@chista_yasrebi/ با دو چیز نمیتونی در بیفتی:مرگ و زن عاشق....هر دوشون از تو قوی ترن! چیستایثربی
یادداشت
#نصر_الله_قادری
مدرس.نویسنده و کارگردان تاتر
خطاب به :
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سلام
زندگى براى هنرمندى كه مثل شما صاحب درد مشترك بشرى است وعلم روح وروان ادمى را ميشناسد. خون ريزان جان است. قربان شدن است. در حالى كه احدى متوجه جان كندنش نيست. ميميرد بسكه تنهاست، بسكه از نگاه هاى حقير ادمى خسته است. ميميرد تا باز زاده شود. كه بى مرگ است وراز رنج مقدس را ميفهمد. بانوى تنها ودردمند قبيله قلم. رنج سرنوشت شماست چون ليا قتش را داريد. وخداوند خدا به هر كسى رنج عطا نخواهد كرد. الا كسانى كه هنوز بوى ادميت ميدهند. مثل شما.
وفا كنيم وملامت كشيم وخوش باشيم
كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن
سبز بمانيد تا دير.
#نصر_الله_قادری
#نویسنده
#مدرس_و
#کارگردان_تاتر
#یادداشتی_برای_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#نصر_الله_قادری
مدرس.نویسنده و کارگردان تاتر
خطاب به :
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
سلام
زندگى براى هنرمندى كه مثل شما صاحب درد مشترك بشرى است وعلم روح وروان ادمى را ميشناسد. خون ريزان جان است. قربان شدن است. در حالى كه احدى متوجه جان كندنش نيست. ميميرد بسكه تنهاست، بسكه از نگاه هاى حقير ادمى خسته است. ميميرد تا باز زاده شود. كه بى مرگ است وراز رنج مقدس را ميفهمد. بانوى تنها ودردمند قبيله قلم. رنج سرنوشت شماست چون ليا قتش را داريد. وخداوند خدا به هر كسى رنج عطا نخواهد كرد. الا كسانى كه هنوز بوى ادميت ميدهند. مثل شما.
وفا كنيم وملامت كشيم وخوش باشيم
كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن
سبز بمانيد تا دير.
#نصر_الله_قادری
#نویسنده
#مدرس_و
#کارگردان_تاتر
#یادداشتی_برای_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from AtousaDolatyari
Rooze Barfi (WwW.Seamusic.ir)
Morteza Pashaei
#درددل_یک_نویسنده_با_نویسنده_ای_دیگر
وقتی پای کلمه در میان باشد، مفهومها جا به جا میشوند. آن وقتها که توی کارگاه داستان «کیهان خانجانی»، داستان کوتاه را قدم به قدم پیش میرفتم، حضرتش یک جمله ماندگار گفته بود که یک جور عجیبی توی ذهنم ماند: «اگر ما هوای خودمون رو نداشته باشیم، کی هوای ما رو داشته باشه؟» مقصودش از این هوا داشتن، این بود که مواظب هم داستانهایمان باشیم. همانها که با کلمه زندگی میکنند و داستان برایشان نیمه پر لیوان است! مقصودش این بود که اگر شهرزاد قصهگو، قصه گفتن را برای ما به ارث گذاشت و بعدتر داستانش کردیم زندگیهایمان را، حالا باید حواسمان به شهرزادهای دیگر باشد!
القصه؛ خانم نویسنده برای من همیشه یک اسم دور بود. یکی از آن اسمها که شنیده بودم فقط و نخوانده بودمش. یکی از آن اسمها که زیاد به گوشم خورده بود و پا نداده بود کتابی از کتابهایش را توی دست بگیرم و غرق داستانهایش شوم. یکی از آن اسمها که همیشه موقع خواندن داستان، نویسنده را منها میکنم از متن و عاشقانههای داستان، فضاهای داستان، آهنگ کلمهها و خیلی چیزهای دیگر ذهنم را میکشد دنبال خودش. نشده بود که داستانهایش را بخوانم و کار به جایی رسید که برای اولین جلسه نقد و بررسی مجموعه داستانم، پیشنهاد منتقد اولش اسم او بود!
بلاتشبیه یاد روزی افتادم که سر مزار بامداد، چشمم به مزار احمد محمود افتاد و همان جا به خودم قول دادم وقتی پایم به رشت رسید، «همسایهها» را بالاخره از کتابخانه بیاورم بیرون و شروع کنم به خواندنش! همان هم شد! رمان را به دست گرفتم و یک شب طول کشید تا انتهایش! حالا خانم نویسنده باید منتقد اولم باشد و آقای نویسنده جوان سرش را بیندازد پایین پیش روی اساتید تا به صلابه نقد کشیده شود.
یاد حرف کیهان افتادم و یاد این روزهای خانم نویسنده که فضای مجازی امانش را بریده! ماندهام که آدمها کجای کارشان میلنگد؟ برای آدمهایی که توی خون و پوست و روحشان، قصه نفوذ دارد و از همیشه تاریخ با قصه بزرگ شدهاند، چه توفیری دارد که یک نویسنده، داستانی را زندگی کرده یا بخشی از داستان را تجربه کرده و الباقی را تصور! یادم افتاد آدمهایی را که میگفتند: «امیر این دختره رو واقعا...؟!» و سیگاری روی لب میگذاشتم و آتش میزدم و دودش را فوت میکردم رو به آسمان و میگفتم: «این فقط یک داستان است!»
باز یاد حرف کیهان افتادم که میگفت: «داستان برساخته است!» سیگارم را آتش میزنم و به حرمت کلمه فکر میکنم. به حرمت واژههایی که از خود زندگی بیرون میآیند و آدمهایی که داستان مینویسند، فقط قدری جملهبندیشان بهتر است! به این فکر میکنم که ایرانیها از همان قهوهخانهها و همان کافهها و همان پای منقل و کرسی نشستنها، قصه شنیدهاند و هیچوقت مثل حالا در پی راست و دروغ قصهها نبودند و نمیگفتند: «این داستان واقعی بود؟» یا «واقعا این با اون بود؟» آدمها اسیر این فضای مجازی بی در و پیکر نبودند که به شعرهای یغما گیر بدهند یا به ترجمههای پیمان خاکسار یا این اواخر به داستانهای چیستا! آن وقتها، آدمها اسیر قصه میشدند و قصه میشد بخشی از وجودشان که باورش میکردند و زندگی میکردند کلمههایش را.
کاش قدری با آدمهایی که مینویسند، عکس میگیرند، فیلم میسازند، محبوب قشری شدهاند مهربانتر باشیم و بیشتر روی خودمان کار کنیم تا تخریب بیفایده دیگران! همین..
#امیرپروسنان
#نویسنده
از مجموعه «تکه پارهها» برای :
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
وقتی پای کلمه در میان باشد، مفهومها جا به جا میشوند. آن وقتها که توی کارگاه داستان «کیهان خانجانی»، داستان کوتاه را قدم به قدم پیش میرفتم، حضرتش یک جمله ماندگار گفته بود که یک جور عجیبی توی ذهنم ماند: «اگر ما هوای خودمون رو نداشته باشیم، کی هوای ما رو داشته باشه؟» مقصودش از این هوا داشتن، این بود که مواظب هم داستانهایمان باشیم. همانها که با کلمه زندگی میکنند و داستان برایشان نیمه پر لیوان است! مقصودش این بود که اگر شهرزاد قصهگو، قصه گفتن را برای ما به ارث گذاشت و بعدتر داستانش کردیم زندگیهایمان را، حالا باید حواسمان به شهرزادهای دیگر باشد!
القصه؛ خانم نویسنده برای من همیشه یک اسم دور بود. یکی از آن اسمها که شنیده بودم فقط و نخوانده بودمش. یکی از آن اسمها که زیاد به گوشم خورده بود و پا نداده بود کتابی از کتابهایش را توی دست بگیرم و غرق داستانهایش شوم. یکی از آن اسمها که همیشه موقع خواندن داستان، نویسنده را منها میکنم از متن و عاشقانههای داستان، فضاهای داستان، آهنگ کلمهها و خیلی چیزهای دیگر ذهنم را میکشد دنبال خودش. نشده بود که داستانهایش را بخوانم و کار به جایی رسید که برای اولین جلسه نقد و بررسی مجموعه داستانم، پیشنهاد منتقد اولش اسم او بود!
بلاتشبیه یاد روزی افتادم که سر مزار بامداد، چشمم به مزار احمد محمود افتاد و همان جا به خودم قول دادم وقتی پایم به رشت رسید، «همسایهها» را بالاخره از کتابخانه بیاورم بیرون و شروع کنم به خواندنش! همان هم شد! رمان را به دست گرفتم و یک شب طول کشید تا انتهایش! حالا خانم نویسنده باید منتقد اولم باشد و آقای نویسنده جوان سرش را بیندازد پایین پیش روی اساتید تا به صلابه نقد کشیده شود.
یاد حرف کیهان افتادم و یاد این روزهای خانم نویسنده که فضای مجازی امانش را بریده! ماندهام که آدمها کجای کارشان میلنگد؟ برای آدمهایی که توی خون و پوست و روحشان، قصه نفوذ دارد و از همیشه تاریخ با قصه بزرگ شدهاند، چه توفیری دارد که یک نویسنده، داستانی را زندگی کرده یا بخشی از داستان را تجربه کرده و الباقی را تصور! یادم افتاد آدمهایی را که میگفتند: «امیر این دختره رو واقعا...؟!» و سیگاری روی لب میگذاشتم و آتش میزدم و دودش را فوت میکردم رو به آسمان و میگفتم: «این فقط یک داستان است!»
باز یاد حرف کیهان افتادم که میگفت: «داستان برساخته است!» سیگارم را آتش میزنم و به حرمت کلمه فکر میکنم. به حرمت واژههایی که از خود زندگی بیرون میآیند و آدمهایی که داستان مینویسند، فقط قدری جملهبندیشان بهتر است! به این فکر میکنم که ایرانیها از همان قهوهخانهها و همان کافهها و همان پای منقل و کرسی نشستنها، قصه شنیدهاند و هیچوقت مثل حالا در پی راست و دروغ قصهها نبودند و نمیگفتند: «این داستان واقعی بود؟» یا «واقعا این با اون بود؟» آدمها اسیر این فضای مجازی بی در و پیکر نبودند که به شعرهای یغما گیر بدهند یا به ترجمههای پیمان خاکسار یا این اواخر به داستانهای چیستا! آن وقتها، آدمها اسیر قصه میشدند و قصه میشد بخشی از وجودشان که باورش میکردند و زندگی میکردند کلمههایش را.
کاش قدری با آدمهایی که مینویسند، عکس میگیرند، فیلم میسازند، محبوب قشری شدهاند مهربانتر باشیم و بیشتر روی خودمان کار کنیم تا تخریب بیفایده دیگران! همین..
#امیرپروسنان
#نویسنده
از مجموعه «تکه پارهها» برای :
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/جلسه نقد امروز/سرای اهل قلم/نقد کتاب مرگ خاموش آقای نویسنده/امیر پروسنان/من ومنتقدان
بسم الله
#نامه_مدیر_سایت_گیسوم_به_چیستایثربی
سلام به خانم یثربی
من جوانی هستم 32 ساله البته دیگه خیلی هم جوان نیستم. الان دوتا فرزند دارم.
فالور نیستم اما داستانهایتان را دنبال می کنم.
نوشته های شما را دنبال می کنم. البته بیشتر از تلگرام نه از اینستا گرام.
داستان پستچی را البته من موقعی خواندم که تمام شده بود و زیاد زحمت نکشیدم و به یک قورت همه اش را خواندم اما داستان شیدا و صوفی را فکر کنم 16 قسمت اول را یکجا خواندم و بقیه را دنبالتان آمدم.
من هم مثل شما مسلمانم.
مسلمانیتان را از حرفها و داستانهایتان متوجه شدم. کسی که به محرم و نامحرمی اعتقاد دارد مسلمان است. یا شما در حرفهایتان گفتید که گلشیفته را دیدم با حجاب اسلامی کامل ... .
به نظرم دین ما اسلام، عشق پرورترین دینه. همین حجابش باعث شده که اون حالت نیاز و خواسته بین زن و مرد به وجود بیاد و مرد بره دنبال زن. توصیه هاش هم عشق پروره البته اگه درست بهش عمل کنیم.
داستان ازدواج من
درمورد همین حجاب اگه نبود نمی گم عشق از بین می رفت اما به نظرم خیلی جاها کمرنگ می شد. من همسر زیبایی دارم. (البته فکر کنم همه همفکرای من فکر میکنند همسرشان زیباترین زن دنیاست) اونو خدا به من داد. می خوام داستان ازدواجمو براتون تعریف کنم.
24ساله بودم که یه حسی گفت که باید ازدواج کنم. من در خانواده ای مذهبی در محله ای مذهبی در نزدیک حرم امام رضا بزرگ شدم. اینقدر منزمان به حرم نزدیک است که همیشه پیاده می ریم حرم.
دانشگاه غیرانتفاعی درس می خواندم، آنجا پر بود از دخترهای جور و واجور که خیلیهایشان مشهدی نبودند. خداروشکر با هیچ کدامشان هیچ نوع رابطه ای نداشتم حتی در حد سلام!!! با اینکه شاید دوسه سال همکلاس بودیم.
چون شما راحتید با مخاطبانتان من هم اجازه می خواهم راحت صحبت کنم. بالاخره فشار جنسی هم بود، برای منی که هیچ رابطه ای با جنس مخالف نداشتم و تقیدات مذهبی ام هم اجازه نمی داد. واقعا تنهایی سخت بود.
بالاخره تصمیمم را گرفتم به یکی از دوستانم که پدرش با یکی از علما (مرحوم آیت الله زنجانی) رابطه داشت گفتم استخاره بگیرد. البته موضوع را نگفتم، پاسخ استخاره را پدرش روی کاغذی نوشته بود که هنوز دارمش از رو برایتان تایپ می کنم:
"انجام این کار خوب است. خداوند به شما کمک می کند و اسباب کار را برایتان فراهم می کند و باعث گره گشایی از مشکلاتتان می شود انشاء الله ترس به خود راه ندهید و به خدا توکل کنید"
خدا بیامرزتشان واقعا استخاره هایشان دقیق بود.
من همان شب رفتم خانه مامانم جلوی تلویزیون دراز کشیده بود منم کنارش دراز کشیدم و به آرومی گفتم: "مامان من استخاره کردم" یکدفعه رو به من کرد و چشمانش برقی زد و گفت : "خوب" گفتم: "برایم خاستگاری بروید" (من سه تا خواهر دارم که اتفاقا هرسه تاشون خونه بودن) یک دفعه رو کرد به اونا و گفت: "خاک تو سرتون اینقدر نرفتین برای داداشتون خاستگاری که خودش اومد گفت!"
****
چندجایی خاستگاری رفتند و وقتی به فرد را به هر دلیل نمی پسندیدند اصلا به من هم نمی گفتند. خلاصه یه روز که برگشتند قرار جلسه دوم رو با حضور من گذاشتن که به اصطلاح منم برم ببینم!
یادش بخیر اون روزها خیلی به خدا نزدیک شده بودم. نماز شب می خوندم، صبح ها می رفتم نماز جماعت پیش امام رضا راز و نیاز می کردم و ... .
تا اون روز هیچ دختری غیر خواهرام ندیده بودم چطوری باید میرفتم و صحبت می کردم! اصلا چی باید می گفتم. گفتم خدایا من واقعا نمی دونم چی باید بگم و چکار کنم. حتی سلیقۀ خودم رو هم درست نمی دونستم که واقعا از چی خوشم می آد از چی خوشم نمی آد! گفتم خدایا من نمی دونم و همه چیو به تو می سپارم. با خودم عهد کردم که حتی بهش نگاه هم نکنم.
تا بعد از عقد حتی صورتش رو هم ندیده بودم. همه چیو به خدا سپردم و بعد از عقد که دیدمش واقعا هوش از سرم پرید. خیلی زیبا بود و هست.
الان که 8 سال از زندگی مشترکمون می گذره روز به روز بیشتر عاشقش می شم. البته همشو مدیون اعتقاداتم و اسلام خوبمون هستم. شاید اگه منم مثل بقیه بودم و با خانم های دیگه راحت بودم اینقدر عاشقش نمی موندم. اسلامم به من می گه فقط تو می تونی با این دختر کیف کنی و بخندی با بقیه اجازه نداری، فقط می تونی به این دختر با لذت نگاه کنی به بقیه نباید اینجوری نگاه کنی و ... .
اسلام و عشق
به نظرم اگه هممون به دستورات اسلاممون عمل کنیم عاشقانه ترین کشور دنیارو خواهیم داشت.
عکسهای خودتان را نگذارید
می خوام مث خودتون راحت بگم. به نظرم نیاز نیست اینهمه از خودتون عکس بگذارید. برای من هنرتون و نوشته هاتون مهمه تا عکستون. من هیچ حسی جز حس خواهرانه ندارم به شما اما همان اسلامم اجازه نداده به عکس شما نگاه کنم. او از خانم ها خواسته خودشان را بپوشانند به جز گردی صورت و دستها تا مچ از ما هم خواسته که خ
#نامه_مدیر_سایت_گیسوم_به_چیستایثربی
سلام به خانم یثربی
من جوانی هستم 32 ساله البته دیگه خیلی هم جوان نیستم. الان دوتا فرزند دارم.
فالور نیستم اما داستانهایتان را دنبال می کنم.
نوشته های شما را دنبال می کنم. البته بیشتر از تلگرام نه از اینستا گرام.
داستان پستچی را البته من موقعی خواندم که تمام شده بود و زیاد زحمت نکشیدم و به یک قورت همه اش را خواندم اما داستان شیدا و صوفی را فکر کنم 16 قسمت اول را یکجا خواندم و بقیه را دنبالتان آمدم.
من هم مثل شما مسلمانم.
مسلمانیتان را از حرفها و داستانهایتان متوجه شدم. کسی که به محرم و نامحرمی اعتقاد دارد مسلمان است. یا شما در حرفهایتان گفتید که گلشیفته را دیدم با حجاب اسلامی کامل ... .
به نظرم دین ما اسلام، عشق پرورترین دینه. همین حجابش باعث شده که اون حالت نیاز و خواسته بین زن و مرد به وجود بیاد و مرد بره دنبال زن. توصیه هاش هم عشق پروره البته اگه درست بهش عمل کنیم.
داستان ازدواج من
درمورد همین حجاب اگه نبود نمی گم عشق از بین می رفت اما به نظرم خیلی جاها کمرنگ می شد. من همسر زیبایی دارم. (البته فکر کنم همه همفکرای من فکر میکنند همسرشان زیباترین زن دنیاست) اونو خدا به من داد. می خوام داستان ازدواجمو براتون تعریف کنم.
24ساله بودم که یه حسی گفت که باید ازدواج کنم. من در خانواده ای مذهبی در محله ای مذهبی در نزدیک حرم امام رضا بزرگ شدم. اینقدر منزمان به حرم نزدیک است که همیشه پیاده می ریم حرم.
دانشگاه غیرانتفاعی درس می خواندم، آنجا پر بود از دخترهای جور و واجور که خیلیهایشان مشهدی نبودند. خداروشکر با هیچ کدامشان هیچ نوع رابطه ای نداشتم حتی در حد سلام!!! با اینکه شاید دوسه سال همکلاس بودیم.
چون شما راحتید با مخاطبانتان من هم اجازه می خواهم راحت صحبت کنم. بالاخره فشار جنسی هم بود، برای منی که هیچ رابطه ای با جنس مخالف نداشتم و تقیدات مذهبی ام هم اجازه نمی داد. واقعا تنهایی سخت بود.
بالاخره تصمیمم را گرفتم به یکی از دوستانم که پدرش با یکی از علما (مرحوم آیت الله زنجانی) رابطه داشت گفتم استخاره بگیرد. البته موضوع را نگفتم، پاسخ استخاره را پدرش روی کاغذی نوشته بود که هنوز دارمش از رو برایتان تایپ می کنم:
"انجام این کار خوب است. خداوند به شما کمک می کند و اسباب کار را برایتان فراهم می کند و باعث گره گشایی از مشکلاتتان می شود انشاء الله ترس به خود راه ندهید و به خدا توکل کنید"
خدا بیامرزتشان واقعا استخاره هایشان دقیق بود.
من همان شب رفتم خانه مامانم جلوی تلویزیون دراز کشیده بود منم کنارش دراز کشیدم و به آرومی گفتم: "مامان من استخاره کردم" یکدفعه رو به من کرد و چشمانش برقی زد و گفت : "خوب" گفتم: "برایم خاستگاری بروید" (من سه تا خواهر دارم که اتفاقا هرسه تاشون خونه بودن) یک دفعه رو کرد به اونا و گفت: "خاک تو سرتون اینقدر نرفتین برای داداشتون خاستگاری که خودش اومد گفت!"
****
چندجایی خاستگاری رفتند و وقتی به فرد را به هر دلیل نمی پسندیدند اصلا به من هم نمی گفتند. خلاصه یه روز که برگشتند قرار جلسه دوم رو با حضور من گذاشتن که به اصطلاح منم برم ببینم!
یادش بخیر اون روزها خیلی به خدا نزدیک شده بودم. نماز شب می خوندم، صبح ها می رفتم نماز جماعت پیش امام رضا راز و نیاز می کردم و ... .
تا اون روز هیچ دختری غیر خواهرام ندیده بودم چطوری باید میرفتم و صحبت می کردم! اصلا چی باید می گفتم. گفتم خدایا من واقعا نمی دونم چی باید بگم و چکار کنم. حتی سلیقۀ خودم رو هم درست نمی دونستم که واقعا از چی خوشم می آد از چی خوشم نمی آد! گفتم خدایا من نمی دونم و همه چیو به تو می سپارم. با خودم عهد کردم که حتی بهش نگاه هم نکنم.
تا بعد از عقد حتی صورتش رو هم ندیده بودم. همه چیو به خدا سپردم و بعد از عقد که دیدمش واقعا هوش از سرم پرید. خیلی زیبا بود و هست.
الان که 8 سال از زندگی مشترکمون می گذره روز به روز بیشتر عاشقش می شم. البته همشو مدیون اعتقاداتم و اسلام خوبمون هستم. شاید اگه منم مثل بقیه بودم و با خانم های دیگه راحت بودم اینقدر عاشقش نمی موندم. اسلامم به من می گه فقط تو می تونی با این دختر کیف کنی و بخندی با بقیه اجازه نداری، فقط می تونی به این دختر با لذت نگاه کنی به بقیه نباید اینجوری نگاه کنی و ... .
اسلام و عشق
به نظرم اگه هممون به دستورات اسلاممون عمل کنیم عاشقانه ترین کشور دنیارو خواهیم داشت.
عکسهای خودتان را نگذارید
می خوام مث خودتون راحت بگم. به نظرم نیاز نیست اینهمه از خودتون عکس بگذارید. برای من هنرتون و نوشته هاتون مهمه تا عکستون. من هیچ حسی جز حس خواهرانه ندارم به شما اما همان اسلامم اجازه نداده به عکس شما نگاه کنم. او از خانم ها خواسته خودشان را بپوشانند به جز گردی صورت و دستها تا مچ از ما هم خواسته که خ
یره به زن ها نگاه نکنیم. حتی تکه فیلهایی که می گذارید و تبلیغ دیدن آنها را می کنید، خوب نیست. در بعضی از آنها زنانی هستند تقریبا لخت و ... . شاید برای شما و دیگر زنان دیدن چنین فیلمی اشکال نداشته باشد، زنها با هم استخر هم می روند، اما برای مردان اشکال دارد و در تضاد با عشق است. اگر مردی به دیدن این فیلم ها عادت کند ممکن است اگر زنش زیباترین زن دنیا هم باشد به دلیل تکرار و تنوع طلبی از او زده شود. گذاشتن این عکس ها و فیلم ها در محیطی که زن و مرد هستند درست نیست و در تضاد با عشق و عاشقی است.
سعی کنیم به حرف متخصصین گوش کنیم.
من متخصص اسلام نیستم متخصص کامپیوتر و هوش مصنوعی هستم. برای همین خیلی تو کار اونهایی که اسلام دانند دخالت نمی کنم. البته از اول با عقل خودم گشتم و فهمیدم بهترین دین است که انسان را بدون افراط و تفریط به سعادت می رساند. هر چه از اسلام بیشتر می فهمم بیشتر به این اعتقادم ایمان می آرم. و الان هم از بهترین متخصص های اسلام پیروی می کنم کسانی که عمرشان را در راه شناخت اسلام خرج کردند و به سادگی رو حرف آنها حرف نمی زنم. همینطور که اگه شما در مورد مثلا یه تست روانشناسی نظری دهید چون من متخصص نیستم روی حرف شما حرفی نمی زنم.
کاش هیچکداممان نصف و نیمه اسلام نیاریم.
خیلیامون یه قسمتهایی ازشو قبول داریم و بقیشو قبول نداریم. مثلا نمازشو قبول داریم اما حجابشو نه. دزدی نکنش رو قبول داریم اما راحت چشم چرانی می کنیم و با جنس مخالف بگو بخند. بعضیامون میگیم برو بابا برو جاهای بزرگتر رو درست کن ما که کاری نمی کنیم. برو جلو اختلاص های گنده رو بگیر به 4لاخ موی ما چکار داری؟ منم قبول دارم اون اختلاص گنده خیـــــــــــــلی اشتباه بزرگیه شاید حق عدۀ زیادی از انسانها رو یک فرد خورده باشه. اما این توجیه اشتباهات و گناهان کوچک من که نمی شه! مثلا یه جاییرو دارن غارت می کنن و منم رد شم و از سوپری محل که ترسیده و رفته یه مشت تخمه بردارم بگم اونا دارن این غارت بزرگ و میکنن این کار من که دربرابرش چیزی نیست!
ما اگه جلوی گناهان کوچیکمونو نگیریم، نمی تونیم پس فردا که موقعیت انجام گناه بزرگتر رو پیدا کردیم، جلوی خودمون رو بگیریم.
عاشق تلاش و پشتکارم
من نه فالور اینستاگرامتون هستم و نه فالور کانال، می دونید چرا چون واقعا به گرد پای شما نمی رسم. ماشاء الله خیلی سرعت عمل و تلاشتون بالاست. یک اینستاگرام پرکامنت و شلوغ و چندتا کانال رو راه می برید به طوری که منه مخاطب به پای خواندنشان نمی رسم و شما همه آنها را تولید می کنید! تازه این کاری است جانبی و کارهای روزمرتونم هست!!!
من عاشق این پشتکار شما هستم، یه جورایی بهتون غبطه می خورم، ای کاش من هم می تونستم برای جامعه ام با این تلاش بالا و سرعت عمل بالا کار کنم. البته یه کارهایی کردم و همه زندگیمو گذاشتم و از کار ثابت و راحتم گذشتم و سایت فرهنگی گیسوم را راه اندازی کردم. ولی هنوز خیلی جاداره.
به واقعی بودن داستان های شما شک ندارم.
اصلا دلیلی نمی بینم که دروغ بگید البته چون نویسنده اید داستان را از زاویه ای خاص تعریف می کنید و به قول معروف با افزودنی های مجاز جذابترش می کنید و این هنر شماست.
من این پشتکار شما را سرلوحه کار خودم قرار میدهم.
این متن را شاید یک هفته است که نوشتم و هر روز یه سری می زنم و ویرایشش می کنم که خدایی نکرده به کسی بر نخوره.
امیدوارم هرجا هستید موفق و سربلند باشید.
#محمدرضا_تفقدی
#مدیر_سایت_گیسوم
این نامه به شکل عمومی در اینترنت منتشر شده است....
@chista_yasrebi
سعی کنیم به حرف متخصصین گوش کنیم.
من متخصص اسلام نیستم متخصص کامپیوتر و هوش مصنوعی هستم. برای همین خیلی تو کار اونهایی که اسلام دانند دخالت نمی کنم. البته از اول با عقل خودم گشتم و فهمیدم بهترین دین است که انسان را بدون افراط و تفریط به سعادت می رساند. هر چه از اسلام بیشتر می فهمم بیشتر به این اعتقادم ایمان می آرم. و الان هم از بهترین متخصص های اسلام پیروی می کنم کسانی که عمرشان را در راه شناخت اسلام خرج کردند و به سادگی رو حرف آنها حرف نمی زنم. همینطور که اگه شما در مورد مثلا یه تست روانشناسی نظری دهید چون من متخصص نیستم روی حرف شما حرفی نمی زنم.
کاش هیچکداممان نصف و نیمه اسلام نیاریم.
خیلیامون یه قسمتهایی ازشو قبول داریم و بقیشو قبول نداریم. مثلا نمازشو قبول داریم اما حجابشو نه. دزدی نکنش رو قبول داریم اما راحت چشم چرانی می کنیم و با جنس مخالف بگو بخند. بعضیامون میگیم برو بابا برو جاهای بزرگتر رو درست کن ما که کاری نمی کنیم. برو جلو اختلاص های گنده رو بگیر به 4لاخ موی ما چکار داری؟ منم قبول دارم اون اختلاص گنده خیـــــــــــــلی اشتباه بزرگیه شاید حق عدۀ زیادی از انسانها رو یک فرد خورده باشه. اما این توجیه اشتباهات و گناهان کوچک من که نمی شه! مثلا یه جاییرو دارن غارت می کنن و منم رد شم و از سوپری محل که ترسیده و رفته یه مشت تخمه بردارم بگم اونا دارن این غارت بزرگ و میکنن این کار من که دربرابرش چیزی نیست!
ما اگه جلوی گناهان کوچیکمونو نگیریم، نمی تونیم پس فردا که موقعیت انجام گناه بزرگتر رو پیدا کردیم، جلوی خودمون رو بگیریم.
عاشق تلاش و پشتکارم
من نه فالور اینستاگرامتون هستم و نه فالور کانال، می دونید چرا چون واقعا به گرد پای شما نمی رسم. ماشاء الله خیلی سرعت عمل و تلاشتون بالاست. یک اینستاگرام پرکامنت و شلوغ و چندتا کانال رو راه می برید به طوری که منه مخاطب به پای خواندنشان نمی رسم و شما همه آنها را تولید می کنید! تازه این کاری است جانبی و کارهای روزمرتونم هست!!!
من عاشق این پشتکار شما هستم، یه جورایی بهتون غبطه می خورم، ای کاش من هم می تونستم برای جامعه ام با این تلاش بالا و سرعت عمل بالا کار کنم. البته یه کارهایی کردم و همه زندگیمو گذاشتم و از کار ثابت و راحتم گذشتم و سایت فرهنگی گیسوم را راه اندازی کردم. ولی هنوز خیلی جاداره.
به واقعی بودن داستان های شما شک ندارم.
اصلا دلیلی نمی بینم که دروغ بگید البته چون نویسنده اید داستان را از زاویه ای خاص تعریف می کنید و به قول معروف با افزودنی های مجاز جذابترش می کنید و این هنر شماست.
من این پشتکار شما را سرلوحه کار خودم قرار میدهم.
این متن را شاید یک هفته است که نوشتم و هر روز یه سری می زنم و ویرایشش می کنم که خدایی نکرده به کسی بر نخوره.
امیدوارم هرجا هستید موفق و سربلند باشید.
#محمدرضا_تفقدی
#مدیر_سایت_گیسوم
این نامه به شکل عمومی در اینترنت منتشر شده است....
@chista_yasrebi
با سلام و احترام
خدمت مدیر محترم
#سایت_گیسوم
و انتشار نامه شان برای من در اینترنت
عکسهایی که من؛ گاهی به عنوان یک نویسنده، کارگردان و مدرس از خودم ؛ می گذارم ؛ برای نزدیکتر شدن به دوستان فالور و تابع قوانین جمهوری اسلامیست.شبیه عکسهایی که سی سال از من ، در مطبوعات کشور ؛ منتشر شده است....حتی روی جلد مجله قرار گرفته اند....واقعا نمیدانم چرا در مطبوعات اشکالی ندارد ؟ ولی اینجا چرا....باور کنید من نه بازیگرم ؛ نه علاقه ای به عکس شخصی دارم.....اما وقتی دوستان صفحه ی کسی را تعقیب میکنند ، گاهی دوست دارند او را در حال سخنرانی؛ سفر؛ جشن امضای کتاب و یا کارهای دیگرش مثل کارگردانی ؛ یا در کنار دخترش ببینند!...مثل همین عکس پست بالا که میبینید با حجاب کامل؛ در حال سخنرانی هستم و مربوط به دیشب است....
اما فیلم.من فقط بخشی از فیلم هایی را میگذارم که معمولا همه مردم دیده اند. معمولا فیلمهای مطرح جهان است و حتی در دانشگاه ؛ در کلاس فیلمنامه نویسی؛ آنها را پخش و تحلیل میکنم.چرا باید دوستانم را در صفحه از آموزش بیشتر درباره نوع نقد فیلم یا موسیقی خاصی محروم کنم ؟ چون خانم بی حجاب خارجی /و نه عریان!!! در آن است؟ مگر صدا سیما همین فیلمها را نشان نمیدهد جناب؟ مگر کلاس تحلیل فیلم در دانشگاه نشان نمیدهد؟ و مگر خود افراد به دی وی دی آنها ؛ دسترسی ندارند؟ اگر فیلمی در صفحه من گذاشته میشود ؛ حتما درباره بازیگر ؛ فیلم یا خواننده تو ضیحاتی داده ام وگرنه ارسال فیلم با گوشی برای من مشکل است....و آن حتما یک پست آموزشی است....و البته معتقدم باید نسبت به محتوای آن دقت داشت ؛ چون صفحه ی عمومی ست.
از اینکه فالور من نیستید، اما کارهایم را در کانال و اینستاگرام ؛ دنبال میکنید سپاسگزارم.....از اینکه دلیلی نمیبینید دروغ بگویم ممنونم...من بارها اعلام کرده ام طریق فضای مجازی ؛ تومانی تامین معاش نمیکنم و نکرده ام...وگرنه قصه های چاپ نشده را رایگان در اختیار مردم نمیگذاشتم که حتی گاهی آن را نفهمند و ارج زحمت نویسنده ندانند و زیر آن؛ ناسزا بنویسند.....و دست کم #آنفالو کردن را بیاموزند ؛ و نه تحمیل پرخاشگرانه و پر از عصبیت خود را به عنوان قاضی الهی !!!!!
درآمد من عمدتا از راه
#تدریس و فعالیتهای روانشناسی ام است....
از اینکه به جای اکانت جعلی و ناسزا گفتن؛ صادقانه ؛ نظر خود را نوشتید ؛ ممنونم.....من اینجا نظرات دوستان را منعکس میکنم و کمتر پاسخ میدهم....ولی چون از نزدیک جنابعالی را نمیشناسم ؛ و تصادفا متن نامه شما را در نت دیدم ؛ لازم دانستم از وقتی که برای من و نوشتن این نامه گذاشتید تشکر کنم.....هر چه باشد ما همه برای ادب و فرهنگی تلاش میکنیم که دوستش داریم و آن ؛ فرهنگ بیخردی و ناسزاگویی نیست!.....و آن #ضد_فرهنگ نیست!
نقد شما نشانه ی ؛ فرهنگ شماست...حس کردم با فردی فهیم مواجه هستم ؛ که گرچه مرا نقد میکند و از دیدگاه خودش ؛ برخی از پستهای مرا نمیپسندد ؛ اما هویت و شخصیت مرا به عنوان یک همکار فرهنگی ؛ زیر سوال نمیبرد ؛ و برای تفاوتهای فردی احترام قایل است و یک قلم به دست میانه سال را با برچسبهای ناپسند و به دور از واقعیت ، ترور شخصیت نمیکند.....که در دین ما همیشه به احترام کلمه ؛ سوگند یاد شده است.....ای کاش همه بلد بودند به جای ناسزا و هجمه ، چون شما ؛ با کلمات نیکو نامه بنویسند....که خداوند کلمات نیکو را برای بیان تشابهات و اختلافات به ما هدیه کرده است.!....کاش همه چون شما؛ نوشتن بلد بودند......
سپاس و درود برای وقتی که گذاشتید....
از نظراتتان بهره خواهم برد....
#چیستایثربی
#پاسخ_به_نامه
@chista_yasrebi
خدمت مدیر محترم
#سایت_گیسوم
و انتشار نامه شان برای من در اینترنت
عکسهایی که من؛ گاهی به عنوان یک نویسنده، کارگردان و مدرس از خودم ؛ می گذارم ؛ برای نزدیکتر شدن به دوستان فالور و تابع قوانین جمهوری اسلامیست.شبیه عکسهایی که سی سال از من ، در مطبوعات کشور ؛ منتشر شده است....حتی روی جلد مجله قرار گرفته اند....واقعا نمیدانم چرا در مطبوعات اشکالی ندارد ؟ ولی اینجا چرا....باور کنید من نه بازیگرم ؛ نه علاقه ای به عکس شخصی دارم.....اما وقتی دوستان صفحه ی کسی را تعقیب میکنند ، گاهی دوست دارند او را در حال سخنرانی؛ سفر؛ جشن امضای کتاب و یا کارهای دیگرش مثل کارگردانی ؛ یا در کنار دخترش ببینند!...مثل همین عکس پست بالا که میبینید با حجاب کامل؛ در حال سخنرانی هستم و مربوط به دیشب است....
اما فیلم.من فقط بخشی از فیلم هایی را میگذارم که معمولا همه مردم دیده اند. معمولا فیلمهای مطرح جهان است و حتی در دانشگاه ؛ در کلاس فیلمنامه نویسی؛ آنها را پخش و تحلیل میکنم.چرا باید دوستانم را در صفحه از آموزش بیشتر درباره نوع نقد فیلم یا موسیقی خاصی محروم کنم ؟ چون خانم بی حجاب خارجی /و نه عریان!!! در آن است؟ مگر صدا سیما همین فیلمها را نشان نمیدهد جناب؟ مگر کلاس تحلیل فیلم در دانشگاه نشان نمیدهد؟ و مگر خود افراد به دی وی دی آنها ؛ دسترسی ندارند؟ اگر فیلمی در صفحه من گذاشته میشود ؛ حتما درباره بازیگر ؛ فیلم یا خواننده تو ضیحاتی داده ام وگرنه ارسال فیلم با گوشی برای من مشکل است....و آن حتما یک پست آموزشی است....و البته معتقدم باید نسبت به محتوای آن دقت داشت ؛ چون صفحه ی عمومی ست.
از اینکه فالور من نیستید، اما کارهایم را در کانال و اینستاگرام ؛ دنبال میکنید سپاسگزارم.....از اینکه دلیلی نمیبینید دروغ بگویم ممنونم...من بارها اعلام کرده ام طریق فضای مجازی ؛ تومانی تامین معاش نمیکنم و نکرده ام...وگرنه قصه های چاپ نشده را رایگان در اختیار مردم نمیگذاشتم که حتی گاهی آن را نفهمند و ارج زحمت نویسنده ندانند و زیر آن؛ ناسزا بنویسند.....و دست کم #آنفالو کردن را بیاموزند ؛ و نه تحمیل پرخاشگرانه و پر از عصبیت خود را به عنوان قاضی الهی !!!!!
درآمد من عمدتا از راه
#تدریس و فعالیتهای روانشناسی ام است....
از اینکه به جای اکانت جعلی و ناسزا گفتن؛ صادقانه ؛ نظر خود را نوشتید ؛ ممنونم.....من اینجا نظرات دوستان را منعکس میکنم و کمتر پاسخ میدهم....ولی چون از نزدیک جنابعالی را نمیشناسم ؛ و تصادفا متن نامه شما را در نت دیدم ؛ لازم دانستم از وقتی که برای من و نوشتن این نامه گذاشتید تشکر کنم.....هر چه باشد ما همه برای ادب و فرهنگی تلاش میکنیم که دوستش داریم و آن ؛ فرهنگ بیخردی و ناسزاگویی نیست!.....و آن #ضد_فرهنگ نیست!
نقد شما نشانه ی ؛ فرهنگ شماست...حس کردم با فردی فهیم مواجه هستم ؛ که گرچه مرا نقد میکند و از دیدگاه خودش ؛ برخی از پستهای مرا نمیپسندد ؛ اما هویت و شخصیت مرا به عنوان یک همکار فرهنگی ؛ زیر سوال نمیبرد ؛ و برای تفاوتهای فردی احترام قایل است و یک قلم به دست میانه سال را با برچسبهای ناپسند و به دور از واقعیت ، ترور شخصیت نمیکند.....که در دین ما همیشه به احترام کلمه ؛ سوگند یاد شده است.....ای کاش همه بلد بودند به جای ناسزا و هجمه ، چون شما ؛ با کلمات نیکو نامه بنویسند....که خداوند کلمات نیکو را برای بیان تشابهات و اختلافات به ما هدیه کرده است.!....کاش همه چون شما؛ نوشتن بلد بودند......
سپاس و درود برای وقتی که گذاشتید....
از نظراتتان بهره خواهم برد....
#چیستایثربی
#پاسخ_به_نامه
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi/ مادر.....لحظه ی شروع جهان بود.خودش نمیدانست../چیستایثربی
#از #یادداشت_یک_روزنامه_نگار_به_چیستا_یثربی
چیستا یثربی برای من یک اسم بود پای نمایشنامه ها و شعرها،تا اینکه با آغاز داستان پستچی برای من خبرنگار شد سوژه عشقی یکی از صفحات هفته نامه تماشاگران امروز،شماره اش را پیداکردم و بعد از کلی پیامک و تماس از دست رفته ،خانم فعال و پرکار یک روز بلاخره جواب سوالاتم را داد.صدای پرانرژی اش را دوست داشتم .بعدتر هم ارتباط تلفنی ما به دلایلی ادامه پیدا کرد و به نوعی دوست شدیم اما با یک تفاوت ،به مرور زمان در کمتر دوماه دیگر صدای شادابی نداشت.به مرور دیگر عکسهای شادی هم نداشت .بلاخره سیاهی فضای مجازی دامن چیستا را گرفت و بیمارانی که فضای مجازی را مکانی برای تخلیه عقده های خود پیدا کرده اند بعداز صفحه بازیگران وخوانندگان وفوتبالیست هایی مثل لادن طباطبایی و شیلا خداداد و امیرتتلو و بهنوش بختیاری و پیام صادقیان به صفحه چیستا یثربی حجوم آوردند.
مثل ملخ به صفحه یک هنرمند حمله کردند تا ناتوانی خود برای مقابله با این حجم از فالور و محبوبیت را با فحش و ناسزا و تهمت جبران کنند.حتی به حریم شخصی اش رحم نکردند و خانواده اش را درگیر بازی مسخره شان کردند.
دیروز چیستا رابرای بار اول دیدم.نه رنج کشیده است نه نیازمند همدردی و نه حتی آنقدر ها که خودش در داستانها و روایاتش گفته غیر جذاب!
زنی را دیدم پرشور،جذاب، باهوش، با دستانی مهربان و زیبا،تاکیدم روی دستها به خاطر کامنتهای مسخره ای است که در صفحه او از طرف یکی از فالورهای هتاک منتشرشده بود که چیستا هیچ وقت لاک نزده چون دستان زیبایی ندارد.
چیستای ما ازطرف برخی افراد تحت فشاراست، به خاطر داستانی که منتشرکرد تا مردم از هجو خوانی و هرزخوانی اینترنتی به سمت خواندن داستان بروند ،یثربی این کاررا زیرکانه انجام داد چون درکنار روزنامه نگاری و نویسندگی روانشناس خوبی هم هست و می داند برای ترویج هرفرهنگی ابتدا باید جامعه هدف را جذب کرد و بعد درس داد اما برخی این محبوبیت را تاب نیاوردند .
یثربی حتی از طرف تهیه کننده کارش هم تحت فشار است که چرا داستان را منتشر کرده است!!جالب اینکه او با این همه فشار مصمم است داستان را ادامه دهد.داستانی که واقعی بودن یا نبودنش ،پیچیده بودن یا نبودنش دیگر برایم مهم نیست .او می نویسد تا مردمش در کنار خواندن آگاه شوند که می شود در فضای مجازی به جای هرزنوشته ها داستانهای خوب خواند و به جای اشتراک گذاری هرشایعه و اراجیفی داستان به اشتراک گذاشت.
برای نوشتن از یثربی و امثال یثربی می شود ساعتها نوشت و همدردی کردو تمجید کردو تعریف،اما زنی که من دیدم بسیار قوی تر و والاترو البته زیباتر از آن است که نیاز به اینهاداشته باشد.چیستا یثربی با قلم حریف می طلبد که قلم سالم وآزاد قدرتمند ترین سلاح است.
#مریم_مهران_راد
#روزنامه_نگار
#بهمن_نودوچهار
@chista_yasrebi
چیستا یثربی برای من یک اسم بود پای نمایشنامه ها و شعرها،تا اینکه با آغاز داستان پستچی برای من خبرنگار شد سوژه عشقی یکی از صفحات هفته نامه تماشاگران امروز،شماره اش را پیداکردم و بعد از کلی پیامک و تماس از دست رفته ،خانم فعال و پرکار یک روز بلاخره جواب سوالاتم را داد.صدای پرانرژی اش را دوست داشتم .بعدتر هم ارتباط تلفنی ما به دلایلی ادامه پیدا کرد و به نوعی دوست شدیم اما با یک تفاوت ،به مرور زمان در کمتر دوماه دیگر صدای شادابی نداشت.به مرور دیگر عکسهای شادی هم نداشت .بلاخره سیاهی فضای مجازی دامن چیستا را گرفت و بیمارانی که فضای مجازی را مکانی برای تخلیه عقده های خود پیدا کرده اند بعداز صفحه بازیگران وخوانندگان وفوتبالیست هایی مثل لادن طباطبایی و شیلا خداداد و امیرتتلو و بهنوش بختیاری و پیام صادقیان به صفحه چیستا یثربی حجوم آوردند.
مثل ملخ به صفحه یک هنرمند حمله کردند تا ناتوانی خود برای مقابله با این حجم از فالور و محبوبیت را با فحش و ناسزا و تهمت جبران کنند.حتی به حریم شخصی اش رحم نکردند و خانواده اش را درگیر بازی مسخره شان کردند.
دیروز چیستا رابرای بار اول دیدم.نه رنج کشیده است نه نیازمند همدردی و نه حتی آنقدر ها که خودش در داستانها و روایاتش گفته غیر جذاب!
زنی را دیدم پرشور،جذاب، باهوش، با دستانی مهربان و زیبا،تاکیدم روی دستها به خاطر کامنتهای مسخره ای است که در صفحه او از طرف یکی از فالورهای هتاک منتشرشده بود که چیستا هیچ وقت لاک نزده چون دستان زیبایی ندارد.
چیستای ما ازطرف برخی افراد تحت فشاراست، به خاطر داستانی که منتشرکرد تا مردم از هجو خوانی و هرزخوانی اینترنتی به سمت خواندن داستان بروند ،یثربی این کاررا زیرکانه انجام داد چون درکنار روزنامه نگاری و نویسندگی روانشناس خوبی هم هست و می داند برای ترویج هرفرهنگی ابتدا باید جامعه هدف را جذب کرد و بعد درس داد اما برخی این محبوبیت را تاب نیاوردند .
یثربی حتی از طرف تهیه کننده کارش هم تحت فشار است که چرا داستان را منتشر کرده است!!جالب اینکه او با این همه فشار مصمم است داستان را ادامه دهد.داستانی که واقعی بودن یا نبودنش ،پیچیده بودن یا نبودنش دیگر برایم مهم نیست .او می نویسد تا مردمش در کنار خواندن آگاه شوند که می شود در فضای مجازی به جای هرزنوشته ها داستانهای خوب خواند و به جای اشتراک گذاری هرشایعه و اراجیفی داستان به اشتراک گذاشت.
برای نوشتن از یثربی و امثال یثربی می شود ساعتها نوشت و همدردی کردو تمجید کردو تعریف،اما زنی که من دیدم بسیار قوی تر و والاترو البته زیباتر از آن است که نیاز به اینهاداشته باشد.چیستا یثربی با قلم حریف می طلبد که قلم سالم وآزاد قدرتمند ترین سلاح است.
#مریم_مهران_راد
#روزنامه_نگار
#بهمن_نودوچهار
@chista_yasrebi
Forwarded from AtousaDolatyari
Esmesh Eshghe (WwW.Seamusic.ir)
Morteza Pashaei
@chista_yasrebi/میدانید چه چیزی ؛ یک زن عاشق را دیوانه تر میکند؟ این که به جانش بیفتید ؛ آن هم در جنگی نابرابر...من از جنگ شما قدرت میگیرم