پیج دوم اینستاگرام من
هم اکنون
درسا درخشانی
کیش یا مات؟
حرکت سنجیده یا
اشتباه؟
ادرس پیج .بالای عکس
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
هم اکنون
درسا درخشانی
کیش یا مات؟
حرکت سنجیده یا
اشتباه؟
ادرس پیج .بالای عکس
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
قسمت 62
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر شد.
ادرس پیج : زیر عکس
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بزودی باادیت در کانال
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر شد.
ادرس پیج : زیر عکس
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بزودی باادیت در کانال
قسمت 63
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر شد
دو قسمت باهم
ادرس پیج :بالای عکس/ یا پست
بزودی در
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر شد
دو قسمت باهم
ادرس پیج :بالای عکس/ یا پست
بزودی در
#چیستایثربی_کانال_رسمی
مادرت آمد
و تو رفتی
تمام قصه عاشقانه ما همین بود
#نفس_مهدوی
همین الان
از کلاس مجازی
#نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
و تو رفتی
تمام قصه عاشقانه ما همین بود
#نفس_مهدوی
همین الان
از کلاس مجازی
#نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
زنان ؛ آنها اسراری کامل هستند
#استیون_هاوکینگ
#فیزیکدان
#نطریه_پرداز
#کیهان_شناس
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#استیون_هاوکینگ
#فیزیکدان
#نطریه_پرداز
#کیهان_شناس
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
🍃🍃🍃🍃🍃
تجربه های
#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
می گم ، امسال سالگرد ازدواجمان بیا بریم یک جای جدید.
وای سی و هشت سال چه زود گذشت. چه شانسی آوردی که من زن ات شدم.
اصلا ولش کن سال دیگه که مو کاشتی دندون هات رو هم کاشتی ، یک میهمانی بگیریم .
من تو را همینجوری دوست دارم ولی موها ت رو رنگ کن، عطر بزن و بیا با هم بریم رستوران...
شانس ما سالگرد ازدواج ما شب تاسوعا شده !...
#اکرم_اصفهانی
فرازی از یک نوشته
از کلاس
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#کلاس_مجازی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
تجربه های
#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
می گم ، امسال سالگرد ازدواجمان بیا بریم یک جای جدید.
وای سی و هشت سال چه زود گذشت. چه شانسی آوردی که من زن ات شدم.
اصلا ولش کن سال دیگه که مو کاشتی دندون هات رو هم کاشتی ، یک میهمانی بگیریم .
من تو را همینجوری دوست دارم ولی موها ت رو رنگ کن، عطر بزن و بیا با هم بریم رستوران...
شانس ما سالگرد ازدواج ما شب تاسوعا شده !...
#اکرم_اصفهانی
فرازی از یک نوشته
از کلاس
#نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#کلاس_مجازی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from Nazaninsin
Khooneye ma-Nazaninsin
Marjan Farsad
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#عاشقانه
#حامد_همایون
حالا من عاشقم یاتو/...
قدم بزن بامن
تو نم نم بارون /که مثل ما عاشق/نمیشه پیدا/
تقدیم به این همه دلبر ....شما!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#حامد_همایون
حالا من عاشقم یاتو/...
قدم بزن بامن
تو نم نم بارون /که مثل ما عاشق/نمیشه پیدا/
تقدیم به این همه دلبر ....شما!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
حالا من عاشقم یا تو ....
گاهی جوابش مهم نیست ...
رمان
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
گاهی جوابش مهم نیست ...
رمان
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Audio
Morteza Pashaei - Eshgh Yani In (مرتضی پاشایی - عشق یعنی این)
✍ Download: http://v.blnk.fr/A1s2x2P7h...
🆔 @vituberbot
✍ Download: http://v.blnk.fr/A1s2x2P7h...
🆔 @vituberbot
برای اینکه زن باشی اول باید
"نه" گفتن را یاد بگیری ،
و بعد ، آگاهانه "بله" گفتن را ،
گاهی هم که حرف نمیزند،
خودت پیشقدم شو ،
دارت که نمیزنند !
فوقش میگوید:نه !
فدای سرت!
پشیمان میشود..
#چیستایثربی
"نه" گفتن را یاد بگیری ،
و بعد ، آگاهانه "بله" گفتن را ،
گاهی هم که حرف نمیزند،
خودت پیشقدم شو ،
دارت که نمیزنند !
فوقش میگوید:نه !
فدای سرت!
پشیمان میشود..
#چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.
سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.
زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !
نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !
آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.
سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟
گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !
گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.
گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...
با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.
گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !
گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !
دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !
گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!
باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...
امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.
گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.
خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !
ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.
مریم امروز بهم گفت. یواشکی !
گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :
شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !
گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !
گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....
اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟
گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .
گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...
حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !
تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!
اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...
__چی؟! خطرناک ؟!...
یخ کردم !...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
هیچ جا را نمی دیدم.
از کورسوی نوری که از یک پنجره ی دور
می آمد ، سایه ای روی دیوار در رفت و آمد بود.
سرم درد می کرد...
پس همه چیز ، واقعی بود !
درد ، همیشه نشانه ی واقعیت است.
زیرلب نالیدم ، من کجام ؟! اینجا کجاست ؟
کسی جوابی نداد...
شاید صدایم را نشنیدند !
نمی دانستم آنجا ، در آن اتاق تاریک چه می کنم !
آخرین خاطره ای که یادم میامد ، حرف زدن من با مریم بود و بعد صحبت های کوتاهی که بین من و محسن رد و بدل شد و اینکه باید می رفت تا داروهای حامد را پیدا کند.
سایه ای به سمت من آمد !
با صدای بلندتر گفتم : اینجا کجاست ؟
گفت : خونه ی من ! ... صدای محسن بود !
گفتم : خونه ی تو !
برای چی منو آوردی اینجا ؟!
گفت : جای دیگه نداشتم.
گفتم : مادرم !
گفت : به مینا زنگ زدم بیاد پیشش...
با مادر مینا صحبت کردم ، گفتم تو حالت خوب نیست ، موضوع اورژانسیه ، کسی هم نیست از مادرت نگهداری کنه.
گفتم : چرا منو آوردی خونه ت ؟
ببین ! باهات شوخی کردم که گفتم منو بدزد !
من هنوز آمادگی دزدیده شدن ندارم !
گفت : راستش منم آمادگی دزدی ندارم !
دزدی خیلی آدرنالین خونو بالا میبره و خب یه انرژی خیلی شدید در آدم ایجاد میکنه که آدم نمی دونه بعدش ، باهاش چیکار کنه !
تو یکی رو مجبور شدم همینجوری الابختکی بدزدم... تا فعلا ببینم چی میشه !
گفتم : چرا ؟
گفت : در خطری خانمی ، نمی فهمی ؟!
باید یه چیزایی رو بهت بگم ، به یه چیزایی که شک کرده بودم ، ولی این مدت ، عمدی سکوت کرده بودم تا رازها خودشونو لو بدن !
تا بتونم یه دلیل یا سرنخ درست حسابی ، پیدا کنم...
امروز صبح ، تو بیمارستان ، همه چیز تبدیل به یقین شد.
گفتم : منو چه جوری آوردی اینجا ؟!
گفت : تو چاییت ، خواب آور ریختم.
مطمئن باش تو سرت نکوبیدم ، اگه سرت درد می کنه ، چون زیادی خوابیدی.
خب حالا دقیق گوش بده ، ببین چی میگم.
حامد؛ برادرتو می شناخته !
ظاهرا برادر تو ، توی دوران سربازی ، با حامد هم دوره بوده.
مریم امروز بهم گفت. یواشکی !
گفتم : تو با مریم حرف زدی ؟
گفت : من تا همین جا حرف زدم ، تا همین جا که برگشت ، گفت :
شما هر کمکی هم که به حامد بکنین ، جای دوری نمیره. حامدم خیلی به داداش مانا کمک کرده !
داداش مانا افسردگی حاد داشته. تو سربازی ، حامد خیلی از کارارو براش انجام می داده ،
تا اینکه به دلیل عدم تعادل روانی معافش می کنن !
گفتم : خب حالا که چی ؟
برادرمو می شناخته که می شناخته !
گفت : خب نه ، حالا بقیه شو گوش کن !....
اون پرستاری که اونجا بود ، منو کشید کنار و گفت : ببخشید...فضولی نباشه، قصدم خیره... شما نسبتی با این خانواده دارین ؟
گفتم : بله ، دوست خانوادگیشونم و انشالله قراره که من با این مانا خانم که الان دیدید ، ازدواج کنم .
گفت : تو رو خدا ؛ از این مریم دوری کنید !
نذار با نامزدت تنها باشه...
حواست چهار چشمی بهش باشه...کاش همسایه نبودین !
تا نگاه مریمو به نامزدت دیدم ، و اون دختر جوونو ... یه چیزی ، تو دلم هری ریخت پایین!
اون خطرناکه ! شما نمیدونید ، این زن ، خیلی خطرناکه...
__چی؟! خطرناک ؟!...
یخ کردم !...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_دوم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2