چیستایثربی کانال رسمی
6.47K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#شیداوصوفی
در هفته سوم انتشار
به چاپ
#چهارم رسید.


سپاس که کتاب مکتوب را میخوانید ، نه نسخه های ناقص دانلودی!
سپاس که نویسندگانتان را پاس میدارید

نشر قطره فروش پستیوحضوری و تمام کتابفروشیهای مطرح
با دو بانوی فرهیخته از عسلویه

گمان نمیکنم بعد از شکستن دلم ،
خرده هایش را بخواهم ،
با آنها،چون تکه های پازل بازی کن!
گرچه همیشه یک تکه کم خواهی آورد ،
خودت را !
که دیگر در دلم نیستی.




#چیستایثربی
پستچی در مطبوعات کانادا.
محبوب مردم

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
از صفحه دیگران
با تشکر

از لطف و محبت دوست عزیز


#چیستایثربی

@chista_yasrebi
و در لحظه ای که شروع شدی
جهان برای من تمام شد...


تمام جهان ،
صدای خدا شد ،
و خدا سلام داد ...

بیا جوابش را بدهیم...

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
درهفته سوم تولدش
#شیداوصوفی به چاپ چهارم رسید!
داستان سرگشتگی نسلی که قدرتهای آن،همیشه در دست گروهای فیودالی و مافیای آقازاده هاست و قربانی شدن روح کودکان و زنان این جامعه،درقالب داستانی سراسروحشت.
من خواب بودم
تو آن گل سرخی که به خوابم آمدی...
بیدار شدم ،
نه گل سرخی بود و
نه خوابم به یادم مانده بود

#چیستا_یثربی
کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
تو چرا هر روز خودکشی میکنی،
که دیگران ، آرام بگیرند؟

بزودی
عقابی میشوی !

سایه های بالت
شهر و مردمش را باهم ،
به دیاری میبرد ،
که در آن هیچکس
به دیگری نمیگوید :
" طرف خودکشی کرده است!"
#چیستایثربی
و گاهی
وقت کوچ ....
چمدانی برندار!
خاطراتت را هم جا بگذار ،

فقط صدایت را بیاور
تا فردا نگویند :
خودش ، صدایش را کشت....

#چیستایثربی


@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمام زندگی من ، در میان پلیمرها گذشت.

مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.

و نمیدانستم...



من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.


تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!


بلند درس میخواند:


سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!

گریه ام گرفت!


پدرم همه ی عمرش مواد

(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!


ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،

که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.

#مواد جمع کرده بودم !

از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....


چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،



اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !


داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !

اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!

خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...

معلومه که موادم میمیرن!

گفتم:نگو!....



من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....

کلی لباس !

گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !



ای وای!...



همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!


و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!


زندگی در میان اموات؟


این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!

اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!

پس عمرشان کوتاه بود،

و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!

آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !


دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!

گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!

بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟

گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.

حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...


نه!

من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!

یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....



از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،

و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و

#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....



گنجی ارزشمند و پر از عشق ...

و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...


مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.


و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !

اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !



با آینه رفتند...

آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...



دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!

شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:

#جاودانگی !



از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی

#چیستایثربی

#کانال_رسمی

@chista_yasrebi
بالاله ی عزیزم در اهواز

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
با بانو بتی نارنین و هنرمند...

و زیور الات دستسازش که هر چند ناپدید شدند ، اماعشقشان در قلب من هست

#اهواز
#بانیان_جلسه


کانال
#چیستایثربی

@chista_yasrebi