چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
فایلهای صوتی هر سه قسمت در بالا👆👆👆👆

زیر قصه هایشان

اینجا قصه ها مجددا باز نشر شده که مروررفرمایید

کانال قصه های👇👇👇 چیستایثربی

@chistaa_2
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان
#قسمت_3
#چیستایثربی
#قصه
#داستان
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_آوا

آقای معلم دوباره پرسید:

خب دقیقا معنی کلمه ی سردار چیه؟


گفتم:من رشته م ریاضیه آقا، ادبیاتم زیاد خوب نیست!


گفت: بانوی عزیز، سردار کلمه ی ادبی نیست!


یعنی شما نمیدونی؟!

توی این کشور زندگی نمیکنید؟

خواهرم از خنده،غش کرده بود، ولی جلوی خودش راگرفت، دقیقا حس وحال مرا میفهمید!

چون معلمش راخوب میشناخت و اعتماد به نفس مرا...

هیچکدام کوتاه نمی آمدیم!
گفتم:
سردار ،گمانم یعنی، کسی که از سرهنگ بالاتره ،

دستورای اساسی رو اون میده ، خودش هم، معمولا در دسترس نیست...

ما زیردستاشو میبینیم!

حرف آخرم،حرف اونه،درواقع همه چیز رو سردار میگه و خب باید انجام شه!
کسی هم روی حرفش نباید حرف بزنه و نمیزنه!..
چون کسی جرات نداره!

گفت: همین؟!
گفتم: مگه بازم هست؟
گفت: بله!


گفتم:آقا، من که رشته ی نظامی نخوندم!حالا ممکنه سردار، یه دوره نظامی هم گذرونده باشه.

من نمیدونم واقعا ، این سوال برای چیه امروز؟

گفت:‌

سردار یعنی کسی که زندگی خصوصی نداره،
همه ی زندگیش ، وطنشه،
اعتقادشه!


سردار یعنی ، هرچی که داره باید بذاره برای مردمش!

گفتم: خب اینجوری که خوب نیست!


رمان‌آوا : نوشته چیستایثربی


گفت: چرا؟


گفتم : اینجوری‌ یه موجود تک بعدی میشه که ...


یه انسان تک ساحتی!

یه کتابم به این اسم‌ هست!

انسان تک‌ ساحتی ...
بخونیدش ، کتاب خوبیه !

میدونید، من از آدمای تک بعدی، هیچوقت خوشم نمیاد،

حتی پیامبر ما هم ، زندگی خصوصی داشت،

گفت: پیامبر ما ، تنها نبود!


گفتم :‌‌‌ هیچکس از پیامبر ، تنهاتر نبود !گفت :‌ سردارای ما...

کمی عصبی شده بود.

گفت‌: اصلا این بحثو ولش کنید!

گفتم: ببخشید، ولی شما شروع کردید!

نمیدونم چرا توی مراسم خواستگاری، درمورد سردار کشور ، از من بدبخت میپرسید؟!

سوال نظامی دیگه ای ندارید ؟ میگفتید ، مطالعه کنم !

گفت: چون میخواستم ، خودم رو بهتون بشناسونم.

گفتم:

خب شما که سردار نیستید !...
معلمید ...
یعنی ببخشید ، دبیرید!

گفت:‌‌بله، ولی پسر یک سردارم!

فکر کردم لازمه اینو بدونید!
کسی ، اینجا نمیدونه!
من نخواستم کسی بدونه ...

برای همینم تک و تنها اومدم‌‌ خواستگاری...

مادرم سالهاست فوت کردن و به رحمت خدا رفتن .


پدرم هم ، هیچوقت زندگی خصوصی نداشتن که با ما باشن ، الانم که اصلا نیستن!


من اینطوری بار اومدم ،
روی پای خودم...



به پدرم نگاه کردم ...

سرش را پایین انداخته بود که من از او انتظار تایید یا تکذیب چیزی را نداشته باشم،

خواهرم هم ، به پنجره نگاه میکرد،

مادر با استکان چایش ، بازی میکرد!


هیچکس نمیدانست این دبیر سختگیر‌ موفق و ساکت ، پسر یک سردار است!


تنهاچیزی که به ذهنم رسید،
گفتم:

ببخشید،‌ پدر شما ، حالا در قید حیات هستن ؟



یا به درجه ی رفیع شهادت نائل شدن؟

سکوت شد!
استکان از دست مادرم افتاد.



تازه فهمیدم چه سوال احمقانه ای پرسیدم !


آقای معلم ، از جا بلند شد و گفت:


فکر‌‌‌ میکنم وقت رفتنم باشه،


گفتم:
خب حالا اول چای تونو میخوردین، بعد...


گفت: ممنونم ، دیگه میل ندارم.


انگارخاک دردهانم ریخته بودند!

https://www.instagram.com/p/BqF0dFuA0F0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=9odk12l1dm9l
قسمت چهارم
#رمان_آوا
اکنون‌در پیج منتشر شد
#آوا
#قسمت_چهارم


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان_آوا
#چیستا_یثربی
#قسمت_4
#قصه
#داستان
#کلیپ_موسیقی
#ترانه
#فرامرز_اصلانی

#قسمت_چهارم



او میرفت ، یلدای بی پایان شب موهایش را از پشت پنجره میدیدم،
من خاک بودم که باد میبردش ،
باد بودم که گردباد میبردش،
من بودم و نبودم!

مثل آوایی در دشت ، که دیگر خودم راهم‌، نمیشنیدم!
من دلی را شکسته بودم!


یلدای سیاهش ، بیرحمانه پشت کاجهای پشت در حیاط ، ناپدید شد.

گویی تمام شبهای عمرم را جواب کرده بودم،

از آن پس من‌ بودم‌ و نور !
فقط نور ، نور ، نور !


باید تا آخر عمرم ، زیر آفتاب سوزان ، زندگی میکردم.

موقع رفتن، حتی یک کلمه هم‌ نگفت!
یک‌ لحظه هم ، به عقب برنگشت،

یک‌ لحظه هم ، تردید نکرد!

دلش ، خش برداشته بود ،

دل کسی که به امید من آمده بود! خاکسترش کردم و به باد سپردمش!

بادی پر از ریزگرد و شن!


پدر آمد و گفت: خب تموم شد!

آرزو جان‌ کمک‌ کن ، این میوه و شیرینها رو‌‌ جمع کن دخترم !

گفتم:‌‌‌
چی تموم شد؟ چیزی شروع نشده بود!


احتمالا اومده بود‌ ببینه، منم‌‌ ، مثل مادر خدا بیامرزش فکر میکنم؟

اما‌ من مثل اون فکر نمیکنم !
نه‌ اون ، نه مادرش و نه...

پدر گفت :

خواهش میکنم...دیگه ساکت باش آوا !

درباره ی پدرش حرف نزن!
تو ، ‌در شرایط اون بزرگ‌ نشدی!



ممکنه پدرش ، سردار برون‌ مرزی بوده باشه و خیلی کم دیده باشن همو !

ماجای اون‌ نیستیم ‌که قضاوت کنیم!


قطعه ی ادبی تو ، درباره ی بادها‌ و سردارها ، براش جالب بوده ، چون‌، اونو یاد پدرش انداخته!


حالا دید تو اونی نیستی که به این مفاهیم‌، پایبند باشه....

حتما زن محبوبشو پیدا میکنه!
گفتم:


من به کدوم مفاهیم پایبند نیستم؟
شما،‌‌‌ همه یه دفعه، ساکت شدین!


با عصبانیت ادامه دادم :

من ، فقط یه لحظه گیج شدم ، نمیدونستم چی بگم!

من تا حالا ، حتی یه سردار رو ، از نزدیک ندیدم!

چه میدونم کین‌ اینا ؟!

من فقط عکساشونو دیدم که بیشترشونم توی عکس ، بداخلاقن ...

اما ، این مرد که سردار نیست!


گمانم دلش بد شکست ... نه؟!


پدر گفت : ‌به نظرم خیلی تنهاست،

یه همدم میخواست که درکش کنه، خب تو دختر پر شوری هستی‌‌‌، به اون نمیخوری!


گفتم‌ : خودش اینو گفت؟

پدر گفت: خداحافظی ....
و دستهای سردش اینو گفت !


خدا کسی رو سر راه آدم قرار میده که بخوان یه عمر به هم ، آرامش بدن، نه تنش !
و نه طعنه !

این طفلی ، با غم‌ ، رفت بیرون!
سهم تو نیست دخترم !

سهم من شب بود ، سهم من، سیاهی موهای مردی تنها بود که دنیایی از من دور بود و راز آمیز !

پراز اسرار ، مثل نیمه ی تاریک ماه ...

نفهمیدم چه شد!

چادر مادرم را از روی مبل ، برداشتم،
فقط صدای مادرم را شنیدم که گفت:

نرو‌ آوا !
دخترم‌ وایسا !
درست نیست ...

درخیابان بودم...

باد انگار داشت مراهم ، باچادر سپید مادرم، میبرد.

از دور ، شب را دیدم که از من ، دور‌ بود و دورتر میشد...

انگار هرگز از این روز طولانی ، گریزی نداشتم ...


داد زدم ، صدایش کردم!
برگشت....
گویی که با دیدنم ، سنگ شد!
در جا ، خشکش زد.

نفس زنان به او رسیدم.

گفتم:

آقا !... نه شما سرداری ، نه من دشمن!
با من‌ ، خداحافظی نکنید!


من‌ و شما ، هر دو مردمیم !

مردم‌ ،‌ همو دوست دارن ! نه؟!
باید داشته باشن...

لبخند زد و گفت : چی؟!


رویم نشد بگویم ، عاشق تنهایی اش شده ام!

https://www.instagram.com/p/BqVFgW5geAz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dr2amqk6h5kt
Audio
چاپ امروز
دو نمایشنامه همراه
راحیل
و
دخترک شب طولانی
#نشر_قطره
پستی_انلاین_حضوری_سایت
کتابفروشی معتبر
#چیستایثربی

www.nashreghatreh.com
سایت برای خرید
@chista_yasrebi
قسمت چهار رو الان‌خوندم ..بابااااا اعجوبه... بابا پیچیده....


یعنی ده بار این پارت و خوندم و هربار تشنه تر شدم.. فقط چیستا می تونه از هیچ همه چیز بسازه! فقط چیستا می تونه به این زیبایی به واژه ها جون بده..
می خوام یه اعترافی بکنم...
آرزومه.. آرزومه روزی مثل شما در قالب کلمات ساده پیچیده ترین احساسها رو به رشته ی تحریر در بیارم.‌
الهی خدا شما رو برای جامعه ی ادبی ایران حفظ کنه نویسنده ی محبوب و پاک نویس من!
بانوی خاص و برگزیده ی من
حتما تا بحال فهمیدید این حجم از توانایی و استعداد، تصادفی نیست.قطعا شما انتخاب شدید برای رسالتی..
هربار، با خوندن هر اثر از شما، بیشتر به این می رسم.
دوستتون دارم
دعا کنید یک قطره از دریای استعداد شما به سمت من چکیده بشه..
#ف_مقیمی







#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi
'چیستا یثربی اگر ماهی بود حتمن جای اش در اقیانوس بود. هرگز در دریای بسته شنا نمی کرد چه برسد به رودخانه...آن چه می نویسد برای وک ها و وزغ ها و ماهیان تزیینی آکواریومی و آبزیان مردابی جالب نیست هر چند به این مقال نیازش نیست او مثل چله نشینی صوفی می داند چه طور با عضلات سطرهای اش کجا و کی سکوت کند تا سکوت اش کر کننده باشد یثربی در داستان خواب گل سرخ البته تا اینجا که خوانده ام سامورایی دلتنگی ست که شمشیرش تنهایی ست و پرچم اش عشقی که از درون خوره وار در یک برهه از تاریخ در نابسامانی انگاره های تظاهر به عاشقی های نسل های گمشده، خویش را خورده ست...هرچند چیستا دلمشغولی های خویش را به زیادنویسی سوق می دهد و سوق داده اما آدم احساس می کند که هنوز نویسش های بسیاری دارد که بر زبان نمی آورد چیزهایی ست که نمی تواند پنداری به کسی بگوید و این دریغ می آورد ...شاید اندیشه هایی ست که از نوشتن اش بیم دارد...یثربی بهتر است نویسش اش هم در ادراک نهنگان نزج بگیرد هم در ادراک ماهیان متوسط این دریای فرضی و هم در ادراک ماهیان در اعماق.....در مصاف این همه و در تواتر این همه اثر به شاهکاری مانا مبدل می شود که بی شک اوی نویسنده اش درک بیشتری از شرایط اجتماعی اش دارد ولی چرایی ننوشتن در این کارزار همه گیر شاید علل و علت های بیشماری داشته باشد اما پنداری فریفته ی مخاطب متوسط و وادار کردن همین قشر او را که تنها شهرزاد خودش/مخاطب متوسط/باشد ولی ماهی فرهیخته ی عزیز حتا به اقیانوس هم عادت نکن!

#مهدی_جعفری_فارسانی
پاسخ کامنت وار من! در پیج آقای جعفری فارسانی درباره ی پستی که درباره ام‌، لطف کرده اند!

ولی دوست من ، یک‌نکته را دقت‌نکردید !من فقط در فضای #مجازی نکاتی را که گفتید رعایت میکنم....

کتابهایی که به فضای مجازی نمیسپارم و یکراست به ناشر میدهم ، مثل رمان #استاد که دارم مینویسمش ، یا آن‌همه نمایشنامه و داستان‌کوتاه که در این‌سالها چاپ شده اند ؛ قبل از ورود من به فضای مجازی .... ، هرگز به اقیانوس هم عادت نکردند! و هنوز هارند ! 😑

هدفم در فضای مجازی علاقه مند کردن #مخاطب به
#خواندن است و البته #پاورقی_نویسی ؛و #فرم
#پاورقی ، حتی در زمان‌
#تولستوی ؛داستایفسکی و دکتر #مستعان هم قواعد خود را داشت و باید انتظارات طبقه متوسط و یا نا آشنا با خواندن را هم ، رعایت میکرد.....


این وظیفه ای خطیر است که هیچ نویسنده حرفه ای در جامعه ی منفعت طلب ما ، به راحتی به آن تن‌ در نمیدهد!😶 و البته تهمت و افترا و تمسخر و هجمه در پی خود دارد ...

و طرد از سوی مجامع مثلا حرفه ای و جوایز کتاب سال که میخواهم صد سال سیاه نبینمشان !...


آن‌ به ظاهر نویسنده های قرقره کننده ی دست چندم ادبیات غرب و محصولات تقلبی شان را...



آن ژستهای دروغ فریبنده در زندگی و نوشتن .....


آن سیگار پشت سیگارها و بازی بالغات..‌بدون‌هدف...!!!!


آن خودشیفته های دروغین را که خود را جدا از مردم و روشنفکر مینامند...من زیاد نمینویسم اتفاقا دوست گرامی !!!

دو سال در میان ، یک‌رمان بیرون دادن زیاد نیست!...
اصلا نیست ! کم‌کاریست ...


زیاد نمینویسم!!!!!!!!!!!!! ، کم زندگی میکنم !!!!



داستایفسکی در بیست‌و شش روز، رمان قمار باز را تمام کرد..من دو سال طول میدهم !


من گاهی زندگی میکنم اگر بخواهم و بقیه اش نوشتن است...


و این مسیری است که برای من برگزیده شده .... البته پاورقی تویسی هم در دنیای بی کتاب امروز ضروریست...


دنیایی که کتاب جزء ضروریاتش نیست . زکات هنر نویسندگی اش است...



اگر مردم را دوست داری ، باید کتابت نزد عموم مردم محبوب باشد ، نه فقط عده‌ای سیگار بدست شبه .... هر چیز بجز روشنفکر..!!!!!.در کافی شاپها و جایزه دهندگان رانت‌خوار یا بخش خصوصی با جایزه های ریز ودرشتی از نوع روابط خصوصی! 😑😑😏.


من برای مردمی مینویسم که رنجهایشان از آن من است و قلم در دست من نویسنده !

که کلمه نمیفروشم ! و تجارت‌نمیکنم با کتبم

و ناشر_نویسنده نیستم و از این دنیاهیچ نمیخواهم ....ممنون ! از پستی که به من اختصاص دادید ...


امیدوارم بوضوح خودم را بیان کرده باشم و دوست ندارم ، مدام درحال توضیح خودم برای کاری باشم که به خاطر آن ، توسط نیروی بالاتری صدا شده ام ...
خداوندم . . ___ ممنونم .

#چیستایثربی


و خداوند کلمه را آفرید و به انسان آموخت.


@chista_yasrebi
#هجمه
واژه‌نامه آزاد

هجوم،تهاجم،حرکت گسترده بسوی چیزی
@chista_yasrebi
فرق
#حمله و #هجمه



وقتی می گوییم به کسی حمله شده است ، در واقع ، منظورمان از لحاظ مادی‌ و جسمانی است ،


ولی در
#هجمه علاوه بر لحاظ مادی و
جسمانی ، منظورمان لحاظ
#فرهنگی و #معنوی هم هست
و هجمه همه ی ابعاد یک شخص را در بر می گیرد.

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تو
روزبه نعمت اللهی
#تو
#روزبه_نعمت_اللهی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
باتشکر از یک دوست خوب
که ترانه را برایم فرستاد
@chista_yasrebi
#هفته_کتاب
#یک_رمان_نویس
#شاعر
#مترجم
#نمت
نمایشنامه_نویس
هدیه از سمت دوست خوب پیج‌و کانال
سبا ادیب گرامی



#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi