چیستایثربی کانال رسمی
6.6K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی

حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!

تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!

الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.

نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...

البته بهت قول نمیدم که...

گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.

گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !

و پایش را محکم تر فشار داد...

لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.

حس کردم چیزهایی به یادم آمد!

سالها پیش ،دوران نوجوانی....

آنجا ، آن کوه...


صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !

دستش را روی شانه ام گذاشت.

گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".

فرار کردم...
دنبالم کرد !

او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.

امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !

دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !

چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!

چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !

ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟

گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...

نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !

گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟

گفت : خفه شو !

مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.

اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !

سرش نزدیکم بود...

محکم در گوشش خواباندم.

خندید !

یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :

بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟

از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.

سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !

یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !

درد مرا به زمان حال برگرداند.

ناگهان ، موهایم را کشید...

دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...

مبل هم با ما می آمد...

مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.

به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.

بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.

تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...

رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !

اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !

با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.

گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....



منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !

تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،

تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...

نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟

قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !



شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !

باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.

هدفگیری ام ، درست بود !

ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.


دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....

روی من افتاد ، بی حرکت !

پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
نظر ترانه علیدوستی درباره حاتمی کیا :
حواستونو صرف ارتقای آثار #متوسطتتون کنید ،نه توهین و استهزای دیگران
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستایثربی

حامد گفت : فکر کردی احمقم ؟!

تو کفش اسکیت بپوشی غیب میشی...
شده از بالکن بپری بالا !
یا روی دیوار راه بری!

الانم اگه زود نجنبیده بودم ، از این در رفته بودی بیرون.

نه ، یا به من میگی که برادرت ، پولارو کجا گذاشته یا من و تو موقتا ، یه عوالمی با هم خواهیم داشت...

البته بهت قول نمیدم که...

گفتم : پاتو از قفسه ی سینه م بردار.

گفت : اینم یه نوع بوسه ست ، فکر کن راه نفست، با بوسه ی من بسته شده !

و پایش را محکم تر فشار داد...

لگدی به پشتش زدم ، موهایم را در دستش گرفت و سرم را به زمین زد.

حس کردم چیزهایی به یادم آمد!

سالها پیش ،دوران نوجوانی....

آنجا ، آن کوه...


صبح زود رفته بودم که درس بخوانم ، حامد ،ناگهان از پشت سرم ظاهر شد !

دستش را روی شانه ام گذاشت.

گفت : "بالاخره تنها پیدات کردم".

فرار کردم...
دنبالم کرد !

او ورزشکار بود و من خیلی زود خسته شدم.

امام زاده را از دور دیدم ، انگار صدایم میزد.
به بخش زنانه ی آن پناه بردم !

دم در رسید و گفت : یه روزی ، مال من میشی ، اینو بدون !

چرا این خاطره یادم رفته بود ؟
مگر این همان حامد مردانی نبود ؟!

چقدر شکلش عوض شده بود !
چقدر روحش زشت شده بود !

ازش پرسیدم : واسه چی اذیتم می کنی ؟

گفت : واسه اینکه دزدی !
ادای آدمای باهوشو درمیاری ، ولی پول خانواده ی منو دزدیدی...

نازی تو خارج ، زن صیغه ای من بود.
پول خواهرش ، پول منه !

گفتم : پس وقتی مریمو به زور ، شوهر می دادن ، تو خارج ، صیغه بازی می کردی ؟

گفت : خفه شو !

مریم سهم خودم بوده ، همیشه هم هست.

اما خیلی چیزای دیگه هم سهم منه...
مثل اون چک و تو !

سرش نزدیکم بود...

محکم در گوشش خواباندم.

خندید !

یادم است در نوجوانی همه ی جریان حمله ی حامد را به برادرم گفته بودم ، و برادرم گفته بود :

بابا همه رو خواب دیدی ، حامد محاله چنین کاری کنه ! هزار تا دختر دنبالشن. چرا بیاد دنبال تو ؟

از آن به بعد دیگر آن پسرک را ندیدم و این خاطره را عمدا در ذهنم فراموش کردم.

سال ها بعد که او را فلج دیدم ، هیچ خاطره ای در ذهنم باقی نمانده بود !

یه بار شنیدم یه دکتری تو تلویزیون
میگفت : بهش میگن فراموشی هیستریک ، آدم فقط بخشی از خاطرات بد رو فراموش می کنه. برای اینکه زنده بمونه !

درد مرا به زمان حال برگرداند.

ناگهان ، موهایم را کشید...

دستم را به پایه ی مبل گرفتم ، مرا روی زمین حرکت می داد و جلو میبرد ،با مو...

مبل هم با ما می آمد...

مبل روی پایش افتاد ، تا آمد بلند شود ، به زحمت از جا پریدم.

به طرف بالکن دویدم ، در را از بیرون قفل کردم.

بالکن ما از دو طرف قفل می شد و کلید بیرون بود.

تا داشت از شیشه ی شکسته ،به زور خودش را مچاله میکرد تا وارد بالکن شود ، کفش اسکیتم را پوشیدم. تنها سلاحم را...

رسید...
گفت : خب که چی ؟
تمومه !

اون مو خوشگله ، امروز برسه دیگه دیره ، گرچه نمی رسه !

با تیزی اسکیت به پایش کوبیدم...
فریادش هوا رفت.

گفت : پسره ، حالا داره جواب پس میده! حقشه....



منم موهاتو می گیرم و مثل یه حیوون ، می کشمت به طرف اون چک !

تو چهار دست و پا میری به سمت جایی که چک هست ،

تو فقط میدونی و اونقدر باهوشی که خودتو به ندونستن زدی...همه ی این چند سال.....تا آبا از آسیاب بیفته و خرجش کنی...

نمیدونستی من از تو باهوشترم ؟

قهرمان والیبال کشورم . میتونم به یه سوت بفرستمت اون دنیا. کسی هم کاریم نداره . ولی اول جای چک !



شوخی نداشت ، موهایم در دستانش بود !

باز با کفش اسکیت لگد زدم...
از درد ، خم شد. چند لحظه انگار نمیتوانست نفس بکشد.

هدفگیری ام ، درست بود !

ناگهان برافروخته ، چاقویی ازجیبش درآورد ، چاقو را به طرف صورتم گرفت.


دیگر درست نفهمیدم چه شد !
جیغ زدم ! پرتم کرد....

روی من افتاد ، بی حرکت !

پشت سرش ، مینا ، با مجسمه ی خونی برنزی پدرم ایستاده بود و نفس نفس میزد...




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد_و_یکم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
خیلی این جمله رو دوست دارم.یک فلسفه پشتشه....هر چقدر بیشتر حرص و طمع کنی ؛ بیشتر فقیری....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
وظیفه باعث می‌شود تا کارها را به‌خوبی انجام دهی، اما عشق کمک می‌کند تا آن‌ها را زیبا انجام دهی.
#ویکتور_هوگو

نقاشی :
دختر کرد
#عباس_کاتوزیان


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
البته این فیلم ،فقط یک الهام ساده است و به انگیزه های عمیق تر و ریشه های اصلی و سرچشمه های شرور جامعه ، نپرداخته است.

به همین دلیل به سمت ملودرام ساده ،گرایش پیدا کرده است، و نه یک فیلم آسیب شناسی اجتماعی. بیشتر منتقدان روابط و بازیها را بسیار سطحی دیده و نمره ی پایینی به فیلم دادند.


کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#او_یکزن
یعنی من
یعنی تو
کتابفروشیهای معتبر
ناشر
#کوله_پشتی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و این هم بیانات کارگردان با سابقه تاتر و سینمای ایران
#خانم

#مرضیه_برومند
حدود یکسال پیش


درباره #اجبار در هر چیزی

حتی حجاب و بی حجابی


کانال
#چیستایثربی


@chista_yasrebi
به حرف همدیگر گوش کنیم
خانم علینژاد، آزادانه ، حرفش را خارج از کشور میزند ، طرفدارانی هم دارد. هدفش راهم معلوم کرده است.

خانم برومند، فیلمساز توانا ، دیدگاه دیگری دارد.



حالا شاید در این سن و سال ، جوانان او را یادشان نمیاید و طرفداری ندارد.


بهترین تاتر عمرم را /شال و کلاه و اره/ در سالن اصلی تاتر شهر ، با بازی ایشان و کارگردانی
#رضا_بابک دیدم.
#قبل_از_انقلاب


هیجکدام با حجاب نبودند ، ولی لباس پرنده ها را داشتند و لباسها آراسته و پوشیده بود و بازیها ، آوازها و حرکات دنس گروه ، عالی...
یک تاتر حرفه ای تمام و کمال

و به معنای واقعی یک تاتر موزیکال فراموش نشدنی.


لطفا برای این دو نفر و افراد مشابه که نظرات متناقضی دارند ، کامنت فحش ننویسید!


به
#تفاوتهای_فکری هم احترام بگذاریم.
یادمان نرود ما ، با
#مدرسه_موشها بزرگ شدیم.

#احترام و دیگر هیچ
#چیستایثربی

@chista_yasrebi


همه اگر حرفی دارند ؛ ادب را رعایت کنند.



کامنت فحش ننویسید
مگر کجا بزرگ شدید
والله ما یک فحش میدادیم ،دو تا سیلی میخوردیم یادمان نرود
اینستاگرام و فضای مجازی سرشار شده از فحش و ناسزا ....
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
امروز خیلی .....
فردا خیلی بیشتر ...
وقتی که پیش خدا رفتم ....
مدام ،

به مردی فکر میکنم
که با یک اسلحه در جیبش ،

دلش را عمری گروگان گرفت
و من هنوز ...
و او هنوز ....


#چیستایثربی
@chista_yasrebi