چرا. چرا . چرا ....
داریم ...
#خواب_گل_سرخ را در پیچ و کانال رسمی داریم .
به خدا داریم
شاید امشب
شاید فردا
شاید همین حوالی
شاید یک سحر ، ناگهان
دارم بعد از یکی دو اتفاق نه چندان جالب باخودم کنار میایم .
وقت میخواهم...
اگه شماهم ناگهان ، وسط خیابان پخش میشدید و کسی کمکتان نمیکرد که حتی ببینند ، مرده اید یا زنده ...
اگر نصفه شبی ، پیام عجیب و عزیزی در دایرکت می دیدید که صبح دیگر وجود نداشت!
اگر با سر و بینی ، داخل شیشه ی یک مغاره ی آشنا میرفتید....
شاید حال اکنون مرا داشتید...
میدانید...
قبلا فکر میکردم #نویسنده_خوب_بودن ، فقط بها میخواهد.
الان میبینم #آدم_خوب_بودن ، بیشتر بها میخواهد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
داریم ...
#خواب_گل_سرخ را در پیچ و کانال رسمی داریم .
به خدا داریم
شاید امشب
شاید فردا
شاید همین حوالی
شاید یک سحر ، ناگهان
دارم بعد از یکی دو اتفاق نه چندان جالب باخودم کنار میایم .
وقت میخواهم...
اگه شماهم ناگهان ، وسط خیابان پخش میشدید و کسی کمکتان نمیکرد که حتی ببینند ، مرده اید یا زنده ...
اگر نصفه شبی ، پیام عجیب و عزیزی در دایرکت می دیدید که صبح دیگر وجود نداشت!
اگر با سر و بینی ، داخل شیشه ی یک مغاره ی آشنا میرفتید....
شاید حال اکنون مرا داشتید...
میدانید...
قبلا فکر میکردم #نویسنده_خوب_بودن ، فقط بها میخواهد.
الان میبینم #آدم_خوب_بودن ، بیشتر بها میخواهد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#یاد_باد_روزی_که_اولین_بار_این_ترانه_را_شنیدم
همه ی ما یک نیمه ی گمشده داریم .
شاید ، در درون خودمان باشد...
شاید فعلا ، نباید پیدایش کنیم ،
تا باز بگردیم ،
بگردیم و بگردیم ،
.
تا مجنون شویم ،
تا لیلی ، و لیلی ها ، آسان به دست نیایند.
تا شوریدگی ، همچنان پا برجای بماند.
تا عشق ،همچنان باقی بماند ، .
تا ثابت کند که
#عشق است .
تا عشق معجزه ها کند ،
تا عشق ، نفس تنگمان را دم عیسی کند.
#چیستا_یثربی
#لیلی
#خواننده
#سینا_حجازی
#موزیک_ویدیو
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همه ی ما یک نیمه ی گمشده داریم .
شاید ، در درون خودمان باشد...
شاید فعلا ، نباید پیدایش کنیم ،
تا باز بگردیم ،
بگردیم و بگردیم ،
.
تا مجنون شویم ،
تا لیلی ، و لیلی ها ، آسان به دست نیایند.
تا شوریدگی ، همچنان پا برجای بماند.
تا عشق ،همچنان باقی بماند ، .
تا ثابت کند که
#عشق است .
تا عشق معجزه ها کند ،
تا عشق ، نفس تنگمان را دم عیسی کند.
#چیستا_یثربی
#لیلی
#خواننده
#سینا_حجازی
#موزیک_ویدیو
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
یک ، دو ، سه
روی اسکیتم
چهار، پنج ، شش
میان دالانهای خاطراتم،
هفت ، هشت ، نه
روی گذشته ، لیز میخورم
ده ،یازده ، دوازده
شبی که برادرم مرد، امشب است !
■سییییییزده....
دارد یادم میاید!
#خواب_گل_سرخ
دوستانم :
هیچ پستی در این پیج رسمی، تا قسمت پایانی
#خواب_گل_سرخ
منتشر نمیشود.
باید تمام شود.
رمان را به دوشیزه بانو ،
#دلبرک تقدیم میکنم که اسکیت یاد گرفتن او در پارکی در تهران ،( در کودکی) ،
مرا با افرادی آشنا کرد ،و داستانهایی از زندگی من با آنها ،تا ابد عجین شد...
#تا_ابد
و البته بیشک ، این رمان ، به محسن تعلق دارد.
چه خوشش بیاید ، و چه نیاید.
چه در این دنیا باشد و چه نباشد
چه معاد راقبول داشته باشد ،چه نداشته باشد.
خودش بهتر میداند چرا....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#رمان
#پاورقی_اینستاگرامی
قسمتهای آخر
در پیج رسمی #اینستاگرام
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi.2پیج دوم اینستاگرام من
روی اسکیتم
چهار، پنج ، شش
میان دالانهای خاطراتم،
هفت ، هشت ، نه
روی گذشته ، لیز میخورم
ده ،یازده ، دوازده
شبی که برادرم مرد، امشب است !
■سییییییزده....
دارد یادم میاید!
#خواب_گل_سرخ
دوستانم :
هیچ پستی در این پیج رسمی، تا قسمت پایانی
#خواب_گل_سرخ
منتشر نمیشود.
باید تمام شود.
رمان را به دوشیزه بانو ،
#دلبرک تقدیم میکنم که اسکیت یاد گرفتن او در پارکی در تهران ،( در کودکی) ،
مرا با افرادی آشنا کرد ،و داستانهایی از زندگی من با آنها ،تا ابد عجین شد...
#تا_ابد
و البته بیشک ، این رمان ، به محسن تعلق دارد.
چه خوشش بیاید ، و چه نیاید.
چه در این دنیا باشد و چه نباشد
چه معاد راقبول داشته باشد ،چه نداشته باشد.
خودش بهتر میداند چرا....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#رمان
#پاورقی_اینستاگرامی
قسمتهای آخر
در پیج رسمی #اینستاگرام
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi.2پیج دوم اینستاگرام من
عزیزان از دیروز #اینستاگرام رسمی من مشکلی پیدا کرده و عکس و فیلم لود نمیشه. عصری دارم میبرمش تعمیر گاه . لطفا برای قسمت ۸۲ #خواب_گل_سرخ کمی صبوری کنید. الان فقط اینستای دومم برام باز میشه .متشکرم
بااحترام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بااحترام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
یک عصر دلگیر
یک عشق دامن گیر
خدا دستم را بگیر
تازه دارم راه رفتن یاد میگیرم
#خواب_گل_سرخ
#بزودی
دقایقی دیگر
#داستان
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
یک عشق دامن گیر
خدا دستم را بگیر
تازه دارم راه رفتن یاد میگیرم
#خواب_گل_سرخ
#بزودی
دقایقی دیگر
#داستان
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
قسمت ۸۲
#رمان پاورقی
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی
#چیستا_یثربی منتشر شد
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رمان پاورقی
#خواب_گل_سرخ
اکنون در پیج رسمی
#چیستا_یثربی منتشر شد
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی
حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!
تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!
الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.
نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...
البته بهت قول نمیدم که...
گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.
گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !
و پایش را محکم تر فشار داد...
لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.
حس کردم چیزهایی به یادم آمد!
سالها پیش ،دوران نوجوانی....
آنجا ، آن کوه...
صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !
دستش را روی شانه ام گذاشت.
گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".
فرار کردم...
دنبالم کرد !
او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.
امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !
دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !
چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!
چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !
ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟
گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...
نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !
گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟
گفت : خفه شو !
مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.
اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !
سرش نزدیکم بود...
محکم در گوشش خواباندم.
خندید !
یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :
بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟
از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.
سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !
یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !
درد مرا به زمان حال برگرداند.
ناگهان ، موهایم را کشید...
دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...
مبل هم با ما می آمد...
مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.
به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.
بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.
تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...
رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !
اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !
با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.
گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....
منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !
تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،
تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...
نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟
قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !
شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !
باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.
هدفگیری ام ، درست بود !
ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.
دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....
روی من افتاد ، بی حرکت !
پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
یاداوری برای قسمت 82
که اکنون در پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شده
که اکنون در پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شده
امروز خیلی به علی فکر کردم ،
اگه یه یار دیگه به دنیابیام، باز عاشق اون میشم...
کاش این فرصت بود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اگه یه یار دیگه به دنیابیام، باز عاشق اون میشم...
کاش این فرصت بود.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دیدن فیلم
#رگ_خواب خیلی چیزها را در من زنده کرد. نه به خاطر خود فیلم...به دلایل دیگر !
به خاطر
خاطراتی از گذشته ی دور ، خیلی دور.
خیلی جوان بودم ،
مثل خود
#کورش_تهامی.
یادم است که صدای خوبی داشت و دف میزد، ولی تاحالا، تاتر بازی نکرده بود.
رییس واحد تاتر درمانی بهزیستی بودم ، تازه نمایش
#جمعه_دم_غروب را نوشته بودم و دنبال بازیگر مرد، میگشتم.....
و انگار خودش بود.
چون باید در جاهایی از کار میخواند و دف میزد و او برای نقش کار من ، عالی بود! همه جا تیتر زدند :
#اولین_تاتر_پست_مدرن_ایرانی!
خیلیها هم ، نفهمیدند و فحشمان دادند، اما کار در جشنواره دیده شد! و مردم و خارجیها خوششان آمد و همین مهم بود و کافی!
چون چهار ماه تمرین کرده بودیم ،
و درست یکهفته ، قبل از جشنواره ،
سر خیابان ویلای تهران ، یک موتور باسرنشینان دو ترکه، مغز بنده را نزدیک پیاده رو له کرد!
هجده بخیه ی سر...در رفتگی دست. عکسبرداری و
اسکنهای مدام و اشکهای من ، به خاطر نزدیکی جشنواره ی فجر ، دوندگیهای
پدرم...
عیادت
#ناگهانی ، دسته جمعی تاتریها از من در بیمارستان
#آبان وجیغ من چون روسری ام را پیدا نمیکردم!
و آنهمه مرد تاتری بینشان بود! ترسیدم فردا برایم پرونده ی اخلاقی درست کنند!
و نگرانی بازیگرانم که حالا که مغز چیستا له شده ، جشنواره ی فجر چه میشود؟!
و با این همه تمرین ،
بدون کارگردان ،میرسیم ؟!
رسیدیم! ...
باسر شکسته ، تمرین کردن خوش است.
"از گلوی من دستاتو بردار !
سخت عاشق بودم آن موقع !
مثل غریقی ، که به آخرین تکه ی چوب،چسبیده باشد.
عشق من، تاتر دوست نداشت.هرگز به تمرینها سر نمیزد.علی!
اوج بحران بوسنی بود. ۷۳...
دیگر دور شده بودیم!
۷۴ رسید ....از ازدواج با خودش، نا امیدم کرده بود.... آخر سال ازدواج کردم . با دیگری .... یک غریبه
کاش ازدواج نمیکردم ... و ۷۵ ، باردار....
در حال دویدن بین سالنهای تاتر و سینما ... نمایش سرخ سوزان ، در فجر ، هفت جایزه ی اصلی را گرفت ... و داور بخش منتقدان سینمای فجر شده بودم !
چند نفر دیگر هم ، درفیلم
"رگ خواب" هستند ، که برایم روزهای گذشته را ورق میزنند.
یکی
#لیلا_موسوی ، که نقش خانم پولدار رییس رستوران را بازی میکرد ،
همان که با کامران"کورش تهامی" ، جلوی چشم ناباور لیلا ، به سفر خارج رفت....
و آخر فیلم ، آن همه فحش و ناسزای آبدار ، به کامران "کورش تهامی"داد ،
و از رستوران بیرونش کرد، ودل ما را هم بخاطر ظلمی که به لیلا شد، خنک کرد،
یادم است سالها پیش....در تاتر ، لیلا موسوی را میدیدم ،
چقدر زیبا بود و کم سن!
آن روزهای شور وشیدایی من... همیشه قرار بود در کارم بازی کند که نشد !
عاشق گیسوان موجدار و بور
این دختر بودم،
تعجب نمیکردم وقتی تمام پسران تاتر ، او را که میدیدند ، فلج میشدند!
انگار برق ، ناگهان ، آنها را میگرفت!
زیبایی و معصومیت باهم ، قدرت شگفت انگیزی دارد!
و آخری!
کف زمین نشسته بودم با شکم گنده!
بهمن بود و جشنواره ی فیلم فجر!
هفت ماهه بودم !
هیات مدیره ی منتقدان خانه سینما و داور بخش منتقدان سینما بودم.
جای نشستن نبود ، با شکم بزرگم، روی زمین سینما نشستم ، برای دیدن فیلم
#لیلا،کار
#مهر_جویی، و اولین کار جدی لیلا حاتمی جوان ! که تازه پدر از دست داده بود.
داور بودم و باید کار را
میدیدم.
روی زمین نشستن در سینماهای فجر ، دیگر عادتم شده بود. دستی به پشتم خورد.
"خانم یثربی بلند شو! بشین جای من، به شکمت فشارمیاد! "
#آنتونیا_شرکا بود، منتقد و مترجم ، که بعدها ، دوست صمیمی شدیم.
چقدر آن زمان ، دوستیها واقعی بود، و آخر فیلم رفتم به لیلا حاتمی "خسته نباشید " بگویم ، دورش شلوغ بود.
شکم مرا که دید ، خودش جلو آمد. حرفی نزدیم ،
فقط بغلش کردم ، بغضی گلویم را
میفشرد! همه فکرکردند به خاطر فیلم است.
به خاطر شعر
#قیصر بود !
دکتر قیصر امین پور #استادم....
کلام جاودانه اش در موسیقی فیلم لیلا. با صدای افتخاری .
"ای نامت به هر زبان جاری...
کلامش در سینما و جان من ،
می پیچید
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما ، من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم....
و گذشت....
بلند شو چیستا
۱۳۹۷ نزدیک است ....
#چیستا_یثربی
#برگرفته از آخرین پست
#اینستاگرام رسمی من
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#رگ_خواب خیلی چیزها را در من زنده کرد. نه به خاطر خود فیلم...به دلایل دیگر !
به خاطر
خاطراتی از گذشته ی دور ، خیلی دور.
خیلی جوان بودم ،
مثل خود
#کورش_تهامی.
یادم است که صدای خوبی داشت و دف میزد، ولی تاحالا، تاتر بازی نکرده بود.
رییس واحد تاتر درمانی بهزیستی بودم ، تازه نمایش
#جمعه_دم_غروب را نوشته بودم و دنبال بازیگر مرد، میگشتم.....
و انگار خودش بود.
چون باید در جاهایی از کار میخواند و دف میزد و او برای نقش کار من ، عالی بود! همه جا تیتر زدند :
#اولین_تاتر_پست_مدرن_ایرانی!
خیلیها هم ، نفهمیدند و فحشمان دادند، اما کار در جشنواره دیده شد! و مردم و خارجیها خوششان آمد و همین مهم بود و کافی!
چون چهار ماه تمرین کرده بودیم ،
و درست یکهفته ، قبل از جشنواره ،
سر خیابان ویلای تهران ، یک موتور باسرنشینان دو ترکه، مغز بنده را نزدیک پیاده رو له کرد!
هجده بخیه ی سر...در رفتگی دست. عکسبرداری و
اسکنهای مدام و اشکهای من ، به خاطر نزدیکی جشنواره ی فجر ، دوندگیهای
پدرم...
عیادت
#ناگهانی ، دسته جمعی تاتریها از من در بیمارستان
#آبان وجیغ من چون روسری ام را پیدا نمیکردم!
و آنهمه مرد تاتری بینشان بود! ترسیدم فردا برایم پرونده ی اخلاقی درست کنند!
و نگرانی بازیگرانم که حالا که مغز چیستا له شده ، جشنواره ی فجر چه میشود؟!
و با این همه تمرین ،
بدون کارگردان ،میرسیم ؟!
رسیدیم! ...
باسر شکسته ، تمرین کردن خوش است.
"از گلوی من دستاتو بردار !
سخت عاشق بودم آن موقع !
مثل غریقی ، که به آخرین تکه ی چوب،چسبیده باشد.
عشق من، تاتر دوست نداشت.هرگز به تمرینها سر نمیزد.علی!
اوج بحران بوسنی بود. ۷۳...
دیگر دور شده بودیم!
۷۴ رسید ....از ازدواج با خودش، نا امیدم کرده بود.... آخر سال ازدواج کردم . با دیگری .... یک غریبه
کاش ازدواج نمیکردم ... و ۷۵ ، باردار....
در حال دویدن بین سالنهای تاتر و سینما ... نمایش سرخ سوزان ، در فجر ، هفت جایزه ی اصلی را گرفت ... و داور بخش منتقدان سینمای فجر شده بودم !
چند نفر دیگر هم ، درفیلم
"رگ خواب" هستند ، که برایم روزهای گذشته را ورق میزنند.
یکی
#لیلا_موسوی ، که نقش خانم پولدار رییس رستوران را بازی میکرد ،
همان که با کامران"کورش تهامی" ، جلوی چشم ناباور لیلا ، به سفر خارج رفت....
و آخر فیلم ، آن همه فحش و ناسزای آبدار ، به کامران "کورش تهامی"داد ،
و از رستوران بیرونش کرد، ودل ما را هم بخاطر ظلمی که به لیلا شد، خنک کرد،
یادم است سالها پیش....در تاتر ، لیلا موسوی را میدیدم ،
چقدر زیبا بود و کم سن!
آن روزهای شور وشیدایی من... همیشه قرار بود در کارم بازی کند که نشد !
عاشق گیسوان موجدار و بور
این دختر بودم،
تعجب نمیکردم وقتی تمام پسران تاتر ، او را که میدیدند ، فلج میشدند!
انگار برق ، ناگهان ، آنها را میگرفت!
زیبایی و معصومیت باهم ، قدرت شگفت انگیزی دارد!
و آخری!
کف زمین نشسته بودم با شکم گنده!
بهمن بود و جشنواره ی فیلم فجر!
هفت ماهه بودم !
هیات مدیره ی منتقدان خانه سینما و داور بخش منتقدان سینما بودم.
جای نشستن نبود ، با شکم بزرگم، روی زمین سینما نشستم ، برای دیدن فیلم
#لیلا،کار
#مهر_جویی، و اولین کار جدی لیلا حاتمی جوان ! که تازه پدر از دست داده بود.
داور بودم و باید کار را
میدیدم.
روی زمین نشستن در سینماهای فجر ، دیگر عادتم شده بود. دستی به پشتم خورد.
"خانم یثربی بلند شو! بشین جای من، به شکمت فشارمیاد! "
#آنتونیا_شرکا بود، منتقد و مترجم ، که بعدها ، دوست صمیمی شدیم.
چقدر آن زمان ، دوستیها واقعی بود، و آخر فیلم رفتم به لیلا حاتمی "خسته نباشید " بگویم ، دورش شلوغ بود.
شکم مرا که دید ، خودش جلو آمد. حرفی نزدیم ،
فقط بغلش کردم ، بغضی گلویم را
میفشرد! همه فکرکردند به خاطر فیلم است.
به خاطر شعر
#قیصر بود !
دکتر قیصر امین پور #استادم....
کلام جاودانه اش در موسیقی فیلم لیلا. با صدای افتخاری .
"ای نامت به هر زبان جاری...
کلامش در سینما و جان من ،
می پیچید
ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما ، من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم....
و گذشت....
بلند شو چیستا
۱۳۹۷ نزدیک است ....
#چیستا_یثربی
#برگرفته از آخرین پست
#اینستاگرام رسمی من
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi