Forwarded from چیستا_وان
اولین ترجمه های من در نشر خودم که الان وجود ندارد
مجموعه
#قصه_های_جزیره
نوشته
#لوسی_ماد_مونتگومری
بزودی در اپلیکیشنی برای فروش
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
مجموعه
#قصه_های_جزیره
نوشته
#لوسی_ماد_مونتگومری
بزودی در اپلیکیشنی برای فروش
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
دوستان
هنوز سر کارم.....
برسم جای ثابت ؛ پست را میگذارم
با شروع مهر ، من چند پروژه قبول کردم که مثل پارسال تادیر وقت شبه.
هنوز سر کارم.....
برسم جای ثابت ؛ پست را میگذارم
با شروع مهر ، من چند پروژه قبول کردم که مثل پارسال تادیر وقت شبه.
از صفحه ی دیگران
بااحترام
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#پستچی_کتاب_همه_ماست
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
بااحترام
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#پستچی_کتاب_همه_ماست
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ__هم اکنون
در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی منتشر شد.بزودی در کانال
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی منتشر شد.بزودی در کانال
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#دلنوازان
#علی_لهراسبی
به خاطر شباهت مضمونی ترانه به قسمت 60 رمان
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#علی_لهراسبی
به خاطر شباهت مضمونی ترانه به قسمت 60 رمان
#خواب_گل_سرخ
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
در هر زن رودخانه ای میجوشد ،
گاهی جاری ،
گاهی مرداب میشود ،
گاهی طغیان میکند ،
سیل می آید ...
قبل از همه ، آن زن را ،
با خود میبرد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
گاهی جاری ،
گاهی مرداب میشود ،
گاهی طغیان میکند ،
سیل می آید ...
قبل از همه ، آن زن را ،
با خود میبرد...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#زندگی_من_با_تو
#لارا_فابین
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#لارا_فابین
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ترجمه ترانه
#لارا_فابین
زندگی من با تو
در رو ببند و پالتو ات را آن جا بگذار
کنارم بشین
چیزی که می خوام به تو بگم
فقط یک بار اون رو میگم
و فقط به تو میگم
کاش می تونستم توفان های وجودم رو فروکش کنم
آتش درونم رو می دیدم که چطور تمام وجودم رو فرا می گیره
اگر همه ی اینا رو می دونستم این عشق غیر ممکن می شد
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه ی گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
دستت رو به من بده
لطفاً اون رو ازم دریغ نکن
نیرویی که ما رو به هم وصل می کنه فرازمینیه
ارگانیک، معدنی، کارمایی
هر چی که هست غیر قابل توصیفه
اون چه که من رو به تو وصل می کنه
از جایی فراتر از این دنیا میاد
کاش میشد که باورش نداشت
اما حیف
که اون چه که در بیابان دیده میشه فقط سرابه
و من کاش همه اینارو می دونستم
قول هایی که با عشق به واقعیت نرسیدن
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
دفعه ی بعد
شاید هزار سال دیگه
می دونم
که تو هم زندگیت رو با من تقسیم می کنی
و جایی میریم که قلبمون میگه
تو کنارم می مونی
و من از تو
آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
تو زندگیت رو با من تقسیم می کنی
همون جایی میریم که قلبمون میگه
و تو کنارم میمونی
باورم کن
من از تو
از آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم
خیلی
خیلی زیاد دوست دارم
خیلی زیاد دوست دارم
#لارا_فابین
ترجمه
#مهسا_آقاجری
ترجمه ی ترانه ی
زندگی من با تو
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
ترجمه ترانه
#لارا_فابین
زندگی من با تو
در رو ببند و پالتو ات را آن جا بگذار
کنارم بشین
چیزی که می خوام به تو بگم
فقط یک بار اون رو میگم
و فقط به تو میگم
کاش می تونستم توفان های وجودم رو فروکش کنم
آتش درونم رو می دیدم که چطور تمام وجودم رو فرا می گیره
اگر همه ی اینا رو می دونستم این عشق غیر ممکن می شد
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه ی گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
دستت رو به من بده
لطفاً اون رو ازم دریغ نکن
نیرویی که ما رو به هم وصل می کنه فرازمینیه
ارگانیک، معدنی، کارمایی
هر چی که هست غیر قابل توصیفه
اون چه که من رو به تو وصل می کنه
از جایی فراتر از این دنیا میاد
کاش میشد که باورش نداشت
اما حیف
که اون چه که در بیابان دیده میشه فقط سرابه
و من کاش همه اینارو می دونستم
قول هایی که با عشق به واقعیت نرسیدن
من زندگیم رو با تو تقسیم کردم مثل خونی که در رگ ها باید جاری باشه
و نزدیک تو موندم
باورم کن
وقتی تکه های وجودم از هم جدا میشن
تو ازم حمایت کن
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
دفعه ی بعد
شاید هزار سال دیگه
می دونم
که تو هم زندگیت رو با من تقسیم می کنی
و جایی میریم که قلبمون میگه
تو کنارم می مونی
و من از تو
آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
تو زندگیت رو با من تقسیم می کنی
همون جایی میریم که قلبمون میگه
و تو کنارم میمونی
باورم کن
من از تو
از آرزوهات، شادی هات و رنج هات محافظت می کنم
نیمه گمشده منی
پادشاه منی
خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم
خیلی
خیلی زیاد دوست دارم
خیلی زیاد دوست دارم
#لارا_فابین
ترجمه
#مهسا_آقاجری
ترجمه ی ترانه ی
زندگی من با تو
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
زنی که دوستش دارم
ابر است
در آغوشم میگیرمش ...
نیست!
باران شده است...
برای مادرم
#چیستایثربی
اصل این عکس که مربوط به هجده سالگی من است درپیج دوم اینستا
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
زنی که دوستش دارم
ابر است
در آغوشم میگیرمش ...
نیست!
باران شده است...
برای مادرم
#چیستایثربی
اصل این عکس که مربوط به هجده سالگی من است درپیج دوم اینستا
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
هميشه منتظرت هستم
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
شعر :طاهره صفارزاده
چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بي آن كه در ركود نشستن باشم
هميشه منتظرت هستم
چونان كه من
هميشه در راهم
هميشه در حركت هستم
شعر :طاهره صفارزاده
چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_شصتم
#چیستایثربی
چيزي از درخت محكم تر نيست.
با اين حال درخت ها هم گاهی می افتند.
اين را ناخود آگاهم می گفت.
زنگ خطری در درونم به صدا در آمده بود....
آن تلفن، آن تلفنی كه به محسن شد ، مثل صدای جغد شوم بود...
اينكه خبر دادند حال حامد بد شده و در بيمارستان است!
چند دقيقه ی بعد آنجا بوديم .
ربطی به كتك كاری ساده ی آن ها ، نداشت ،
ظاهرا بخشی از سلول های مغز ، دچار آسيب موقت شده بود.
بعد از رفتن ما ، به داخل خانه شان رفته و ناگهان ، همه چیز را تار ديده بود !
مريم همان موقع از بیرون ، رسيده بود و گفته بود :
چرا روی زمين خم شدی ؟!
حامد گفته بود : نمی بينم ! همه چيز رو تار
می بينم !
اينكه همه چيز را تار می ديد ، نشان می داد كه مشكل جدی و مربوط به سیستم اعصاب است.
من واقعا چيزی از ماجرای كما به ياد نمی آوردم ! ولی حاضر بودم بميرم ، اما به آن دورانم ، بازنگردم ...
اينكه بين مرگ و زندگی دست و پا بزنی...
اينكه معلق باشی و کابوس هایت به یادت نیاید !
من يادم نمی آمد ؛ ولی مریم ، این مدت ، بارها به من گفت : حامد در كما با تو حرف میزده ! توی خواباش، راجع بهش حرف میزنه... توی بیداری یادش نیست ...ولی معلومه تو کما که بودی ، صدای همو میشنیدین !
چنين چيزی نمي تواند از نظر علمی رخ دهد !
من مي دانستم كه آدم می تواند در كما خواب ها يا كابوس هايی ببيند ، ولی اينكه كسی وارد خواب كس ديگری شود ، فقط توهم است.
مگر ممكن است كه واقعا اين اتفاق بيفتد ؟....
بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلی است !
ممكن است من صدای حامد را در حال کما شنيده باشم ، اما در واقع این صداها ، توهمات ذهن خودم بوده....
اما چرا صدای حامد و نه صدای کس دیگر ؟ این را دکترها با کنجکاوی از مریم میپرسیدند ! و پاسخی نبود !
حامد در " آی سی یو" بود و همه منتظر بودند تا جواب آزمايش ها بيايد .
بيشتر از همه ، مريم ، بی قرار بود ، اما خودش را کنترل میکرد. ظاهرش آرام بود ، به نقطه ای در دوردست خیره شده بود .
مينا و فريد هم آمدند ، دو نفری كه من بعد از به هوش آمدنم ، خیلی كم ديده بودم !
حسی به آن ها نداشتم ؛ چون هر بار كه
می ديدمشان ، طوری رفتار می كردند كه انگار آدمی از عالم مرگ برگشته را ،
نگاه می كردند !
من هم به آن ها ، توجه خاصی نداشتم .
خاطره ای از آنها یادم نمی آمد.اتفاقا خوشحال بودم كه بامن کاری ندارند و تمام تمركزشان روی حامد است !
محسن به من گفت : اگه بافت مغز آسيب ديده باشه ، احتمال برگشت اون بيماری ويروسی هست !
گفتم : يعنی احتمال فلج مجدد ؟
گفت : نمیدونم... شايد بدتر ، شاید هم نه به اون شدت !... دکترا خودشون ، هنوز از روند درمان عجیب حامد گیجن ، چه برسه این تاری چشم بیدلیل...
گفتم : اين چه ويروسيه ؟
گفت : من درست نمیدونم ، هیچکس نمیدونه...
میگن از تور والیبال آفریقا که اومد ، مریض شد ، بعد خوب شد و حالا دوباره بیماری به یه شکل دیگه ، برگشته !
گفتم : بايد زودتر ازدواج می كردن ! بیخود ، معطل کردن.
مگه نگفتی از بچه گی عاشق هم بودن ؟
گفت : آره ...ولی ازدواج میکردن که چی ؟
الان می فهمم چرا حامد ، اسم مريمو ، وارد شناسنامه ش نكرد !
از آينده ش مطمئن نبود!
و نمی خواست مريم ، همه ی عمرش رو ،
با یه موجود گیاهی سر کنه ، يا حتی یه وقت ، نام زن بيوه رو یدک بكشه !
گفتم : ای كاش زودتر از اينجا برم بيرون ...
هوای بيمارستان ، حالمو بد می كنه ! هزار تا حس بد که هیچکدومو یادم نمیاد ، گلومو فشار میده...
گفت : من می تونم ببرمت ، ولی تو هیچ حسی نداری ؟!
گفتم : به چی ؟
گفت : خب معلومه ....مریم !
وقتی تو توی کما بودی ، خیلی شبا می شست کنارت ...
تا صبح ، در گوشت ، یواش با تو حرف می زد.
انقدر یواش که ما، هیچی نمیشنیدیم.....
اون موقع ، حامد، هنوز از اون خواب عجیب ، بیرون نیامده بود... ولی مریم برای تو ، وقت میذاشت....
می گفت : درد دل زنونه ست...
می گفت : برای خوب شدن بیمار ، لازمه . لازمه که بهش امید بدیم ، باهاش حرف بزنیم....
گفتم : خب چرا مریم ؟!....
چی می گفت ؟!
اصلا مگه عشق خودش ، حامد ، تو خونه شون ، مریض نبود ؟ چرا بالای سر من می شست ؟
چرا زودتر اینو نگفتی ؟
چرا هیچکس نگفت ؟! ....
حس خوبی به این نجواهای درگوشی زنانه ، نداشتم !
یک جای کار ، به نظرم می لنگید....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_شصتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2