Forwarded from چیستایثربی_صورتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کامل
ترانه
#اگر_بروی
#شرلی_بسی
باترجمه و متن انگلیسی در
#کانال_صورتی/کانال فرهیختگان من
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
ترانه
#اگر_بروی
#شرلی_بسی
باترجمه و متن انگلیسی در
#کانال_صورتی/کانال فرهیختگان من
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
هر شب ، یک خاطره در درون ما زندانی است ،
یک عطر ، یک صدا ؛ یک آدم ...
تا کی دوباره به یادش بیاوریم و آزادش کنیم.
همیشه با زندانهایی در قلبمان راه میرویم ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
یک عطر ، یک صدا ؛ یک آدم ...
تا کی دوباره به یادش بیاوریم و آزادش کنیم.
همیشه با زندانهایی در قلبمان راه میرویم ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
من داداشمو اونقدر یادم نمیاد.
خاطرات دور...
بچه گیامون بیشتر یادمه.
اما یه چیزی رو یادم نرفته ،
چیزی که اون موقع ، به نظرم خیلی مهم نبود و به پلیسام نگفتم ، ولی الان انگار جلوی چشمامه و مهمه !
محسن ، خیره به من نگاه کرد.
قلبم لحظه ای لرزید.
انگار ، این نگاه را می شناختم...
انگار می دانستم در فکرش چه می گذرد.
با وجود اینکه به او هم ، اعتماد نداشتم ، نمی دانستم او کیست ، و فردا او هم ، چه نقشه ای به پا می کند !
اما آن نگاه ، عاشقانه بود و من انگار قبلا دیده بودمش !
طعم میوه ای را در دهانم حس کردم که قبلا انگار چشیده بودم و دوستش داشتم.
مادرم گفت : چی ؟
اون چی بود که به منم نگفتی ؟
گفتم : اون دنبال یه چیزی می گشت...
کلافه بود.
یادمه قبل از اینکه بره حموم ، همه جای خونه رو گشت ؛ آخرم پیداش نکرد ، یا من فکر کردم پیداش نکرد.
چون با کلافه گی رفت حموم.
مادرم گفت : پسر من ، هیچوقت دنبال هیچی نمی گشت ، حتی پولشم ، گم می شد ، دنبالش نمی گشت...اشتباه فهمیدی!
گفتم : ولی من یادمه ، دنبال یه چیزی می گشت !
مادرم انگار عصبانی شد...
به محسن گفت : ببخشید دستشویی کجاست ؟
محسن ، باید مادرم را از سه پله پایین می برد تا دستشویی را نشانش دهد ، بعد آمد.
خیلی جدی ، روی دسته ی مبل من نشست.
قلبم ، شروع به تندتر زدن کرد...
نمی دانستم چرا ؟
شاید بوی عطرش مرا یاد چیزی انداخت ، یک دفعه رو به من کرد و گفت:
تو به من اطمینان داری ؟
گفتم : "نه ! دیگه به کی میشه اعتماد کرد ؟
رفیقت دشمنت درمیاد و دشمنت ، عاشقت !
دکترت ، جاسوس میشه !
و قهرمان والیبالیست کشور ، دیوانه !
دارم فکر می کنم تو میخوای چی بشی ؟
لابد فردا ، اعتراف می کنی پسر منی !
چه می دونم !
بهت اعتماد ندارم...
لبخندی زد و گفت : ما زمانی دوست بودیم.
گفتم : یه زمانی ، همه ی اینا دوست من بودن.
کو پس ؟!
چرا مثل فیلمای آگاتاکریستی ، همه یه دفعه همدست و دشمن من شدن و تشنه به خونم ؟!
محسن گفت : چون تو پولداری !
تو و مادرت ، الان میلیاردرین !
از وقتی برادرت مرده ، بودید و نمی دونستید !
گفتم : و تو همه ی این اطلاعاتو ، ازکجا داری ؟!..
درمورد اینکه دکتر علوی ، از ایران نرفته ؟
مریم و نازی همدستن و بقیه چیزا؟...
تو اصلا همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟!
فقط یه ربع با نازی ، توی بیمارستان ، تنها حرف زدی !
اون که همه ی این اطلاعاتو بهت نگفته ، تو هم بچه نیستی که همه ی حرفاشو باور کنی !
گفت : اون نه ، ولی من یه تیم جاسوسی دارم ، یادت نره !
بچه های خونه ی کارناوال !
همه شون منو دوست دارن ، و اگه اطلاعاتی بخوام ، روش هاشون از من و تو ، خیلی جلوتر و ماهرانه تره !
بچه های این دوره ، توی نت ، خیلی از ما جلوترن.
من مدتی بود، به یه چیزایی شک کرده بودم ، و ازشون کمک گرفتم و باز می گیرم...
چون سر و کله ی نازی ، مریم و شاید هم حامد ، بزودی اینجا پیدا میشه !
برخورد فیزیکی ، یا دخالت پلیس نمیخوام !
بچه های کارناوال ، کافی ان ...
همونا که توی دوره ی سخت ترکن ! یا شاید هنوز ترک نکرده باشن ، ولی رفیقن ...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
من داداشمو اونقدر یادم نمیاد.
خاطرات دور...
بچه گیامون بیشتر یادمه.
اما یه چیزی رو یادم نرفته ،
چیزی که اون موقع ، به نظرم خیلی مهم نبود و به پلیسام نگفتم ، ولی الان انگار جلوی چشمامه و مهمه !
محسن ، خیره به من نگاه کرد.
قلبم لحظه ای لرزید.
انگار ، این نگاه را می شناختم...
انگار می دانستم در فکرش چه می گذرد.
با وجود اینکه به او هم ، اعتماد نداشتم ، نمی دانستم او کیست ، و فردا او هم ، چه نقشه ای به پا می کند !
اما آن نگاه ، عاشقانه بود و من انگار قبلا دیده بودمش !
طعم میوه ای را در دهانم حس کردم که قبلا انگار چشیده بودم و دوستش داشتم.
مادرم گفت : چی ؟
اون چی بود که به منم نگفتی ؟
گفتم : اون دنبال یه چیزی می گشت...
کلافه بود.
یادمه قبل از اینکه بره حموم ، همه جای خونه رو گشت ؛ آخرم پیداش نکرد ، یا من فکر کردم پیداش نکرد.
چون با کلافه گی رفت حموم.
مادرم گفت : پسر من ، هیچوقت دنبال هیچی نمی گشت ، حتی پولشم ، گم می شد ، دنبالش نمی گشت...اشتباه فهمیدی!
گفتم : ولی من یادمه ، دنبال یه چیزی می گشت !
مادرم انگار عصبانی شد...
به محسن گفت : ببخشید دستشویی کجاست ؟
محسن ، باید مادرم را از سه پله پایین می برد تا دستشویی را نشانش دهد ، بعد آمد.
خیلی جدی ، روی دسته ی مبل من نشست.
قلبم ، شروع به تندتر زدن کرد...
نمی دانستم چرا ؟
شاید بوی عطرش مرا یاد چیزی انداخت ، یک دفعه رو به من کرد و گفت:
تو به من اطمینان داری ؟
گفتم : "نه ! دیگه به کی میشه اعتماد کرد ؟
رفیقت دشمنت درمیاد و دشمنت ، عاشقت !
دکترت ، جاسوس میشه !
و قهرمان والیبالیست کشور ، دیوانه !
دارم فکر می کنم تو میخوای چی بشی ؟
لابد فردا ، اعتراف می کنی پسر منی !
چه می دونم !
بهت اعتماد ندارم...
لبخندی زد و گفت : ما زمانی دوست بودیم.
گفتم : یه زمانی ، همه ی اینا دوست من بودن.
کو پس ؟!
چرا مثل فیلمای آگاتاکریستی ، همه یه دفعه همدست و دشمن من شدن و تشنه به خونم ؟!
محسن گفت : چون تو پولداری !
تو و مادرت ، الان میلیاردرین !
از وقتی برادرت مرده ، بودید و نمی دونستید !
گفتم : و تو همه ی این اطلاعاتو ، ازکجا داری ؟!..
درمورد اینکه دکتر علوی ، از ایران نرفته ؟
مریم و نازی همدستن و بقیه چیزا؟...
تو اصلا همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟!
فقط یه ربع با نازی ، توی بیمارستان ، تنها حرف زدی !
اون که همه ی این اطلاعاتو بهت نگفته ، تو هم بچه نیستی که همه ی حرفاشو باور کنی !
گفت : اون نه ، ولی من یه تیم جاسوسی دارم ، یادت نره !
بچه های خونه ی کارناوال !
همه شون منو دوست دارن ، و اگه اطلاعاتی بخوام ، روش هاشون از من و تو ، خیلی جلوتر و ماهرانه تره !
بچه های این دوره ، توی نت ، خیلی از ما جلوترن.
من مدتی بود، به یه چیزایی شک کرده بودم ، و ازشون کمک گرفتم و باز می گیرم...
چون سر و کله ی نازی ، مریم و شاید هم حامد ، بزودی اینجا پیدا میشه !
برخورد فیزیکی ، یا دخالت پلیس نمیخوام !
بچه های کارناوال ، کافی ان ...
همونا که توی دوره ی سخت ترکن ! یا شاید هنوز ترک نکرده باشن ، ولی رفیقن ...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دنگ_شو
#سارایوو
مجنون نبودم ، مجنونم کردی
از شهر خودوم ، بیرونم کردی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#سارایوو
مجنون نبودم ، مجنونم کردی
از شهر خودوم ، بیرونم کردی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
من داداشمو اونقدر یادم نمیاد.
خاطرات دور...
بچه گیامون بیشتر یادمه.
اما یه چیزی رو یادم نرفته ،
چیزی که اون موقع ، به نظرم خیلی مهم نبود و به پلیسام نگفتم ، ولی الان انگار جلوی چشمامه و مهمه !
محسن ، خیره به من نگاه کرد.
قلبم لحظه ای لرزید.
انگار ، این نگاه را می شناختم...
انگار می دانستم در فکرش چه می گذرد.
با وجود اینکه به او هم ، اعتماد نداشتم ، نمی دانستم او کیست ، و فردا او هم ، چه نقشه ای به پا می کند !
اما آن نگاه ، عاشقانه بود و من انگار قبلا دیده بودمش !
طعم میوه ای را در دهانم حس کردم که قبلا انگار چشیده بودم و دوستش داشتم.
مادرم گفت : چی ؟
اون چی بود که به منم نگفتی ؟
گفتم : اون دنبال یه چیزی می گشت...
کلافه بود.
یادمه قبل از اینکه بره حموم ، همه جای خونه رو گشت ؛ آخرم پیداش نکرد ، یا من فکر کردم پیداش نکرد.
چون با کلافه گی رفت حموم.
مادرم گفت : پسر من ، هیچوقت دنبال هیچی نمی گشت ، حتی پولشم ، گم می شد ، دنبالش نمی گشت...اشتباه فهمیدی!
گفتم : ولی من یادمه ، دنبال یه چیزی می گشت !
مادرم انگار عصبانی شد...
به محسن گفت : ببخشید دستشویی کجاست ؟
محسن ، باید مادرم را از سه پله پایین می برد تا دستشویی را نشانش دهد ، بعد آمد.
خیلی جدی ، روی دسته ی مبل من نشست.
قلبم ، شروع به تندتر زدن کرد...
نمی دانستم چرا ؟
شاید بوی عطرش مرا یاد چیزی انداخت ، یک دفعه رو به من کرد و گفت:
تو به من اطمینان داری ؟
گفتم : "نه ! دیگه به کی میشه اعتماد کرد ؟
رفیقت دشمنت درمیاد و دشمنت ، عاشقت !
دکترت ، جاسوس میشه !
و قهرمان والیبالیست کشور ، دیوانه !
دارم فکر می کنم تو میخوای چی بشی ؟
لابد فردا ، اعتراف می کنی پسر منی !
چه می دونم !
بهت اعتماد ندارم...
لبخندی زد و گفت : ما زمانی دوست بودیم.
گفتم : یه زمانی ، همه ی اینا دوست من بودن.
کو پس ؟!
چرا مثل فیلمای آگاتاکریستی ، همه یه دفعه همدست و دشمن من شدن و تشنه به خونم ؟!
محسن گفت : چون تو پولداری !
تو و مادرت ، الان میلیاردرین !
از وقتی برادرت مرده ، بودید و نمی دونستید !
گفتم : و تو همه ی این اطلاعاتو ، ازکجا داری ؟!..
درمورد اینکه دکتر علوی ، از ایران نرفته ؟
مریم و نازی همدستن و بقیه چیزا؟...
تو اصلا همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟!
فقط یه ربع با نازی ، توی بیمارستان ، تنها حرف زدی !
اون که همه ی این اطلاعاتو بهت نگفته ، تو هم بچه نیستی که همه ی حرفاشو باور کنی !
گفت : اون نه ، ولی من یه تیم جاسوسی دارم ، یادت نره !
بچه های خونه ی کارناوال !
همه شون منو دوست دارن ، و اگه اطلاعاتی بخوام ، روش هاشون از من و تو ، خیلی جلوتر و ماهرانه تره !
بچه های این دوره ، توی نت ، خیلی از ما جلوترن.
من مدتی بود، به یه چیزایی شک کرده بودم ، و ازشون کمک گرفتم و باز می گیرم...
چون سر و کله ی نازی ، مریم و شاید هم حامد ، بزودی اینجا پیدا میشه !
برخورد فیزیکی ، یا دخالت پلیس نمیخوام !
بچه های کارناوال ، کافی ان ...
همونا که توی دوره ی سخت ترکن ! یا شاید هنوز ترک نکرده باشن ، ولی رفیقن ...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
من داداشمو اونقدر یادم نمیاد.
خاطرات دور...
بچه گیامون بیشتر یادمه.
اما یه چیزی رو یادم نرفته ،
چیزی که اون موقع ، به نظرم خیلی مهم نبود و به پلیسام نگفتم ، ولی الان انگار جلوی چشمامه و مهمه !
محسن ، خیره به من نگاه کرد.
قلبم لحظه ای لرزید.
انگار ، این نگاه را می شناختم...
انگار می دانستم در فکرش چه می گذرد.
با وجود اینکه به او هم ، اعتماد نداشتم ، نمی دانستم او کیست ، و فردا او هم ، چه نقشه ای به پا می کند !
اما آن نگاه ، عاشقانه بود و من انگار قبلا دیده بودمش !
طعم میوه ای را در دهانم حس کردم که قبلا انگار چشیده بودم و دوستش داشتم.
مادرم گفت : چی ؟
اون چی بود که به منم نگفتی ؟
گفتم : اون دنبال یه چیزی می گشت...
کلافه بود.
یادمه قبل از اینکه بره حموم ، همه جای خونه رو گشت ؛ آخرم پیداش نکرد ، یا من فکر کردم پیداش نکرد.
چون با کلافه گی رفت حموم.
مادرم گفت : پسر من ، هیچوقت دنبال هیچی نمی گشت ، حتی پولشم ، گم می شد ، دنبالش نمی گشت...اشتباه فهمیدی!
گفتم : ولی من یادمه ، دنبال یه چیزی می گشت !
مادرم انگار عصبانی شد...
به محسن گفت : ببخشید دستشویی کجاست ؟
محسن ، باید مادرم را از سه پله پایین می برد تا دستشویی را نشانش دهد ، بعد آمد.
خیلی جدی ، روی دسته ی مبل من نشست.
قلبم ، شروع به تندتر زدن کرد...
نمی دانستم چرا ؟
شاید بوی عطرش مرا یاد چیزی انداخت ، یک دفعه رو به من کرد و گفت:
تو به من اطمینان داری ؟
گفتم : "نه ! دیگه به کی میشه اعتماد کرد ؟
رفیقت دشمنت درمیاد و دشمنت ، عاشقت !
دکترت ، جاسوس میشه !
و قهرمان والیبالیست کشور ، دیوانه !
دارم فکر می کنم تو میخوای چی بشی ؟
لابد فردا ، اعتراف می کنی پسر منی !
چه می دونم !
بهت اعتماد ندارم...
لبخندی زد و گفت : ما زمانی دوست بودیم.
گفتم : یه زمانی ، همه ی اینا دوست من بودن.
کو پس ؟!
چرا مثل فیلمای آگاتاکریستی ، همه یه دفعه همدست و دشمن من شدن و تشنه به خونم ؟!
محسن گفت : چون تو پولداری !
تو و مادرت ، الان میلیاردرین !
از وقتی برادرت مرده ، بودید و نمی دونستید !
گفتم : و تو همه ی این اطلاعاتو ، ازکجا داری ؟!..
درمورد اینکه دکتر علوی ، از ایران نرفته ؟
مریم و نازی همدستن و بقیه چیزا؟...
تو اصلا همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟!
فقط یه ربع با نازی ، توی بیمارستان ، تنها حرف زدی !
اون که همه ی این اطلاعاتو بهت نگفته ، تو هم بچه نیستی که همه ی حرفاشو باور کنی !
گفت : اون نه ، ولی من یه تیم جاسوسی دارم ، یادت نره !
بچه های خونه ی کارناوال !
همه شون منو دوست دارن ، و اگه اطلاعاتی بخوام ، روش هاشون از من و تو ، خیلی جلوتر و ماهرانه تره !
بچه های این دوره ، توی نت ، خیلی از ما جلوترن.
من مدتی بود، به یه چیزایی شک کرده بودم ، و ازشون کمک گرفتم و باز می گیرم...
چون سر و کله ی نازی ، مریم و شاید هم حامد ، بزودی اینجا پیدا میشه !
برخورد فیزیکی ، یا دخالت پلیس نمیخوام !
بچه های کارناوال ، کافی ان ...
همونا که توی دوره ی سخت ترکن ! یا شاید هنوز ترک نکرده باشن ، ولی رفیقن ...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_نهم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
#ترانه
#افغانی
#سرزمین_من
#داود_سر_خوش
داوود سرخوش (زاده ۱۳۵۰ در ولایت دایکندی) خواننده، ترانه سرا و آهنگساز افغانستانی است. سرخوش بیشتر آهنگ هایش را خودش ساخته و اجرا می کند. شعر ترانه اغلب از خود او، اما از آثار شاعران افغانستان و ایران نیز بهره می برد. او از ۹ سالگی شروع به نواختن دمبوره یا تنبور کرد و در 11 سالگی خوانندگی را آغاز نموده است. ایشان هم اکنون ساکن کشور اتریش می باشد. این ترانه برداشتی از یک ترانه معروف استانبولی است.
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی /کانال فرهیختگان
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
#افغانی
#سرزمین_من
#داود_سر_خوش
داوود سرخوش (زاده ۱۳۵۰ در ولایت دایکندی) خواننده، ترانه سرا و آهنگساز افغانستانی است. سرخوش بیشتر آهنگ هایش را خودش ساخته و اجرا می کند. شعر ترانه اغلب از خود او، اما از آثار شاعران افغانستان و ایران نیز بهره می برد. او از ۹ سالگی شروع به نواختن دمبوره یا تنبور کرد و در 11 سالگی خوانندگی را آغاز نموده است. ایشان هم اکنون ساکن کشور اتریش می باشد. این ترانه برداشتی از یک ترانه معروف استانبولی است.
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی /کانال فرهیختگان
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
دیروز من رند بودم
و میخواستم دنیارا عوض کنم،
امروز من عاقلم و میخواهم خودم را عوض کنم
#رومی
#مولانا
از اینستاگرام شخصی
#آن_هاتاوی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
و میخواستم دنیارا عوض کنم،
امروز من عاقلم و میخواهم خودم را عوض کنم
#رومی
#مولانا
از اینستاگرام شخصی
#آن_هاتاوی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🌹🍃
#تراژدی_کمدی چیست؟
#تراژی_کمدی یا
#خوش_سوگنامه
انگلیسی: Tragicomedy
گونهای ادبی آمیخته از فرمهای تراژدی و کمدی است که معمولاً در ادبیات نمایشی دیده میشود. این اصطلاح هم در توصیف آثار تراژدی که از #عناص_کمیک بهره میگیرند و هم دربارهٔ آثار #تراژیک با #پایان_خوش به کار میرود.
از نمودهای برجستهٔ تراژی_کمدی در دوران مدرن میتوان به آثار نمایشی تئاتر ابزورد اشاره کرد. مثل آثار بکت و یونسکو.
#ویکی پدیا و
فرهنگ ادبیات نمایشی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#تراژدی_کمدی چیست؟
#تراژی_کمدی یا
#خوش_سوگنامه
انگلیسی: Tragicomedy
گونهای ادبی آمیخته از فرمهای تراژدی و کمدی است که معمولاً در ادبیات نمایشی دیده میشود. این اصطلاح هم در توصیف آثار تراژدی که از #عناص_کمیک بهره میگیرند و هم دربارهٔ آثار #تراژیک با #پایان_خوش به کار میرود.
از نمودهای برجستهٔ تراژی_کمدی در دوران مدرن میتوان به آثار نمایشی تئاتر ابزورد اشاره کرد. مثل آثار بکت و یونسکو.
#ویکی پدیا و
فرهنگ ادبیات نمایشی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
من نمیخواهم کسی برایم تصمیم بگیرد که چه کنم
من میخواهم خودم تصمیم بگیرم!
شعارنهضت:
او"مرد"__برای او ،"زن"
#او_برای_او
نه فمنیست ، نه مرد سالاری. در کنار هم
#heforshe
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
من میخواهم خودم تصمیم بگیرم!
شعارنهضت:
او"مرد"__برای او ،"زن"
#او_برای_او
نه فمنیست ، نه مرد سالاری. در کنار هم
#heforshe
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی