در هر زن رودخانه ای میجوشد ،
گاهی جاری ،
گاهی مرداب میشود ،
گاهی طغیان میکند ،
سیل می آید ...
قبل از همه ، آن زن را ،
با خود میبرد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
گاهی جاری ،
گاهی مرداب میشود ،
گاهی طغیان میکند ،
سیل می آید ...
قبل از همه ، آن زن را ،
با خود میبرد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#زندگی_من_با_تو
#لارا_فابین
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#لارا_فابین
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ترجمه ترانه
#لارا_فابین
زندگی من با تو
در رو ببند و پالتو ات را آن جا بگذار
کنارم بشین
چیزی که می خوام به تو بگم
فقط یک بار اون رو میگم
و فقط به تو میگم
کاش می تونستم توفان های وجودم رو فروکش کنم
آتش درونم رو می دیدم که چطور تمام وجودم رو فرا می گیره
اگر همه ی اینا رو می دونستم این عشق غیر ممکن می شد
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه ی گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
دستت رو به من بده
لطفاً اون رو ازم دریغ نکن
نیرویی که ما رو به هم وصل می کنه فرازمینیه
ارگانیک، معدنی، کارمایی
هر چی که هست غیر قابل توصیفه
اون چه که من رو به تو وصل می کنه
از جایی فراتر از این دنیا میاد
کاش میشد که باورش نداشت
اما حیف
که اون چه که در بیابان دیده میشه فقط سرابه
و من کاش همه اینارو می دونستم
قول هایی که با عشق به واقعیت نرسیدن
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
دفعه ی بعد
شاید هزار سال دیگه
می دونم
که تو هم زندگیت رو با من تقسیم می کنی
و جایی میریم که قلبمون میگه
تو کنارم می مونی
و من از تو
آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
تو زندگیت رو با من تقسیم می کنی
همون جایی میریم که قلبمون میگه
و تو کنارم میمونی
باورم کن
من از تو
از آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم
خیلی
خیلی زیاد دوست دارم
خیلی زیاد دوست دارم
#لارا_فابین
ترجمه
#مهسا_آقاجری
ترجمه ی ترانه ی
زندگی من با تو
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
ترجمه ترانه
#لارا_فابین
زندگی من با تو
در رو ببند و پالتو ات را آن جا بگذار
کنارم بشین
چیزی که می خوام به تو بگم
فقط یک بار اون رو میگم
و فقط به تو میگم
کاش می تونستم توفان های وجودم رو فروکش کنم
آتش درونم رو می دیدم که چطور تمام وجودم رو فرا می گیره
اگر همه ی اینا رو می دونستم این عشق غیر ممکن می شد
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه ی گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
دستت رو به من بده
لطفاً اون رو ازم دریغ نکن
نیرویی که ما رو به هم وصل می کنه فرازمینیه
ارگانیک، معدنی، کارمایی
هر چی که هست غیر قابل توصیفه
اون چه که من رو به تو وصل می کنه
از جایی فراتر از این دنیا میاد
کاش میشد که باورش نداشت
اما حیف
که اون چه که در بیابان دیده میشه فقط سرابه
و من کاش همه اینارو می دونستم
قول هایی که با عشق به واقعیت نرسیدن
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
دفعه ی بعد
شاید هزار سال دیگه
می دونم
که تو هم زندگیت رو با من تقسیم می کنی
و جایی میریم که قلبمون میگه
تو کنارم می مونی
و من از تو
آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
تو زندگیت رو با من تقسیم می کنی
همون جایی میریم که قلبمون میگه
و تو کنارم میمونی
باورم کن
من از تو
از آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم
خیلی
خیلی زیاد دوست دارم
خیلی زیاد دوست دارم
#لارا_فابین
ترجمه
#مهسا_آقاجری
ترجمه ی ترانه ی
زندگی من با تو
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
زنی که دوستش دارم
ابر است
در آغوشم میگیرمش ...
نیست!
باران شده است...
برای مادرم
#چیستایثربی
اصل این عکس که مربوط به هجده سالگی من است درپیج دوم اینستا
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
زنی که دوستش دارم
ابر است
در آغوشم میگیرمش ...
نیست!
باران شده است...
برای مادرم
#چیستایثربی
اصل این عکس که مربوط به هجده سالگی من است درپیج دوم اینستا
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
هميشه منتظرت هستم
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
شعر :طاهره صفارزاده
چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
شعر :طاهره صفارزاده
چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند #گابریل_گارسیا_مارکز
#چیستایثربی_کانال_رسمی
و کانال نزدیکترها
@chista_1
#چیستایثربی_کانال_رسمی
و کانال نزدیکترها
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
یک زن ، دوبار میمیرد .
یک بار وقتی ، عاشق میشود ؛
یک بار وقتی ، عشقش را اعتراف میکند ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
کانال دوستان نزدیکتر
یک بار وقتی ، عاشق میشود ؛
یک بار وقتی ، عشقش را اعتراف میکند ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
کانال دوستان نزدیکتر
Forwarded from دفتر_خاطرات_چیستایثربی_نویسنده
یه جورایی البته اعصابم خرده.
چون تو این قسمت باید چیزی رو درباره ی یکی از شخصیتها بگم که دوست نداشتم لو بره.کاریش نمیشه کرد.....
نویسندگی ، مثل تجسس مدام تو زندگی دیگرانه.
کاش میشد هزار تا #پستچی بنویسم ، اما یه قصه درباره ی زندگی دیگران ننویسم...
گرچه خودمم این دردها رو تجربه کردم...کاریش واقعا نمیشه کرد.
#دفتر_خاطرات_چیستایثربی
@chisttta
چون تو این قسمت باید چیزی رو درباره ی یکی از شخصیتها بگم که دوست نداشتم لو بره.کاریش نمیشه کرد.....
نویسندگی ، مثل تجسس مدام تو زندگی دیگرانه.
کاش میشد هزار تا #پستچی بنویسم ، اما یه قصه درباره ی زندگی دیگران ننویسم...
گرچه خودمم این دردها رو تجربه کردم...کاریش واقعا نمیشه کرد.
#دفتر_خاطرات_چیستایثربی
@chisttta
💚💙💚💚💚💚💚💚💚💚💚
زندگی راه خودش را میرود
از #پیج_دوم_اینستاگرام
#چیستا_یثربی
باتشکر از دوست عزیزم ، فرح ، که این ویدیو را برایم فرستاد!
جوانتر که بودم ، موسیقی اش را گوش میکردم ؛ یاد خوشحالی و امیدواری آن روزها افتادم !
همیشه ایام عزاداری محرم ،دلم میگیره...
من نمیدونم قیمه ی حسینی چیه !... جز یه دوست عزیزم که معمولا ، هر سال برای ما هم یه نذری میاره ، و شاید خوشش نیاد اسمشو اینجابگم ؛ بقیه فکر میکنن من دراکولام لابد !...
من #نذری میخوام بخورم!
اصلا به خونه ی مانزدیک نمیشن !...
به همسایه بالایی و پایینی، نذری میدن ، بعد میدون میرن... انگار جن دنبالشون کرده !
لابد میترسن من یه دفعه از پشت ، #خفتشون_کنم! 😩😁😳😳😳😳😳
خب ما سید حسینی هستیم...
از جدم امسال چیزهایی هم میخوام.
اولش ، شفای مادرم ، دخترم ، و خودم...
دوم ، از ما که گذشت، یه مرد درستی مثل جوونی علی ، تو زندگی دخترم پیدا شه ...وقت تلف کن نباشه!
جوونمرد باشه ، پای حرفش وایسه ! کاری نکنه آدم ، دل ببنده ، بعد بره !
سوم ، خودمم از این خونه برم، اگه نرم، میمیرم...خاطرات کودکی تا حالا، گلومو فشار میده اینجا!
چهارم...#نگفتنیه !
من هنوز نمردم بابا !...منم آدمم ! دل دارم، عمرم، نباید الکی الکی تموم شه! خیلی بیخود گذشت...
پنجم : شما سلامت باشین ، منو دعا کنید...این روزها خیلی بداخلاقم !...
پریروز یکی از فالورای محترممو ، تو بانک دیدم ؛ خودشو معرفی کرد ، خجالت کشیدم...
موهام مثل جنگلیا... ابروهامو ، از بعد از سفر ....
#رشت ، به دلیلی نذر کردم، برندارم...و برنمیدارم !..
طفلکی فالورای گل رشتی من ! چه خاطره ای شد ....انگار برق به تنم وصل کردن !
خیلی بهم اهانت شده...
توسط اون دو تا جوجه !! نمیگذرم بخدا ! نه این دنیا ؛ نه اون دنیا....من همه چیزو میگذرم به جز بی حرمتی !
با شلوار توی خونه ؛ میام تو خیابون !
دخترم فقط سرشو به تاسف تکون میده و نگرانه !
میگم عاشق شدم ، چیکار کنم؟
میگه: کی؟
میگم: عالیجناب عزراییل !
بازم سرشو به تاسف تکون میده!
اما همکارام تاسف نمیخورن...یکی از اساتید گفت: متن جدیدی که نوشتی شاهکاره !...
#چای_سیاه
یه صدایی در درونم میگه :
این قصه میندازتت زندان!
میگم جهنم !...
اونجا دست کم ، به آدم ، یه غذای مجانی میدن...شاید غذای حسینی هم بدن!.. .
یه بار، یه کارگردان سریال که داشتم براش یه سریال مینوشتم ، اومد دم خونه مون ، قسمت جدید سریالشو بگیره ،
گفت :
وای....خونه تون چقدر شبیه قبره!....
بیچاره بچه ت! تاریکی از اینجا میباره ! پسر خودش ، چهار سال از دختر من بزرگتر بود...
گفت : بچه های من نمیدونی ! هر دوتاشون ، چه اتاقهای دلبازی دارن...تازه به اسم هر کدومشون یه خونه زدم...
دلم شکست !
به اون مدام کار سفارش میدادن و میدن.به من نه...حتما از ما بهترونه !
گفتم : ما یه عمر ، به تو قبر خوابیدن ، عادت داریم آقا !
نمیدونم ترسید، به خودش گرفت ، چی شد ؟در رفت !
دیگه سریالاشو به من سفارش نداد ، بقیه ی پولمم نداد!
الانم هست، داره سریال میسازه ، پول خوب در میاره و به ریش این خونه و من میخنده !
یادمه محرم بود ،
یکی داشت تو خیابون میخوند :
آخه آقامه ؛ دوسش دارم.... .
آقا جان ؛ منم به شیوه ی یه سادات بیخواب تنهای نویسنده ، دوستت دارم...
غذاتو بخورم!
شرلی بسی/خواننده ی کلیپ
پیج اینستاگرام #دوم من
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
زندگی راه خودش را میرود
از #پیج_دوم_اینستاگرام
#چیستا_یثربی
باتشکر از دوست عزیزم ، فرح ، که این ویدیو را برایم فرستاد!
جوانتر که بودم ، موسیقی اش را گوش میکردم ؛ یاد خوشحالی و امیدواری آن روزها افتادم !
همیشه ایام عزاداری محرم ،دلم میگیره...
من نمیدونم قیمه ی حسینی چیه !... جز یه دوست عزیزم که معمولا ، هر سال برای ما هم یه نذری میاره ، و شاید خوشش نیاد اسمشو اینجابگم ؛ بقیه فکر میکنن من دراکولام لابد !...
من #نذری میخوام بخورم!
اصلا به خونه ی مانزدیک نمیشن !...
به همسایه بالایی و پایینی، نذری میدن ، بعد میدون میرن... انگار جن دنبالشون کرده !
لابد میترسن من یه دفعه از پشت ، #خفتشون_کنم! 😩😁😳😳😳😳😳
خب ما سید حسینی هستیم...
از جدم امسال چیزهایی هم میخوام.
اولش ، شفای مادرم ، دخترم ، و خودم...
دوم ، از ما که گذشت، یه مرد درستی مثل جوونی علی ، تو زندگی دخترم پیدا شه ...وقت تلف کن نباشه!
جوونمرد باشه ، پای حرفش وایسه ! کاری نکنه آدم ، دل ببنده ، بعد بره !
سوم ، خودمم از این خونه برم، اگه نرم، میمیرم...خاطرات کودکی تا حالا، گلومو فشار میده اینجا!
چهارم...#نگفتنیه !
من هنوز نمردم بابا !...منم آدمم ! دل دارم، عمرم، نباید الکی الکی تموم شه! خیلی بیخود گذشت...
پنجم : شما سلامت باشین ، منو دعا کنید...این روزها خیلی بداخلاقم !...
پریروز یکی از فالورای محترممو ، تو بانک دیدم ؛ خودشو معرفی کرد ، خجالت کشیدم...
موهام مثل جنگلیا... ابروهامو ، از بعد از سفر ....
#رشت ، به دلیلی نذر کردم، برندارم...و برنمیدارم !..
طفلکی فالورای گل رشتی من ! چه خاطره ای شد ....انگار برق به تنم وصل کردن !
خیلی بهم اهانت شده...
توسط اون دو تا جوجه !! نمیگذرم بخدا ! نه این دنیا ؛ نه اون دنیا....من همه چیزو میگذرم به جز بی حرمتی !
با شلوار توی خونه ؛ میام تو خیابون !
دخترم فقط سرشو به تاسف تکون میده و نگرانه !
میگم عاشق شدم ، چیکار کنم؟
میگه: کی؟
میگم: عالیجناب عزراییل !
بازم سرشو به تاسف تکون میده!
اما همکارام تاسف نمیخورن...یکی از اساتید گفت: متن جدیدی که نوشتی شاهکاره !...
#چای_سیاه
یه صدایی در درونم میگه :
این قصه میندازتت زندان!
میگم جهنم !...
اونجا دست کم ، به آدم ، یه غذای مجانی میدن...شاید غذای حسینی هم بدن!.. .
یه بار، یه کارگردان سریال که داشتم براش یه سریال مینوشتم ، اومد دم خونه مون ، قسمت جدید سریالشو بگیره ،
گفت :
وای....خونه تون چقدر شبیه قبره!....
بیچاره بچه ت! تاریکی از اینجا میباره ! پسر خودش ، چهار سال از دختر من بزرگتر بود...
گفت : بچه های من نمیدونی ! هر دوتاشون ، چه اتاقهای دلبازی دارن...تازه به اسم هر کدومشون یه خونه زدم...
دلم شکست !
به اون مدام کار سفارش میدادن و میدن.به من نه...حتما از ما بهترونه !
گفتم : ما یه عمر ، به تو قبر خوابیدن ، عادت داریم آقا !
نمیدونم ترسید، به خودش گرفت ، چی شد ؟در رفت !
دیگه سریالاشو به من سفارش نداد ، بقیه ی پولمم نداد!
الانم هست، داره سریال میسازه ، پول خوب در میاره و به ریش این خونه و من میخنده !
یادمه محرم بود ،
یکی داشت تو خیابون میخوند :
آخه آقامه ؛ دوسش دارم.... .
آقا جان ؛ منم به شیوه ی یه سادات بیخواب تنهای نویسنده ، دوستت دارم...
غذاتو بخورم!
شرلی بسی/خواننده ی کلیپ
پیج اینستاگرام #دوم من
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
قسمت ۶۱
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شد .
پس از ادیت ، در کانال خواهد آمد
ممنون از صبوری شما ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام من منتشر شد .
پس از ادیت ، در کانال خواهد آمد
ممنون از صبوری شما ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
قسمت 61
#خواب_گل_سرخ
اکنون در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی منتشر شد
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
اکنون در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی منتشر شد
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
به هر رو چه خوب که چیستا خانم یثربی زن زمانه خودش بود و زیر بار ننوشتن نرفت. اگرچه ظاهر ماجرا اینه که از خودگذشتگی نکرده ولی به نظر من از خودگذشتگی کرده.... اگر نمی کرد این عشق تبدیل به زندانی می شد که حسرت و خشم زندانبانش می شد. شجاعت قابل احترامیه. کار هر کس نیست.
وبلاگ شفق توکلی
نگاهی به پدیده ی
#پستچی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
وبلاگ شفق توکلی
نگاهی به پدیده ی
#پستچی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_یکم
#چیستایثربی
به طرف مریم دویدم...
گفتم : باید باهات حرف بزنم. الان !
گفت : الان نمی تونم ! چرا داد می زنی ؟
گفتم : دلم میخواد داد بزنم !
به کسی ربطی نداره ، زندگی خودمه. تاوانشو خودم میدم !
مریم گفت : ساکت... اینجا بیمارستانه !
داد زدم : مگه گفتم گورستانه ؟
تو موقع کما تا صبح با من حرف می زدی !
چی می گفتی ؟
گفت : هیچی ؛ وا !... درددل...
گفتم : مثل چی ؟
یک پرستار ، رد شد. مریم را که دید مکث کرد ؛ انگار لحظه ای شک کرد ! بعد بغلش کرد و گفت :
مریم جون خودتی ؟! چقدر عوض شدی خوشگم!...
مریم گفت : مرسی ،ولی ... معلوم بود که میخواست به نوعی از آغوش او بگریزد .
با چادر ندیده بودمت ! شک کردم ، آخه تو مطب دکتر علوی چادر نداشتی !
اینطرفا ؟
مریم معذب بود.
گفت : مریض داریم دیگه !
گفت : خدا بد نده !
چند سال میگذره؟ از وقتی پیش آقای دکتر کار می کردی ، دیگه ندیدمت.
جلوتر رفتم ، گفتم :
معذرت میخوام.....مریم ، شما پیش دکتری کار می کردی ؟
پرستار گفت : بله ! بهترین دستیار و منشی دکتر علوی بود. وقتی رفت ، دکتر مطبشو بست!
مریم گفت : یه مدت کوتاه بود ، بعد دیگه شوهرم اجازه نداد ، چون حامله شدم.
گفتم : دکتر علوی ، دکتر چی بود ؟
پرستار گفت : عزیزم شما آشنای مریم جونی ؟!
گفتم : همسایه ایم ، خودش ، اما لطف داره میگه مثل خواهرمه ! بالای سرم بود، وقتی مریض بودم !
پرستار گفت : پس چطور بهش نگفتی مریم ؟
دکتر علوی ، بهترین روانپزشک ایران بود ، الان کاناداست.
همه کار بلد بود. از درمان بیماری های روحی ، تا هیپنتوتیزم و ترک اعتیاد و...خلاصه همه چی....
مریم ، منشی و دستیارش بود. درواقع ، مریم خانم ، همه کاره ی اون مطب بود.
محسن جلو آمد و آهسته گفت :
حامد میخواد شما رو ببینه مریم خانم.
الان حالش بهتره. دکتر اجازه داده ، ولی گفته کوتاه !
پرستار گفت : وای ؛ این حامد خان مردانی ؛ قهرمان والیبال ، مریض شمان ؟!
ایول ! یه مرد واقعی ! چه موجود نازنینیه !
من تازه به این بیمارستان منتقل شدم ، شنیده بودم آقای مردانی مریض شدن ، ولی خدا رو شکر ، مثل اینکه خیلی بهترن !
مریم داشت به سمت آی سیو میرفت ...
زن پرستار ، هنوز داشت حرف میزد ، کسی به حرفهایش ، گوش نمیداد .
به مریم گفتم : صبرکن ! نرو...
اول سوالای منو جواب بده.
تو هیپنتوتیزم بلدی ؟
گفت : نه !
پرستار گفت : اختیار داری !
از خود دکتر ، معروف تر شده بود !
مردم بیشتر ، برای مریم خوشگله میامدن ، تا دکتر !
اون موقع لباسای چسبون خوشگلی
می پوشیدی ، یادمه بوی عطرای گرونت ، تا هفت محل می رفت عزیزم !
مریم گفت : شوهر سابقم ، اینجوری دوست داشت.مانتوها رو ، اون می خرید !
پرستار گفت : عجب ! همیشه مونده بودم شوهرت چطوری می ذاره اونجوری بیای بیرون ؟
با اون همه آرایش و مانتوهای تنگ و ساپورتای رنگ رنگی ؟
مونده بودم دکتر علوی خوش تیپ ، چطوری دووم میاره تو رو اونجوری ، کنارش می بینه ؟
الان دیدمت ، شک کردم !
حالا برو ، آقا حامد ، کارت داره !
توی خوشگلو کار نداشته باشن ، کیو کار داشته باشن ؟!
گفتم : وایسا مریم !
دم گوش من چی می گفتی ؟
چرا پیش حامد نبودی ؟ چرا میامدی بیمارستان ؟
گفت : ولم کن !
همه ی ما اشتباهاتی کردیم که باید تقاصشو پس بدیم !
گفتم : اشتباه تو ، به خودت مربوطه ، من چه اشتباهی کردم ؟
گفت : تو با محسن بازی کردی !
گفتم : چی ؟
گفت : ته دلت حامدو دوست داشتی ، می دیدیش سرخ میشدی !
من زنم ، می فهمم !
اما به خاطر اینکه دلش ، پیش من بود ، محسنو بازیچه قرار دادی ! این گناه نیست ؟
منم کاری نکردم ، فقط یه نذر کردم و انجامش دادم !
هم برای تو ، و هم حامد ! من ایثار کردم !...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_یکم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQو
#قسمت_شصت_و_یکم
#چیستایثربی
به طرف مریم دویدم...
گفتم : باید باهات حرف بزنم. الان !
گفت : الان نمی تونم ! چرا داد می زنی ؟
گفتم : دلم میخواد داد بزنم !
به کسی ربطی نداره ، زندگی خودمه. تاوانشو خودم میدم !
مریم گفت : ساکت... اینجا بیمارستانه !
داد زدم : مگه گفتم گورستانه ؟
تو موقع کما تا صبح با من حرف می زدی !
چی می گفتی ؟
گفت : هیچی ؛ وا !... درددل...
گفتم : مثل چی ؟
یک پرستار ، رد شد. مریم را که دید مکث کرد ؛ انگار لحظه ای شک کرد ! بعد بغلش کرد و گفت :
مریم جون خودتی ؟! چقدر عوض شدی خوشگم!...
مریم گفت : مرسی ،ولی ... معلوم بود که میخواست به نوعی از آغوش او بگریزد .
با چادر ندیده بودمت ! شک کردم ، آخه تو مطب دکتر علوی چادر نداشتی !
اینطرفا ؟
مریم معذب بود.
گفت : مریض داریم دیگه !
گفت : خدا بد نده !
چند سال میگذره؟ از وقتی پیش آقای دکتر کار می کردی ، دیگه ندیدمت.
جلوتر رفتم ، گفتم :
معذرت میخوام.....مریم ، شما پیش دکتری کار می کردی ؟
پرستار گفت : بله ! بهترین دستیار و منشی دکتر علوی بود. وقتی رفت ، دکتر مطبشو بست!
مریم گفت : یه مدت کوتاه بود ، بعد دیگه شوهرم اجازه نداد ، چون حامله شدم.
گفتم : دکتر علوی ، دکتر چی بود ؟
پرستار گفت : عزیزم شما آشنای مریم جونی ؟!
گفتم : همسایه ایم ، خودش ، اما لطف داره میگه مثل خواهرمه ! بالای سرم بود، وقتی مریض بودم !
پرستار گفت : پس چطور بهش نگفتی مریم ؟
دکتر علوی ، بهترین روانپزشک ایران بود ، الان کاناداست.
همه کار بلد بود. از درمان بیماری های روحی ، تا هیپنتوتیزم و ترک اعتیاد و...خلاصه همه چی....
مریم ، منشی و دستیارش بود. درواقع ، مریم خانم ، همه کاره ی اون مطب بود.
محسن جلو آمد و آهسته گفت :
حامد میخواد شما رو ببینه مریم خانم.
الان حالش بهتره. دکتر اجازه داده ، ولی گفته کوتاه !
پرستار گفت : وای ؛ این حامد خان مردانی ؛ قهرمان والیبال ، مریض شمان ؟!
ایول ! یه مرد واقعی ! چه موجود نازنینیه !
من تازه به این بیمارستان منتقل شدم ، شنیده بودم آقای مردانی مریض شدن ، ولی خدا رو شکر ، مثل اینکه خیلی بهترن !
مریم داشت به سمت آی سیو میرفت ...
زن پرستار ، هنوز داشت حرف میزد ، کسی به حرفهایش ، گوش نمیداد .
به مریم گفتم : صبرکن ! نرو...
اول سوالای منو جواب بده.
تو هیپنتوتیزم بلدی ؟
گفت : نه !
پرستار گفت : اختیار داری !
از خود دکتر ، معروف تر شده بود !
مردم بیشتر ، برای مریم خوشگله میامدن ، تا دکتر !
اون موقع لباسای چسبون خوشگلی
می پوشیدی ، یادمه بوی عطرای گرونت ، تا هفت محل می رفت عزیزم !
مریم گفت : شوهر سابقم ، اینجوری دوست داشت.مانتوها رو ، اون می خرید !
پرستار گفت : عجب ! همیشه مونده بودم شوهرت چطوری می ذاره اونجوری بیای بیرون ؟
با اون همه آرایش و مانتوهای تنگ و ساپورتای رنگ رنگی ؟
مونده بودم دکتر علوی خوش تیپ ، چطوری دووم میاره تو رو اونجوری ، کنارش می بینه ؟
الان دیدمت ، شک کردم !
حالا برو ، آقا حامد ، کارت داره !
توی خوشگلو کار نداشته باشن ، کیو کار داشته باشن ؟!
گفتم : وایسا مریم !
دم گوش من چی می گفتی ؟
چرا پیش حامد نبودی ؟ چرا میامدی بیمارستان ؟
گفت : ولم کن !
همه ی ما اشتباهاتی کردیم که باید تقاصشو پس بدیم !
گفتم : اشتباه تو ، به خودت مربوطه ، من چه اشتباهی کردم ؟
گفت : تو با محسن بازی کردی !
گفتم : چی ؟
گفت : ته دلت حامدو دوست داشتی ، می دیدیش سرخ میشدی !
من زنم ، می فهمم !
اما به خاطر اینکه دلش ، پیش من بود ، محسنو بازیچه قرار دادی ! این گناه نیست ؟
منم کاری نکردم ، فقط یه نذر کردم و انجامش دادم !
هم برای تو ، و هم حامد ! من ایثار کردم !...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصت_و_یکم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQو