چیستایثربی کانال رسمی
6.43K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#بید_مجنون
#فیلم_سینمایی
#کارگردان
#مجید_مجیدی



مردی پس از نجات معجزه وار ؛ از کوری ؛ عاشق دختر جوانی میشود و زحمتهای زنش را در دوران نابینایی و کل زندگی فراموش میکند و میخواهد زن دوم بگیرد تا اینکه ....


البته این صرفا یادآوری یک فیلم است برای برخی علاقه مندان روابط و تغییرات انسانها و
#هیچگونه_ربطی
به
#خواب_گل_سرخ
ندارد!!!!!!!


قصه های من
#حدس_زدنی نیست!!!!!

یاعلی


#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#رقص_بدرود
با از دست رفته
سریال

#هوانگ_جینی

محصول2006 کره
بابازی
#هاجیوان

#چیستایثربی_کانال_رسمی
دوستان با لینک بالا🔼
مستقیمامیتوانید کتاب
#پستچی مرا ، به زبان
#انگلیسی
با ترجمه
#اسماعیل_جواهری

از سایت
#آمازون خریداری فرمایید
دوستان مقیم
#خارج ؛ لطفا کوتاهی نفرمایید
بااین کار به ادبیات ایران کمک کرده اید.درود

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
لطفا بالینک ارایه شده در پست قبلی؛ دوستان مقیم هر کشور خارجی ؛ #پستچی را به زبان انگلیسی از سایت
#آمازون خریداری فرمایند.
یاری به #ادبیات_ملی_ایران




اگرانجام ندهیم، ادبیات ما،آنسوی مرز گمنام است.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃




مردم به #پنج شکل #وقت خود را ساخت می دهند تا نوازش شوند.

۱) مناسک، که مبادله ی از پیش تنظیم شده ی نوازش هاست. مثال :

۱) سلام ۲) سلام ۳) چطوری ۴) خوبم متشکرم ۵) بعدا می بینمت ۶ظ) خداحافظ

۲)وقت گذرانی، که گفتگویی از پیش تنظیم شده درباره ی موضوعی خاص است. بعضی از وقت گذرانی های رایج عبارتند از: وقت گذرانی با ماشین ها (( من شورلت را دوست دارم))، یا وقت گذرانی راجع به مسئولین بی عرضه، یا دعوای زن و شوهرهای آشنا.

۳)بازی ها، یک رشته مبادلات رفتاری تکرار شونده و غیر مستقیم هستند که هدفشان نوازش شدن است. متاسفانه نوازش های حاصل از بازی ها، عمدتا منفی هستند. نکته اصلی در بازی ها این است که بازی ها مبادله توام با چاچول بازی و پنهانی نوازش هستند. نتیجه نهایی بازی نیز نفع پنهانی است که بازیگران برای رسیدن به آن در بازی شرکت کرده اند.

نتایج نهایی بازی ها به سه دسته تقسیم می شوند :

الف) نتیجه زیست شناختی که همان نوازش است. اگر چه بازی ها اغلب نتیجه خوبی ندارند اما تمام بازیگران به نحوی – مثبت یا منفی – نوازش می شوند.

ب) نتیجه اجتماعی که ساخت دادن زمان است. مردم برای فرار از یکنواختی و افسردگی وقتشان را فعالیت مهیجی پر می کنند.

ج) نتیجه وجودی که تایید مواضع وجودی هر یک از بازیگران است.

۴) صمیمیت، مبادله مستقیم و شدید نوازش و حالتی است که مردم آرزوی آن را دارند اما به ندرت به آن می رسند، چون کودک آرزوی آنان از صمیمیت ترسیده است. صمیمیت با سکس فرق دارد، هرچند سکس نیز پیش می آید، اما سکس می تواند مناسک، وقت گذرانی، بازی یا کار باشد.

۵) کار، فعالیتی است که نتیجه نهایی آن، محصول می باشد. اثر جانبی کار هم تبادل نوازش است. صمیمت و کار، رضایتبخش ترین روش نوازش شدن هستند.

متاسفانه صمیمیت برای اکثر مردم مقدور نمی شود. کارهم برای آنها ارضا کننده نمی شود، چون آدمها جدا از یکدیگر کار می کنند و معمولا بابت تولیدشان مورد تقدیر قرار نمی گیرند. بنابر این افراد به مناسک، بازی ها و وقت گذرانی ها پناه می برندو از این رو اغلب زندگی ها جریان بی وقفه و کسل کننده ای از مناسک، بازی ها و وقت گذرانی ها می شود


#دکتر_اریک_برن
#روانشناسی_ارتباط
#روانشناسی_تعامل_انسانی
نظریه
تحلیل رفتار متقابل


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
شرایط باز کردن مدرسه دخترانه در اوایل
یک مدرسه باید بسته میشد تا مدرسه دیگری باز میشد!
از کتاب
#مدارس_دختران
به کوشش سهیلاترابی فارسانی


#چیستایثربی_کانال_رسمی
لطفا متن نامه ها را به دقت بخوانید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یادداشت مطبوعات بر
#پستچی
وچاپ آن در آمریکا توسط ناشر بین المللی
#آمازون

و سکوت رسانه های داخلی !!!

‎داستان پستچي كانديداي کتاب سال انگلستان










‎كتاب پستچي نوشته چيستا يثربي كانديداي كتاب سال انگلستان شد. پستچي كه از سوي نشر آمازون به زبان آمريكايي ترجمه شده بود، از سوي اين ناشر معتبر جهاني در كتاب سال انگلستان شركت داده شد و پس از رقابت با هزاران كتاب ارسالي كانديداي نهايي كتاب سال اين كشور شد. اين اولين بار است كه كتابي از نويسنده اي ايراني به چنين فستيوال و رقابت فشرده اي راه مي يابد. نشر آمازون پيشتر رمانهايي از شهريار مندني پور و مونيرو رواني پور را به زبان آمريكايي ترجمه كرده بود، اما كتابهاي اين دو نويسنده و حتي كلنل محمود دولت آبادي هيچگاه به كتاب سال انگلستان راه نيافتند. دو نويسنده انگليسي و بلغارستاني از رقباي سرسخت يثربي در اين رقابت هستند. پستچي پرفروش ترين كتاب در ميان انبوه آثاري است كه اين نويسنده پر كار در طول سالها فعاليت مداوم خود نوشته است. نشر آمازون زير عنوان داستان پستچي، آن را يك داستان عاشقانه پارسي معرفي كرده است. داستان پستچي كه شرح زندگي واقعي نويسنده است، به واسطه طرح مساله عشق و جنگ و روايت تراژيكش درونمايه اي جهاني دارد. يثربي دکتراي روانشناسی تربیتی از کانادا فعالیتهایش را در حوزه تئاتر را از سال ۱۳۶۸ آغاز کرد و تحقیقات پایاننامهاش را به مقوله تئاتر درمانی اختصاص داد. وی بیش از ۲۶ نمایشنامه نگاشته و کارگردانی کرده است. يثربي تا به حال جوایز متعددی را از جشنوارههای مختلف دریافت کرده و بارها داور داخلی و خارجی تاتر،سینماوکتاب بوده و اجراهای مختلفی در خارج از کشور داشته است. داستان پستچی كه ابتدا به صورت پاورقي روي صفحه اينستاگرام يثربي قرار مي گرفت، با استقبال بي نظيري درفضای مجازی مواجه شد و اكنون پرفروش ترين كتاب او است. سينماي ايران بارها موفق به كسب جوايز ارزشمند جهاني شده است اما اين اولين بار است كه كتابي نوشته يك نويسنده زن ايراني كه مورد توجه بسيار خوانندگان داخلي بود راهي
رقابت با همتايان جهاني خود شده است.



#مطبوعات.#سینما
#ادبیات
#یادداشت_منتقد.


#چیستایثربی_کانال_رسمی


https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#چیستایثربی


- خواستگار ؟
شما گفتید بیان ؟
بی اجازه ی من ؟

حامد گفت : گوش کن مانا جان !
من خوبی تو رو می خوام ، محسن یه اتاق اجاره ای ، ته شهر داره که دستشویی و حمامش با همسایه مشترکه ، آشپزخونه شم ، یه اجاق سفریه !

تو نمی تونی تو چنین شرایطی زندگی کنی !

مادرت چی ؟
حتی یه روزم ، اونجا نمی تونه بیاد مهمونی !
داماد سرخونه ، که نمی خوای !

می دونم دوست داری مردت ؛ مستقل باشه و آویزون تو نشه !

تو الان بخاطر شرایطت ، نمی تونی کار کنی ، هیچ کاری !

این دوست من ، تازه جدا شده...

زنش ، بچه شونو برده پاریس ، یه کم افسرده ست.
اما جوونه و پولدار !

پدرش کارخونه داره ، من تو دوران سربازی ، باهاش آشنا شدم.

پسر ساکتیه...حرف زدن بلد نیست ، ولی کاری هم به کارت نداره ، گذشته ی تو رو نمی خواد !

اگه بهش عشق بدی و سر حالش بیاری ، حال اونم خوب میشه !

الان تو رو می خواد ! این مهمه .
براش مهم نیست قبلا کی بودی یا چه کسی رو می خواستی !

زنی می خواد که بهش ، عشق بی قید و شرط بده .خیلی هم ازصورت قشنگ تو ؛ خوشش اومده ، از اندامت ، چابکیت !...

چند بار نشونش دادم تورو !
از خدام بخواد !
کدوم مرد نمی خواد تورو ؟

تو دختری !
ازدواج اولته ، باهوشی ، می دونم به موقعش چه موجود گرمی هستی !

درسته همیشه به چشم برادری نگات کردم ، ولی بخدا دلم می لرزید که شوهر آینده ت ، قدر جواهری مثل تو رو می دونه ؟!

گوش کن ! من محسنو دوست دارم ،
ولی مثل یه بچه ی بدبخت صبور که میامد به من کمک می کرد...
به چشم یه شاگردم ، بهش نگاه میکردم ، نه بیشتر ! پسر خوبیه ، ولی برای دخترایی مثل خودش ، نه بیشتر....

تو که گذشته ی اونو نمیدونی ! تو حیفی ....

تو یه مرد لازم داری عزیزم ، نه یه بچه!

به خدا خوشبختیتو می خوام گل من ، اگه این دوستم نبود ، به جدم قسم ، خودم می گرفتمت !

مگه میشه گنجی مثل تو رو هدر داد ؟

راضی کردن مریمم با من ! من و مریم ، فعلا فقط صیغه خوندیم ...

عقد رسمی مون مونده ... پس زن اول و دوم نداریم !...دو زن گل با هم داریم !

دیگه انتخاب با خودته !

دستش را جلو آورد که لپم را بگیرد ، سرم را آنقدر محکم عقب کشیدم که نزدیک بود به دیوار بخورد !

گفتم :
مگه من به دنیا اومدم به مردمی که نمی شناسم عشق صدقه بدم ؟

شما خیلی بیجا می کردی اگه خودت
ازم خواستگاری میکردی !

مگه من محجورم ؟

- بله ! هستی...
محجور تعریف داره خانمم !

الان مادر شما ، اکی بده تمومه !

تو هم خوب می دونی مادرت منو ترجیح میده ، شایدم یادت رفته... ولی مادرت ، همیشه منو دوست داشت... بهت گفتم ، تا خودت تصمیم بگیری !

دوستم یا من ؟

مریمو هم که گفتم نگران نباش....دوستی تون سر جاشه ، خودم قانعش می کنم !

چرا از من می ترسی عزیزدلم ؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟

گفتم : برو گمشو !

ترس چیه ؟
خجالت بکش مرد !

زن ، به اون خوبی داری ، چشمت دنبال همسایه ست ؟

داد زد : از روز اولی که تو راه پله دیدمت ،
می دونستم سهم خودمی !

نذر کردم خوب شم ، مردت شم ، بگیرمت. گناهه ؟

دینمم اجازه داده ، بده باکسی باشی که نمیذاره آب تو دلت تکون بخوره ؟ اصلا این دوستم شل و وله ، بیخیال....خودم میگیرمت !



داد زدم : برو عمه تو بگیر !
مگه اینجا لبنیاتیه ؟
مگه من پنیرم ، منو بگیری ؟

دیگر نفهمیدم چه شد...

یادم رفته بود محسن در پاگرد پله های پایین ایستاده !

با یکدست ، حامد را به دیوار چسباند !
با هم گلاویز شدند !

مریم نبود ،
صدایی از دو خانه نمی آمد.
از پله ها پایین دویدم...

بی کیف و شناسنامه ، خودم را داخل ماشین محسن انداختم، نشستم .
زمان مثل مرگ میگذشت.

چند وقت بعد ، محسن ، با لب خونی آمد...

گفتم : ببین ! نمی دونم قبلا کی بودی !
ولی الان، می دونم معنی جوونمردی چیه !...من همه ش باهات تندی کردم ؛ ولی تو کمکم کردی، هیچوقت یادم نمیره !

فقط برو !

می خواستم طوفان نوح به پا شود ، ماشین ما را با خود ببرد ، به یک سرزمین دور ناشناس پرتاب کند !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#چیستایثربی


- خواستگار ؟
شما گفتید بیان ؟
بی اجازه ی من ؟

حامد گفت : گوش کن مانا جان !
من خوبی تو رو می خوام ، محسن یه اتاق اجاره ای ، ته شهر داره که دستشویی و حمامش با همسایه مشترکه ، آشپزخونه شم ، یه اجاق سفریه !

تو نمی تونی تو چنین شرایطی زندگی کنی !

مادرت چی ؟
حتی یه روزم ، اونجا نمی تونه بیاد مهمونی !
داماد سرخونه ، که نمی خوای !

می دونم دوست داری مردت ؛ مستقل باشه و آویزون تو نشه !

تو الان بخاطر شرایطت ، نمی تونی کار کنی ، هیچ کاری !

این دوست من ، تازه جدا شده...

زنش ، بچه شونو برده پاریس ، یه کم افسرده ست.
اما جوونه و پولدار !

پدرش کارخونه داره ، من تو دوران سربازی ، باهاش آشنا شدم.

پسر ساکتیه...حرف زدن بلد نیست ، ولی کاری هم به کارت نداره ، گذشته ی تو رو نمی خواد !

اگه بهش عشق بدی و سر حالش بیاری ، حال اونم خوب میشه !

الان تو رو می خواد ! این مهمه .
براش مهم نیست قبلا کی بودی یا چه کسی رو می خواستی !

زنی می خواد که بهش ، عشق بی قید و شرط بده .خیلی هم ازصورت قشنگ تو ؛ خوشش اومده ، از اندامت ، چابکیت !...

چند بار نشونش دادم تورو !
از خدام بخواد !
کدوم مرد نمی خواد تورو ؟

تو دختری !
ازدواج اولته ، باهوشی ، می دونم به موقعش چه موجود گرمی هستی !

درسته همیشه به چشم برادری نگات کردم ، ولی بخدا دلم می لرزید که شوهر آینده ت ، قدر جواهری مثل تو رو می دونه ؟!

گوش کن ! من محسنو دوست دارم ،
ولی مثل یه بچه ی بدبخت صبور که میامد به من کمک می کرد...
به چشم یه شاگردم ، بهش نگاه میکردم ، نه بیشتر ! پسر خوبیه ، ولی برای دخترایی مثل خودش ، نه بیشتر....

تو که گذشته ی اونو نمیدونی ! تو حیفی ....

تو یه مرد لازم داری عزیزم ، نه یه بچه!

به خدا خوشبختیتو می خوام گل من ، اگه این دوستم نبود ، به جدم قسم ، خودم می گرفتمت !

مگه میشه گنجی مثل تو رو هدر داد ؟

راضی کردن مریمم با من ! من و مریم ، فعلا فقط صیغه خوندیم ...

عقد رسمی مون مونده ... پس زن اول و دوم نداریم !...دو زن گل با هم داریم !

دیگه انتخاب با خودته !

دستش را جلو آورد که لپم را بگیرد ، سرم را آنقدر محکم عقب کشیدم که نزدیک بود به دیوار بخورد !

گفتم :
مگه من به دنیا اومدم به مردمی که نمی شناسم عشق صدقه بدم ؟

شما خیلی بیجا می کردی اگه خودت
ازم خواستگاری میکردی !

مگه من محجورم ؟

- بله ! هستی...
محجور تعریف داره خانمم !

الان مادر شما ، اکی بده تمومه !

تو هم خوب می دونی مادرت منو ترجیح میده ، شایدم یادت رفته... ولی مادرت ، همیشه منو دوست داشت... بهت گفتم ، تا خودت تصمیم بگیری !

دوستم یا من ؟

مریمو هم که گفتم نگران نباش....دوستی تون سر جاشه ، خودم قانعش می کنم !

چرا از من می ترسی عزیزدلم ؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟

گفتم : برو گمشو !

ترس چیه ؟
خجالت بکش مرد !

زن ، به اون خوبی داری ، چشمت دنبال همسایه ست ؟

داد زد : از روز اولی که تو راه پله دیدمت ،
می دونستم سهم خودمی !

نذر کردم خوب شم ، مردت شم ، بگیرمت. گناهه ؟

دینمم اجازه داده ، بده باکسی باشی که نمیذاره آب تو دلت تکون بخوره ؟ اصلا این دوستم شل و وله ، بیخیال....خودم میگیرمت !



داد زدم : برو عمه تو بگیر !
مگه اینجا لبنیاتیه ؟
مگه من پنیرم ، منو بگیری ؟

دیگر نفهمیدم چه شد...

یادم رفته بود محسن در پاگرد پله های پایین ایستاده !

با یکدست ، حامد را به دیوار چسباند !
با هم گلاویز شدند !

مریم نبود ،
صدایی از دو خانه نمی آمد.
از پله ها پایین دویدم...

بی کیف و شناسنامه ، خودم را داخل ماشین محسن انداختم، نشستم .
زمان مثل مرگ میگذشت.

چند وقت بعد ، محسن ، با لب خونی آمد...

گفتم : ببین ! نمی دونم قبلا کی بودی !
ولی الان، می دونم معنی جوونمردی چیه !...من همه ش باهات تندی کردم ؛ ولی تو کمکم کردی، هیچوقت یادم نمیره !

فقط برو !

می خواستم طوفان نوح به پا شود ، ماشین ما را با خود ببرد ، به یک سرزمین دور ناشناس پرتاب کند !

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ