بخشی از صحبتهای
#بهناز_شفیعی
بانوی حرفه ای
#موتور_سوار و
#بدل نیکی کریمی که در تمام جشنواره های خارج ، صدایش را در نیاوردند که او جای نیکی کریمی ، موتور سواری کرده است !...
عوامل فیلم نیز در پیجهای خود نیز ، از این موضوع شاکی اند .
...فعلا اظهار نظر منتقدانه نمیکنم
تا وقتش....
چیزی که عیان است
چه حاجت به بیان است
@chista_yasrebi
#بهناز_شفیعی
بانوی حرفه ای
#موتور_سوار و
#بدل نیکی کریمی که در تمام جشنواره های خارج ، صدایش را در نیاوردند که او جای نیکی کریمی ، موتور سواری کرده است !...
عوامل فیلم نیز در پیجهای خود نیز ، از این موضوع شاکی اند .
...فعلا اظهار نظر منتقدانه نمیکنم
تا وقتش....
چیزی که عیان است
چه حاجت به بیان است
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بله
گاهی شوخیه!
گاهی عزیزت ،شوخی شوخی میره....
گاهی همه چیز از یک شوخی ،شروع میشه !
من اگه این شعرو گفته بودم ، اینجوری شروع میکردم :
شوخیه مگه #بذارم بری نمونی....
گاهی یک دقیقه رفتن ،یعنی همیشه رفتن .
مطلب مرا در باره ی
#حمید_هیراد و این ترانه در مجله #همشهری_جوان ابن هفته ، روز پنج شنبه از دکه ها بخرید و بخوانید.البته خلاصه شده ....مفصل تر مطلبم جای دیگری چاپ میشود.
#همشهری_جوان_هفت_دی
مطلب من درباره ی
حمید #هیراد
سپاس
انسان ،جدی ترین حرفهایش را گاهی ، در قالب شوخی بیان میکند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
گاهی شوخیه!
گاهی عزیزت ،شوخی شوخی میره....
گاهی همه چیز از یک شوخی ،شروع میشه !
من اگه این شعرو گفته بودم ، اینجوری شروع میکردم :
شوخیه مگه #بذارم بری نمونی....
گاهی یک دقیقه رفتن ،یعنی همیشه رفتن .
مطلب مرا در باره ی
#حمید_هیراد و این ترانه در مجله #همشهری_جوان ابن هفته ، روز پنج شنبه از دکه ها بخرید و بخوانید.البته خلاصه شده ....مفصل تر مطلبم جای دیگری چاپ میشود.
#همشهری_جوان_هفت_دی
مطلب من درباره ی
حمید #هیراد
سپاس
انسان ،جدی ترین حرفهایش را گاهی ، در قالب شوخی بیان میکند....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
امروز صفحه رسمی #اینستاگرام من ، به وقتش قفل میشه.
#پرایوت
برای فالورای ثابتم یه سورپرایز دارم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#پرایوت
برای فالورای ثابتم یه سورپرایز دارم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شیداوصوفی در یکهفته به #چاپ_دوم رسید
همگی خسته نباشید
و مرسی که با خواندن رمان از نسخه ی کتاب نه نسخه های دانلودی ، صنعت نشر و نویسندگان کشورتان را حمایت میکنید💚
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
همگی خسته نباشید
و مرسی که با خواندن رمان از نسخه ی کتاب نه نسخه های دانلودی ، صنعت نشر و نویسندگان کشورتان را حمایت میکنید💚
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
من و دوست موسیقیدان و نوازنده ام
شمیم عزیز
چقدرخوب است که راهها و زمانها ، به جای آدمها کشورهای دور ، به تو میرسند !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
شمیم عزیز
چقدرخوب است که راهها و زمانها ، به جای آدمها کشورهای دور ، به تو میرسند !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تو مطمینی عاشقی؟
__تو چی؟
خب من نمیدونم عشق چیه !
__عشق،هر چیزی که باشه ،شک کردن نیست!
#خواب_گل_سرخ
امشب
قسمت 76
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
__تو چی؟
خب من نمیدونم عشق چیه !
__عشق،هر چیزی که باشه ،شک کردن نیست!
#خواب_گل_سرخ
امشب
قسمت 76
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.
آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.
هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.
مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...
" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".
و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !
انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...
انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.
هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !
دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !
اما هنوز ، مرد من نبود !
همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.
شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.
به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟
گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...
هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.
من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !
درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.
گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!
خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !
گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!
گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...
نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !
اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !
گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!
گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!
گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !
من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...
برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !
حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !
چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....
بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.
گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !
گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !
گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...
حالا تو کدومشو دوست داری ؟
گفت : تیزهوشه رو !
و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !
بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...
صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!
مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.
فقط یک راه داشتم...
زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
دریا بود ؟
نه !... دریا هرگز چنین آبی نبود.
آسمان بود ؟
نه !... آسمان هرگز چنین پاکیزه نبود.
هوا بود ؟
شاید !... شاید برای نفس کشیدن ، مثل هوا ، ضروری بود.
مردی که رو به رویم نشسته بود و داشت برایم لقمه می گرفت ، کاری که پدرم سال ها پیش انجام می داد...
" زود باش مانا ، زود باش مدرسه ت دیر شد ، بخور دخترم ، ضعف می کنی !".
و حالا او ، مردی که نمی شناختم و انگار قرن ها با او زیسته بودم ، برایم لقمه می گرفت !
انگار جایی در ناخود آگاه جمعی ، دل من و او به هم گره ی کور خورده بود...
انگار جایی در اولین روز آفرینش ، ما را با هم حاضر غایب کرده بودند...
انگار خداوند در کلاس درس دنیا ، ما را کنار هم نشانده بود.
هر چه که بود سهم من بود ، هر چه که بود سهم او بودم ، ولی هنوز احساسی در من نبود که بگوید ، او شوهر من است !
دوستم بود ، رفیقم بود ، به او اعتماد داشتم و نمی دانستم چرا !
اما هنوز ، مرد من نبود !
همین " هنوزها " همیشه ریشه ی شک را در وجودت بارور می کنند.
شک ، نهالی ساده است و بعد کم کم شاخه می دهد.
به او گفتم : چطوری با دختری که حافظه نداره ازدواج کردی ؟
گفت : ما هیچکدوم حافظه نداریم !...
هر روز ، زندگیمونو از نو
می سازیم.
من یه چیزو می دونم ، این دختر ارزش هایی تو وجودشه ، که با حافظه و بی حافظه ارزش ها سرجاشونه !
درمورد حافظه تم نگران نباش ، حتی اگه به دستشم نیاری ، خاطرات بهتری برات می سازم.
گفتم : داستان من و تو خیلی طول کشید ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : عشق ما چی ؟
گفت : نه زیاد...
گفتم : چرا فکر می کنم خیلی قدیمیه ؟!
خیلی دور ، حتی تو زمانی که پدرم زنده بود !
گفت : خب شاید ، اونم ، قد من دوستت داشت. شاید چیزهایی در من میبینی که یاد اون میفتی!
گفتم : تو چقدر دوستم داری ؟
گفت : چه سوالی !...
نمی تونم با رقم و عدد ، جواب بدم !
اجازه نمیدی که واقعی جواب بدم !
حتی نمی تونم بهت دست بزنم !
گفتم : چرا ؟...
مگه شوهرم نیستی ؟!
گفت : خب ما ، یه قرار با هم گذاشتیم ، یادت رفته ؟!
گفتی تا وقتی که تو ، احساسی به من پیدا نکردی ، حق ندارم رفتار یه شوهر رو با تو داشته باشم !
من به قرارمون و به قولم احترام می ذارم...
برای همینه که هنوز دوستت می مونم ، اما انگار نه انگار که محرمیم !
حتی سعی می کنم فکر اینو نکنم که دختر عزیزی که مقابل من نشسته ، الان همسرمه !
چون اونوقت شاید نتونم به رفتار عادیم ادامه بدم....
بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم ، یا اینکه در آغوشش بگیرم ، گرمش کنم تا احساس کنه که می تونه به من اعتماد کنه ، که من پشتشم ، مثل یه کوه.
گفتم : مثلا اینارو میگی که منو گول بزنی و بگم بیا منو بغل کن !
گفت : چقدر احمقی و چقدر تیزهوش !
گفتم : می دونم ، یه جاهایی هر دوتاشم...
حالا تو کدومشو دوست داری ؟
گفت : تیزهوشه رو !
و ناگهان محکم در آغوشم گرفت !...
وحشت کردم ، نفسم بند آمد !
بوسه اش ، مهلت حرف زدن نمی داد...
صدای غرش طوفان از دور...
همه جا ، او بود ، راه گریزی نبود!
مثل اسب عنان گسیخته ، مرا در باد ، با خود می برد.
فقط یک راه داشتم...
زود باش مانا ! زود باش دختر !
کم نیار ! ....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
ادرس کانال رسمی من_همین کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
بیدار شو کودکم برخیز
چشمانت را بگشا فرزند آدم !
بیدار شو تاجهان بیدار شود ،
بیدار شو از خواب هزاران ساله ی اندوه...
وقت بیداریست !...
از نمایشنامه چاپ و برگزیده شده ی
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
#برنده ی جایزه اول نمایشنامه نویسی فجر و جشنواره ی ادبی پروین اعتصامی و جشنواره منظومات نمایشی
#قونیه
چاپ چندم
#نشر_قطره
88973351
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
چشمانت را بگشا فرزند آدم !
بیدار شو تاجهان بیدار شود ،
بیدار شو از خواب هزاران ساله ی اندوه...
وقت بیداریست !...
از نمایشنامه چاپ و برگزیده شده ی
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
#برنده ی جایزه اول نمایشنامه نویسی فجر و جشنواره ی ادبی پروین اعتصامی و جشنواره منظومات نمایشی
#قونیه
چاپ چندم
#نشر_قطره
88973351
#چیستایثربی
@chista_yasrebi