ممنون از لطف دوستان و خانم خلیلی فرد،در چالش معرفی چند کتاب جدید در چند موضوع
و انتخاب کتاب من ،
#شیداوصوفی
در بخش کتاب
#زنان
افتخارم این است که این کتاب، روایت چهار نسل زنان گمشده در جامعه است
و انتخاب کتاب من ،
#شیداوصوفی
در بخش کتاب
#زنان
افتخارم این است که این کتاب، روایت چهار نسل زنان گمشده در جامعه است
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
از امشب فقط در پیج رسمی اینستاگرام
بعد از اتمام در کانال
پرایوت
فعلا
چهار قسمت آخر
#خواب_گل_سرخ
#موسیقی
#جوری_نگام_کن
#حمید_هیراد
فقط پیج اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
بعد از اتمام در کانال
پرایوت
فعلا
چهار قسمت آخر
#خواب_گل_سرخ
#موسیقی
#جوری_نگام_کن
#حمید_هیراد
فقط پیج اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
کم نیار مانا ، کم نیار !...
تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!
اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!
لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !
دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !
بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...
محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !
گفت : چیه ؟
گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟
گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!
گفتم : کل گروهتون !
پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!
فرید...
آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !
فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟
اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.
با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.
همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟
اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!
وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !
فقط پول ؟ بله.پول زیاد...
گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.
گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !
قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !
و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟
مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟
گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟
گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !
گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !
گفتم : عشق؟ بله...
اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!
گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟
گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!
می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !
تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.
گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!
مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !
مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !
گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!
مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.
چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.
شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !
اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!
الان چرا ، تو خونه ی ماست !
اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟
و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !
می خوام برگردم پیشش.
گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟
گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !
اول ثابت کن که عاشقی !
گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.
گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!
گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !
اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !
فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !
تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...
منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
قسمت 77 خواب گل سرخ
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
#بانو_پوری_بنایی
#بازیگر
نقش نامزد قیصر در فیلم
#قیصر_کیمیایی
#پوری_بنایی
و از بازیگرانی خوبی که در وطن ماند.اما متاسفانه دیگر کار بازیگری نکرد
#چیستایثربی
#بانو_پوری_بنایی
#بازیگر
نقش نامزد قیصر در فیلم
#قیصر_کیمیایی
#پوری_بنایی
و از بازیگرانی خوبی که در وطن ماند.اما متاسفانه دیگر کار بازیگری نکرد
#چیستایثربی
#ادوارد_مونک، نقاش برجستهٔ #نروژی در سبک هیجاننمایی یا اکسپرسیونیست بود. دوران کودکی او توأم با فشار و بیماری، بر روحیاتش تأثیر زیادی گذاشت، از این روی بسیاری از تابلوهای ادوارد مونک بر محور درد و بیماری و با موضوع یک زن و مرد شکل گرفتهاند. ویکیپدیا
#چيستايثربی
@chita_yasrebi
#چيستايثربی
@chita_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
قسمت 77 خواب گل سرخ
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
هم اکنون در پیج رسمی
#اینستاگرام من
منتشر شد.
#خواب_گل_سرخ
قسمت 77
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#زهر_چشم
از کسی یا کسانی گرفتن ؛ با عملی آنها را #ترسانیدن .
یادداشت به خط مرحوم
دهخدا
.زهرچشم نشان دادن به کسی ؛
#مرعوب_کردن او را.
از یادداشت به خط مرحوم
#دهخدا
#ویکی_پدیا
#خواب_گل_سرخ
#رمان_پاورقی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#زهر_چشم
از کسی یا کسانی گرفتن ؛ با عملی آنها را #ترسانیدن .
یادداشت به خط مرحوم
دهخدا
.زهرچشم نشان دادن به کسی ؛
#مرعوب_کردن او را.
از یادداشت به خط مرحوم
#دهخدا
#ویکی_پدیا
#خواب_گل_سرخ
#رمان_پاورقی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
درسته غذای مورد علاقه من ، سیب زمینیه .......ولی نمیدونم چرا انقدر حالم بده
وآدمی عاشق شد
که حتی سیب زمینی ساده ،
از گلویش پایین نرود....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
وآدمی عاشق شد
که حتی سیب زمینی ساده ،
از گلویش پایین نرود....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi