چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
از صفحه دیگران
رمانی از مبارزات مخفی چهار دهه از زنان ایران

#او_یکزن
نوشته
#چیستا_یثربی
با تشکر از پیج معرفی کننده
کانال
#چیستایثربی
@ chista_yasrebi
#قهوه_خیلی_تلخ_عربی
#بصره
#جشنواره_شعر_بین_الملل

این آقا میگفت تا حالا با خانمش هم عکس ننداخته !... من سنت شکستم! همه باش عکس انداختن ....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تجربه ی منحصر به فرد شعر خوانی در برابر اعراب، که زبانت را نمیدانستند
و من حس میکردم زبانم را نمیفهمند!
دل عاشق خودش را لو میدهد.
البته با سپاس ویژه از ترجمه ی خوب دکتر بیدج
#بصره
#جشنواره_جهانی_شعر
Forwarded from Theaterfestival
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✔️شعرخوانی بانو چیستا یثربی (نویسنده و کارگردان تئاتر، دارای دکترای روانشناسی تربیتی از کانادا)

👈درجشنواره بین المللی شعر بصره / 20بهمن ماه

👈مترجم : دکتر موسی بیدج

@theaterfeestival
قلب من پذیرای همه ی صورتهاست،

قلب من چراگاهی است برای غزالان وحشی ،

و صومعه ای است برای راهبان ترسا
و معبدیست برای بت پرستان

و کعبه ای است برای حاجیان ،

قلب من الواح مقدس تورات است و کتاب آسمانی قرآن

#دین_من_عشق_است



و مرکب عشق ، مرا به هر کجا خواهد ،سوق میدهد ،

و این است ایمان و مذهب من

#محی_الدین_عربی
#عارف
#ترجمان_الاشراق

کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
این داستان پستچي عالیه. همیشه به چيستا يثربي به عنوان یه منتقد نگاه کردم اما چقدر عاشقه. هنوز بعد از این همه سال میشه درک کرد که اون عشق چقدر روش اثر گذاشته و زندگیش رو تحت تاثیر قرار داده. قشنگترین دیالوگش رو مینویسم
دخترم یک روز گفت یک جمله عاشقانه بگو لازم دارم. گفتم چقدر نامه دارید. خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!پستچيDavid Brin: THE POSTMANTo celebrate the UK release of Existence in paperback Orbit Books (UK) has re
released the Uplift books as two omnibus editions and Earth and The Postman  Postman (@postm



#نگاه_دیگران
به
#پستچی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
"دوست داشتنت"
نوازش کردن جهان است...
نه چیزی بیشتر از آن...
نه چیزی کمتر از آن!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
میترسی ؟
فقط اولش سخته...بعد عادت میکنی...
توی دنیا ، همه چی اولش سخته ...مهم آخرشه ...

#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#پست_بعد_اینستاگرام


@chista_yasrebi
#جدایی



اینکه با تو باشم

و با من باشی

و با هم نباشیم؛

جدایی همین است.

اینکه یک خانه ما را در بر بگیرد،

اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد،

جدایی همین است.

اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کننده صداها

با دیوارهای مضاعف

و تو آن را به چشم نبینی،

جدایی همین است.

اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم.

جدایی از صمیم دل

و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم

و ضربان نبضت را در میان دستت جستجو کنم

جدایی همین است.

 

#غاده_السمان

بانوی ادیب ؛و شاعر اهل سوریه
وی تحولی در شعر نوی عرب پدید آورد.


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
اینکه باتو باشم و بامن باشی
و باهم نباشیم
جدایی همین است ...

#غاده_السمان
شاعر سوری

کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
برف از سقف گذشت
چشمهای بلورین
و قندیلهایی انگشت وار
قطب را
به خواب بسترم کشاند ......


صدایم را
کنار پاروهای شکسته .
و رد پاهایم را
در جیب
می گذارم و
می گذرم
از پل ......................
#شهره_عابد .

#کانال
#چیستایثربی


@chista_yasrebi
#حمید_هیراد
#انفرادی
هدیه ای از یک دوست همراه

دوستان بخشهایی از این ترانه از استاد #شهریار و #حسین_جنت_مکان است

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد
#چیستایثربی







حامدگفت:
بیا برو بیرون . فرار کن. اگه به من اعتماد نداری، راه باز ، جاده دراز!

من فقط یه نامه از طرف مادرت آورده بودم، گفت نمیخواد تلفنی باشه !
میخواد برات یه چیزایی بنویسه !

معلوم بود که دروغ می‌گفت! دیگر هرگز به او اطمینان نداشتم.

کسی که یکبار بی اجازه ، وارد خانه ی من شود ، برایم تمام است .حتی اگر رییس مملکت باشد!

به طرف در راه افتادم که بیرون بروم از کنارش بی توجه رد شدم. از پشت سر ، شالم را گرفت و کشید... خیلی ناگهانی بود، شوکه شدم!


تابه خودم آمدم ، شالم را در دهانم، ته حلقم کرده بود . راه نفس بسته بود. داشتم بالا میاوردم .


ته شال دستش بود. با شال در حلقم ، خودم را رها کردم و به طرف پنجره شکسته ی بالکن دویدم ...روی طاقچه ایستاده بودم .کسی از آن بالا ، در آن کوچه ی خلوت ، صدای مرا نمیشنید !



اماتنها کاری بود که از دستم بر میامد!
انتهای شال دستش بود. روی طاقچه پرید،کنار من!

سعی کرد بیشتر شال را در حلقم فرو کند.

چشمانم سیاهی رفت، چنگ میزدم، لگد میزدم، گاز میگرفتم! به جایی نمیرسید،
باهم،از روی طاقچه افتادیم
طاقباز کف زمین بودم!پشت سرم درد میکرد.شال از دهانم بیرون افتاده بود.
اما پس این درد کشنده ، از کجا، در تنم میپیچید ؟


سکوت ، مثل جیغ بود و جیغ ، بغض فروخورده ی من در گلو!

صدای حامد از دوردست می آمد، "حالا دختر خوبی باش و بگو برادرت چکو کجا گذاشته ؟"

تمام پولا تو یه چک بی تاریخ بود ، من در جریانم و فقط من و تو می دونیم چک ، همینجاهاست !

درد امانم نمی داد ، پایش را روی قفسه سینه ام،گذاشته بود و فشار می داد.

نمی توانستم حتی فریاد بزنم !

گفتم : من نمی دونم !

گفت : ندونستنت،خیلی برات گرون تموم میشه !

تو که دوست نداری محسن ، با یه دختری که قبلا ، خودشو به یکی دیگه ، تقدیم کرده ، ازدواج کنه ؟

گفتم : ولم کن !
بی خدا ، ولم کن...

گفت : می دونی چیه !
بچه تر که بودیم ، برادر دیوونه ت ، هیچوقت منو به خانواده ش معرفی نکرد ، می گفت تو شری ، شیطونی !

تو مدرسه ، همیشه قهرمان والیبال بودم ، اما خب بچه ها ی مدرسه رو خیلی اذیت می کردم!
بخصوص ترسوها و ضعیفا رو. متنفرم ازشون!

ما دوست بودیم تو دبیرستان ، تو رو از دور ، نشونم می داد ، می گفت خواهرمه، داره از مدرسه ش برمی گرده.

همیشه فکر می کردم تحفه ای هم نیستی زیاد ....

ولی برای اون خونواده ، از سرشونم ، زیاد بودی و هستی !

چیزی که تو وجودت بود ، یه نوع غرور بود ، یه جور شرف ،
هوش...
بخاطر اون شرف ، خودتو نجات بده !

تو که اون پولو نمی خوای ؟
می دونم اهل مادیات نیستی ، بذار مال صاحبای واقعیش باشه.

ناله کردم : از کجا بدونم آخه ؟
ما صمیمی نبودیم ، داداشم ، هیچوقت به من حرفاشو نمی‌زد!

پایش را محکم تر به قفسه ی سینه ام کوفت و گفت :


دفعه ی دیگه ، بهت سیلی می زنم و دفعه ی سوم...

این شیشه که بریدی به دردم می خوره !
انتخاب با تو !

نگاهش شبیه جانور وحشی بود...


محکم در گوشم خواباند ، خون دماغ شدم...
مایع غلیظ چسبناکی ، در سرم وزوز می کرد!

« وحشی ولم کن !»...



لگدی به سینه ام زد.



گفت : فقط یه مهلت دیگه داری ، بعدش کاری می کنم که مجبور می شی بنالی !

می دونم نجابتت چقدر برات مهمه...
چقدر سعی کردی این سال ها هیچ مردی ، جور دیگه ای نگات نکنه ، حتی یه دوست پسرم نداشتی.

خب ، من تصاحبت می کنم !
همینجا ، تو خونه ی خودت !

یا اینکه تو جای پولو به من بگی خوشگل !

مادرتو حسابی سین جیم کردیم...
اون پیرزن ، هیچی نمی دونه.

پسرش براش بته ، فکر می کنه که پسرش هرگز خلافی نکرده ! هرگز هم پولی نداشته، وگرنه به مادرش می‌گفته!

اما تو ، گذشته یادت میاد !
اون مینای ابلهم که هیچی !
هر بلایی سرش بیاد حقشه.

گفتم: مینا !
مینا کجاست ؟

گفت : به تو چه ؟
شاید باماست !

هرچی باشه ، اونم جای پولو نمی دونه !

تو این خونه که زندگی نمی کرده ، ما فرستادیمش تو این خونه ، برای جاسوسی ،
بهش یه قولایی دادیم.

بچه بود ، باور کرد ،

ولی نتونست هیچ غلطی بکنه!
یه خنگ ، همیشه خنگ می مونه...

فکر می کنی واسه ی چی ؛ یه شبه ، دم در خونه تون ظاهر شد ؟!


فکر می کنی اصلا چطوری ، اینجا لیانشامپو شد ؟!

گفتم : صبر کن!

تو ، پولو می خوای ، بذار کفش اسکیت بپوشم ، تمرکز که می گیرم ، خیلی چیزا یادم میاد !

گفت : آهان ، تو خونه ؟!
اسکیت! تو خونه ؟!

گفتم : تو بالکن !

گفت : باشه ، اونوقت اگه یادت نیومد ؟

گفتم : هر بلایی می خوای سرم بیاری ، بیار !

گفت : مگه من خرم باورت کنم زرنگ ؟

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هشتاد
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی




@chistaa_2

کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ