چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
You are just good to be true
Can't take my eyes off you


تو انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم ...

چند ورژن از این ترانه داشتیم و هر بار سرمستم میکرد....


#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#اصل_ترانه از
فرانکی والی
1967
امااین اجرای مسابقه جدید است.
در فیلم

#شکارچی_گوزن هم ، باباری #رابرت_دنیرو و #مریل_استریپ ، دوستان داماد به همراه او ، این ترانه را میخواندند.... راستی من هم آن را، خوب میخوانم🙃

عاشق این سطر شعرم ....

انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی!
فقط بگذار عاشقت باشم ....



اصل ترانه در
#کانال_صورتی چیستایثربی
هم اکنون

کانال فرهیختگان من



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
#شکارچی_گوزن
کارگردان
#مایکل_چیمینو

1978
#رابرت_دنیرو
#مریل_استریپ
#کریستوفر_واکن


این سکانس را ، هرگز از یاد نمیبرم. تلخی جنگ و معتاد شدن به خود آزاری توسط جوانان در بازی مرگبار رولت روسی بخوبی به نمایش گذاشته شده است .


دنیرو برای نجات دوست کودکی و همرزمش به ویتنام برمیگردد ، اما میبیند او که آنقدر از اسلحه و مرگ میترسید ، جزو داوطلبان اصلی بازی مرگبار
#رولت_روسی شده! و باید هفت تیری بایک گلوله را در سر خود ، شلیک کند.... و بقیه بر سر این قمار میکنند که طرف میمیرد یا میماند....


بازی کثیفی که هنوز در برخی جاها رایج است و از تبعات جنگ است ....

و دوست صمیمی دنیرو ، مقابلش میمیرد...


نمیدانم چند هزار بار این سکانس و بازی دنیرو را برای برگرداندن دوستش دیده ام....

و نمیدانم زندگی ما ، چقدر شبیه بازی وحشیانه ی رولت روسی شده !

شلیک کردن یک هفت تیر با یک تیر در مغز خود با پذیرفتن ریسکش ! از دست دادن زندگی !


#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
#رابرت_دنیرو


مردی برای تمام فصول


نگاهی کوتاه به کارنامه ی رنگین نقشها و بازیهای

#رابرت_دنیرو


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chista_yasrebi_original
رابرت دنیرو در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد پسرش الیوت مبتلا به #اوتیسم است و علاقه ی خود به درمان و شناخت این بیماری را اعلام کرد.

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺



تابعیت ایتالیایی
#دنیرو

و جنجال های وسیع این تابعیت


در طی #فستیوال_ونیز سال 2004 میلادی ، رابرت پذیرفتن تابعیت ایتالیایی خود را در کنار تابعیت آمریکایی اش پذیرفت ، اتفاقی که بعدها برای رابرت به یک معضل تبدیل شد.

ایتالیایی های متعصب در کنار حمایت سیلویو برلوسکونی ،نخست وزیر وقت ایتالیا با تجمع اعتراض آمیز در مقابل وزارت فرهنگ این کشور دادن تابعیت به دنیرو را بشدت
#محکوم کردند.
آنها معتقد به این موضوع بودند که دنیرو وجهه ایتالیایی ها را در جهان با بازی در فیلم های #جنایی و ساختن
#چهره_منفی از آنها بشدت خدشه دار کرده است و به همین دلیل دادن تابعیت به چنین فردی را جایز نمی دانستند.
سرانجام با وساطت جیلیانواوربانی، وزیر وقت فرهنگ ایتالیا ، خشم ایتالیایی ها فرونشست و این تابعیت به رابرت در سال 2006 میلادی و در طی روز پایانی فستیوال ونیز در این سال اعطا شد.



#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
#کارآموز
#intern

فیلمی که آن هاتاوی و رابرت دنیرو را علی رغم تفاوت سنی پدر دختری ، به دو دوست صمیمی تبدیل کرد.

#آن_هاتاوی با بازی در نقشی طنزآمیز کاملا از حوزه کاری‌اش دور شده و بازی موفقی ارایه کرده است. سرانجام رابطه این دو به جایی می‌رسد که هاتاوی دنیرو را بهترین دوست خود می‌خواند.
رابطه بن ویتاکر (دنیرو) و رییس او جولس آستین (هاتاوی) هر چند ابتدا خیلی طنزآمیز و خنده‌دار به نظر می‌رسد و حضور مردی با این سن و سال از نظر دیگر کارمندان خیلی مسخره است، اما به تدریج روشن می‌شود که گرچه نامیدن او به عنوان کارآموز ارشد خنده‌دار است، اما او در تجربه زندگی ارشد است.



#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
تجربه ، هرگز از مد نمیافتد !

رابرت دنیرو و آن هاتاوی در #کارآموز
محصول 2015
و اکنون ، دوستان صمیمی هستند

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃


#زیبا درباره ی #مرگ
دکتر حسین الهی قمشه ای


آیهٔ ۸ سورهٔ جمعه
بشارت آیه در این است که مرگ نفی کنندهٔ هستی ما نیست و این مایی ما با مرگ اجتماع ضدین نخواهد بود.


بلکه ما هستیم و مرگ نیز هست .


و ما با او ملاقات می کنیم. بنابراین بیم و هراس مرگ که عموماً از آن تصور نیستی می شود ، از میان می رود و مرگ به دیداری بدل می شود که ما با حقیقتی از حقایق هستی خواهیم داشت

و اما تهدید آن نیز روشن است که ستمکاران و خودپرستان بدانند که آن مرگی که از وی می گریزند ، در حقیقت زشتی اعمال خود آنهاست که پیش از مرگ به سبب غفلت به زشتی آن نمی اندیشیدند و با دیدار مرگ آگاهی ژرفی برایشان حاصل می شود .


زیرا به نزد #آگاهی_مطلق پیش می روند. پردهٔ نقاشی مولانا را نظر کنیم که :


مرگ هرکس ای پسر هم رنگٍ اوست
آینهٔ صافی یقین هم رنگٍ روست
پیشٍ ترک آیینه را خوش رنگی است
پیش زنگی آینه هم زنگی است
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار
زشت روی توست، نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ

#دکتر_الهی_قمشه_ای
#مرگ


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#لورکا ، شاعر اسپانیایی میگوید :

«چیزهایی هست که نمی‌توان بر زبان آورد چرا که واژه‌ئی برای بیان آن‌ها وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد، کسی معنای آن را درک نمی‌کند. اگر من از تو نان و آب بخواهم تو درخواست مرا درک می‌کنی … اما هرگز این دست‌های تیره‌ای را که قلب مرا در تنهائی گاه می‌سوزاند و گاه منجمد می‌کند درک نخواهی کرد…»

#فدریکو_گارسیا_لورکا
#شاعر
و
#نمایشنامه_نویس
#اسپانیایی
آثار مهم : سه گانه روستایی
1.عروسی خون
2 . یرما
3 .خانه ی برناردا آلبا

محور هر سه نمایش عشق ، زن و سنتهای دست و پاگیر روستاهای اسپانیا ؛ برای ویران کردن زن به مثابه یک انسان است.

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
#عروسی_خون

نمایشی که شهرت جهانی ، برای لورکا به ارمغان آورد.

بزودی
صحنه هایی از آن ، به همراه تحلیل
اینستاگرام و دو کانال اصلی
#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃


داستان کوتاه

#دو_مرده
#جلال_آل_احمد

از کتاب
#دید_و_بازدید

شرح داستان: شما هم اگر آن روز صبح از خیابان باریکی که باب همایون را به ناصرخسرو وصل می کند می گذشتید، حتماً لاشه ی او را می دیدید. کنار جوی آب، نزدیک هشتی گودی که سه در خانه در آن باز می شود، افتاده بود. یک دست و یک پایش هنوز توی جوی آب بود. و مردم دور او جمع شده بودند و پرحرفی می کردند.
دو نفر پاسبان، با دو ورق کاغذ بزرگ، از راه رسیدند و مردم را کنار زدند.
اول گونی پاره ای را که به جز شلوارش، تنها لباس او بود از روی دوشش برداشتند؛ تکانش دادند و چون چیزی از آن نیفتاد به کنارش نهادند و آن پاسبانی که کاغذ و قلم را به دست گرفته بود، پس از نوشتن جمله های فورمول مانند گزارش، چنین افزود:

– یک گونی پاره.
پاسبان دیگر به جستجو پرداخته بود و آن اولی، زیر هم و ردیف می نوشت:
– یک کبریت آمریکایی نیمه کاره.
– پنج تا سیگار له شده، لای کاغذ روزنامه.
– دو ریال و نیم پول.
– یک شناسنامه ی دفترچه ای بدون عکس.
– یک تیغه ی قلم تراش زنگ زده. – همین؟ و خواست زیر گزارش را امضا کند که آن دیگری همان طور که سرش پایین بود و هنوز جیب های شلوار مرده را می گشت، گفت:
– و یک شلوار.
یک شلوار هم اضافه کردند و بعد زیر گزارش را هر دو امضا کردند و… و به این طریق، دفتر زندگی یک آدم را فرو بستند.
نه سیاه شده بود و نه چشمش باز مانده بود. با قیافه ای آسوده و سیمایی مطمئن، هنوز کنار جوی آب دراز کشیده بود. گویا خواب بود.

– چند نفر که کنار هشتی ایستاده بودند؛ با زنی که لای در یکی از خانه ها را باز کرده بود، صحبت می کردند. آن زن می گفت: دیشب که می خواسته آب بندازه؛ توی هشتی آن ها قدم می زده و هر چه به او گفته بوده: عمو چی کار داری؟ جواب نداده بوده. بعد که آمده بوده آب را ببندد؛ کنار جوی آب نشسته بوده و دست و پای خود را می شسته و بعد هم که می خواسته کوزه را از سر جو آب کند، دیده بوده که همون جا، مثل این که خوابش برده …همین.
اتوبوسی که از آن خیابان تنگ می خواست بگذرد، مردم را وادار می کرد که از سر راه کنار بروند. عده ای دور او حلقه زده بودند. دیگران که بیشتر کار داشتند فقط سر خود را چند ثانیه بر می گرداندند؛ بعضی چشم خود را به هم می گذاشتند و زیر لب چیزی می گفتند و بعضی دیگر قدم تندتر می کردند؛ گویا می خواستند از مرگ فرار کنند. بعضی هم کوچک ترین تغییری در خود نشان نمی دادند و خونسرد و بی اعتنا می گذشتند.

– ظهر همان روز، یکی دو خیابان آن طرف تر، نعش یک آدم دیگر را روی دوش می بردند. میت و جمعیت انبوه مشایعت کنندگان به قدری می رفتند که انگار کوه احد را به دوش داشتند. شاید ثواب های میت بود و شاید پول های او که به صورت جمعیت بیرون از شمار مشایعان در آمده بود و میت را سنگین به جلو می برد. جمعیت شانه به شانه لای هم وول می زدند . بی شک اگر مرده ثواب کار بود و اگر ملائکه ای چند، از عالم اعلی به تشییع او فرمان یافته بودند؛ جز این که قدم بر سر مردم دیگر بگذارند، چاره ای نداشتند. عبور و مرور بند آمده بود.

دو سه نفر زن، با چادر نمازهای رنگ و رو رفته کنار خیابان خود را به دیوار چسبانده بودند. یکیشان گفت:
– چندتا بچه داره؟ – دیگری جواب داد:
– ده تا پسر و یه دونه دختر شوهردار. دوتام زن داره.
– وصیت کرده؟
– نه؟ گور به گور شده ناغافل سکته کرد.

و همان زن اولی با قیافه ای تأثربار افزود:
– بیچ چاره ها ! من دلم برا بچه هاش می سوزه.

– واسه ی چی؟ برو دلت برای بابا مرده های خودت بسوزه! چه صاف صادق!

– آخه، یتیم چه ها، تا حالا راحت و آسوده می خوردن و راه می رفتن، حالا این همه ملک و املاک رو کی ضبط و ربط کنه؟

جمعیت هنوز از جلوی دکان ها و ساختمان های اجاره ای خود میت عبور می کرد. مستأجران او بعضی دم در دکان آمده بودند و همان جا برای حساب های پس افتاده ی خود که باید با وارث های او برسند، نقشه های تازه می ریختند. و آن دیگران که خیال های دیگری هم داشتند شانه به زیر تابوت داده بودند و حاضر نشده بودند صاحب ملک خود را به ماشین نعش کش بسپارند. پاسبان ها هم برای حفظ انتظامات دخالت کرده بودند.

– بیچاره پاسبان ها! کسی نفهمید برای کاغذی که گزارش آن مرده ی کنار جوی را در آن نوشتند چه قدر مایه گذاشته بودند؟ آیا از دو ریال و نیم بیشتر بود؟! شاید.
و شاید کاغذها را هم تلکه شده بودند!
و به هر جهت اگر رییس شان بازخواست نمی کرد، پول دوتا چایی در آمده بود.


#جلال_آل_احمد
#دو_مرده



#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original و

#کانال_صورتی /کانال فرهیختگان من
#صورتی


https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q