چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
برای رمان
#او_یکزن

#بنگ_بنگ
#نانسی_سیناترا



او یکزن
رمان اجتماعی تاریخی زنان ایران
به قلم
#چیستا_یثربی

نوشته
#چیستایثربی
کلیپ
#سبا_ادیب

نشرکوله پشتی
۶۶۱۲۳۹۵۸
۶۶۵۹۴۸۱۰

#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
@chista_yasrebii
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی، حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام، فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب ِشیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من، نمى پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامُشی شرط وفاداری بُود، غوغا چرا؟

شهریارا» بی حبیب خود نمى کردی سفر»
این سفر راه قیامت مى روی، تنها چرا؟

#شهریار برای عشقش #ثریا، (پری)



#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
بنگ بنگ
نانسی سیناترا
هم اکنون در کانال
#صورتی
#چیستایثربی

@chista_yasrebiiادرس کانال صورتی. کلیک فرماید و جوین شوید
تو صبح زندگی هستی
و آفتاب گرم ظهر

تو رنگ سفید وجود منی
مثل پیراهن عروسی از ابر
که یک روز می پوشم ...



با یکتای عزیز

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
عاقبت
همه‌ي ما
زير اين خاک
آرام خواهيم گرفت
ما
که روي آن
دمي به همديگر
مجال آرامش نداديم

آنا آخماتووا
#شاعر_انقلابی_روس
#چیستایثربی

#صورتی
#کانال_صورتی

@chista_yasrebii
#حکایت_قدیمی
منسوب به #سعدی


شاعری در ستایش خواجه ای بخیل قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.

خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت: ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟ شاعر گفت: به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم! خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.


#حکایات_کهن
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
Sataar [WikiSeda]
Sataar [WikiSeda]
طلا رنگ می بازد
مرمر خاک می شود
فولاد زنگ می زند
نابودی با همه چیزی است در این جهان.

تنها اندوه است که پایدار است

تا زمانی که واژه باشکوه بماند.

 


#آنا_آخماتووا
#شاعر_روس

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️


🚫یكی از مهمترين موارد #نابرابری در جهان كه حتی از نابرابری ثروت مهمتر است، نابرابری در توجه است. اين نابرابری كشنده است. هنگامی كه می بينيم براي ظلم به يك نفر در ينگه دنيا تمام وسايل ارتباط‌جمعي بسيج می‌شوند و شبانه‌روز خبر پخش می‌كنند، ولی برای ظلم به صدها‌ هزار نفر و كشتن و آواره‌كردن آنان اقدامی صورت نمی دهند. اگر اين ضرورت‌ها ما را نسبت به حمايت از مردمان مظلوم قانع نكند، بايد به وجدان خود رجوع كنيم، زيرا ديگر كار چندانی براي اقناع نمی‌توان كرد.


#نابرابری_در_توجه_به_انسانها
بدترین نوع تبعیض
از روزنامه #شهروند
امروز.چهارشنبه
#سوم_آبان96


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
🌹آخرین شعر سیلویا پلات🌹

شاعر آمریکایی
در شبی که با گاز آشپزخانه ،خودکشی کرد
وقتی همسرش کنار زن دیگری بود
و او با دو فرزند خردسال بیمارش ، تنها بود ،
و حتی پول خرید آسپرین ، برای آنها نداشت .


بسیاری از منتقدان معتقدند؛ یکی از بهترین اشعار اوست .

#آخرین_شعرش




اين زن کامل شده است.
بر تن بی جانش
لبخند توفيق نقش بسته است


از طومار شب جامه ی بلندش
توهّم تقديری يونانی جاری است.



پاهای برهنه ی او گويی می گويند:
تا اينجا آمده ايم ديگر بس است.


هر کودک مرده دور خود پيچيده است
ماری سپيد،
بر لب تنگی کوچکی از شير
که اکنون خالی است.

زن آن دو را به درون خود کشيده
همانگونه که گلبرگ ها در سياهی شب بسته می شوند

هنگامی که باغ تيره می شود
و عطر از گلوی ژرف و زيبای گلِ شب جاری می شود

ماه هيچ چيزی برای غمگين شدن ندارد

از سرپوش استخوانی خود خيره نگاه می کند
به اين چيزها عادت کرده است.

و سياهی هايش پر سر و صدا دامن کشان می گذرند.

#سیلویا_پلات

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
سکانسهایی از فیلم معروف
#تروفو
بابازی
#ایزابل_آجانی

زندگی آدل اچ ___ دختر ویکتور هوگو
که مبتل به عشقی دردناک و یکطرفه شد...
هم اکنون در کانال
#صورتی
آدرس
#کانال_صورتی چیستایثربی
@chista_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی

محسن بعد از اینکه تند و تند ، این اطلاعات را داد ، گفت :
همین جا باش...

من باید برم یه چیزایی برای خوردن بخرم... جایی نری !
الان ، هیچ جا ، به اندازه ی خونه ی من ، امن نیست.

کجا را داشتم بروم !
گفتم : زود بیا...

محسن رفت...
دیگر به هیچکس اطمینان نداشتم ، حتی مینا که می گفتند دخترخاله ی من است و الان دارد از مادرم مراقبت می کند.
از کجا به او اطمینان می کردم ؟!

دلم می خواست به خانه مان زنگ بزنم ، ولی گوشی ام در کیفم نبود... عجیب بود !

یک تلفن شکسته روی میز بود.
شماره ی خانه مان را گرفتم...

زنی ، گوشی را برداشت.
گفتم : مینا شمایید ؟

گفت : من مریمم !
مینا امروز امتحان داشت ، هیچ معلومه تو کجایی ؟

حامد رو آوردیم خونه. بهتره خدا رو شکر...
فقط نباید عصبی شه !

از ترس زبانم بند آمد.
او پیش مادر من چکار می کرد ؟

گفتم : می خوام ببینمت.
گفت : بیا خونه ببین !

گفتم : جلوی مادرم نه !
گفت : اون خوابه !

گفتم : آدرس یه پارکو می دم... نزدیک خونه ست.
گفت : امان از دست تو ، بده !

آدرس را نوشت.

محسن در را قفل نکرده بود.
عمدا یادداشتی نگذاشتم...

باید مریم را تنها می دیدم ، باید خودم با او حرف می زدم.

سر ساعت آمد...
باد در چادرش می وزید و انگار داشت او را با خود می برد.
خواست بغلم کند ، خودم را کنار کشیدم.

گفت : خدا رو شکر ، حامد ، مشکل ویروسی نداشته ، فقط عصبی بوده !

گفتم : نیامدم درباره ی حامد حرف بزنم.
درباره ی خودت...

اون خانم پرستاره کی بود ؟

گفت : چطور ؟
گفتم : لازمه...

گفت : با دکتر علوی رابطه داشت ، شایدم صیغه ش بود ، بیشتر نمی دونم ...

مدام اونجا بود... مطب دکتر !
چیزی گفته ؟

گفتم : تو چرا موقع کمای من ، میامدی دم گوشم حرف می زدی ؟
چی می گفتی ؟

گفت : دکتر گفته بود اگه دم گوش افراد توی کما ، حرفای خوب و امید بخش بزنیم زودتر برمیگردن.

کار بدی کردم ؟!

گفتم : چرا با حامد عروسی نمی کنی ؟
گفت : اون عقب می ندازه ! چه می دونم !

به چی شک کردی ؟

حس کردم دهانم خشک شده و چیزی راه گلویم را بسته...


این مریم ساده ای که می دیدم ، نمی توانست آنقدر بد باشد !

گفتم : تو هیپنوتیزم بلدی ؟
گفت : نه راستش ، خیلی کم...

من هیچوقت کسی رو هیپنوتیزم نکردم.
اونجا ، فقط یه منشی ساده بودم.

این خانم پرستاری که دیدی ، اسمش نازیه.
اون ، دستیار اصلی دکتر بود !

عجیبه هر وقت با تو میام بیرون ، حس می کنم اونو از دور می بینم...

ولی بعد ، با خودم میگم ، اشتباه کردم !
نمی دونم چرا حس می کنم الانم همین دور و براست.

با من که کاری نداره...
نگران توام !

گفتم : مگه منو می شناسه ؟
گفت : تازه فهمیدم آره ، عجیبه !

حامد بهم گفت که این خانم ، پرستار تو هم بوده !
عجیب تر اینه که من اصلا تو بیمارستان ، ندیدمش !

فقط من اگه جای تو بودم ، زودتر با محسن عروسی می کردم.

درسته عشقتونو یادت نمیاد ، ولی بچه ی خوبیه.

شاید بعدا همه چیزو یادت بیاد !
فعلا تویه دوست محرم می خوای !

مگه نه ؟!
اون عاشقته !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_پنجم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_ششم
#چیستایثربی

همیشه شنیده بودم دنیا مثل یک توپ ، گرد است ، اگه بیندازیش بالا ، دوباره برمی گردد پایین.

توپ من هم رفته بود بالا ، اما دیگر برنگشته بود پایین !...

شاید لای شاخ و برگ های یک درخت گیر کرده بود !

مثل خودم ، که گیر کرده بودم ، بین آدم هایی که می گفتند دوستم دارند ، اما به کدامشون
می شد اعتماد کرد ، به جز مادرم ؟

آن مردی که می گفت ، عاشقم است ، حرف هایی می زد که سر در نمیاوردم ! گیجم می کرد....

و درست در تضاد با مریم بود و مریم با ظاهر معصومش ، تمام مدتی که من در کما بودم ، ظاهرا به من و مادرم رسیده بود !

حالا ، چرا حرف های بی ربطی می زد که من اصلا نمی فهمیدم!

و نازی !

نازی دیگر کجای زندگی من بود ؟!
از کجا یکدفعه پیدایش شد ؟!


و اصلا من بااین آدمها چه نسبتی داشتم ؟ یادم نمی آمد.

شاید مادرم ، سرنخ تمام این ها را
می دانست.

شاید مادرم ، تنها محل آرامشی بود که من به آن نیاز داشتم...

مادرم تنها کسی بود که می توانست به من بگوید چه کنم !

تصمیم گرفتم بروم خانه.

خوشبختانه هیچکس ، در خانه ی ما نبود ، در را بستم.
مادر بیدار بود و از پنجره ، بیرون را نگاه
می کرد.

گفتم : مادر ، تو دوران کمای من یادته ؟
گفت : خب آره.

گفتم : چی شده ؟
گفت : هیچی... یه دعوای احمقانه ارث و میراثی بود ، من بخشیدم...

گفتم : چیو بخشیدی ؟!


گفت : میدونستی برادرت ، پنهانی با یه زن مطلقه ازدواج کرده بود ، بدون اینکه من و تو بدونیم !

اسم زنه ، شهلا بود.


از برادرت خیلی بزرگتر... شاید بیست سال !

چهل و خرده ای سالش بود. زنه ، افسردگی حاد داشت، مدام قرص و مشروب می خورد ،
نمی دونم چش بود، یا چرا افسرده بود ، حتی نمیدونم اونشب ، چه قرصایی رو با هم خورد ، که خلاص !

مغزش یه دفعه وایساد. تو خواب ، مرده بود !

برادرت ، اون شب پیشش نبود !
درگیر عمل آپاندیس خودش بود !

تمام اموال شهلا ، قانونا می رسه به شوهر قانونیش ، یعنی داداشت ! پسر از دست رفته ی من ...


چون ظاهرا، هیچکس دیگه ای رو نداشت !

یعنی فرزند و مادر و پدری نداشت .

و برادرت ، یک شبه ، میلیاردر میشه ، اما برادرتو که می شناختی !

احساس گناه می کرده که اون شب ، پیش زنش نبوده ، دست به اون پول نمی زنه و چند وقت بعدم ، خودکشی و ....
میره اون دنیا ، پیش زنش !


شاید خودشم ، اولش اینو میخواست...
اما کیه که لحظات آخر ، وقتی دیگه نفسه نمیاد ، از مرگ نترسه ؟!

به هر حال اون رفت و ما رو تنها گذاشت .

گفتم : چرا اینارو زودتر به من نگفتی ؟
گفت : منم تازه فهمیدم.

دورانی که تو توی کما بودی ، از پچ پچه های مریم و حامد !...

یه چیزایی می گفتن... یه چیزایی می شنیدم...اونا فکر میکردن خوابم...

بعد مینا اومد،
به من گفت : پای پول زیادی وسطه خاله !
همه ش مال شماست !

من گفتم :من؟ من دست به اون پول نمی زنم. اصلا از اون ازدواج ، خبر نداشتم !

مینا گفت : چرا ؟
شما می تونید میلیاردر شید. همه ی مشکلات میرن. باپول ، همه چیز کم کم حل میشه ...

مشکل شیمی درمانی ، یا مشکلات مختلفی که دخترتون داره ، یه تنه همه رو حل میکنه !

گرچه الان دیگه حالش خوب نیست ، و ممکنه محجور تشخیص داده شه و اونوقت ، پولو کامل میدن به شما و دیگه تصمیم گیری با شماست ...

گفتم : من ، اون زنو نمی شناختم ؛ ندیده بودمش !

میگید ، پرستار دختر من ، این نازی خانمه ، خواهر زن پسر عزیز منه ؟!

پس حتما چشمش دنبال اون پوله !
بدید بهش !

من چه می دونم این پولی که به بچه م و زنش وفا نکرده ، از چه راهی به دست اومده !

می دونی مانا...

اینکه یه آدم ویلچری رو ، بیارن طبقه ی سوم یه خونه ، همیشه برام جای سوال بود.

این همه طبقه ی اول ، تو این شهر !

اونا می خواستن مارو بپان !
یا یه هدفی داشتن ...

فکر میکردن من خوابم...ولی من همه چیز رو میشنیدم ! با جزییات...چون لای در اتاقو باز میذاشتم .


اونا نمیدونن پول کجاست و فکر میکنن که ما ، جای پولو میدونیم ،

چون برادرت تو این خونه ، خودکشی کرده...

فکر میکنن وصیتی ، چیزی ممکنه گذاشته باشه یا حرفی زده باشه.

به مریم گفتم : پولو بخشیدم !

بده به خواهر شهلا اگه پولو پیدا کردین ، اما جای پولو نمی دونم...
واقعا نمیدونم !

هیچکس نمی دونه!...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_ششم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ