تمام زندگی من ، در میان پلیمرها گذشت.
مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.
و نمیدانستم...
من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.
تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!
بلند درس میخواند:
سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!
گریه ام گرفت!
پدرم همه ی عمرش مواد
(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!
ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،
که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.
#مواد جمع کرده بودم !
از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....
چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،
اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !
داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !
اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!
خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...
معلومه که موادم میمیرن!
گفتم:نگو!....
من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....
کلی لباس !
گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !
ای وای!...
همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!
و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!
زندگی در میان اموات؟
این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!
اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!
پس عمرشان کوتاه بود،
و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!
آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !
دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!
گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!
بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟
گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.
حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...
نه!
من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!
یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....
از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،
و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و
#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....
گنجی ارزشمند و پر از عشق ...
و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...
مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.
و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !
اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !
با آینه رفتند...
آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...
دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!
شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:
#جاودانگی !
از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.
و نمیدانستم...
من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.
تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!
بلند درس میخواند:
سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!
گریه ام گرفت!
پدرم همه ی عمرش مواد
(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!
ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،
که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.
#مواد جمع کرده بودم !
از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....
چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،
اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !
داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !
اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!
خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...
معلومه که موادم میمیرن!
گفتم:نگو!....
من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....
کلی لباس !
گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !
ای وای!...
همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!
و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!
زندگی در میان اموات؟
این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!
اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!
پس عمرشان کوتاه بود،
و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!
آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !
دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!
گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!
بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟
گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.
حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...
نه!
من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!
یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....
از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،
و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و
#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....
گنجی ارزشمند و پر از عشق ...
و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...
مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.
و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !
اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !
با آینه رفتند...
آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...
دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!
شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:
#جاودانگی !
از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
با بانو بتی نارنین و هنرمند...
و زیور الات دستسازش که هر چند ناپدید شدند ، اماعشقشان در قلب من هست
#اهواز
#بانیان_جلسه
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و زیور الات دستسازش که هر چند ناپدید شدند ، اماعشقشان در قلب من هست
#اهواز
#بانیان_جلسه
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
با مریم گل (دوربین در دست ) و منصوره ی نارنین....
دو دوستی که تا ابد در قلبم ، جای دارند و لحظاتی فرانوش نشدنی با آنها در شهر عشق
#اهواز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دو دوستی که تا ابد در قلبم ، جای دارند و لحظاتی فرانوش نشدنی با آنها در شهر عشق
#اهواز
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
من و نجمه ی عزیز
#یار_همیشگی پیج و کانال
#امشب خیلی بودنش، شادم کرد.
پر از #انرژی_مثبت بود.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#یار_همیشگی پیج و کانال
#امشب خیلی بودنش، شادم کرد.
پر از #انرژی_مثبت بود.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
من و عشق جان
از یاران همیشگی پیج و کانال....
#قبل_شروع_همایش
#اهواز
#سیزدهم_آذر_نودوشش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
از یاران همیشگی پیج و کانال....
#قبل_شروع_همایش
#اهواز
#سیزدهم_آذر_نودوشش
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
بالاله بختیاری عزیز و دوست دیگرمان، سولماز جان
#اهواز
#همایش_روانشناختی
#سیزدهم_آذر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#اهواز
#همایش_روانشناختی
#سیزدهم_آذر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
بابا تو را جان هر کس که دوست دارید ، این شعرهای بی ادبی را روی ترانه هایی که ما و عده ای دوست داریم ، برای مسخره کردن در پیجهایتان نگذارید ! !....من دو شبه از ترس خواب دیدن این شعرا ، نمیتونم بخوابم! .
البته بازدید کنندگان فرهیخته کانال من ، که از این کارها نمیکنند! نمیدونم کی اولین بار رو ترانه ی محبوب مردم ، این شعر بی ادبی رو ساخته ، افتاده سر زبونا....بیجاره خواننده ی اصلی و عواملش !
یاد دوران انتشار پستچی خودم در فضای مجازی افتادم....دیگه نسبتی نبود به ما ندن!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
گناه دارن کسانی که اون ترانه رو دوست دارن.
البته بازدید کنندگان فرهیخته کانال من ، که از این کارها نمیکنند! نمیدونم کی اولین بار رو ترانه ی محبوب مردم ، این شعر بی ادبی رو ساخته ، افتاده سر زبونا....بیجاره خواننده ی اصلی و عواملش !
یاد دوران انتشار پستچی خودم در فضای مجازی افتادم....دیگه نسبتی نبود به ما ندن!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
گناه دارن کسانی که اون ترانه رو دوست دارن.
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
#بنگ_بنگ
عشق من ، مرا کشت...
تمام اجراهای این
#ترانه را برایتان گذاشته و میگذارم.. و حال اجرای دخترکی، حدود هشت ساله...
اصلیت : دورگه ی نروژی
#بنگ_بنگ
#آنجلینا_جوردن
#اصل_ترانه از :
#نانسی_سیناترا
عشق من ؛ مرا کشت
موسیقی فیلم :
" بیل را بکش "
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کلیپ
#موسیقی
معنای این قسمت اول شعر
من پنج ساله و او
شش ساله بود
بر اسبهای چوبی سوار بودیم .
او سیاه و من سپید ،
او شلیک میکرد و میگفت :
من تو را کشتم ، بنگ بنگ...
باید زمین بیفتی ، بنگ بنگ...
و آن صدای وحشتناک شلیک ...
بنگ بنگ... .
عشق من ، مرا کشت...
برگرفته از اخرین پست پیج #اینستاگرام_رسمی
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#بنگ_بنگ
عشق من ، مرا کشت...
تمام اجراهای این
#ترانه را برایتان گذاشته و میگذارم.. و حال اجرای دخترکی، حدود هشت ساله...
اصلیت : دورگه ی نروژی
#بنگ_بنگ
#آنجلینا_جوردن
#اصل_ترانه از :
#نانسی_سیناترا
عشق من ؛ مرا کشت
موسیقی فیلم :
" بیل را بکش "
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کلیپ
#موسیقی
معنای این قسمت اول شعر
من پنج ساله و او
شش ساله بود
بر اسبهای چوبی سوار بودیم .
او سیاه و من سپید ،
او شلیک میکرد و میگفت :
من تو را کشتم ، بنگ بنگ...
باید زمین بیفتی ، بنگ بنگ...
و آن صدای وحشتناک شلیک ...
بنگ بنگ... .
عشق من ، مرا کشت...
برگرفته از اخرین پست پیج #اینستاگرام_رسمی
#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
Forwarded from Love
بخشی از داستان
یکی از هنرجویان داستان نویسی #کلاس_مجازی من
سارا صفایی زاده
ایجاز
استعاره
تفکر
قصه ی خوب
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
یکی از هنرجویان داستان نویسی #کلاس_مجازی من
سارا صفایی زاده
ایجاز
استعاره
تفکر
قصه ی خوب
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
سه جمله ای زیبا از
#امیر_کبیر
قبل از شهادت در حمام فین کاشان
در ابتدا فکر می کردم مملکت وزیر دانا می خواهد ؛، بعدا فکر می کردم مملکت شاه دانا می خواهد ، الان فهمیدم مملکت ملت دانا می خواهد .
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#امیر_کبیر
قبل از شهادت در حمام فین کاشان
در ابتدا فکر می کردم مملکت وزیر دانا می خواهد ؛، بعدا فکر می کردم مملکت شاه دانا می خواهد ، الان فهمیدم مملکت ملت دانا می خواهد .
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
هفـت اقلیــم جهان را بـه تماشا گشتیم
همه جا عشـق به اندازه ی تنهایی بود!
#عباس_خوش_عمل_کاشانی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همه جا عشـق به اندازه ی تنهایی بود!
#عباس_خوش_عمل_کاشانی
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
از نگاه یک روانشناس تربیتی
#گفتگو با
#امیر_تتلو
نمیدانم چرا دلم گرفت...
یاد خیلیها افتادم. که باقضاوتها و برچسبهای موج عمومی جامعه ، ویران شدند. ماحق نداریم راجع به ذات انسانها قضاوت کنیم
فقط میتوانیم نقد سازنده کنیم
همین !
چون در شرایط همدیگر ، نیستیم
هیچکس از گذشته ی دیگری و رنجهایش خبر ندارد.
#برچسب_بیماری_نزنیم .
#قضاوت_نکنیم
#خودمان_بی_عیب_و_نقص_نیستیم !
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#کارگردان
#روانشناس
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#گفتگو با
#امیر_تتلو
نمیدانم چرا دلم گرفت...
یاد خیلیها افتادم. که باقضاوتها و برچسبهای موج عمومی جامعه ، ویران شدند. ماحق نداریم راجع به ذات انسانها قضاوت کنیم
فقط میتوانیم نقد سازنده کنیم
همین !
چون در شرایط همدیگر ، نیستیم
هیچکس از گذشته ی دیگری و رنجهایش خبر ندارد.
#برچسب_بیماری_نزنیم .
#قضاوت_نکنیم
#خودمان_بی_عیب_و_نقص_نیستیم !
#چیستا_یثربی
#نویسنده
#کارگردان
#روانشناس
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM