دوستان قصه های من ، کانال ویژه خود را دارند که قصه ها پشت هم ، می آیند و مطلب دیگری بینشان نیست.در پیج میگفتید نمیدانید.واقعا بعد.از یکسال و اندی ، کانال قصه ی مرا نمیشناسید ؟
@chistaa_2
کانال #قصه_های چیستایثربی
@chistaa_2
کانال #قصه_های چیستایثربی
قسمت 71
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج رسمی من
منتشر شد
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج رسمی من
منتشر شد
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
اینجا معبد من و توست!
باتو ، صبحانه خوردن، اینجا
باتو ، نوشتن، اینجا
هر کدام ، غرق کار خود
مگر زندگی چیست جز تکه های خاطره؟
به من خاطره ببخش،
چیزی که سیل و دزد و زلزله، نتواند از من بگیرد
#چیستا
باتو ، صبحانه خوردن، اینجا
باتو ، نوشتن، اینجا
هر کدام ، غرق کار خود
مگر زندگی چیست جز تکه های خاطره؟
به من خاطره ببخش،
چیزی که سیل و دزد و زلزله، نتواند از من بگیرد
#چیستا
#روبات_ورزشکار
من راه صافمو نمیتونم برم ،
این چه کارایی میکنه !
کاش بادیگارد یه روانشناس حرفه ای بود...
لازم دارن آخه
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
من راه صافمو نمیتونم برم ،
این چه کارایی میکنه !
کاش بادیگارد یه روانشناس حرفه ای بود...
لازم دارن آخه
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
بار دیگر
شهری که دوست میدارم
#اهواز
#بزودی
برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام ، با تلفن روی پوسترتماس بگیرید.
همایشی سخت و نفسگیر،که تکرار نخواهد شد !
هر آنچه از نزدیک ، باید به شما بگویم
#چیستایثربی
شهری که دوست میدارم
#اهواز
#بزودی
برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام ، با تلفن روی پوسترتماس بگیرید.
همایشی سخت و نفسگیر،که تکرار نخواهد شد !
هر آنچه از نزدیک ، باید به شما بگویم
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
محسن گفت : یعنی اگه دوباره پاتو بذاری رو اسکیت ، همه چیز حله !
ذهنت موقع سرعت ، آزاد میشه !
گفتم : من اسکیت یادم نیست !
گفت : یه کم راه بری ، یادت میاد.
گفتم : من از سرعت ، دیگه می ترسم.
نمی دونم قبلا چی بودم ، ولی می دونم دیگه چی نیستم !
گفت : من دستاتو می گیرم پا به پات میام ، تا جایی که اونقدر سرعت بگیری که به پات نرسم.
گفتم : نمی تونم دستامو بدم به تو !
نمی تونم به هیچ غریبه ای اعتماد کنم.
گفت : پس غریبه نباش !
رو به مادرم کرد و گفت :
خانم ! اجازه دارم ، دخترتونو ، در کمال احترام ازتون خواستگاری کنم ؟
من و مادرم یک لحظه شوکه شدیم.
بخصوص چهره ی معصوم مادرم ، که انگار ناگهان ، خبر جنگ جهانی سوم را شنیده بود !
محسن ادامه داد : زندگی من شاید الان فقیرانه باشه ، ولی همیشه اینجوری نمی مونه ! من هدف دارم ..میدونم کجا دارم میرم ....
مادرم نگاهی به من و نگاهی به محسن کرد و گفت : والله من شناخت زیادی از شما ندارم ، اما ازتون بدی هم ندیدم. همیشه حس میکردم به دخترم علاقه دارید ، ولی در نهایت ادب و احترام...
مانا الان به یه کمک احتیاج داره . به یه همدم قابل اعتماد.
اگه خودش قبول کنه ، من حرفی ندارم. اون دختر مستقلیه.
محسن رو به من کرد...
گفتم : چی ؟
زنت بشم ؟
اگه حافظه م سر جاش بیاد و بفهمم ازت متنفرم چی ؟
گفت : اگه حافظه ت سر جاش بیاد ، و بفهمی عاشقمی و همیشه عاشقم بودی ، چی ؟
گفتم : قول میدی اگه اینجور نباشه بذاری برم ؟
گفت : معلومه !
گفتم : پس...
اگه ازدواج کنیم ، تو همه جا ، با منی ؟...
کمک می کنی گذشته یادم بیاد و اونا به من آسیبی نزنن ؟!
گفت : الانشم همینم ،
فقط الان منع شرعی دارم...
مثلا نمی تونم راحت بغلت کنم و از دست اونا فراریت بدم یا به عنوان همسر قانونیت ، دنبال کارات برم یا اینکه ..
سکوت کرد،
سرخ شد !
چند لحظه ، هیچکدام چیزی نگفتیم ...
به چهره ی رنگ پریده اش نگاه کرده ام.
نجیب بود و زیبا ، با چشمانی پر از غرور و همدردی .
یک تصمیم ، در یک لحظه ، برای یک عمر ؟
نه هیچ تصمیمی ، برای همه ی عمر نیست.
هر وقت بخواهی ، می توانی برگردی !
شاید چیزهایی را از دست بدهی ، اما راهی برای برگشت هست.
گفتم : قبول می کنم.
به یک شرط !...
مهریه ی من !
با تعجب گفت : خب چی هست ؟
گفتم : حدس بزن !
لبخند زد و گفت : نمی دونم ! از تو ، همه چیز بر میاد.
گفتم : اگه کار به جدایی ما کشید ، اگه فهمیدم دروغ گفتی ، یا سرمو شیره مالیدی ، یا جزو دار و دسته ای هستی ، باید تا آخر عمر ، همه چیز رو ول کنی و تو کارناوال ، بین اون بچه ها زندگی کنی.
برام فرق نمی کنه معلمشون شی یا معتاد شی...
نباید از اونجا بیرون بیای !
هیچوقت...
مثل یه نوع حصر خانگی میمونه !
هم اسکیت ، قهرمانی ، تیم ملی و زندگی با مادرت رو فراموش میکنی ، هم خیال اینکه با یه دختر سالم دیگه، آشنا شی و گولش بزنی ، یا تو زندگیت ، به جایی برسی ...
من این مهرو ازت نمیگیرم ، مگه بفهمم دروغ گفتی...
اونوقت دیگه نباید، از خونه ی کارناوال بیرون بیای !...
گفت : قبول !
گفتم : خب برای عروسی باید چی کار کرد ؟
مادرم گفت : مطمئنی چی کار می کنی دخترم؟ پشیمون نشی !
گفتم : گمانم دارم یه معلم پیدا می کنم که هم مهربونه ، هم جسور !
حیف که عاشقش نیستم هنوز !
ببینم می تونه کاری کنه عاشقش هم بشم ، مادر جون !
بعد با هم بریم به جنگ دنیا ؟!
البته اگه شما راضی باشین !
چون بدون ازدواج ، ظاهرا حتی نمی تونیم اینجا بمونیم !
دورمون هم که پر از گرگه...
در لباس جونورای اهلی !
و خب ، چرا دروغ بگم ؟
صدایم را کمی پایین آوردم.
خودمونیم ، بدک نیست این پسر ...مگه نه مادر؟!... میگه عاشق هم بودیم ...
یک درصدم ، حرفش درست باشه ، شاید ارزش ریسک کردن رو داشته باشه .
عشق جای خودش...شاید خیلی چیزا بتونیم به هم یاد بدیم... و عشق ، چیزی نیست که تو زندگی آدم ، بی دلیل پیش بیاد !
جوونمرده و جذاب !
مگه نه مادر ؟
محسن لبخند زد...
دلش نمیخواست من متوجه شوم ، ولی دیدم...
دلم می خواست آن لحظه بغلم کند !
بلند شد به سمتم آمد !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
محسن گفت : یعنی اگه دوباره پاتو بذاری رو اسکیت ، همه چیز حله !
ذهنت موقع سرعت ، آزاد میشه !
گفتم : من اسکیت یادم نیست !
گفت : یه کم راه بری ، یادت میاد.
گفتم : من از سرعت ، دیگه می ترسم.
نمی دونم قبلا چی بودم ، ولی می دونم دیگه چی نیستم !
گفت : من دستاتو می گیرم پا به پات میام ، تا جایی که اونقدر سرعت بگیری که به پات نرسم.
گفتم : نمی تونم دستامو بدم به تو !
نمی تونم به هیچ غریبه ای اعتماد کنم.
گفت : پس غریبه نباش !
رو به مادرم کرد و گفت :
خانم ! اجازه دارم ، دخترتونو ، در کمال احترام ازتون خواستگاری کنم ؟
من و مادرم یک لحظه شوکه شدیم.
بخصوص چهره ی معصوم مادرم ، که انگار ناگهان ، خبر جنگ جهانی سوم را شنیده بود !
محسن ادامه داد : زندگی من شاید الان فقیرانه باشه ، ولی همیشه اینجوری نمی مونه ! من هدف دارم ..میدونم کجا دارم میرم ....
مادرم نگاهی به من و نگاهی به محسن کرد و گفت : والله من شناخت زیادی از شما ندارم ، اما ازتون بدی هم ندیدم. همیشه حس میکردم به دخترم علاقه دارید ، ولی در نهایت ادب و احترام...
مانا الان به یه کمک احتیاج داره . به یه همدم قابل اعتماد.
اگه خودش قبول کنه ، من حرفی ندارم. اون دختر مستقلیه.
محسن رو به من کرد...
گفتم : چی ؟
زنت بشم ؟
اگه حافظه م سر جاش بیاد و بفهمم ازت متنفرم چی ؟
گفت : اگه حافظه ت سر جاش بیاد ، و بفهمی عاشقمی و همیشه عاشقم بودی ، چی ؟
گفتم : قول میدی اگه اینجور نباشه بذاری برم ؟
گفت : معلومه !
گفتم : پس...
اگه ازدواج کنیم ، تو همه جا ، با منی ؟...
کمک می کنی گذشته یادم بیاد و اونا به من آسیبی نزنن ؟!
گفت : الانشم همینم ،
فقط الان منع شرعی دارم...
مثلا نمی تونم راحت بغلت کنم و از دست اونا فراریت بدم یا به عنوان همسر قانونیت ، دنبال کارات برم یا اینکه ..
سکوت کرد،
سرخ شد !
چند لحظه ، هیچکدام چیزی نگفتیم ...
به چهره ی رنگ پریده اش نگاه کرده ام.
نجیب بود و زیبا ، با چشمانی پر از غرور و همدردی .
یک تصمیم ، در یک لحظه ، برای یک عمر ؟
نه هیچ تصمیمی ، برای همه ی عمر نیست.
هر وقت بخواهی ، می توانی برگردی !
شاید چیزهایی را از دست بدهی ، اما راهی برای برگشت هست.
گفتم : قبول می کنم.
به یک شرط !...
مهریه ی من !
با تعجب گفت : خب چی هست ؟
گفتم : حدس بزن !
لبخند زد و گفت : نمی دونم ! از تو ، همه چیز بر میاد.
گفتم : اگه کار به جدایی ما کشید ، اگه فهمیدم دروغ گفتی ، یا سرمو شیره مالیدی ، یا جزو دار و دسته ای هستی ، باید تا آخر عمر ، همه چیز رو ول کنی و تو کارناوال ، بین اون بچه ها زندگی کنی.
برام فرق نمی کنه معلمشون شی یا معتاد شی...
نباید از اونجا بیرون بیای !
هیچوقت...
مثل یه نوع حصر خانگی میمونه !
هم اسکیت ، قهرمانی ، تیم ملی و زندگی با مادرت رو فراموش میکنی ، هم خیال اینکه با یه دختر سالم دیگه، آشنا شی و گولش بزنی ، یا تو زندگیت ، به جایی برسی ...
من این مهرو ازت نمیگیرم ، مگه بفهمم دروغ گفتی...
اونوقت دیگه نباید، از خونه ی کارناوال بیرون بیای !...
گفت : قبول !
گفتم : خب برای عروسی باید چی کار کرد ؟
مادرم گفت : مطمئنی چی کار می کنی دخترم؟ پشیمون نشی !
گفتم : گمانم دارم یه معلم پیدا می کنم که هم مهربونه ، هم جسور !
حیف که عاشقش نیستم هنوز !
ببینم می تونه کاری کنه عاشقش هم بشم ، مادر جون !
بعد با هم بریم به جنگ دنیا ؟!
البته اگه شما راضی باشین !
چون بدون ازدواج ، ظاهرا حتی نمی تونیم اینجا بمونیم !
دورمون هم که پر از گرگه...
در لباس جونورای اهلی !
و خب ، چرا دروغ بگم ؟
صدایم را کمی پایین آوردم.
خودمونیم ، بدک نیست این پسر ...مگه نه مادر؟!... میگه عاشق هم بودیم ...
یک درصدم ، حرفش درست باشه ، شاید ارزش ریسک کردن رو داشته باشه .
عشق جای خودش...شاید خیلی چیزا بتونیم به هم یاد بدیم... و عشق ، چیزی نیست که تو زندگی آدم ، بی دلیل پیش بیاد !
جوونمرده و جذاب !
مگه نه مادر ؟
محسن لبخند زد...
دلش نمیخواست من متوجه شوم ، ولی دیدم...
دلم می خواست آن لحظه بغلم کند !
بلند شد به سمتم آمد !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_یکم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
آدمها کشته میشوند
حقیقت نمیتواند کشته شود...
عاشق انتقامهای گروهی ام...
#تیرباران #سیاهکل را در زمان شاه از یاد نبرده ام .
#مرگ_در_قطار_سریع_السیر_شرق
بر اساس رمانی از
#آگاتا_کریستی
@chista_yastebi_original
یک عده منتظر باشند.عکسها و اکانتهایشان فیک بود.خودشان وجود دارند.من دوره ی پستچی و ناسزاهای عده ای به هفت نسلم یادم نمیرود....
راستی میخواهم اسم دو قاتل زنجیره ای نمایشم سپید و سارا بگذارم.
خود این دو میدانند چرا....
#چیستایثربی_کانال_رسمی
حقیقت نمیتواند کشته شود...
عاشق انتقامهای گروهی ام...
#تیرباران #سیاهکل را در زمان شاه از یاد نبرده ام .
#مرگ_در_قطار_سریع_السیر_شرق
بر اساس رمانی از
#آگاتا_کریستی
@chista_yastebi_original
یک عده منتظر باشند.عکسها و اکانتهایشان فیک بود.خودشان وجود دارند.من دوره ی پستچی و ناسزاهای عده ای به هفت نسلم یادم نمیرود....
راستی میخواهم اسم دو قاتل زنجیره ای نمایشم سپید و سارا بگذارم.
خود این دو میدانند چرا....
#چیستایثربی_کانال_رسمی
عمل نشدن وعدههای کمک هم شکایت دارد: «مثلا اتحادیه عرب به ما قول همکاری داد و بودجه ای را برای کمک به بم در نظر گرفت ولی این کمک به صورت عملی هیچوقت اتفاق نیفتاد. ورزشکار بزرگ ما آقای رضازاده پیراهن خود را به بم اهدا کرد، چهار هزار دلار ارزش پیراهن بود ولی این پیراهن هیچ وقت فروخته نشد که پولی در ازای آن به بم تزریق شود و از این دست مسائل که شمار آن زیاد است
#بم
#زلزله_بم
#دروغها
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#بم
#زلزله_بم
#دروغها
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
بار دیگر
شهری که دوست میدارم
#اهواز
#بزودی
برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام ، با تلفن روی پوسترتماس بگیرید.
همایشی سخت و نفسگیر،که تکرار نخواهد شد !
هر آنچه از نزدیک ، باید به شما بگویم
#چیستایثربی
شهری که دوست میدارم
#اهواز
#بزودی
برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام ، با تلفن روی پوسترتماس بگیرید.
همایشی سخت و نفسگیر،که تکرار نخواهد شد !
هر آنچه از نزدیک ، باید به شما بگویم
#چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠 قبل از ازدواج، مرد قبل از خواب به حرف هايی می انديشد که شما گفته ايد اما بعد از ازدواج ، مرد قبل از اين که شما حرف بزنيد به خواب می رود!
#هلن_رولان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#هلن_رولان
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
بار دیگر باشما در شهر نگارش #نمایش
.
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
چگونه #عاشق میشویم ، #ازدواج میکنیم و بعد #مشکلاتی پیش می آید که نمیتوانیم در برابر آنها ایستادگی کنیم و به راه حل برسیم؟
این همایش ، معمولا سه سال یکبار، با تغییر بافت جامعه ، به شکل کاربردی برگزار میشود و آسبیهای عشقهای و لزوم آگاهی بر رعایت اصول زندگی مشترک ،
از طریق
#تاتر_درمانی ، با مخاطبان همایش ، کار میشود.
مشابه این کارگاه را چند سال پیش در #کیوتو_ژاپن برگزارکردم.
#اهواز
سیزدهم آذر میبینمتان...انشالله .
با #تلفن روی پوستر ؛ برای ثبت نام #همایش متفاوتمان ، لطفا تماس بگیرید
09383002747
تلفن برای اطلاعات همایش و ثبت نام
دوستان خوزستانی ، فضا محدود است ، در صورت تمایل ، زودتر اقدام فرمایید.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
.
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
چگونه #عاشق میشویم ، #ازدواج میکنیم و بعد #مشکلاتی پیش می آید که نمیتوانیم در برابر آنها ایستادگی کنیم و به راه حل برسیم؟
این همایش ، معمولا سه سال یکبار، با تغییر بافت جامعه ، به شکل کاربردی برگزار میشود و آسبیهای عشقهای و لزوم آگاهی بر رعایت اصول زندگی مشترک ،
از طریق
#تاتر_درمانی ، با مخاطبان همایش ، کار میشود.
مشابه این کارگاه را چند سال پیش در #کیوتو_ژاپن برگزارکردم.
#اهواز
سیزدهم آذر میبینمتان...انشالله .
با #تلفن روی پوستر ؛ برای ثبت نام #همایش متفاوتمان ، لطفا تماس بگیرید
09383002747
تلفن برای اطلاعات همایش و ثبت نام
دوستان خوزستانی ، فضا محدود است ، در صورت تمایل ، زودتر اقدام فرمایید.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی