چیستایثربی کانال رسمی
6.46K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
مصاحبه
درسا درخشانی و دلایلش


#چیستایثربی_کانال_رسمی
قسمت 62
#خواب_گل_سرخ

هم اکنون در پیج
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی

منتشر شد.
ادرس پیج : زیر عکس

#چیستایثربی_کانال_رسمی
بزودی باادیت در کانال
قسمت 63
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در

#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی

منتشر شد
دو قسمت باهم
ادرس پیج :بالای عکس/ یا پست

بزودی در
#چیستایثربی_کانال_رسمی
مادرت آمد
و تو رفتی

تمام قصه عاشقانه ما همین بود

#نفس_مهدوی


همین الان
از کلاس مجازی
#نوشتن_خلاق
#چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی
🍃🍃🍃🍃🍃
تجربه های
#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی

می گم ، امسال سالگرد ازدواجمان بیا بریم یک جای جدید.


وای سی و هشت سال چه زود گذشت. چه شانسی آوردی که من زن ات شدم.
اصلا ولش کن سال دیگه که مو کاشتی دندون هات رو هم کاشتی ، یک میهمانی بگیریم .
من تو را همینجوری دوست دارم ولی موها ت رو رنگ کن، عطر بزن و بیا با هم بریم رستوران...

شانس ما سالگرد ازدواج ما شب تاسوعا شده !...

#اکرم_اصفهانی

فرازی از یک نوشته

از کلاس
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#کلاس_مجازی


#چیستایثربی_کانال_رسمی
#عاشقانه
#حامد_همایون

حالا من عاشقم یاتو/...
قدم بزن بامن
تو نم نم بارون /که مثل ما عاشق/نمیشه پیدا/


تقدیم به این همه دلبر ....شما!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
حالا من عاشقم یا تو ....
گاهی جوابش مهم نیست ...

رمان
#خواب_گل_سرخ

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
شعر
#چیستایثربی
بخشی از یک شعر بلند

طراحی :
آمنه

#چیستایثربی_کانال_رسمی
Audio
Morteza Pashaei - Eshgh Yani In (مرتضی پاشایی - عشق یعنی این)

Download: http://v.blnk.fr/A1s2x2P7h...

🆔 @vituberbot
برای اینکه زن باشی اول باید
"نه" گفتن را یاد بگیری ،
و بعد ، آگاهانه "بله" گفتن را ،
گاهی هم که حرف نمیزند،
خودت پیشقدم شو ،

دارت که نمیزنند !
فوقش میگوید:نه !
فدای سرت!
پشیمان میشود..

#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی

هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.

سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.

زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !

نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !

آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.

سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟

گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !

گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.

گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...

با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.

گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !

گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !

دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !

گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!

باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...


امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.

گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.

خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !

ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.

مریم امروز بهم گفت. یواشکی !

گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :

شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !


گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !

گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....


اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟

گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .

گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...

حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !

تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!

اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...

__چی؟! خطرناک ؟!...

یخ کردم !...


#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستا_وان
خیلی دلم میخواست در نمایشنامه خوانی ؛ بازیگر نقش چیستا، شبیه جوانی خودم باشد ،تااین دختر۱۷ ساله را دیدم...انگار ۱۷ سالگی من است
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#چیستا_وان
@chista_1
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂





سعی کنیم متفاوت بنویسیم

مثالی از هنر جویان
#کلاس_مجازی
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی



هزار بار به دوستت دارم هایی که نگفتی فکر کردم ..دوستت دارم هایی که از چشمانت خواندم ...دوستت دارم هایی که درشعرهایت موج میزد و در دلت، جا گذاشته بودی.

#زهرا_دهقانی
از
هنر جویان کلاس نوشتن خلاق #چیستایثربی


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ