چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
امروز صفحه رسمی #اینستاگرام من ، به وقتش قفل میشه.
#پرایوت


برای فالورای ثابتم یه سورپرایز دارم

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی در یکهفته به #چاپ_دوم رسید

همگی خسته نباشید
و مرسی که با خواندن رمان از نسخه ی کتاب نه نسخه های دانلودی ، صنعت نشر و نویسندگان کشورتان را حمایت میکنید💚

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
من و دوست موسیقیدان و نوازنده ام
شمیم عزیز

چقدرخوب است که راهها و زمانها ، به جای آدمها کشورهای دور ، به تو میرسند !

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
تو مطمینی عاشقی؟
__تو چی؟


خب من نمیدونم عشق چیه !
__عشق،هر چیزی که باشه ،شک کردن نیست!

#خواب_گل_سرخ
امشب
قسمت 76
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی

دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.

آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.

هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.

مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...

" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".

و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !

انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...


انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.

هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !

دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !


اما هنوز ، مرد من نبود !

همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.


شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.

به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟

گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...

هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.

من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !

درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.

گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...

گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!

خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !


گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!

گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...

نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !

اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !

گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!

گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!

گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !


من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...

برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !


حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !


چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....

بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.

گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !



گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !

گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...

حالا تو کدومشو دوست داری ؟

گفت : تیزهوشه رو !

و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !

بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...

صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!

مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.

فقط یک راه داشتم...

زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال

#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
یادآوری برای قسمت بعدی_امشب
قسمت76
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
#حس_عاشقی
#حامد_همایون

باتو میشه کل دنیا رو قدم زد .....


@chista_yasrebi
بیدار شو کودکم برخیز

چشمانت را بگشا فرزند آدم !
بیدار شو تاجهان بیدار شود ،
بیدار شو از خواب هزاران ساله ی اندوه...

وقت بیداریست !...


از نمایشنامه چاپ و برگزیده شده ی

#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی



#برنده ی جایزه اول نمایشنامه نویسی فجر و جشنواره ی ادبی پروین اعتصامی و جشنواره منظومات نمایشی
#قونیه

چاپ چندم
#نشر_قطره
88973351


#چیستایثربی

@chista_yasrebi
قسمت 76


#خواب_گل_سرخ


هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام


#چیستایثربی


@chista_yasrebi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کریسمس به هموطنان مسیحی مان در همه جای جهان....تبریک !

جای ما هم هدیه باز کنید !😊🍇

#چیستایثربی

@chista_yasrebi
از صفحه ی دیگران


مرسی که
#رمان
#شیداوصوفی
در چالشهای رمانخوانی شرکت دارد.

#عشقید
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
چقدر دردناک
هنوز هم البته میخوانند اورا...اما درکش نمیکنند!


چه بیماری مادرزادیست این نویسندگی!

و مردم مثل طاعون زده ها از تو دوری میکنند!


#چیستایثربی
#فردریش_نیچه
#نویسنده_آلمانی

@chista_yasrebi
این شب خاص را کنار

#کارون

هرگز از یاد نمیبرم.....


با دو دوست....

راههای عمر من ؛ کف دست تواند.کجا را نگاه میکنم ؟


با منصوره و مریم ..دو عزیز

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی

#چاپ_دوم
در طول یکهفته


رمانی روانشناسی اجتماعی از زندگی انسانهای ویران شده در نظام فیودالی
و مافیای
#زر_و_زور_سالاری

#نشر_قطره
طراحی پست:کیانا


نویسنده
#چیستایثربی


@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی

کم نیار مانا ، کم نیار !...

تا حالا کسی را چنین نبوسیده بودم.
کسی هم اینگونه مرا نبوسیده بود!

اما می دانستم اسکیت بازها ریه های قوی و پرحجمی دارند ، من داشتم خفه می شدم و او در آسمان هفتم بود!

لازم بود از آن آسمان پرتش کنم پایین !

دوستش داشتم ، ولی کمی زود ، به آسمان هفتم رسیده بود !...
خیلی زود !

بازویم را محکم گرفته بود ، دستش را به سمت تنم جلو آورد...

محکم دستش را گاز گرفتم ، فریادش هوا رفت !

گفت : چیه ؟

گفتم : همه ی اینا ، یه نمایشه ، نه ؟
گفت : چی ؟

گفتم : دارید با من نمایش بازی می کنید ؟
گفت : من ؟!

گفتم : کل گروهتون !

پیدا شدن تو ، هم زمان با حامد تو زندگیم!

فرید...


آدرس غلطی که مینا به من داد که فکر کنم تو دوست پسرشی !

فلج حامد ! واقعا فلج شده ؟ حامد مردانی واقعا بیماریش انقدر جدیه ؟! یا جدیش کردن ؟

اون دختره ؛ مریم... که ادای دوستی در میاره!
خیلی چیزا یادم رفته بود.

با دو سه کلمه ی مادرم ، یه سری چیزا داره جلوی چشمم زنده میشه.

همه تون با هم ،دسته جمعی ، یه گروهید ، نه ؟

اما اینکه چرا سر راه من سبز شدین ، به خاطر اون پول زیاد شهلاست ؟!

وگرنه من که چیز دیگه ای ندارم !

فقط پول ؟ بله.پول زیاد...

گفت : چی میگی تو ؟ حامد مردانی فلج شد ، همه روزنامه ها نوشتن.

گفتم : بستگی داره که دکترش چقدر به روزنامه ها پول داده باشه ، یا وکیلش ، چقدر معتبر باشه و شهادت دروغ داده باشه !
روزنامه ها اون چیزی رو مینویسن که بهشون دیکته میشه !

قهرمان فلج شد! به خواب رفت....و بعد ، یه دفعه خوب شد ؟ اجی مجی لاترجی! زیبای خفته بیدار شد !



و تو خیلی تصادفی و ناگهانی ، توی زندگی من پیدات شد ؟! نه؟

مینا قبلا با تو حرفی نزده بود ؟
هیچ نقشه ای ، تو کار نبود ؟

گفت : تنها نقشه ، نقشه ی خدا بود که من عاشقت بشم ، چرا به من شک کردی آخه؟ اگه شک داشتی چرا باهام ازدواج کردی ؟

گفتم : ربطی نداره . توی آدمهای اطرافم ،از همه بیشتر ، بهت حس داشتم ، شک توی عشق طبیعیه .
تو منو از شک در آر !

گفت :
دوست دارم به همه چیز شک کنی ، جز من...
اونوقت میبینی که هر کاری برات میکنم تاحقیقتو بفهمی!
حقیقتی که خودمم، هنوز درست نمیدونم.
اطمینان کن !
این یعنی عشق !

گفتم : عشق؟ بله...



اما اگه تو آخرین مهره شون باشی ، چی؟!


گفت : اولین صبح ازدواجمون ، اینارو به من میگی ؟

گفتم : فرقی نمی کنه ، شب ازدواج یا صبحش ! من زنت شدم ، چون فکر کردم با مرامی. چون بهت حس خوبی داشتم. ولی حقمه واقعیتو بدونم و حقمه از تو بخوام بهم بگی!


می خوام همه چیزو بدونم ، اگه من حافظه مو از دست دادم ، تو که ندادی !

تازه من اگه حافظه هم داشتم ، اینارو از کجا باید می دونستم ؟ من این آدما رو نمیشناختم.

گفت : منم نمیشناختم! تو آوردیشون توی زندگی من!

مینا فقط یکی دو روز ، شاگرد من بود ، بعد رفت با اون فرید ، من هیچ دروغی به تو نگفتم !



مینا فامیل خودتونه! چرا همه باید با هم نقشه بکشن ! اون پول که مال همه شون نمیشه. فوقش خواهر شهلا که یه سهمی هم به مریم میده !

گفتم : اشتباه میکنی..همه شون سهم میبرن. خاله ی من، ناتنیه!


مادر مینا ، یه عمر از مادر من ، متنفر بود.


چون اونم دلش نمی خواد مادر من ، چیزی از اون پول کلونو ، ارث ببره.

شاید بهش قولایی دادن ، مثلا گفتن اگه مینا رو بفرسته وسط بازی ، بخشی از این پول ، مال اون میشه. من گذشته رو خوب یادم میاد. خاله ی
من ، هیچوقت آدم درست و راستگویی نبود !

اصلا چرا مینا یه دفعه اومد خونه ی ما ؟
جاسوس کی بود ! اون که همیشه با مادرش دعوا داشت. دفعه ی اولش نبود!


الان چرا ، تو خونه ی ماست !

اصلا چرا باید کلید خونه ی ما رو داشته باشن ، همه شون ؟

و مادر بی پناه من،تنها گیر افتاده بین یه گروه دشمن و ریا کار !


می خوام برگردم پیشش.

گفت : پس عشق ما چی میشه ؟!ازدواجمون ؟ من تا آخر عمر طرف توام. نمیفهمی من حامی توام ؟


گفتم : عشق ، اگه عشق باشه ، هزار سالم که بگذره سر جاشه !

اول ثابت کن که عاشقی !

گفت : بابا... ثابت کردم ، تو یادت نیست ! توهم دوستم داشتی.

گفتم :خب یه کاری کن که یادم بیاد. کمکم کن!

گفت :مثلا الان چیکار باید بکنم ؟
گفتم :منو ببر خونه مون !

اونا همه الان فکر می کنن ما رفتیم ماه عسل ، هیچکدوم باور نمی کنن که برگردیم خونه !

فکر می کنن الان، توی آسمان هفتمیم !

تو هم پرروگی کردی زود دستتو آوردی جلو ! وقتش نبود!حواسم هستا...

منو برگردون پیش مادرم. حالا!
همه چی معلوم میشه !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان،منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
کانال رسمی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ