جدیدترین نمایشنامه چاپ شده:دو نمایشنامه در یک کتاب
نمایشنامه #دخترك_شب_طولانی»
كانديد چندين جايزه در جشنوارهی بينالمللی #تئاتر_فجر بوده و همواره متن آن به عنوان يكی از متون موفق ، در معاصرسازی قصههای كهن مثال زده شده است، سعی كرده از چند قصهی كهن برای معاصرسازی و جلوههای مدرن زندگی امروز جامعهی جهانی سخن بگويد. با یافتن راز قصههای كهن به اين نتيجه
می رسيم كه جهان هميشه در حال تكرار است و بعضی از مؤلفهها ، هميشه در زندگی بشر وجود دارند، مثل عشق، حسادت، تنفر، خيانت و مرگ.
.
. نمایشنامه دیگر همین کتاب ،
#راحيل ، بر اساس افسانهها و اساطير كهن نوشته شده است كه تقريباً در همه ی اديان و ملل مشترك است. راحيل سعی ميیكند به آرزوي ديرين بشر براي جاودانگی پاسخ دهد. انسانی كه برای رسيدن به مرحلهی رسالت و جاودانگی بايد آزمونهايی را پشت سر بگذارد، اما در اين آزمونها و امتحانها، كمكم درمييابد كه نفس جاودانگی ، آنچنان مهم نيست كه جاودانه زيستن در ذهن مردم و جهان.
.
قیمت پشت جلد: ۱۲.۰۰۰ تومان
خرید از سایت
www.nashreghatreh.com
یا حضوری
#کتابفروشیها ی معتبر و نشر قطره
88973351_3
ساعات اداری
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نمایشنامه
#نمایشنامه_نویسان_ایرانی .
.
#نشرقطره #نشر #انتشارات_قطره #كتابدونى #کتاب #نمایشنامه_ایرانی
#تاتر
#تاتریها
#نمایش
#صحنه
بازنشر از صفحه نشر قطره
نمایشهای جدید و قدیم دیگر من نیز ، برخی در نشر قطره موجودند ، مثل: آخرین پری کوچک دریایی ،یک شب دیگر هم بمان سیلویا ، برخورد نزدیک از نوع آخر ، زنی که تابستانگذشته رسید ، زنان مهتابی _مرد آفتابی ، سرخ سوزان ، دو زن و دومرد در آکواریوم ، چشمهایش میخندد ، شعبده و طلسم ، جنایت و مکافات( دو نفره) ، بانو و مرد مرده،هتل عروس ،برخورد نزدیک از نوع آخر و ... .
.
#drama#play#theatre
#playwrights
#writers
#books
#stage
#psycodrama
#chista_yasrebi
#chistayasrebi .
https://www.instagram.com/p/BrZ6xYHgJgh/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1tx35y2bggj8m
نمایشنامه #دخترك_شب_طولانی»
كانديد چندين جايزه در جشنوارهی بينالمللی #تئاتر_فجر بوده و همواره متن آن به عنوان يكی از متون موفق ، در معاصرسازی قصههای كهن مثال زده شده است، سعی كرده از چند قصهی كهن برای معاصرسازی و جلوههای مدرن زندگی امروز جامعهی جهانی سخن بگويد. با یافتن راز قصههای كهن به اين نتيجه
می رسيم كه جهان هميشه در حال تكرار است و بعضی از مؤلفهها ، هميشه در زندگی بشر وجود دارند، مثل عشق، حسادت، تنفر، خيانت و مرگ.
.
. نمایشنامه دیگر همین کتاب ،
#راحيل ، بر اساس افسانهها و اساطير كهن نوشته شده است كه تقريباً در همه ی اديان و ملل مشترك است. راحيل سعی ميیكند به آرزوي ديرين بشر براي جاودانگی پاسخ دهد. انسانی كه برای رسيدن به مرحلهی رسالت و جاودانگی بايد آزمونهايی را پشت سر بگذارد، اما در اين آزمونها و امتحانها، كمكم درمييابد كه نفس جاودانگی ، آنچنان مهم نيست كه جاودانه زيستن در ذهن مردم و جهان.
.
قیمت پشت جلد: ۱۲.۰۰۰ تومان
خرید از سایت
www.nashreghatreh.com
یا حضوری
#کتابفروشیها ی معتبر و نشر قطره
88973351_3
ساعات اداری
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نمایشنامه
#نمایشنامه_نویسان_ایرانی .
.
#نشرقطره #نشر #انتشارات_قطره #كتابدونى #کتاب #نمایشنامه_ایرانی
#تاتر
#تاتریها
#نمایش
#صحنه
بازنشر از صفحه نشر قطره
نمایشهای جدید و قدیم دیگر من نیز ، برخی در نشر قطره موجودند ، مثل: آخرین پری کوچک دریایی ،یک شب دیگر هم بمان سیلویا ، برخورد نزدیک از نوع آخر ، زنی که تابستانگذشته رسید ، زنان مهتابی _مرد آفتابی ، سرخ سوزان ، دو زن و دومرد در آکواریوم ، چشمهایش میخندد ، شعبده و طلسم ، جنایت و مکافات( دو نفره) ، بانو و مرد مرده،هتل عروس ،برخورد نزدیک از نوع آخر و ... .
.
#drama#play#theatre
#playwrights
#writers
#books
#stage
#psycodrama
#chista_yasrebi
#chistayasrebi .
https://www.instagram.com/p/BrZ6xYHgJgh/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1tx35y2bggj8m
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#چیستایثربی
#قسمت_هشت
#رمان_آوا
#چیستا_یثربی
#کلیپ
#مالنا
#مونیکا_بلوچی
#آوا
قسمت8
روزها می گذشتند، مثل شن از لای انگشتان!
پرندگانی آمدند، عاشق شدند، آشیانه ساختند و رفتند...
خبری از استاد نبود!
فقط یک هفته گذشته بود، اما برای من، یک برزخ بی روزن بود.
یک ابدیت کور!
پدر و مادرم، نگرانی مرا می فهمیدند.
دستم نه به نوشتن می رفت، نه به درس!
روز هفتم، تمام راه مدرسه تا خانه را گریه کردم، مخصوصا از کوچه ی دیگری رفتم که خواهرم اشکم را نبیند!
اما دید...
خودش هم، برای نامزد کوچ کرده اش، کم گریه نکرده بود!
به پدر گفت...
موقع شام، پدرم گفت:
عیادت بیمار واجبه، مگه نه؟
معلمتون تو شهر ما غریبه، کسی رو نداره!
آرزو گفت: پدر و مادر خیلی از بچه ها خواستن برن، دیدنش... اما نذاشته!
به مدیر گفته، در رو ، روی کسی باز نمی کنه!
موبایلشم خاموشه!
با قاشقم بازی می کردم...
غذا از گلویم ، پایین نمی رفت.
آوا _ اثر چیستایثربی
وقتی می دانستم او تنها ، در رختخوابش افتاده و خدا می دانست چرا !
یعنی نوشته ی من، درباره ی مادرش، ناراحتش کرده بود؟!
به خودم، لعنت فرستادم که چرا نوشته را به او دادم!
روز بعد، پدر گفت:
می خوام ببرمت یه جایی!
خواهرم گفت: من و مامان رو نمی بری؟!
جمعه ست، دلم گرفته!
مادرم گفت:
فکر کنم بهتره پدرت و خواهرت، تنها برن...!
من و تو هم ، با هم میریم بیستون، ناهار هم اون حوالی با هم ، می خوریم، خوبه؟
خواهرم گفت: شما که صبح زود، سوپ درست کردی!
فهمیدم کجا می خواهیم برویم.
حس اضطرابی شیرین و دلتنگی،
به رگ هایم هجوم آوردند...
یعنی ما را می پذیرفت؟
گوشی اش، خاموش بود!
باید سر زده می رفتیم.
پشت درچوبی خانه ی قدیمی او بودیم...
پدرم به شوخی یا جدی گفت:
حالا کی جرات داره در بزنه؟
نکنه پدرش یه دفعه با اسلحه، در رو باز کنه؟!
قلبم تند می تپید...
انگار به دل طاها افتاده بود که ما هستیم!
تا صدای در را شنید، باز کرد.
روی یک قالی کوچک، تشک تمیزی بود با لحاف سبز قدیمی.
آنجا دراز کشیده بود.
جز موهایش که در بیماری هم،
می درخشید، صورتش لاغر شده بود و چشمانش، درشت تر از همیشه به نظر می رسید.
پدر گفت: خدا بد نده آقا معلم!
طاها گفت: خدا بد نداده!
یه مریضی کهنه ست که گاهی می گیره، باید باهاش کنار بیام!
پدرگفت: اجاق گازتون کجاست؟این سوپ خانم من، دوای هر دردیه!
و به طرف آشپزخانه رفت...
چشم من و طاها به هم افتاد.
هر دو دستپاچه شدیم...
من گفتم: ببخشید، نباید با تخیل خودم، درباره ی مادرتون می نوشتم!
گفت : هر چی حس زنانه داشتی، ریخته بودی توش! آره؟
گفتم: نصفه موند!
نمی دونستم چطوری تمومشکنم!
گفت: تموم نمیشه!
هیچکس نمی دونه مادرم، چطوری مرد!
میگن پدرم، جسدشو ، توی برف ها پیدا کرد، من زنده بودم ، رو سینه ش!
پدر میارتم ایران!
حاضری با یه بچه ی ناخونده، که دوستت داره، عروسی کنی؟
گفتم: با یه مرد بینظیر عروسی می کنم.
یه استاد مستقل! با افتخار!
دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد ! جرات نمیکردم فشار دستش را جواب دهم ....
اماخودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه میدارم ...انگار با دست او نفس میکشیدم ! ...
https://www.instagram.com/p/BrRDDC5gkVidoKY4avmwnHhJgDa7qPib5PuugE0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=556x1vkm2l5i
#چیستایثربی
#قسمت_هشت
#رمان_آوا
#چیستا_یثربی
#کلیپ
#مالنا
#مونیکا_بلوچی
#آوا
قسمت8
روزها می گذشتند، مثل شن از لای انگشتان!
پرندگانی آمدند، عاشق شدند، آشیانه ساختند و رفتند...
خبری از استاد نبود!
فقط یک هفته گذشته بود، اما برای من، یک برزخ بی روزن بود.
یک ابدیت کور!
پدر و مادرم، نگرانی مرا می فهمیدند.
دستم نه به نوشتن می رفت، نه به درس!
روز هفتم، تمام راه مدرسه تا خانه را گریه کردم، مخصوصا از کوچه ی دیگری رفتم که خواهرم اشکم را نبیند!
اما دید...
خودش هم، برای نامزد کوچ کرده اش، کم گریه نکرده بود!
به پدر گفت...
موقع شام، پدرم گفت:
عیادت بیمار واجبه، مگه نه؟
معلمتون تو شهر ما غریبه، کسی رو نداره!
آرزو گفت: پدر و مادر خیلی از بچه ها خواستن برن، دیدنش... اما نذاشته!
به مدیر گفته، در رو ، روی کسی باز نمی کنه!
موبایلشم خاموشه!
با قاشقم بازی می کردم...
غذا از گلویم ، پایین نمی رفت.
آوا _ اثر چیستایثربی
وقتی می دانستم او تنها ، در رختخوابش افتاده و خدا می دانست چرا !
یعنی نوشته ی من، درباره ی مادرش، ناراحتش کرده بود؟!
به خودم، لعنت فرستادم که چرا نوشته را به او دادم!
روز بعد، پدر گفت:
می خوام ببرمت یه جایی!
خواهرم گفت: من و مامان رو نمی بری؟!
جمعه ست، دلم گرفته!
مادرم گفت:
فکر کنم بهتره پدرت و خواهرت، تنها برن...!
من و تو هم ، با هم میریم بیستون، ناهار هم اون حوالی با هم ، می خوریم، خوبه؟
خواهرم گفت: شما که صبح زود، سوپ درست کردی!
فهمیدم کجا می خواهیم برویم.
حس اضطرابی شیرین و دلتنگی،
به رگ هایم هجوم آوردند...
یعنی ما را می پذیرفت؟
گوشی اش، خاموش بود!
باید سر زده می رفتیم.
پشت درچوبی خانه ی قدیمی او بودیم...
پدرم به شوخی یا جدی گفت:
حالا کی جرات داره در بزنه؟
نکنه پدرش یه دفعه با اسلحه، در رو باز کنه؟!
قلبم تند می تپید...
انگار به دل طاها افتاده بود که ما هستیم!
تا صدای در را شنید، باز کرد.
روی یک قالی کوچک، تشک تمیزی بود با لحاف سبز قدیمی.
آنجا دراز کشیده بود.
جز موهایش که در بیماری هم،
می درخشید، صورتش لاغر شده بود و چشمانش، درشت تر از همیشه به نظر می رسید.
پدر گفت: خدا بد نده آقا معلم!
طاها گفت: خدا بد نداده!
یه مریضی کهنه ست که گاهی می گیره، باید باهاش کنار بیام!
پدرگفت: اجاق گازتون کجاست؟این سوپ خانم من، دوای هر دردیه!
و به طرف آشپزخانه رفت...
چشم من و طاها به هم افتاد.
هر دو دستپاچه شدیم...
من گفتم: ببخشید، نباید با تخیل خودم، درباره ی مادرتون می نوشتم!
گفت : هر چی حس زنانه داشتی، ریخته بودی توش! آره؟
گفتم: نصفه موند!
نمی دونستم چطوری تمومشکنم!
گفت: تموم نمیشه!
هیچکس نمی دونه مادرم، چطوری مرد!
میگن پدرم، جسدشو ، توی برف ها پیدا کرد، من زنده بودم ، رو سینه ش!
پدر میارتم ایران!
حاضری با یه بچه ی ناخونده، که دوستت داره، عروسی کنی؟
گفتم: با یه مرد بینظیر عروسی می کنم.
یه استاد مستقل! با افتخار!
دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد ! جرات نمیکردم فشار دستش را جواب دهم ....
اماخودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه میدارم ...انگار با دست او نفس میکشیدم ! ...
https://www.instagram.com/p/BrRDDC5gkVidoKY4avmwnHhJgDa7qPib5PuugE0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=556x1vkm2l5i
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا#چیستایثربی#قسمت_هشت#رمان_آوا#چیستا_یثربی#کلیپ#مالنا#مونیکا_بلوچی روزها میگذشتند،مثل شن ازلای انگشتان! پرندگانی آمدند،عاشق شدند ،آشیانه ساختندو رفتند،خبری از استاد نبود،فقط یکهفته گذشته بود! اما برای من، یکبرزخ بی روزن بود.یک ابدیت کور! پدر و مادرم،نگرانی…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
نویسندگانی که مخاطب ندارند ،
حق توهین به نویسنده ی ماهر و زحمت کشی که مخاطب دارد را از کجا آورده اند
؟؟؟؟؟
درآینه به عقده هایتان نگاه کنید
و شرم کنید
دیگر
حق توهین به نویسنده ی ماهر و زحمت کشی که مخاطب دارد را از کجا آورده اند
؟؟؟؟؟
درآینه به عقده هایتان نگاه کنید
و شرم کنید
دیگر
...، ولی من فقط یک نقاش منظرهپرداز که نیستم، یکی از افراد اجتماعم. کشور را، ملتم را دوست دارم. احساس میکنم به عنوان یک نویسنده وظیفه دارم که از آنها از رنجشان، از آیندهشان، از علوم و از حقوق بشر و از بسیاری چیزهای دیگر سخن بگویم، دربارة همه چیز بنویسم" (ص 78ـ 79).
از دیالوگهای
#تریگورین در نمایش مرغ دریایی #چخوف
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
از دیالوگهای
#تریگورین در نمایش مرغ دریایی #چخوف
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
فیلمنامه نویس فیلم سینمایی «دعوت» در گفتگو با خبرنگار سینماپرس افزود: یکی از سوألات بسیار مهمی که همواره برای بنده مطرح می شود این است که چطور برخی از این فیلم های سینمایی و سریال های شبکه نمایش خانگی مجوز می گیرند؟ سریال ها و فیلم هایی که بسیاری از دغدغه مندان، کارشناسان و پیشکسوتان سینما علیه آن ها موضع گرفته اند و معتقدند نه تنها سطح انتظار و توقع مردم را از سینما پایین می آورد بلکه باعث ایجاد بحران در جامعه نیز می شود. چرا ما صرفاً به سینما به عنوان ابزار سرگرمی نگاه می کنیم؟ آیا هنوز به این نتیجه نرسیده ایم که این اتفاقات از خارج سینما بر سینما تحمیل می شود و اسپانسرهای میلیاردی که در سینما پولشویی می کنند باعث این اتفاقات شده اند؟ ای کاش سلاطین سینما، تئاتر و موسیقی هم شناسایی و اعدام می شدند تا دیگر شاهد این اتفاقات در هنرهفتم نبودیم!
وی ادامه داد: برای بنده شوکه کننده است که چطور فیلمنامه هایی ادبی با معیارهای درست و اصولی فیلمنامه نویسی در کشور ما مجوز نمی گیرند و بسیاری از سینماگران متبحر و کاربلد بیکار و خانه نشین شده اند اما سیل انبوهی از آثار سخیف و مبتذل به راحتی مجوز می گیرند؟ چطور ممکن است که در حال حاضر دست اندرکاران شورای نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی و شوراهای پروانه ساخت و نمایش چشم های خود را روی این نوع آثار می بندند و در ثانیه ای به این نوع آثار مجوز تولید و اکران می دهند؟
یثربی با طرح این پرسش که شورای تفحص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کجاست و چه می کند اظهار داشت: من نمی دانم چطور شورای تفحص جلوی اکران گسترده این نوع آثار سخیف را نمی گیرد؟ اسفا که اصولاً فرهنگ و هنر کشور ما از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و... دچار یک مافیازدگی وحشتناک شده است و دست هایی عجیب در کارند تا فرهنگ و هنر کهن و ارزشمندمان را به یغما ببرند.
کارگردان نمایش «یک شب دیگر هم بمان سیلویا» خاطرنشان کرد: ما نیازمند یک تحقیق جامعه شناسانه گسترده در رابطه با این مسائل هستیم که من متأسفانه هنوز وقت نکردم سراغ آن بروم. من به طور قاطع عرض می کنم دست هایی این چرخ ها را می چرخانند که هنرمند نیستند و بویی از هنر نبرده اند اما به اسم هنرمندان تمام می شود چرا که مردم هنرمندان را می شناسند و به خاطر آن ها است که این نوع فیلم ها را تماشا می کنند.
این کارشناس فرهنگی تصریح کرد: ای کاش یک بایکوت عمومی از سمت جامعه برای آثاری که می تواند سینما را بدنام کند صورت گیرد. این خود مردم هستند که باید با قدرت جلوی مافیای سینما که می خواهند فرهنگ و هنر را نابود کنند بایستند.
یثربی با انتقاد از موضع منفعلانه وزارت ارشاد در برخورد با آثار مبتذل در سینما اظهرا داشت: وزارت ارشاد باید واقعاً قدرت اجرایی داشته باشد در غیر این صورت باید قید مفهوم هنر را در سینما زد.
نویسنده کتاب «پستچی» در پاسخ به این سوأل که دلیل استقبال بالای مردم از این آثار چیست اظهار داشت: همیشه و در همه دنیا کتاب های خوب خوانده نشدند اما کتاب های سطحی با ته مایه های سکس و خشونت پرفروش شدند. مردم سطحی نگری برایشان قابل هضم تر است و مردم ایران که تحت فشار روحی و اقتصادی هستند فیلم هایی با مضمون مبتذل را می پسندند و ترجیح می دهند این نوع آثار را تماشا کنند. مردم ما می خواهند به وضعیت فعلی و آینده فکر نکنند و به همین دلیل به دم دستی ترین چیزها چنگ می اندازند.
نویسنده فیلمنامه داستانی «عکس دسته جمعی با خانم بزرگ» خاطرنشان کرد: کسانی که توجیه شان از تولید فیلم های مبتذل رونق گیشه است بهتر است بروند فیلم های هالیوودی سرشار از سکس و خشونت را نمایش دهند! من به این دسته افراد می خواهم این را بگویم که اگر ۲۰ سال پیش هم به این نوع آثار مجوز می دادید گیشه سینماها رونق می گرفت چرا آن زمان مجوز ندادید؟
این تحصیل کرده رشته دکترا در زمینه روانشناسی تربیتی از کانادا تأکید کرد: اصلاً به هیچ قیمتی نباید این مجوزها صادر شود. نه در تئاتر نه در سینما و نه در هیچ حوزه فرهنگی و هنری دیگر! من یادم می آید سال ها ثبل یک کارگردانی بود که تئاتری کمدی روی صحنه برده بود که با شکست در گیشه مواجه شد و کارگردان بازیگرانش را مجبور کرد برای خنداندن مخاطبان به هرچه بلد هستند توسل کنند و حتی جوک های رکیک بگویند تا نمایش پرفروش شود دریغ از آنکه اندک تفکری داشته باشد مبنی بر اینکه با این کارش تیشه به ریشه هنر مملکت می زند و هنر مملکت را برای ابد متبذل می کند!
یثربی یادآور شد: مگر ما نمونه فیلم های طنز و کمدی ارزشمند و فاخر در سینمای مان کم داشتیم که اینک به سمت مبتذل ترین و سخیف ترین ها پیش رفته ایم؟ مثلاً مگر فیلم «لیلی با من است» یک فیلم کمدی خوب نبود که هیچ گونه بی ادبی نداشت؟ منظور من از بی ادبی صرفاً بیان یک دیالوگ بی ادبانه نیست بلکه از اساس مبتذل بودن است!
وی ادامه داد: مگر ما امثال رضا عطاران را نداشتیم
وی ادامه داد: برای بنده شوکه کننده است که چطور فیلمنامه هایی ادبی با معیارهای درست و اصولی فیلمنامه نویسی در کشور ما مجوز نمی گیرند و بسیاری از سینماگران متبحر و کاربلد بیکار و خانه نشین شده اند اما سیل انبوهی از آثار سخیف و مبتذل به راحتی مجوز می گیرند؟ چطور ممکن است که در حال حاضر دست اندرکاران شورای نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی و شوراهای پروانه ساخت و نمایش چشم های خود را روی این نوع آثار می بندند و در ثانیه ای به این نوع آثار مجوز تولید و اکران می دهند؟
یثربی با طرح این پرسش که شورای تفحص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کجاست و چه می کند اظهار داشت: من نمی دانم چطور شورای تفحص جلوی اکران گسترده این نوع آثار سخیف را نمی گیرد؟ اسفا که اصولاً فرهنگ و هنر کشور ما از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و... دچار یک مافیازدگی وحشتناک شده است و دست هایی عجیب در کارند تا فرهنگ و هنر کهن و ارزشمندمان را به یغما ببرند.
کارگردان نمایش «یک شب دیگر هم بمان سیلویا» خاطرنشان کرد: ما نیازمند یک تحقیق جامعه شناسانه گسترده در رابطه با این مسائل هستیم که من متأسفانه هنوز وقت نکردم سراغ آن بروم. من به طور قاطع عرض می کنم دست هایی این چرخ ها را می چرخانند که هنرمند نیستند و بویی از هنر نبرده اند اما به اسم هنرمندان تمام می شود چرا که مردم هنرمندان را می شناسند و به خاطر آن ها است که این نوع فیلم ها را تماشا می کنند.
این کارشناس فرهنگی تصریح کرد: ای کاش یک بایکوت عمومی از سمت جامعه برای آثاری که می تواند سینما را بدنام کند صورت گیرد. این خود مردم هستند که باید با قدرت جلوی مافیای سینما که می خواهند فرهنگ و هنر را نابود کنند بایستند.
یثربی با انتقاد از موضع منفعلانه وزارت ارشاد در برخورد با آثار مبتذل در سینما اظهرا داشت: وزارت ارشاد باید واقعاً قدرت اجرایی داشته باشد در غیر این صورت باید قید مفهوم هنر را در سینما زد.
نویسنده کتاب «پستچی» در پاسخ به این سوأل که دلیل استقبال بالای مردم از این آثار چیست اظهار داشت: همیشه و در همه دنیا کتاب های خوب خوانده نشدند اما کتاب های سطحی با ته مایه های سکس و خشونت پرفروش شدند. مردم سطحی نگری برایشان قابل هضم تر است و مردم ایران که تحت فشار روحی و اقتصادی هستند فیلم هایی با مضمون مبتذل را می پسندند و ترجیح می دهند این نوع آثار را تماشا کنند. مردم ما می خواهند به وضعیت فعلی و آینده فکر نکنند و به همین دلیل به دم دستی ترین چیزها چنگ می اندازند.
نویسنده فیلمنامه داستانی «عکس دسته جمعی با خانم بزرگ» خاطرنشان کرد: کسانی که توجیه شان از تولید فیلم های مبتذل رونق گیشه است بهتر است بروند فیلم های هالیوودی سرشار از سکس و خشونت را نمایش دهند! من به این دسته افراد می خواهم این را بگویم که اگر ۲۰ سال پیش هم به این نوع آثار مجوز می دادید گیشه سینماها رونق می گرفت چرا آن زمان مجوز ندادید؟
این تحصیل کرده رشته دکترا در زمینه روانشناسی تربیتی از کانادا تأکید کرد: اصلاً به هیچ قیمتی نباید این مجوزها صادر شود. نه در تئاتر نه در سینما و نه در هیچ حوزه فرهنگی و هنری دیگر! من یادم می آید سال ها ثبل یک کارگردانی بود که تئاتری کمدی روی صحنه برده بود که با شکست در گیشه مواجه شد و کارگردان بازیگرانش را مجبور کرد برای خنداندن مخاطبان به هرچه بلد هستند توسل کنند و حتی جوک های رکیک بگویند تا نمایش پرفروش شود دریغ از آنکه اندک تفکری داشته باشد مبنی بر اینکه با این کارش تیشه به ریشه هنر مملکت می زند و هنر مملکت را برای ابد متبذل می کند!
یثربی یادآور شد: مگر ما نمونه فیلم های طنز و کمدی ارزشمند و فاخر در سینمای مان کم داشتیم که اینک به سمت مبتذل ترین و سخیف ترین ها پیش رفته ایم؟ مثلاً مگر فیلم «لیلی با من است» یک فیلم کمدی خوب نبود که هیچ گونه بی ادبی نداشت؟ منظور من از بی ادبی صرفاً بیان یک دیالوگ بی ادبانه نیست بلکه از اساس مبتذل بودن است!
وی ادامه داد: مگر ما امثال رضا عطاران را نداشتیم
که شروع خوبی در عرصه تولید آثار طنز داشتند و سریال های جالبی را می ساختند که دردهای مردم در قالب طنز در آن ها بیان می شد؟ چرا یکباره کاری کردیم که امثال عطاران تغییر جهت دهند و به سمت آثار سخیف گرایش پیدا کنند؟ اصلاً سوأل بنده این است که نویسندگان متبحر قدیمی ما کجا هستند و چه می کنند و چرا دیگر خبری از آن ها نیست؟
این منتقد سینما در بخش دیگری از این گفتگو با اشاره به یکی از سریال های اخیر شبکه نمایش خانگی که برای مدتی توقیف شده بود اظهار داشت: من سریالی از شبکه نمایش خانگی را چند وقت پیش کنار دختر ۲۰ ساله ام خجالت کشیدم ببینم و تلویزیون را خاموش کردم. قبلاً خانواده ها جلوی تلویزیون جمع می شدند اما الآن رویمان نمی شود با هم یک سریال ببنیم. فرهنگ سطحی نگری و ابتذال رواج پیدا کرده، مردم به چیزهایی می خندند که اصلاً خنده دار نیست و گریه دار است و اوج ابتذال را نشان می دهد. چه کسانی هستند که به این سریال های بی شرمانه مجوز می دهند؟
یثربی در خاتمه این گفتگو متذکر شد: البته خوشبختانه مردم ما هوشمندتر و فرهیخته تر شده اند؛ مردم منتقدان هوشیاری شده اند و این را می توان از موضع گیری و کامنت های شان در فضای مجازی علیه برخی از فیلم های سخیف این اواخر متوجه شد. بنده یقین دارم مردم به زودی این فیلم ها را بایکوت می کنند. در تئاتر این اتفاق افتاده و آثاری را که از حرکت درست خارج شده و به سمت سطحی گرایی رفته نمی بینند. سینماگران و مدیران سینمایی باید بدانند که با فحش و کلمات رکیک و ته مایه سکس و خشونت نباید مردم را به سینما کشاند. مردم منتقدان تیزهوش شدند و این اتفاق مبارکی است.
#گفتگو با
#چیستایثربی
ابتذال سینما
خبرگزاری سینما
@chista_yasrebi
این منتقد سینما در بخش دیگری از این گفتگو با اشاره به یکی از سریال های اخیر شبکه نمایش خانگی که برای مدتی توقیف شده بود اظهار داشت: من سریالی از شبکه نمایش خانگی را چند وقت پیش کنار دختر ۲۰ ساله ام خجالت کشیدم ببینم و تلویزیون را خاموش کردم. قبلاً خانواده ها جلوی تلویزیون جمع می شدند اما الآن رویمان نمی شود با هم یک سریال ببنیم. فرهنگ سطحی نگری و ابتذال رواج پیدا کرده، مردم به چیزهایی می خندند که اصلاً خنده دار نیست و گریه دار است و اوج ابتذال را نشان می دهد. چه کسانی هستند که به این سریال های بی شرمانه مجوز می دهند؟
یثربی در خاتمه این گفتگو متذکر شد: البته خوشبختانه مردم ما هوشمندتر و فرهیخته تر شده اند؛ مردم منتقدان هوشیاری شده اند و این را می توان از موضع گیری و کامنت های شان در فضای مجازی علیه برخی از فیلم های سخیف این اواخر متوجه شد. بنده یقین دارم مردم به زودی این فیلم ها را بایکوت می کنند. در تئاتر این اتفاق افتاده و آثاری را که از حرکت درست خارج شده و به سمت سطحی گرایی رفته نمی بینند. سینماگران و مدیران سینمایی باید بدانند که با فحش و کلمات رکیک و ته مایه سکس و خشونت نباید مردم را به سینما کشاند. مردم منتقدان تیزهوش شدند و این اتفاق مبارکی است.
#گفتگو با
#چیستایثربی
ابتذال سینما
خبرگزاری سینما
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
https://www.instagram.com/p/BqMelGtHBtu/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=f1km38eyabv9
ادرس اینستاگرام👆👆👆 @handicrafts_bahrami
ادرس اینستاگرام👆👆👆 @handicrafts_bahrami
Instagram
AZAD💙ART
کیسه های پلاستیکی از مواد نفتی تولید میشود نان داغ باعث آزاد شدن مونومر درآن میشود، که سرطان زاست کیسه پارچه ای بهترین گزینه برای خرید نان است. كيفهاي پارچه اي دوستدار محيط زيست 🌱 کادو پیچ رومیزی ______________________ #براي_حال_خوب_زمين 🌱🌍 سایز 30*20 بیست…
#سگ_کشی
مثال یکفیلم خوب
بازیها
دکوپاژ
کارگردانی
میزانسن
سوژه
حتی
نام فیلم
همه عالی
#بهرام_بیضایی
بازیگر اصلی
#مژده_شمسایی ،همسرش
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
مثال یکفیلم خوب
بازیها
دکوپاژ
کارگردانی
میزانسن
سوژه
حتی
نام فیلم
همه عالی
#بهرام_بیضایی
بازیگر اصلی
#مژده_شمسایی ،همسرش
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
رهایم نکن
#دکتر_محمد_اصفهانی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
هر جا که دورم ، از تو تبعیدم
@chista_yasrebi👆👆👆👆
#دکتر_محمد_اصفهانی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
هر جا که دورم ، از تو تبعیدم
@chista_yasrebi👆👆👆👆
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#چیستایثربی#قسمت10#قصه سکوت معنا نداشت،با طاها اینطوری حرف میزد؟اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدهاچه خواهند گفت؟صدایی در گوشم گفت:بلند شو آوا!تو که میدونی اون بی پدر و مادر نیست!پس سکوت نکن! روز عقدم بود.پیراهن سپیدی برتنم…
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت9
#چیستا_یثربی
#قصه
دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد!
جرات نمی کردم فشار دستش را جواب دهم، اما خودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه می دارم!
انگار با دست او نفس می کشیدم!
چند روز گذشته؟
نمی دانم!
دلم نمی خواهد به پدرم بگویم، ولی باید بگویم!
پاسخ من بله است...
برایم مهم نیست پدرش یا مادرش کیست و چه کرده اند!
خودش مهم است، او که اکنون برای من همه چیز است و همه کس!
شکل همه ی خوبی هاست که من در یک انسان خواب دیده بودم!
به ما صادقانه گفت که پسر یک سردار است...
مطمئنم این را گفت تا ما حق داشته باشیم که تحقیق کنیم و جواب منفی دهیم، ولی جواب من منفی نبود!
فقط علاقه نبود که پاسخ مرا مثبت می کرد، از همان روز اول که او را در راهروی مدرسه دیدم، محبتی به مردم، در چهره اش، او را از همه، متمایز می کرد.
استقلال، اعتماد به نفس، توجه به دیگران...
من این ویژگی ها را در یک انسان دوست داشتم.
به پدرم گفتم!
لبخند زد: می دونستم جوابت مثبته، من معیارای دخترمو می شناسم، فقط خواهش می کنم زودتر عقد کنید!
بعد از عقد، دست تو دست هم، راه برید...
پس دیده بود؟!
از آشپزخانه؟!
چطور؟!
پشتش به ما بود!
سرخ شدم و گفتم: یه لحظه بود!
گفت: حالا، از این لحظه ها، زیاد پیش میاد.
کلا من چیزی نمیگم!
تو عاقل تر از این حرفایی.
می دونی تو شهر، ممکنه هزار تا حرف بپیچه، معلمه!
برای خودش بده، اول برای شما، بعد برای ما!
گفتم: باشه، بهش میگم.
پدر خندید و گفت: تو که نباید بگی، بیا منو عقد کن!
من میگم دخترم!
گفتم: چه فرقی داره؟ اگه بخواید بش میگم خب...
کار سختی نیست که!
پدرم نیشگونی از لپم گرفت و گفت: برو اذیت نکن دختر!
ولی به نظرمن، کار عجیبی نبود.
عقد!؟
این کلمه مرا می ترساند!
یک کلمه سه حرفه عربی!
حتما او معنی اش را بهتر می دانست، برای من چندان ملموس نبود!
اتاق، آینه، دفترخانه...
صدای عاقد از دور، به گوشم می رسید...
باز هم بادها، در گوش من زمزمه کردن را شروع کرده بودند!
آوازهای نامفهومی می خواندند!
انگار یک مراسم آیینی بود...
صدای او، مرا، از دنیایم بیرون کشید.
ببین قرآن باز کردم سوره کهف اومد.
آیه ی قشنگیه!
"و در آن غار، سالیانی چند، بر گوش هایشان پرده زدیم..."
گفتم: دوست ندارم، خوب نیست که آدم همه ی عمرش خواب باشه!
گفت: خب این انتخاب اونا بوده، اینم یه جور زندگیه.
گفتم: من نمی خوام!
عاقد فکر کرد، مرا به زور برای ازدواج آورده اند!
فقط کلمه ی آخر را شنید که بلندتر گفته بودم!
رو به پدرم کرد و گفت: آقا بچه مدرسه ای رو آوردین به زور عقد کنین؟
خب بچه نمی خواد!
ناگهان فریاد زدم: من نمی خوام؟!
و بی اختیار دست طاها را گرفتم و گفتم: من ایشونو می خوام!
مادرم آهسته گفت: دستشو ول کن!
طاها آرام گفت: آقا می خونید؟
آقا با خشم گفت: شما بی پدر مادر و شاهد آمدی، بلبل زبونی نکن دیگه لطفا!
https://www.instagram.co/p/Bra6gguAWh8mb12wQ_dzK1aJKEe3PONxi6Ufbo0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xru0xg8xyaq6
#قسمت9
#چیستا_یثربی
#قصه
دستش را جلو آورد...
پسر فرمانده، دستم را گرفت و فشار داد!
جرات نمی کردم فشار دستش را جواب دهم، اما خودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه می دارم!
انگار با دست او نفس می کشیدم!
چند روز گذشته؟
نمی دانم!
دلم نمی خواهد به پدرم بگویم، ولی باید بگویم!
پاسخ من بله است...
برایم مهم نیست پدرش یا مادرش کیست و چه کرده اند!
خودش مهم است، او که اکنون برای من همه چیز است و همه کس!
شکل همه ی خوبی هاست که من در یک انسان خواب دیده بودم!
به ما صادقانه گفت که پسر یک سردار است...
مطمئنم این را گفت تا ما حق داشته باشیم که تحقیق کنیم و جواب منفی دهیم، ولی جواب من منفی نبود!
فقط علاقه نبود که پاسخ مرا مثبت می کرد، از همان روز اول که او را در راهروی مدرسه دیدم، محبتی به مردم، در چهره اش، او را از همه، متمایز می کرد.
استقلال، اعتماد به نفس، توجه به دیگران...
من این ویژگی ها را در یک انسان دوست داشتم.
به پدرم گفتم!
لبخند زد: می دونستم جوابت مثبته، من معیارای دخترمو می شناسم، فقط خواهش می کنم زودتر عقد کنید!
بعد از عقد، دست تو دست هم، راه برید...
پس دیده بود؟!
از آشپزخانه؟!
چطور؟!
پشتش به ما بود!
سرخ شدم و گفتم: یه لحظه بود!
گفت: حالا، از این لحظه ها، زیاد پیش میاد.
کلا من چیزی نمیگم!
تو عاقل تر از این حرفایی.
می دونی تو شهر، ممکنه هزار تا حرف بپیچه، معلمه!
برای خودش بده، اول برای شما، بعد برای ما!
گفتم: باشه، بهش میگم.
پدر خندید و گفت: تو که نباید بگی، بیا منو عقد کن!
من میگم دخترم!
گفتم: چه فرقی داره؟ اگه بخواید بش میگم خب...
کار سختی نیست که!
پدرم نیشگونی از لپم گرفت و گفت: برو اذیت نکن دختر!
ولی به نظرمن، کار عجیبی نبود.
عقد!؟
این کلمه مرا می ترساند!
یک کلمه سه حرفه عربی!
حتما او معنی اش را بهتر می دانست، برای من چندان ملموس نبود!
اتاق، آینه، دفترخانه...
صدای عاقد از دور، به گوشم می رسید...
باز هم بادها، در گوش من زمزمه کردن را شروع کرده بودند!
آوازهای نامفهومی می خواندند!
انگار یک مراسم آیینی بود...
صدای او، مرا، از دنیایم بیرون کشید.
ببین قرآن باز کردم سوره کهف اومد.
آیه ی قشنگیه!
"و در آن غار، سالیانی چند، بر گوش هایشان پرده زدیم..."
گفتم: دوست ندارم، خوب نیست که آدم همه ی عمرش خواب باشه!
گفت: خب این انتخاب اونا بوده، اینم یه جور زندگیه.
گفتم: من نمی خوام!
عاقد فکر کرد، مرا به زور برای ازدواج آورده اند!
فقط کلمه ی آخر را شنید که بلندتر گفته بودم!
رو به پدرم کرد و گفت: آقا بچه مدرسه ای رو آوردین به زور عقد کنین؟
خب بچه نمی خواد!
ناگهان فریاد زدم: من نمی خوام؟!
و بی اختیار دست طاها را گرفتم و گفتم: من ایشونو می خوام!
مادرم آهسته گفت: دستشو ول کن!
طاها آرام گفت: آقا می خونید؟
آقا با خشم گفت: شما بی پدر مادر و شاهد آمدی، بلبل زبونی نکن دیگه لطفا!
https://www.instagram.co/p/Bra6gguAWh8mb12wQ_dzK1aJKEe3PONxi6Ufbo0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1xru0xg8xyaq6
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#9#چیستا_یثربی#قصه دستش راجلوآورد.پسر فرمانده، دستم را گرفت وفشار داد!جرات نمیکردم فشار دستش را جواب دهم،اماخودم نفهمیدم که دارم دستش را در دستانم نگه میدارم! انگار با دست او نفس میکشیدم! چند روزگذشته؟نمیدانم! دلم نمیخواهد به پدرم بگویم،ولی…
#آوا_متولد۱۳۷۹
#چیستایثربی
#قسمت10
#قصه
سکوت معنا نداشت...
با طاها اینطوری حرف می زد؟
اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدها چه خواهند گفت؟
صدایی در گوشم گفت: بلند شو آوا!
تو که می دونی اون بی پدر و مادر نیست، پس سکوت نکن!
روز عقدم بود...
پیراهن سپیدی بر تنم بود که مادرم برایم خریده بود، دوستش داشتم.
تل سفید مروارید نشانی، بر سرم بود که خواهرم برایم دوخته بود، دوستش داشتم.
با این همه بلند شدم و گفتم:
شما به همسر من گفتی بی پدر و مادر آمدی؟
به چه حقی توهین می کنی آقا؟
هیچ می دونی اون کیه؟
وقتی پدر اون، از جوونی داشت واسه تو و امثال تو می جنگید، تو کجا بودی؟ زیر لحاف؟ یا تو حوزه، خطبه خوندن یاد می گرفتی؟
اصلا جنگ رفتی؟
می دونی یه عمر رو خط آتیش بودن، یعنی چی؟
به چه حق، وقتی شرایط آدما رو نمی دونی، به خودت اجازه بی ادبی میدی؟
چقدر گستاخ آخه؟
کی این اجازه رو بهت داده؟
انسانیتت کجاست!
شاید، الان که تو داری چاییتو می خوری، خطبه می خونی و پولتو می گیری
، پدر یکی ، توی غربت یا مرز ، وسط سرما، داره می جنگه!
شاید برای بعضی آدما، این فرمول زندگی مسخره ی شما، جواب نده! فقط بخور و بخواب ... من احترام میخوام.
عاقد گذاشت حرف من، تمام شود.
بعد با پوزخندی فاتحانه گفت : خب که چی؟!
مثلا منو له کردی که شاه دامادت رو بالاببری؟
شاه دامادی در کار نیست!
من خطبه ای نمی خونم!
پدرم گفت: یعنی چی آقا؟
ما با هم، قرار داشتیم!
وقت و زندگی مردم که از سر راه نیامده!
طاها گفت : آرام باشین پدر جان، حالا مگه همین یه عاقده؟
این همه عاقد توی این شهر!
عاقد گفت: بفرمایید برید، هری!
هیچ کدوم، عقدتون نمی کنن!
همون فرمانده ی بزرگی که این خانم گفت، با یه تلفن هماهنگ کرده!
دو ساعت پیش!
دستور از بالاست، به همه ی دفترخونه ها ابلاغ شده!
اسم خانم، تو شناسنامه ت نمیره!
عقد زبونی رو که تو امامزاده و مسجدم می خونن!
برین براتون بخونن، خلاص!
طاها، با خشم و ناباوری گفت: کی دستور داده؟
چی میگی مردک؟
عاقد گفت: مردک باباته، درست حرف بزن!
بابات دستور داده!
همون که عروست میگه، داره توی سرما، می جنگه!
کنار جنگیدن، لابد، حواسش اینجام هست!
ایشون، دستور داده!
خوندن خطبه ایراد نداره، اما اسمی تو شناسنامه نیاد، کتبی هیچی ! ...
طاها داد زد: غیر ممکنه!
چطور به خودم نگفت؟
دیشب، باهاش حرف زدم!
عاقد گفت: از خودش بپرس، باباته!
به قول عروستون، من حکم فرمانده ای رو اجرا می کنم که از من، خیلی بالاتره!
آوا متولد ۱۳۷۹ نوشته چیستایثربی را میخوانید
رنگ پدرم پریده بود...
مادرم در آستانه ی غش کردن بود!
به مادرم گفتم: چیزی نیست!
حتما اشتباه شده!
تازه اینجا نشد، یه جای دیگه!
عاقد، موذیانه خندید و گفت: خبر نداری قدرت سردار رو؟
دستورش، حکمه!
همه ی دفترخونه ها، مشخصات آقا داماد رو دارن!
وقت تلف نکن!
نمی دونم چرا گفته، ولی به ما چه؟
حالا شیرینی ما رو بدین خلاص!
طاها گفت: شما لطفا خفه!
گوشی اش را روشن کرد...
https://www.instagram.com/p/BreD1YCAvqr/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dyjvp7or63de
#چیستایثربی
#قسمت10
#قصه
سکوت معنا نداشت...
با طاها اینطوری حرف می زد؟
اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدها چه خواهند گفت؟
صدایی در گوشم گفت: بلند شو آوا!
تو که می دونی اون بی پدر و مادر نیست، پس سکوت نکن!
روز عقدم بود...
پیراهن سپیدی بر تنم بود که مادرم برایم خریده بود، دوستش داشتم.
تل سفید مروارید نشانی، بر سرم بود که خواهرم برایم دوخته بود، دوستش داشتم.
با این همه بلند شدم و گفتم:
شما به همسر من گفتی بی پدر و مادر آمدی؟
به چه حقی توهین می کنی آقا؟
هیچ می دونی اون کیه؟
وقتی پدر اون، از جوونی داشت واسه تو و امثال تو می جنگید، تو کجا بودی؟ زیر لحاف؟ یا تو حوزه، خطبه خوندن یاد می گرفتی؟
اصلا جنگ رفتی؟
می دونی یه عمر رو خط آتیش بودن، یعنی چی؟
به چه حق، وقتی شرایط آدما رو نمی دونی، به خودت اجازه بی ادبی میدی؟
چقدر گستاخ آخه؟
کی این اجازه رو بهت داده؟
انسانیتت کجاست!
شاید، الان که تو داری چاییتو می خوری، خطبه می خونی و پولتو می گیری
، پدر یکی ، توی غربت یا مرز ، وسط سرما، داره می جنگه!
شاید برای بعضی آدما، این فرمول زندگی مسخره ی شما، جواب نده! فقط بخور و بخواب ... من احترام میخوام.
عاقد گذاشت حرف من، تمام شود.
بعد با پوزخندی فاتحانه گفت : خب که چی؟!
مثلا منو له کردی که شاه دامادت رو بالاببری؟
شاه دامادی در کار نیست!
من خطبه ای نمی خونم!
پدرم گفت: یعنی چی آقا؟
ما با هم، قرار داشتیم!
وقت و زندگی مردم که از سر راه نیامده!
طاها گفت : آرام باشین پدر جان، حالا مگه همین یه عاقده؟
این همه عاقد توی این شهر!
عاقد گفت: بفرمایید برید، هری!
هیچ کدوم، عقدتون نمی کنن!
همون فرمانده ی بزرگی که این خانم گفت، با یه تلفن هماهنگ کرده!
دو ساعت پیش!
دستور از بالاست، به همه ی دفترخونه ها ابلاغ شده!
اسم خانم، تو شناسنامه ت نمیره!
عقد زبونی رو که تو امامزاده و مسجدم می خونن!
برین براتون بخونن، خلاص!
طاها، با خشم و ناباوری گفت: کی دستور داده؟
چی میگی مردک؟
عاقد گفت: مردک باباته، درست حرف بزن!
بابات دستور داده!
همون که عروست میگه، داره توی سرما، می جنگه!
کنار جنگیدن، لابد، حواسش اینجام هست!
ایشون، دستور داده!
خوندن خطبه ایراد نداره، اما اسمی تو شناسنامه نیاد، کتبی هیچی ! ...
طاها داد زد: غیر ممکنه!
چطور به خودم نگفت؟
دیشب، باهاش حرف زدم!
عاقد گفت: از خودش بپرس، باباته!
به قول عروستون، من حکم فرمانده ای رو اجرا می کنم که از من، خیلی بالاتره!
آوا متولد ۱۳۷۹ نوشته چیستایثربی را میخوانید
رنگ پدرم پریده بود...
مادرم در آستانه ی غش کردن بود!
به مادرم گفتم: چیزی نیست!
حتما اشتباه شده!
تازه اینجا نشد، یه جای دیگه!
عاقد، موذیانه خندید و گفت: خبر نداری قدرت سردار رو؟
دستورش، حکمه!
همه ی دفترخونه ها، مشخصات آقا داماد رو دارن!
وقت تلف نکن!
نمی دونم چرا گفته، ولی به ما چه؟
حالا شیرینی ما رو بدین خلاص!
طاها گفت: شما لطفا خفه!
گوشی اش را روشن کرد...
https://www.instagram.com/p/BreD1YCAvqr/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dyjvp7or63de
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹#چیستایثربی#قسمت10#قصه سکوت معنا نداشت،با طاها اینطوری حرف میزد؟اگر همان روز اول به همسرت بگویند، بی پدر و مادر، بعدهاچه خواهند گفت؟صدایی در گوشم گفت:بلند شو آوا!تو که میدونی اون بی پدر و مادر نیست!پس سکوت نکن! روز عقدم بود.پیراهن سپیدی برتنم…
کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده شهره
ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره
سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره
دکتر
#افشین_یداللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره
سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره
دکتر
#افشین_یداللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi