اکنون در آنتالیا
فیلم فرهادی برنده نشد
جایزه افتخاری تشکر از دستاوردهای هنری به اون و یکی دیگه دادن!
مگه ترکیه هم دچار بحران دلار نیست ؟
کاش آقای فرهادی یه سر به ایران هم میزد ....
#chista_yasrebi
فیلم فرهادی برنده نشد
جایزه افتخاری تشکر از دستاوردهای هنری به اون و یکی دیگه دادن!
مگه ترکیه هم دچار بحران دلار نیست ؟
کاش آقای فرهادی یه سر به ایران هم میزد ....
#chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
قسمت #هفتم
#قصه_کوتاه
#داشت_یادم_میامد
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
با کلیپی از بازی
#کیت_بلانشت
قصه
#داشت_یادم_میامد ،در کل ۹ قسمت است
@chista_yasrebi
#قصه_کوتاه
#داشت_یادم_میامد
اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
با کلیپی از بازی
#کیت_بلانشت
قصه
#داشت_یادم_میامد ،در کل ۹ قسمت است
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
مردم همیشه سه دسته بودند.
همیشه هم ، سه دسته خواهند بود.
دسته ی اول منتظر مینشینند ببینند چه میشود.
دسته ی دوم ، نه منتظر مینشینند ، نه کاری میکنند...
در خیالات یا گذشته ها زندگی میکنند
تاریخ را فقط ، جمع کوچکی به نام دسته ی سوم میسازند.
گروهی که عمل میکنند ، یاری رساندن بلدند ، آنها به راحتی تسلیم پیشآمدها نمیشوند.
آنها پیشامدهای جدید میسازند.
تازگیها مردم شناسان متوجه شدند
دسته ی چهارمی هم شکل گرفته و به شدت مسری است ،
کسانی که از رودخانه ی اشکهای مردم ،ماهی میگیرند و کباب میکنند و میخورند!و چاق و فربه که شدند ،همان ماهیها را به خود مردم میفروشند!
ماهیهای اشک خون آلود مردم بی پناه را !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همیشه هم ، سه دسته خواهند بود.
دسته ی اول منتظر مینشینند ببینند چه میشود.
دسته ی دوم ، نه منتظر مینشینند ، نه کاری میکنند...
در خیالات یا گذشته ها زندگی میکنند
تاریخ را فقط ، جمع کوچکی به نام دسته ی سوم میسازند.
گروهی که عمل میکنند ، یاری رساندن بلدند ، آنها به راحتی تسلیم پیشآمدها نمیشوند.
آنها پیشامدهای جدید میسازند.
تازگیها مردم شناسان متوجه شدند
دسته ی چهارمی هم شکل گرفته و به شدت مسری است ،
کسانی که از رودخانه ی اشکهای مردم ،ماهی میگیرند و کباب میکنند و میخورند!و چاق و فربه که شدند ،همان ماهیها را به خود مردم میفروشند!
ماهیهای اشک خون آلود مردم بی پناه را !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داشت_یادم_میامد #قسمت_7 #چیستایثربی#داستان#قصه#چیستا_یثربی
مامورگشتگفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرمگفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان میکنن!صدای بلندخنده ی کریم شنیده شد!
نمیتوانست جلوی خودش رابگیرد،داشت از خنده میترکید!ماموران گشت باعصبانیت به اونگاه میکردند،یکی از آنهاگفت:به ماهم بگوبخندیم!گفت: وای این فلسفه ی جدیده؟نشنیده بودم!چی گفتی؟!وقتی یه عده آدم دارن ازهم دفاع میکنن،چیکار میکنن؟!مامورگشت،جلو آمدوگفت:بایدباما بیای..بلند شو!کریمگفت:چرا؟!گفت:مارو مسخره میکنی؟اون ازپدرت،اینم از بچه ش...گفت:مسایل پدرمو بامن قاطی نکنید!خوب میدونید چراکنار گذاشتیدش!یادرواقع،چرا اون شمارو کنارگذاشت!درباره ی من،ببخشید من اینجا کفیل خواهرمم،نمیتونم تنهاش بذارم !ضمنا فقط موقعی میام که حکم رسمی داشته باشید،من قوانین شمارو واردم.یکی ازمامورها،دست کریم را محکم گرفت وگفت:من به این دست،دستبند میزنم،اونوقت ببینم قوانینما، یادت میاد؟تو خودت بدبختی مرد! یه نگاه به ریختت بکن ، به مامیخندی؟این دوستات میدونن توالان،توچه وضعیتی هستی؟!میدونن کارخونه هات بسته شده ،چون کلی بدهی بالا آوردی ؟ میدونن یه مفلس بیچاره ای؟میدونن هرروز با بدبختی به ماالتماس میکنی که یه شغل بهت بدیم؟کریم باخشم گفت: من از شما، شغل نخواستم، هیچوقت...ازخیلی از بالاتر از شماها خواستم. شماها کهمترسکید! فکرمیکنم این حقمه..منجنگ بودم، جونگذاشتم ،به شماچه؟ مامور گشت،دست کریم را رهانکرد، دستبندی ازجیبش درآورد وسریع، به دست کریم زد وگفت: دو روز که آب خنک بخوری،بلبل زبونی وخندیدن، یادت میره سرباز!
وقت سربازی،همه جنگ بودن!کریم گفت:بس کن!خواهرم به من احتیاج داره،مامور گفت:خواهرت، زنت، یا هر خری که هست!حتما بابات میاد،کفیلش میشه.پدرم جلو رفت وگفت:خب به چه جرمی دستگیرش میکنید؟اینکه خندیده؟!...
مرد گفت: شمادخالت نکن آقا !
پدر گفت:نه جدی میگم،من از بچه گیش میشناختمش،
همیشه بذله گو بود،ولی خلاف نبود!...میخوام ببینم جرمش چیه؟!مامور گفت:تمسخر ما!
بالاتر از اینم میشه؟تمسخر گشت ارشاد مملکت!
هر وقت خواهر خلشو میگیریم،کارهمیشه شه!
دلم برای کریم سوخت..معلوم بود هنوز هم،خوشبخت نیست!کریم انگارحس مرا فهمید،به من نگاه کرد و گفت:درست میشه!
سرخ شدم.داشت یادم میآمد...
در کودکی پدرم همیشه به مادرم میگفت:کریم برای منمرده!حرف از بخشش نزن!
فکر کردم :چون یه نفر برات مرده،دلیل نمیشه دوستش نداشته باشی!
#ادامه_دارد#دو_قسمت_آخر
https://www.instagram.com/p/BoUkoUtnwEz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4on9tzowi8uh
مامورگشتگفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرمگفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان میکنن!صدای بلندخنده ی کریم شنیده شد!
نمیتوانست جلوی خودش رابگیرد،داشت از خنده میترکید!ماموران گشت باعصبانیت به اونگاه میکردند،یکی از آنهاگفت:به ماهم بگوبخندیم!گفت: وای این فلسفه ی جدیده؟نشنیده بودم!چی گفتی؟!وقتی یه عده آدم دارن ازهم دفاع میکنن،چیکار میکنن؟!مامورگشت،جلو آمدوگفت:بایدباما بیای..بلند شو!کریمگفت:چرا؟!گفت:مارو مسخره میکنی؟اون ازپدرت،اینم از بچه ش...گفت:مسایل پدرمو بامن قاطی نکنید!خوب میدونید چراکنار گذاشتیدش!یادرواقع،چرا اون شمارو کنارگذاشت!درباره ی من،ببخشید من اینجا کفیل خواهرمم،نمیتونم تنهاش بذارم !ضمنا فقط موقعی میام که حکم رسمی داشته باشید،من قوانین شمارو واردم.یکی ازمامورها،دست کریم را محکم گرفت وگفت:من به این دست،دستبند میزنم،اونوقت ببینم قوانینما، یادت میاد؟تو خودت بدبختی مرد! یه نگاه به ریختت بکن ، به مامیخندی؟این دوستات میدونن توالان،توچه وضعیتی هستی؟!میدونن کارخونه هات بسته شده ،چون کلی بدهی بالا آوردی ؟ میدونن یه مفلس بیچاره ای؟میدونن هرروز با بدبختی به ماالتماس میکنی که یه شغل بهت بدیم؟کریم باخشم گفت: من از شما، شغل نخواستم، هیچوقت...ازخیلی از بالاتر از شماها خواستم. شماها کهمترسکید! فکرمیکنم این حقمه..منجنگ بودم، جونگذاشتم ،به شماچه؟ مامور گشت،دست کریم را رهانکرد، دستبندی ازجیبش درآورد وسریع، به دست کریم زد وگفت: دو روز که آب خنک بخوری،بلبل زبونی وخندیدن، یادت میره سرباز!
وقت سربازی،همه جنگ بودن!کریم گفت:بس کن!خواهرم به من احتیاج داره،مامور گفت:خواهرت، زنت، یا هر خری که هست!حتما بابات میاد،کفیلش میشه.پدرم جلو رفت وگفت:خب به چه جرمی دستگیرش میکنید؟اینکه خندیده؟!...
مرد گفت: شمادخالت نکن آقا !
پدر گفت:نه جدی میگم،من از بچه گیش میشناختمش،
همیشه بذله گو بود،ولی خلاف نبود!...میخوام ببینم جرمش چیه؟!مامور گفت:تمسخر ما!
بالاتر از اینم میشه؟تمسخر گشت ارشاد مملکت!
هر وقت خواهر خلشو میگیریم،کارهمیشه شه!
دلم برای کریم سوخت..معلوم بود هنوز هم،خوشبخت نیست!کریم انگارحس مرا فهمید،به من نگاه کرد و گفت:درست میشه!
سرخ شدم.داشت یادم میآمد...
در کودکی پدرم همیشه به مادرم میگفت:کریم برای منمرده!حرف از بخشش نزن!
فکر کردم :چون یه نفر برات مرده،دلیل نمیشه دوستش نداشته باشی!
#ادامه_دارد#دو_قسمت_آخر
https://www.instagram.com/p/BoUkoUtnwEz/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4on9tzowi8uh
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#داشت_یادم_میامد #قسمت_7 #چیستایثربی#داستان#قصه#چیستا_یثربی مامورگشتگفت:شما همومیشناسید؟همه به هم نگاه کردیم.پدرمگفت:این چه ربطی به موضوع داره؟شمادنبال یه معتاد فراری میگردید...مامورگشت گفت:وقتی یه عده آدم،از همدیگه دفاع میکنن،یعنی دارن یه چیزی رو پنهان…
[Forwarded from جدال- علی عليزاده]
چند سوال از حمید فرخ نژاد
آ
جناب فرخ نژاد!
🔹 اولا- گفتهاید چهل سال است با سکوت رسانهها عدهای مال مردم خور و غارتگر بیتالمال پولها را به حوالی جایی که من هستم بردهاند. آقای فرخ نژاد. حوالی جایی که من هستم دقیقا یعنی کجا؟ شما مگر خودتان گرین کارت آمریکا ندارید؟ چقدر از اموال شما در آمریکا سرمایهگذاری شده؟ چقدر از ریالهای هشتاد میلیون مردم ایران را به دلار تبدیل کرده و در آمریکا و کانادا به شکل ملک و آپارتمان سرمایهگذاری کردهاید؟
🔹 دو- آقای فرخنژاد. شما دوستی عمیق و همکاری حرفهای جدی با محمد امامی داشتهاید. با او و فرزندانش در کانادا و آمریکا رفت و آمد خانوادگی هم دارید. چرا یک بار یک پست درباره محمد امامی نمیگذارید و به مخاطبانتان حقیقت رابطه تان با محمد امامی را نمیگویید؟ چرا نمیگویید محمد امامی تهیه کننده سریال شهرزاد کسی است که سیزده هزار میلیارد تومن از صندوق بازنشستگی فرهنگیان دزدیده است. به همین راحتی. آقای فرخ نژاد. آیا بخشی از پولی که رفیق شما با خیال راحت از نهصد هزار معلم مستضعف کشور غارت کرد به جیب شما هم رسید؟ شما که اهل شفافیت هستید چرا بعد از پنج سال سکوت یک پست ناقابل درباره محمد امامی و رابطه خودتان با این فرد شفاف سازی نمیکنید؟
🔸 سه- آقای فرخ نژاد. از شخصیتهای فرهنگ خودمان نقل قول و حدیث نمیاورم از رییس جمهو آمریکایی میاورم که گرین کارتش در جیبتان است و پولی که از مردم ایران در می اورید را انجا خرج و سرمایه گذاری میکنید. جان اف کندی رییس جمهوری امریکا میگوید: «نپرس کشورم برای من چه کرده. بپرس تو برای کشورت چه کردی؟» حالا من از شما میپرسم. فقط یک فقره دستمزد شما در سال نود و دو برای فیلم استرداد چهارصد و هشتاد میلیون تومن یعنی معادل سه میلیارد تومن امروز بود. با این پول چه کردید؟ چقدر برایش مالیات دادید؟ آن موقع برای ندادن مالیات ارتباطات با نیروهای امنیتی و استفاده از پارتی بازی اشکالی نداشت؟ راستی شما که بچه آبادان هستید این سالها میتوانستید با ده درصد پول یک اپارتمان در امریکا، یک مدرسه در ابادان بسازید؟ چرا نساختید؟
🔹چهار- آقای فرخ نژاد. شما نماد هستید. نماد فساد و تباهی و زوال فرهنگی. شما نماد کسی هستید که با قالیباف فالوده میخورد و نیم ساعت بعدش با حسن روحانی بستنی میزند. شما نماد کسی هستید که سال هشتاد و هشت منتقد نظام بودید و همزمان هم از امنیتی ترین نهادهای نظام حقوق های کلان میگرفتید و برایشان فیلم میساختید. شما کسی هستید که در فرهنگ عامه میگویند «بچه زرنگ» و شما به این بچه زرنگ بودن افتخار هم میکنید. اما بچه زرنگ بودن شما و رفقایتان مثل محمد امامی کار ما را به اینجا رسانده. کسی نخواسته نقد نکنید. خواسته با دشمن خارجی همکاری نکنید و با نویز و عربدهکشی فضا را آلوده نکنید تا راه اصلاح و اندیشه و تغییر در این جامعه بسته نشود. تا آنها که سلامت مالی و اخلاقی شان اثبات شده و ذهن شان هم مستعمراتی و غربزده نیست، پا به میدان بگذارند و بدون اینکه با دشمن پاس گل بدهند، مقابل فساد و ناکارآمدی بایستند. نه کسانی که رفیق دزد هستند و شریک قافله.....
کانال تلگرام علی علیزاده
چند سوال از حمید فرخ نژاد
آ
جناب فرخ نژاد!
🔹 اولا- گفتهاید چهل سال است با سکوت رسانهها عدهای مال مردم خور و غارتگر بیتالمال پولها را به حوالی جایی که من هستم بردهاند. آقای فرخ نژاد. حوالی جایی که من هستم دقیقا یعنی کجا؟ شما مگر خودتان گرین کارت آمریکا ندارید؟ چقدر از اموال شما در آمریکا سرمایهگذاری شده؟ چقدر از ریالهای هشتاد میلیون مردم ایران را به دلار تبدیل کرده و در آمریکا و کانادا به شکل ملک و آپارتمان سرمایهگذاری کردهاید؟
🔹 دو- آقای فرخنژاد. شما دوستی عمیق و همکاری حرفهای جدی با محمد امامی داشتهاید. با او و فرزندانش در کانادا و آمریکا رفت و آمد خانوادگی هم دارید. چرا یک بار یک پست درباره محمد امامی نمیگذارید و به مخاطبانتان حقیقت رابطه تان با محمد امامی را نمیگویید؟ چرا نمیگویید محمد امامی تهیه کننده سریال شهرزاد کسی است که سیزده هزار میلیارد تومن از صندوق بازنشستگی فرهنگیان دزدیده است. به همین راحتی. آقای فرخ نژاد. آیا بخشی از پولی که رفیق شما با خیال راحت از نهصد هزار معلم مستضعف کشور غارت کرد به جیب شما هم رسید؟ شما که اهل شفافیت هستید چرا بعد از پنج سال سکوت یک پست ناقابل درباره محمد امامی و رابطه خودتان با این فرد شفاف سازی نمیکنید؟
🔸 سه- آقای فرخ نژاد. از شخصیتهای فرهنگ خودمان نقل قول و حدیث نمیاورم از رییس جمهو آمریکایی میاورم که گرین کارتش در جیبتان است و پولی که از مردم ایران در می اورید را انجا خرج و سرمایه گذاری میکنید. جان اف کندی رییس جمهوری امریکا میگوید: «نپرس کشورم برای من چه کرده. بپرس تو برای کشورت چه کردی؟» حالا من از شما میپرسم. فقط یک فقره دستمزد شما در سال نود و دو برای فیلم استرداد چهارصد و هشتاد میلیون تومن یعنی معادل سه میلیارد تومن امروز بود. با این پول چه کردید؟ چقدر برایش مالیات دادید؟ آن موقع برای ندادن مالیات ارتباطات با نیروهای امنیتی و استفاده از پارتی بازی اشکالی نداشت؟ راستی شما که بچه آبادان هستید این سالها میتوانستید با ده درصد پول یک اپارتمان در امریکا، یک مدرسه در ابادان بسازید؟ چرا نساختید؟
🔹چهار- آقای فرخ نژاد. شما نماد هستید. نماد فساد و تباهی و زوال فرهنگی. شما نماد کسی هستید که با قالیباف فالوده میخورد و نیم ساعت بعدش با حسن روحانی بستنی میزند. شما نماد کسی هستید که سال هشتاد و هشت منتقد نظام بودید و همزمان هم از امنیتی ترین نهادهای نظام حقوق های کلان میگرفتید و برایشان فیلم میساختید. شما کسی هستید که در فرهنگ عامه میگویند «بچه زرنگ» و شما به این بچه زرنگ بودن افتخار هم میکنید. اما بچه زرنگ بودن شما و رفقایتان مثل محمد امامی کار ما را به اینجا رسانده. کسی نخواسته نقد نکنید. خواسته با دشمن خارجی همکاری نکنید و با نویز و عربدهکشی فضا را آلوده نکنید تا راه اصلاح و اندیشه و تغییر در این جامعه بسته نشود. تا آنها که سلامت مالی و اخلاقی شان اثبات شده و ذهن شان هم مستعمراتی و غربزده نیست، پا به میدان بگذارند و بدون اینکه با دشمن پاس گل بدهند، مقابل فساد و ناکارآمدی بایستند. نه کسانی که رفیق دزد هستند و شریک قافله.....
کانال تلگرام علی علیزاده
پرند زاهدی
بازیگر
خطاب به
مسیح علی نژاد
☝☝☝
بازیگر
خطاب به
مسیح علی نژاد
☝☝☝
Forwarded from bitrait
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قسمت 8 #هشتم
#داستان
#داشت_یادم_میامد
امروز حوالی 6عصر
#اینستاگرام_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
فیلم مربوط به اجرای
#نمایش من
"پریخوانی عشق و سنگ" است
کاری از من
بابازی خانم تیرانداز
#چیستا
#داستان
#داشت_یادم_میامد
امروز حوالی 6عصر
#اینستاگرام_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
فیلم مربوط به اجرای
#نمایش من
"پریخوانی عشق و سنگ" است
کاری از من
بابازی خانم تیرانداز
#چیستا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی قسمت هشتم
#داستان
#قصه
#داشت_یادم_میامد
اثر
#چیستا_یثربی
#اینستاگرام_چیستایثربی
با آوای بانو
پری زنگنه
قسمتهایقبل هم،در کانال است
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داستان
#قصه
#داشت_یادم_میامد
اثر
#چیستا_یثربی
#اینستاگرام_چیستایثربی
با آوای بانو
پری زنگنه
قسمتهایقبل هم،در کانال است
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
محمد امامی سرمایهگذار کلان فیلمهای سینمایی و شبکه نمایش خانگی و تهیه کننده سریال شهرزاد بازداشت شد.
https://t.me/Na_Be_shahrzad
https://t.me/Na_Be_shahrzad
#داشت_یادم_میامد
#قسمت_هشتم
اکنون
#اینستاگرام_چیستایثربی
سپس در کانال
با ویدیوی فیلم
#آخرین_سامورایی
#تام_کروز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#قسمت_هشتم
اکنون
#اینستاگرام_چیستایثربی
سپس در کانال
با ویدیوی فیلم
#آخرین_سامورایی
#تام_کروز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مثل دریا ،
به قلبم میریزی ،
مثل ساحل ،
همیشه منتظرم .... .
دریا ، همیشه شیطنت دارد ،
ساحل اما ، هیچ .....
فقط آغوش دارد و صبر ....
#مینیمال
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
به قلبم میریزی ،
مثل ساحل ،
همیشه منتظرم .... .
دریا ، همیشه شیطنت دارد ،
ساحل اما ، هیچ .....
فقط آغوش دارد و صبر ....
#مینیمال
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
ما اهل رحم کردن نیستیم
حتی به خودمان...
از نشانه های یک جامعه ی بالنده ،
ایجاد حساسیت ، نسبت به سرنوشت خود و دیگران است.
آیا ما حاضریم بدون احساس زرنگی ،
به دیگران هم بها دهیم ؟
بدون حس کندن ؟
بدون حس استفاده و رفتن ؟!
به خودمان چطور ؟
به خودمان ، مجالی برای رشد میدهیم ؟
امکان رشد بیشتر خود را فراهم میکنیم ؟
کمی فکر کنیم
از آخرین تفکر جدی شما
از آخرین کتابی که خواندید
از آخرین بحث منطقی شما
چقدر میگذرد؟
چقدر این ایام به معلومات واقعی شما اضافه شده ؟
چقدر تکامل یافته اید ؟
چقدررررر واقعا ؟
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
حتی به خودمان...
از نشانه های یک جامعه ی بالنده ،
ایجاد حساسیت ، نسبت به سرنوشت خود و دیگران است.
آیا ما حاضریم بدون احساس زرنگی ،
به دیگران هم بها دهیم ؟
بدون حس کندن ؟
بدون حس استفاده و رفتن ؟!
به خودمان چطور ؟
به خودمان ، مجالی برای رشد میدهیم ؟
امکان رشد بیشتر خود را فراهم میکنیم ؟
کمی فکر کنیم
از آخرین تفکر جدی شما
از آخرین کتابی که خواندید
از آخرین بحث منطقی شما
چقدر میگذرد؟
چقدر این ایام به معلومات واقعی شما اضافه شده ؟
چقدر تکامل یافته اید ؟
چقدررررر واقعا ؟
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان#چند_قسمتی
#داشت_یادم_میامد#چیستایثربی#قصه#قسمت_اول #چیستا_یثربی
از آینه ی ماشین دیدم که پدرم اشکهایش را پاک میکند، دستمال را یواشکی طرف صورتش میاورد،ماشین تاریک بود.پدر فکر کرد نمیبینم، ولی دیدم.گفتم :پدر جان،خب چرا نمیبریش پیش متخصص؟یه شب در میون، اورژانس فایده نداره !
پدرم گفت :میخوای همه ی فامیل حاج آقا سید، بفهمن که وارثم غشیه!
تنها وارثم ؟... از کلمه ی تنها وارث حالم بهم میخورد،اصلا از کلمه"وارث" حالم بهم میخورد....انگار آدم برای مرگ،زندگی کرده باشد، ولی پدر، بااین کلمات خو گرفته بود،از بچگی در گوشش،فقط این را تکرار کرده بودند..وارث،وارث!گفتم :مامان چی؟گفت:
اونم نمیتونم دستاشو ببندم، بستریش کنم که! زنمه،مادر بچه هامه! دوسش دارم،تازه اگه به دکتر، از اون حرفابزنه!گفتم:دکترا میفهمن توهم و هذیانه!گفت:خب نمیخوام بفهمن اینجورحالش بده! همه جا،تو فامیل تعریف اونه، همه جا گفتم زن از فامیل نگرفتم، چون این زن فرشته ست، فرق داره! هم خانه داره، هم زیبا...روشنفکره، مینویسه،کتاب میخونه!
حالا اگه بفهمن تو ذهنش صداهایی میشنوه که اون چیزارومیگه... تاگردنش سرخ شد.لازم نبود ادامه دهد، خودم صد بارشنیده بودم، گفتم:آب، همه ی روز قطع بود،برقم یکساعت اومد، دوباره قطع شد!نه میتونه بره حموم، نه کاری داره که آروم بشه،در اتاقو رو خودش بسته، هیچی نمیخوره،میترسم براش..ازطرفی بزورم برم تو، جیغ میزنه، ممکنه منم بزنه!پدر گفت:درو که نمیتونیم بشکنیم! ببین رسیدیم بیمارستان میگیم از پله افتاده،باشه؟
میگیم تاریک بوده،جوون زیر پاشو ندیده!گفتم :هی بیمارستان عوض میکنی که شک نکنن!هر شب یه قصه تازه!
تو باید هزارو یکشب که چه عرض کنم! همه زندگیت، شهرزاد قصه گو میشدی،از بس مجبوری به مردم دروغ بگی که آبروت نره... خب غش کرده! سرش خورده به وان!
حقیقتو بگو... پدر گفت: نه...من اونو وکیلم کردم،برای یه سری کارای اداری! حکم وکالت داره،نباید مریض باشه!گفتم:کیه هی خونه زنگ میزنه؟من برمیدارم، قطع میکنه!
پدر گفت:دوستمه ، سیروس...میخواد باهم بریم نعیما یا آژینه، مجسمه بخریم!
از صبح چند بار زنگ زده،ولی هفته پیش میدونست داداشت مسابقه فوتبال داره، میدونست من تنها نمیرم جاهای شلوغ، حالم بد میشه!تو رو هم که ورزشگاه راه نمیدن،نرفتم..یه کلمه تعارف نکرد باهم بریم مسابقه شو ببینیم!داداشت برای همین دلخور شد!همه، پدراشون ، اومده بودن...شبش به من گفت :تو به موفقیت من حسادت میکنی!
چون خودت تو والیبال باز نشسته شدی، نمیتونی فوتبال بازی کردن منو ببینی؟...اون اصلا یادش رفته بود که من جای شلوغ،گیج میشم !#ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/BmtjLsjnZgjHZO1uxiSNVFcauAwSIKwJZaO1bw0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=j6p73pn6lvl2
#داشت_یادم_میامد#چیستایثربی#قصه#قسمت_اول #چیستا_یثربی
از آینه ی ماشین دیدم که پدرم اشکهایش را پاک میکند، دستمال را یواشکی طرف صورتش میاورد،ماشین تاریک بود.پدر فکر کرد نمیبینم، ولی دیدم.گفتم :پدر جان،خب چرا نمیبریش پیش متخصص؟یه شب در میون، اورژانس فایده نداره !
پدرم گفت :میخوای همه ی فامیل حاج آقا سید، بفهمن که وارثم غشیه!
تنها وارثم ؟... از کلمه ی تنها وارث حالم بهم میخورد،اصلا از کلمه"وارث" حالم بهم میخورد....انگار آدم برای مرگ،زندگی کرده باشد، ولی پدر، بااین کلمات خو گرفته بود،از بچگی در گوشش،فقط این را تکرار کرده بودند..وارث،وارث!گفتم :مامان چی؟گفت:
اونم نمیتونم دستاشو ببندم، بستریش کنم که! زنمه،مادر بچه هامه! دوسش دارم،تازه اگه به دکتر، از اون حرفابزنه!گفتم:دکترا میفهمن توهم و هذیانه!گفت:خب نمیخوام بفهمن اینجورحالش بده! همه جا،تو فامیل تعریف اونه، همه جا گفتم زن از فامیل نگرفتم، چون این زن فرشته ست، فرق داره! هم خانه داره، هم زیبا...روشنفکره، مینویسه،کتاب میخونه!
حالا اگه بفهمن تو ذهنش صداهایی میشنوه که اون چیزارومیگه... تاگردنش سرخ شد.لازم نبود ادامه دهد، خودم صد بارشنیده بودم، گفتم:آب، همه ی روز قطع بود،برقم یکساعت اومد، دوباره قطع شد!نه میتونه بره حموم، نه کاری داره که آروم بشه،در اتاقو رو خودش بسته، هیچی نمیخوره،میترسم براش..ازطرفی بزورم برم تو، جیغ میزنه، ممکنه منم بزنه!پدر گفت:درو که نمیتونیم بشکنیم! ببین رسیدیم بیمارستان میگیم از پله افتاده،باشه؟
میگیم تاریک بوده،جوون زیر پاشو ندیده!گفتم :هی بیمارستان عوض میکنی که شک نکنن!هر شب یه قصه تازه!
تو باید هزارو یکشب که چه عرض کنم! همه زندگیت، شهرزاد قصه گو میشدی،از بس مجبوری به مردم دروغ بگی که آبروت نره... خب غش کرده! سرش خورده به وان!
حقیقتو بگو... پدر گفت: نه...من اونو وکیلم کردم،برای یه سری کارای اداری! حکم وکالت داره،نباید مریض باشه!گفتم:کیه هی خونه زنگ میزنه؟من برمیدارم، قطع میکنه!
پدر گفت:دوستمه ، سیروس...میخواد باهم بریم نعیما یا آژینه، مجسمه بخریم!
از صبح چند بار زنگ زده،ولی هفته پیش میدونست داداشت مسابقه فوتبال داره، میدونست من تنها نمیرم جاهای شلوغ، حالم بد میشه!تو رو هم که ورزشگاه راه نمیدن،نرفتم..یه کلمه تعارف نکرد باهم بریم مسابقه شو ببینیم!داداشت برای همین دلخور شد!همه، پدراشون ، اومده بودن...شبش به من گفت :تو به موفقیت من حسادت میکنی!
چون خودت تو والیبال باز نشسته شدی، نمیتونی فوتبال بازی کردن منو ببینی؟...اون اصلا یادش رفته بود که من جای شلوغ،گیج میشم !#ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/BmtjLsjnZgjHZO1uxiSNVFcauAwSIKwJZaO1bw0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=j6p73pn6lvl2
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#داستان#چند_قسمتی #داشت_یادم_میامد#چیستایثربی#قصه#قسمت_اول #چیستا_یثربی از آینه ی ماشین دیدم که پدرم اشکهایش را پاک میکند، دستمال را یواشکی طرف صورتش میاورد،ماشین تاریک بود.پدر فکر کرد نمیبینم، ولی دیدم.گفتم :پدر جان،خب چرا نمیبریش پیش متخصص؟یه شب در میون،…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان
#داشت_یادم_میامد
#قسمت_دوم#چیستایثربی#چیستا_یثربی#موزیک:آلما#قصه
در بیمارستان،مسول پذیرش،نیمه خواب بود.اما پزشک،مثل اینکه کاملا خوابیده بود،چون منشی اش، بعداز ده دقیقه مارا راه داد.
پدرم،توضیحاتی را که آماده کرده بود، داد.دکتر عصبانی به نظر میرسید،نمیدانم چرا! مارا برای معاینه از اتاق بیرون کردو منشی اش گفت:اونجا بنشینید!حتی صندلیها را نشان داد! مثل اینکه خودمان نمیدیدیم!
سکوت بود.مردی وارد شد،زنی را به زور همراهش میکشید،زن جیغ میکشید. یکطرف صورت زن، کبود بود.منشی سراسیمه از اتاق پزشک بیرون دوید،انگار مرد را میشناخت،سلام مودبی کرد،کمی خم شد.مرد درگوش اوچیزی گفت.
منشی سرش را تکان داد و فوری زنگ زد،دو پرستار زن آمدند.یکی چهار شانه،دیگری استخوانی! زن را بزورگرفتندوبه اتاق قرنطینه بردند.نفهمیدم اتاق قرنطینه چیست وآنجاچه میکردند!صدای جیغهای زن روی اعصاب بود،دستانش را بستند تا او راببرند،تابحال در هیچ اورژانس عادی ،چنین صحنه ای ندیده بودم!زن به سمت من نگاه میکرد و هوا را چنگ میزد،امانمیتوانست کلمه ای بگوید،فقط جیغ میکشید.
به پدرم گفتم :قیافه این آقائه برام آشناست!ندیدیمش قبلا؟پدرم هم به مرد همراه زن خیره شده بود،اما چیزی نگفت. فقط دستش را آرام، روی دستم گذاشت.صدای جیغ زن از داخل اتاق هم قطع نمیشد!نمیدانستم مگر چکارش میکردند! آنجابیمارستان روانی نبود!
مرد خونسرد نشسته بود و یکی از مجلات روی میز را ورق میزد،دوبار بسته سیگارش را در آورد.تابلوی روی دیوار را دید آن را دوباره داخل جیبش گذاشت.حس بدی از او به من میرسید،انگار او را میشناختم ،انگار میدانستم آدم خوبی نیست!پدرم حتما میدانست او کیست...حتی نگاهش نمیکرد، ولی چیزی نگفت. منشی در اتاق دکتر را باز کرد و پدرم را صدا کرد و گفت: دکتر میخواهد شما را ببیند..تنها!
رنگ از روی پدرم پرید، نگاهی به من انداخت، فقط گفتم : به امان خدا! ونمیدانم چرا چنین چیزی گفتم!
پدر رفت،مرد به من خیره شده بود،انگار سعی میکرد چیزی را بیاد بیاورد.چند دقیقه بعد گفت:چقدر بزرگ شدی، نشناختم! پدرتون که بلند شد،شناختم،گفتم:بله؟گفت:منو نشناختی؟باخشم گفتم:نخیر! و آنقدر برای آنچه در اتاق پزشک میگذشت، استرس داشتم که حس میکردم حرف زدن این مرد بامن،با آن لحن خودمانی، بسیار بی ادبانه و بیموقع است! گفت:من کریمم!گفتم:کریم کیه؟گفت:دختره اینجا نشسته،گریه میکنه!...بازی مورد علاقه ت!چقدر دلم میخواست منم ،تو بازی راه بدین،ولی نمیشد!
من ده سالی از شما بزرگتر بودم،تازه اگه همسنتونم بودم،راهم نمیدادید!
کی پسر باغبونو،به بازی دختر ارباب راه میده؟#ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/Bm0sYVQnd-7Mu-p5IpwDnXrxWq0q838DDUq4Rg0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=ao6nls224jin
#داشت_یادم_میامد
#قسمت_دوم#چیستایثربی#چیستا_یثربی#موزیک:آلما#قصه
در بیمارستان،مسول پذیرش،نیمه خواب بود.اما پزشک،مثل اینکه کاملا خوابیده بود،چون منشی اش، بعداز ده دقیقه مارا راه داد.
پدرم،توضیحاتی را که آماده کرده بود، داد.دکتر عصبانی به نظر میرسید،نمیدانم چرا! مارا برای معاینه از اتاق بیرون کردو منشی اش گفت:اونجا بنشینید!حتی صندلیها را نشان داد! مثل اینکه خودمان نمیدیدیم!
سکوت بود.مردی وارد شد،زنی را به زور همراهش میکشید،زن جیغ میکشید. یکطرف صورت زن، کبود بود.منشی سراسیمه از اتاق پزشک بیرون دوید،انگار مرد را میشناخت،سلام مودبی کرد،کمی خم شد.مرد درگوش اوچیزی گفت.
منشی سرش را تکان داد و فوری زنگ زد،دو پرستار زن آمدند.یکی چهار شانه،دیگری استخوانی! زن را بزورگرفتندوبه اتاق قرنطینه بردند.نفهمیدم اتاق قرنطینه چیست وآنجاچه میکردند!صدای جیغهای زن روی اعصاب بود،دستانش را بستند تا او راببرند،تابحال در هیچ اورژانس عادی ،چنین صحنه ای ندیده بودم!زن به سمت من نگاه میکرد و هوا را چنگ میزد،امانمیتوانست کلمه ای بگوید،فقط جیغ میکشید.
به پدرم گفتم :قیافه این آقائه برام آشناست!ندیدیمش قبلا؟پدرم هم به مرد همراه زن خیره شده بود،اما چیزی نگفت. فقط دستش را آرام، روی دستم گذاشت.صدای جیغ زن از داخل اتاق هم قطع نمیشد!نمیدانستم مگر چکارش میکردند! آنجابیمارستان روانی نبود!
مرد خونسرد نشسته بود و یکی از مجلات روی میز را ورق میزد،دوبار بسته سیگارش را در آورد.تابلوی روی دیوار را دید آن را دوباره داخل جیبش گذاشت.حس بدی از او به من میرسید،انگار او را میشناختم ،انگار میدانستم آدم خوبی نیست!پدرم حتما میدانست او کیست...حتی نگاهش نمیکرد، ولی چیزی نگفت. منشی در اتاق دکتر را باز کرد و پدرم را صدا کرد و گفت: دکتر میخواهد شما را ببیند..تنها!
رنگ از روی پدرم پرید، نگاهی به من انداخت، فقط گفتم : به امان خدا! ونمیدانم چرا چنین چیزی گفتم!
پدر رفت،مرد به من خیره شده بود،انگار سعی میکرد چیزی را بیاد بیاورد.چند دقیقه بعد گفت:چقدر بزرگ شدی، نشناختم! پدرتون که بلند شد،شناختم،گفتم:بله؟گفت:منو نشناختی؟باخشم گفتم:نخیر! و آنقدر برای آنچه در اتاق پزشک میگذشت، استرس داشتم که حس میکردم حرف زدن این مرد بامن،با آن لحن خودمانی، بسیار بی ادبانه و بیموقع است! گفت:من کریمم!گفتم:کریم کیه؟گفت:دختره اینجا نشسته،گریه میکنه!...بازی مورد علاقه ت!چقدر دلم میخواست منم ،تو بازی راه بدین،ولی نمیشد!
من ده سالی از شما بزرگتر بودم،تازه اگه همسنتونم بودم،راهم نمیدادید!
کی پسر باغبونو،به بازی دختر ارباب راه میده؟#ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/Bm0sYVQnd-7Mu-p5IpwDnXrxWq0q838DDUq4Rg0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=ao6nls224jin
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#داستان #داشت_یادم_میامد #قسمت_دوم#چیستایثربی#چیستا_یثربی#موزیک:آلما#قصه در بیمارستان،مسول پذیرش،نیمه خواب بود.اما پزشک،مثل اینکه کاملا خوابیده بود،چون منشی اش، بعداز ده دقیقه مارا راه داد. پدرم،توضیحاتی را که آماده کرده بود، داد.دکتر عصبانی به نظر میرسید،نمیدانم…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد#داستان
#قسمت_سوم#چیستایثربی
او را خیلی دور به یاد میاوردم،پسری رنگ پریده و لاغر،که از دوردستها مرا نگاه میکرد.گاهی فکر میکردم اشتباه میکنم!حتی شک کرده بودم که پدرم به او پول داده که همیشه مراقبم باشد!نگاههای طولانی،خیره،پر حسرت و پر از آرزوهای سرکوب شده ی یک پسر بچه در آن سن، که باید کناردست پدرش کودها را درباغچه ما پخش میکرد و من با لباس صورتی احمقانه ام بازی میکردم و ادای گریه در میاوردم.
"دختره اینجا نشسته ،تنها نشسته، گریه میکنه...بی آنکه دلیلی در آن زمان ،برای گریه داشته باشم!گفت:یادت اومد منو؟داشت کم کم یادم میآمد،سه سال بعدش انقلاب شد ، بعد جنگ و بعد نفرین جداییها مثل طاعونی مسری، به خانه ی ماهجوم اورد..و بعد ، بعد..؟ بعدی نداشت.همیشه همین بود.همیشه روز به روز زندگی کردیم تابه امروز که آنجا نشسته بودم.کاری که
همه ی مردم من میکردند!همیشه عادت میکردیم،به بدبختی.به جنگ.به چشم انداز مه آلود،به ذره ذره مردن!
گفت:این وقت شب،تو این بیمارستان پرت؟!
خونه شما از اینجاخیلی دوره،خدا بد نده!گفتم :بد و خوبش میگذره.گفت: نه!بعضی چیزانمیگذره.
زنمو دیدی؟مریضه،همسایه ها میگن جن رفته توتنش! اونم میافته به جونشون، هر شب همین بساطه،دعوا و کتک کاری !گفتم:خب مریضه،تو بیمارستان عمومی چکارمیکنه؟گفت:میخوای به همه بگم، زنم روانیه؟اینجا،دو تا آمپول میزنن،موقتا ساکتش میکنن.آشناست دکتر اینجا...
بیمارستان روانی براش پرونده درست میکنن،دیگه آبرو برامون نمیمونه!گفتم: اینطوری خوب نمیشه،گفت:بالاخره میمیریم،تموم میشه!نگاهش کردم،افسرده به نظر میرسید.گفتم:الان که باید وضعتون خوب باشه.
یادمه اول انقلاب از پدرم شنیدم که پدرتون تو کمیته،شغل مهمی گرفته! گفت:وضع خوب که فقط پول نیست.من سه تا کارخونه دارم الان،بایه پست مهم دولتی که...ولش!
حاضر بودم همه چیزمو بدم، زنم خوب شه.گفتم:همه حاضرن همین کارو کنن،ولی ممکنه پولم نداشته باشن.گفت:شما که همیشه وضعتون خوب بوده!گفتم:مطمئن نباشید!پرستار وارد شد،مرد،بی اختیار بلند شد.پرستار در گوشش،زمزمه ای کرد.
رنگ از روی مرد پرید،به طرف اتاق قرنطینه رفت،پدر،از اتاق دکتر بیرون آمد.گفت:من تسویه کنم بریم ،گفتم:پس داداش؟ گفت:بهوش آمده،داره میاد.دکتر به چند تامورد شک کرده،آزمایش نوشته.حالا بعد...
صدای جیغی از اتاق قرنطینه،بلند شد:
زن دادمیزد:من پیغمبرتونم ،خفه شید!
پدرم گفت:چه وحشتناک بوداین صدا!گفتم:مریضه دیگه!گفت:اینم که توهم زده!
پرستاری گفت:یه روز پیغمبره، یه روز شمر و یزید!میگه امام حسینو من کشتم!دارم بزنید !پدرم گفت:خدا به خانواده ش صبر بده#ادامه
https://www.instagram.com/p/BnAWSd9H0NqB-LbOyk2sRywuHT8I66-xajUgq80/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=bdbxvtk3i2jw
#قسمت_سوم#چیستایثربی
او را خیلی دور به یاد میاوردم،پسری رنگ پریده و لاغر،که از دوردستها مرا نگاه میکرد.گاهی فکر میکردم اشتباه میکنم!حتی شک کرده بودم که پدرم به او پول داده که همیشه مراقبم باشد!نگاههای طولانی،خیره،پر حسرت و پر از آرزوهای سرکوب شده ی یک پسر بچه در آن سن، که باید کناردست پدرش کودها را درباغچه ما پخش میکرد و من با لباس صورتی احمقانه ام بازی میکردم و ادای گریه در میاوردم.
"دختره اینجا نشسته ،تنها نشسته، گریه میکنه...بی آنکه دلیلی در آن زمان ،برای گریه داشته باشم!گفت:یادت اومد منو؟داشت کم کم یادم میآمد،سه سال بعدش انقلاب شد ، بعد جنگ و بعد نفرین جداییها مثل طاعونی مسری، به خانه ی ماهجوم اورد..و بعد ، بعد..؟ بعدی نداشت.همیشه همین بود.همیشه روز به روز زندگی کردیم تابه امروز که آنجا نشسته بودم.کاری که
همه ی مردم من میکردند!همیشه عادت میکردیم،به بدبختی.به جنگ.به چشم انداز مه آلود،به ذره ذره مردن!
گفت:این وقت شب،تو این بیمارستان پرت؟!
خونه شما از اینجاخیلی دوره،خدا بد نده!گفتم :بد و خوبش میگذره.گفت: نه!بعضی چیزانمیگذره.
زنمو دیدی؟مریضه،همسایه ها میگن جن رفته توتنش! اونم میافته به جونشون، هر شب همین بساطه،دعوا و کتک کاری !گفتم:خب مریضه،تو بیمارستان عمومی چکارمیکنه؟گفت:میخوای به همه بگم، زنم روانیه؟اینجا،دو تا آمپول میزنن،موقتا ساکتش میکنن.آشناست دکتر اینجا...
بیمارستان روانی براش پرونده درست میکنن،دیگه آبرو برامون نمیمونه!گفتم: اینطوری خوب نمیشه،گفت:بالاخره میمیریم،تموم میشه!نگاهش کردم،افسرده به نظر میرسید.گفتم:الان که باید وضعتون خوب باشه.
یادمه اول انقلاب از پدرم شنیدم که پدرتون تو کمیته،شغل مهمی گرفته! گفت:وضع خوب که فقط پول نیست.من سه تا کارخونه دارم الان،بایه پست مهم دولتی که...ولش!
حاضر بودم همه چیزمو بدم، زنم خوب شه.گفتم:همه حاضرن همین کارو کنن،ولی ممکنه پولم نداشته باشن.گفت:شما که همیشه وضعتون خوب بوده!گفتم:مطمئن نباشید!پرستار وارد شد،مرد،بی اختیار بلند شد.پرستار در گوشش،زمزمه ای کرد.
رنگ از روی مرد پرید،به طرف اتاق قرنطینه رفت،پدر،از اتاق دکتر بیرون آمد.گفت:من تسویه کنم بریم ،گفتم:پس داداش؟ گفت:بهوش آمده،داره میاد.دکتر به چند تامورد شک کرده،آزمایش نوشته.حالا بعد...
صدای جیغی از اتاق قرنطینه،بلند شد:
زن دادمیزد:من پیغمبرتونم ،خفه شید!
پدرم گفت:چه وحشتناک بوداین صدا!گفتم:مریضه دیگه!گفت:اینم که توهم زده!
پرستاری گفت:یه روز پیغمبره، یه روز شمر و یزید!میگه امام حسینو من کشتم!دارم بزنید !پدرم گفت:خدا به خانواده ش صبر بده#ادامه
https://www.instagram.com/p/BnAWSd9H0NqB-LbOyk2sRywuHT8I66-xajUgq80/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=bdbxvtk3i2jw
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#داشت_یادم_میامد#داستان #قسمت_سوم#چیستایثربی او را خیلی دور به یاد میاوردم،پسری رنگ پریده و لاغر،که از دوردستها مرا نگاه میکرد.گاهی فکر میکردم اشتباه میکنم!حتی شک کرده بودم که پدرم به او پول داده که همیشه مراقبم باشد!نگاههای طولانی،خیره،پر حسرت و پر از آرزوهای…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد #قسمت_چهارم #چیستایثربی#داستان#قصه
پدرم داشت باحسابداری تسویه میکرد که دراتاق قرنطینه،سراسیمه باز شد ومرد یاهمان کریم،باحالتی آشفته وموی پریشان ازاتاق بیرون دوید وبه سمت اتاق دکتررفت.در راه برای یک لحظه نگاه او وپدرم به هم گره خورد،رنگ کریم دوباره پرید،اما پدرم سرخ شد!بیشتر حالت برافروختگی وخشم بود!کریم،سریع به داخل اتاق دکتررفت،حتی لحظه ای نایستاد!سلام نداد،سری هم خم نکرد!پدرم گفت:میشناسیش؟گفتم:خودشو معرفی کرد،گفت بچه باغبون ما بوده!یکم یادم میاد...گفت:اونوقت نباید یه سلام بده؟گفتم:خب به نظرخودش،نه لابد!گفت،الان سه تاکارخونه داره،شغل مهمی هم داره!نمیدونم چه کاره ست!ولی حتما خودشو الان،خیلی ازما،بالاتر میدونه،انتظار داره شما اول سلام بدید!پدرم گفت:پسره احمق،هنوز همونجوری بیفکر مونده!
مریض اونه اینجور دادمیزنه؟گفتم:چرا بهش گفتین احمق؟شما که فحش نمیدین!گفت:خب هیچی!گفتم:نه جدی،چرا؟گفت:بعضی چیزا بهتره که هیچوقت به زبون نیاد دخترم،چون وقتی به زبون میاد،هم قبحش میریزه،هم خاطراتشم باهاش میاد!و وقتی خاطراتش میاد،دردشم باهاش میاد!هنوز جمله ی پدرم تمام نشده بود که کریم،از اتاق دکتر بیرون آمد وگفت:پس پسرت غشیه!آره ارباب؟وارث عزیزدردونه ت؟وخندید...خنده ای بلند و هیستریک!پدرم نگاهش نکرد،فقط گفت:فشارش افتاده،به توچه ربطی داره؟برای چی رفتی ازدکتر سوال کردی؟گفت:من بادکتر،کارشخصی داشتم،آشنامه!آقازاده تو،اونجا دیدم!پدرگفت:نمیخوام باهات حرف بزنم،تو انقدربی ادبی که سلام دادن به بزرگتر رو بلد نیستی!کریم گفت:توچی؟شب عید،بیرون کردن کوچیکتر رو خوب بلدی؟چه جوری منو از اون خونه کوفتی انداختی بیرون؟اونم شب عید؟عیدی که برف میومد!حتی لباسایی هم که واسه عید،برام گرفته بودی،ازم پس گرفتی!پدرم گفت:دهن منوبازنکن،خودت میدونی چرا!
کریم گفت:بابامو نگه داشتی،گفتی تو بمون،ولی پسرت دیگه حق نداره پاشوتوخونه من بذاره!بابامم قهر کردباهات، ولت کرد!نه به بابام چیزی گفتی،نه به من!خب برای چی مرد حسابی؟چرا مارو بیرون کردی؟امیدوارم بدترین بلاها سرخودت و خونواده ت بیاد،امیدوارم پسرت به درک اسفل واصل شه!پدرم لبش را گزید،آرام گفت:گفتم دهن منو بازنکن پسر!
تو بهتر ازمن وهرکس دیگه ای میدونی چرا تویکی رو انداختم بیرون!کریم باخشم گفت: من بچه بودم!
پدرم گفت:شونزده ساله،بچه نیست!و تازه اگرهم بچه ست،کار خلاف میکنه،باید ادب شه!بچه بی تربیت باید ادب شه!صدای جیغ زن کریم،فضا راپرکرد:"مگه نمیگم یه برگه بیارید،بنویسید،آیه داره نازل میشه!خدا...زود!"
کریم لحظه ای چشمانش را بست وگفت:خدا به دادم برس... #ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/BncO_LGnM1h/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4hvzwizgrxe3
پدرم داشت باحسابداری تسویه میکرد که دراتاق قرنطینه،سراسیمه باز شد ومرد یاهمان کریم،باحالتی آشفته وموی پریشان ازاتاق بیرون دوید وبه سمت اتاق دکتررفت.در راه برای یک لحظه نگاه او وپدرم به هم گره خورد،رنگ کریم دوباره پرید،اما پدرم سرخ شد!بیشتر حالت برافروختگی وخشم بود!کریم،سریع به داخل اتاق دکتررفت،حتی لحظه ای نایستاد!سلام نداد،سری هم خم نکرد!پدرم گفت:میشناسیش؟گفتم:خودشو معرفی کرد،گفت بچه باغبون ما بوده!یکم یادم میاد...گفت:اونوقت نباید یه سلام بده؟گفتم:خب به نظرخودش،نه لابد!گفت،الان سه تاکارخونه داره،شغل مهمی هم داره!نمیدونم چه کاره ست!ولی حتما خودشو الان،خیلی ازما،بالاتر میدونه،انتظار داره شما اول سلام بدید!پدرم گفت:پسره احمق،هنوز همونجوری بیفکر مونده!
مریض اونه اینجور دادمیزنه؟گفتم:چرا بهش گفتین احمق؟شما که فحش نمیدین!گفت:خب هیچی!گفتم:نه جدی،چرا؟گفت:بعضی چیزا بهتره که هیچوقت به زبون نیاد دخترم،چون وقتی به زبون میاد،هم قبحش میریزه،هم خاطراتشم باهاش میاد!و وقتی خاطراتش میاد،دردشم باهاش میاد!هنوز جمله ی پدرم تمام نشده بود که کریم،از اتاق دکتر بیرون آمد وگفت:پس پسرت غشیه!آره ارباب؟وارث عزیزدردونه ت؟وخندید...خنده ای بلند و هیستریک!پدرم نگاهش نکرد،فقط گفت:فشارش افتاده،به توچه ربطی داره؟برای چی رفتی ازدکتر سوال کردی؟گفت:من بادکتر،کارشخصی داشتم،آشنامه!آقازاده تو،اونجا دیدم!پدرگفت:نمیخوام باهات حرف بزنم،تو انقدربی ادبی که سلام دادن به بزرگتر رو بلد نیستی!کریم گفت:توچی؟شب عید،بیرون کردن کوچیکتر رو خوب بلدی؟چه جوری منو از اون خونه کوفتی انداختی بیرون؟اونم شب عید؟عیدی که برف میومد!حتی لباسایی هم که واسه عید،برام گرفته بودی،ازم پس گرفتی!پدرم گفت:دهن منوبازنکن،خودت میدونی چرا!
کریم گفت:بابامو نگه داشتی،گفتی تو بمون،ولی پسرت دیگه حق نداره پاشوتوخونه من بذاره!بابامم قهر کردباهات، ولت کرد!نه به بابام چیزی گفتی،نه به من!خب برای چی مرد حسابی؟چرا مارو بیرون کردی؟امیدوارم بدترین بلاها سرخودت و خونواده ت بیاد،امیدوارم پسرت به درک اسفل واصل شه!پدرم لبش را گزید،آرام گفت:گفتم دهن منو بازنکن پسر!
تو بهتر ازمن وهرکس دیگه ای میدونی چرا تویکی رو انداختم بیرون!کریم باخشم گفت: من بچه بودم!
پدرم گفت:شونزده ساله،بچه نیست!و تازه اگرهم بچه ست،کار خلاف میکنه،باید ادب شه!بچه بی تربیت باید ادب شه!صدای جیغ زن کریم،فضا راپرکرد:"مگه نمیگم یه برگه بیارید،بنویسید،آیه داره نازل میشه!خدا...زود!"
کریم لحظه ای چشمانش را بست وگفت:خدا به دادم برس... #ادامه_دارد
https://www.instagram.com/p/BncO_LGnM1h/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=4hvzwizgrxe3
Instagram
yasrebi_chistaچیستایثربی
#داشت_یادم_میامد #قسمت_چهارم #چیستایثربی#داستان#قصه پدرم داشت باحسابداری تسویه میکرد که دراتاق قرنطینه،سراسیمه باز شد ومرد یاهمان کریم،باحالتی آشفته وموی پریشان ازاتاق بیرون دوید وبه سمت اتاق دکتررفت.در راه برای یک لحظه نگاه او وپدرم به هم گره خورد،رنگ کریم…
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داشت_یادم_میامد #قسمت5#چیستایثربی#رستاک
برادرم، ازاتاق بیرون آمد.پدرم باعتاب به او گفت:به اینمرد، چی گفتی؟برادرم گفت:چیزی نگفتم!دکتر باش حرف میزد.مننشنیدم همه شو!درباره من نبود! درباره...کریم وسط حرفش پریدوگفت:خب حالا گیریم،دکتر به من همه چیز رو گفته باشه،من پول مطب این دکتر رو میدم،این دکتر رو بابیمارستانش میخرم!من تورو با پسرتو ،بچه هاتو ، زنت...پدرم ناگهان درگوش کریم نواخت!تاحالا پدرم راچنین عصبانی ندیده بودم!گفت:یه بار دیگه جرات کن و اینجوری جلوی منحرف بزن!کریم به طرف پدر،حمله کرد،جیغ زدم!زن از قرنطینه دادزد: بگوچکار کردی!تمام گناهات رو بنویس!بعد ازخدا،طلب بخشش کن، توبه کن مرد!من پیغمبرتم، شاید خدا ببخشدت!
دکتر سراسیمه از اتاق بیرون دوید وگفت:چی شده؟!باز خواهرته!مگه آمپولا اثر نکرد؟چرا باز جیغ میزنه؟رییس بیمارستان صداشو بشنوه،تمومه ها! ما اینموارد رو باید ارجاع بدیم !
خواهر؟!این زن،خواهر کریم بود؟کریم دستپاچه شد،پدرم گفت:موقعی که خونه مابودی،خواهر نداشتی!کریم گفت:به شماچه؟به دکترگفت:دکتر ساکتش کن!من دارم دیوونه میشم!هرچهار نفرمان بی اختیار نشستیم.من،برادرم،پدرم وکریم.پرستارها به ما خیره نگاه میکردند.انگار دیگر هیچ کدام،جان حرف زدن نداشتیم.پس آن زن، همسرکریم نبود؟خواهرش بود و برای اینکه آبروی خواهرش نرود،حاضرشده بود او را زن خود معرفی کند،تا کسی نفهمد خواهرش،بیمار است؟اینحس من بود.
انگار میخواست راز خواهر بیمارش را هیچکس نداند... زن، وحشیانه فریاد میزد،چیزی نگذشت که پرستاری سراسیمه وارد شدوبه دکترگفت:
آقای دکتر،چندتا مامورگشت اومدن،کارتون دارن!دکتر نفس زنان گفت:بگید مریض بدحال داره،نمیتونه!به داخل اتاقش دویدوگفت:بگید اصلانمیشه بیانتومطب!مامورین گشت واردشدند،سه نفربودند.مسول پیشخوان گفت:برادرا،اینجا بیمارستانه!بااسلحه؟نمیشه که!
گفتند:دنبال کسی هستیم!به ماخبر دادناومده اینجا! یه معتاد فراریه، به طرف بیمارستان اومده،دیدنش!مواد،همراهش داره و مسلحه!باید ببینیم اینجاست؟کریم رویش رابه طرف دیوار برگرداند،صدای خواهرش از اتاق، بلند شد:مومنان من آمدن؟بگید سجده کنن،توبه کنن!یکی از برادرای گشت گفت:این صدا آشناست!دیگری گفت:نکنه همون دختره ست که...!و هرسه تایشان به ما نگاه کردند.فقط نگاه کریم به سمت دیواربود،یکی از آنهاکریم را شناخت!گفت:مگه نگفتیم خواهرتو از وسط خیابون جمع کن!بازمیخوای کتک بخوره؟دفعه پیش که اومد،تمام تنش کبود بود!ایندفعه ببینیمش حبسش میکنیم!این مزخرفات چیه میگه؟جاش توزندانه!موهای کریم روی صورتش ریخته بود،مثل یک بچه ی ترسیده شانزده ساله!#ادامه
https://www.instagram.com/p/BnlnsRsgCgt/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1ox802sniudzg
برادرم، ازاتاق بیرون آمد.پدرم باعتاب به او گفت:به اینمرد، چی گفتی؟برادرم گفت:چیزی نگفتم!دکتر باش حرف میزد.مننشنیدم همه شو!درباره من نبود! درباره...کریم وسط حرفش پریدوگفت:خب حالا گیریم،دکتر به من همه چیز رو گفته باشه،من پول مطب این دکتر رو میدم،این دکتر رو بابیمارستانش میخرم!من تورو با پسرتو ،بچه هاتو ، زنت...پدرم ناگهان درگوش کریم نواخت!تاحالا پدرم راچنین عصبانی ندیده بودم!گفت:یه بار دیگه جرات کن و اینجوری جلوی منحرف بزن!کریم به طرف پدر،حمله کرد،جیغ زدم!زن از قرنطینه دادزد: بگوچکار کردی!تمام گناهات رو بنویس!بعد ازخدا،طلب بخشش کن، توبه کن مرد!من پیغمبرتم، شاید خدا ببخشدت!
دکتر سراسیمه از اتاق بیرون دوید وگفت:چی شده؟!باز خواهرته!مگه آمپولا اثر نکرد؟چرا باز جیغ میزنه؟رییس بیمارستان صداشو بشنوه،تمومه ها! ما اینموارد رو باید ارجاع بدیم !
خواهر؟!این زن،خواهر کریم بود؟کریم دستپاچه شد،پدرم گفت:موقعی که خونه مابودی،خواهر نداشتی!کریم گفت:به شماچه؟به دکترگفت:دکتر ساکتش کن!من دارم دیوونه میشم!هرچهار نفرمان بی اختیار نشستیم.من،برادرم،پدرم وکریم.پرستارها به ما خیره نگاه میکردند.انگار دیگر هیچ کدام،جان حرف زدن نداشتیم.پس آن زن، همسرکریم نبود؟خواهرش بود و برای اینکه آبروی خواهرش نرود،حاضرشده بود او را زن خود معرفی کند،تا کسی نفهمد خواهرش،بیمار است؟اینحس من بود.
انگار میخواست راز خواهر بیمارش را هیچکس نداند... زن، وحشیانه فریاد میزد،چیزی نگذشت که پرستاری سراسیمه وارد شدوبه دکترگفت:
آقای دکتر،چندتا مامورگشت اومدن،کارتون دارن!دکتر نفس زنان گفت:بگید مریض بدحال داره،نمیتونه!به داخل اتاقش دویدوگفت:بگید اصلانمیشه بیانتومطب!مامورین گشت واردشدند،سه نفربودند.مسول پیشخوان گفت:برادرا،اینجا بیمارستانه!بااسلحه؟نمیشه که!
گفتند:دنبال کسی هستیم!به ماخبر دادناومده اینجا! یه معتاد فراریه، به طرف بیمارستان اومده،دیدنش!مواد،همراهش داره و مسلحه!باید ببینیم اینجاست؟کریم رویش رابه طرف دیوار برگرداند،صدای خواهرش از اتاق، بلند شد:مومنان من آمدن؟بگید سجده کنن،توبه کنن!یکی از برادرای گشت گفت:این صدا آشناست!دیگری گفت:نکنه همون دختره ست که...!و هرسه تایشان به ما نگاه کردند.فقط نگاه کریم به سمت دیواربود،یکی از آنهاکریم را شناخت!گفت:مگه نگفتیم خواهرتو از وسط خیابون جمع کن!بازمیخوای کتک بخوره؟دفعه پیش که اومد،تمام تنش کبود بود!ایندفعه ببینیمش حبسش میکنیم!این مزخرفات چیه میگه؟جاش توزندانه!موهای کریم روی صورتش ریخته بود،مثل یک بچه ی ترسیده شانزده ساله!#ادامه
https://www.instagram.com/p/BnlnsRsgCgt/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1ox802sniudzg