های گرگی در بیابان که دعا می خواند!
مرا محکم نگه داشته، که نیفتم!
تن تبدارش را حس می کنم.
با عشق، مرا در آب ، به دنیا می آورد.
انگار رسالتی دارد،
یا رازی را در جانم، جاودانه می کند.
بر شانه های نیمه عریانم ، پرنده ها، آشیان می کنند و آسمان، اشک هایم را به ابر سپید بدل می کند.
به او تکیه می دهم، گویی که به جهان!
او ، همسر من است!
می گویم: ولم کنی، غرق میشم.
می گوید: ولت نمی کنم ماه من!
هیچ وقت!
ترسیدهام!
حس می کنم دیگر نمی توانیم همدیگر را، رها کنیم!
حس اشتیاق خاک ، زیر بارانم، برای جوانه زدن!
می گویم:
ما که حرمت نمی شکنیم، نه؟
می گوید: معلومه که نه!
حرمت ها مهمن!
فقط می خواستم امشب و این آب تنی، یادت بمونه!
__ دارم می افتم.
محکم، مرا می گیرد.
ما، اکنون یک نفر هستیم!
خودم به خودم، تکیه داده ام.
در آغوشش، به گریه میافتم.
بادها، دلداری ام می دهند...
می گوید: چیزی نیست عزیز دل، آرام باش!
الان از آب میریم بیرون.
_نه! نمیام!
در برابر عشق، مرگ چقدر ناچیز است!
https://www.instagram.com/p/Bry1oItgAx6/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=tqeov32yk8fw