Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
می دانستم یکی از همین روزها ؛ اتفاقی خواهد افتاد اما نمی دانستم چه اتفاقی.
فقط احساسش کرده بودم.
از شبی که آن جوان ، زیر باران دست مرا پیچاند ، خود را در خانه حبس کرده بودم.
با او راحت نبودم.
می ترسیدم ؟
نمی دانم...
او چیزهایی را در وجود من زنده می کرد که برایم نا آشنا بود ، و ناگهان ، آشنا می شد.
دنیا مال برنده ها نیست ، مال کسانیست که باقی می مانند...
نمی دانم این جمله را کجا شنیده بودم !
ولی حس ادامه دادن را در خودم پیدا نمی کردم.
چیزی این وسط ، گمشده بود.
از همه کناره می گرفتم ، حتی همسایه های پایینی.
من آن مرد ، حامد را نمی شناختم و زنش مریم را...
حس بدی بود که آن ها فکر می کردند همه چیز را درباره ی من می دانند.
مانای قبل از تصادف، با مانای بعد از تصادف فرق کرده بود.
می دانستم که نمی توانم به راحتی از خانه خارج شوم ، سر کار بروم و هر چیز دیگر ...
اما بقیه به ظاهر خوشبخت به نظر می رسیدند.
تا آن روز که مادرم گفت :
حمام نمیری ؟
عصری میان ها.
گفتم : کیا ؟
جواب نداد...
ساعتی بعد آن پسر که اسمش محسن بود ، آمد ،
گفت : بیا بریم تا سر کوچه ، کارت دارم...
چیزی در صدایش بود که نمی توانستم " نه " بگویم.
زیر درخت های کاج بودیم...
گفت : میخوان شوهرت بدن.
میدونی ؟
گفتم : نه !
من که کسی رو دوست ندارم ، اصلا خودمو به زور تحمل می کنم ، چه برسه به یکی دیگه !
گفت : براشون مهم نیست.
نمی تونی کار کنی یا از خونه بیرون بری ،
نمی تونی خرج خونواده تو در بیاری ،
از همه چی می ترسی !
حامد تو رو به یکی از دوستاش نشون داده.
پسره ظاهرا دوست خانوادگیشونه ،
دارن میان برای خواستگاریت.
مادرت هم موافقت کرده.
پسره پولداره ، شرایطتم می دونه.
گفتم : نمی شه که !
من حسی ندارم بهش !
چطوری زنش بشم ؟
گفت : تو به مراقبت احتیاج داری.
اما مراقبت یه عاشق.
گفتم : الان اصلا نمیدونم عشق چیه !
گفت : ولی من می دونم !
من عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود ، بانو !
به اونا بگو نه...
با من ازدواج کن !
تا آخر همین هفته ، بعد از اینجا می برمت ،
برای مادرتم یه فکری کردم ،
من کم کم ، همه چیز رو یادت میارم ...
اگرم یادت نیاد ، انقدر عاشقت هستم که تو رو از اول ، عاشق خودم کنم...
ببین من پولدار نیستم.
وقت نکردم دانشگاه برم ،
ولی می دونم که زندگیمو برات می ذارم.
لازم باشه ، منم مثل تو ، بی خاطره می شم ،
اصلا همه چیز رو از اول شروع می کنیم ،
مگه آدم چند بار به دنیا میاد ؟
باد موهایش را روی صورتش ریخت.
گفتم : اگه من هیچوقت دوستت نداشته باشم ، تو هیچوقت خوشبخت نمی شی !
گفت : ببین! آدم وقتی یکی رو دوست داره ، فقط نفس کشیدنش ، براش کافیه.
بشون بگو نه !
میگی ؟
گفتم : که به تو بگم آره ؟!
گفت : مانای من ، آدمی که هر لحظه دوستش داشته باشن ، دیگه حافظه لازم نداره !
من آدم مهمی نیستم ، ولی از اینجا تا ابد، دربست عاشقتم....
و اینو بهت ثابت میکنم.
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی که قسمتهای قصه پشت هم می آیند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
می دانستم یکی از همین روزها ؛ اتفاقی خواهد افتاد اما نمی دانستم چه اتفاقی.
فقط احساسش کرده بودم.
از شبی که آن جوان ، زیر باران دست مرا پیچاند ، خود را در خانه حبس کرده بودم.
با او راحت نبودم.
می ترسیدم ؟
نمی دانم...
او چیزهایی را در وجود من زنده می کرد که برایم نا آشنا بود ، و ناگهان ، آشنا می شد.
دنیا مال برنده ها نیست ، مال کسانیست که باقی می مانند...
نمی دانم این جمله را کجا شنیده بودم !
ولی حس ادامه دادن را در خودم پیدا نمی کردم.
چیزی این وسط ، گمشده بود.
از همه کناره می گرفتم ، حتی همسایه های پایینی.
من آن مرد ، حامد را نمی شناختم و زنش مریم را...
حس بدی بود که آن ها فکر می کردند همه چیز را درباره ی من می دانند.
مانای قبل از تصادف، با مانای بعد از تصادف فرق کرده بود.
می دانستم که نمی توانم به راحتی از خانه خارج شوم ، سر کار بروم و هر چیز دیگر ...
اما بقیه به ظاهر خوشبخت به نظر می رسیدند.
تا آن روز که مادرم گفت :
حمام نمیری ؟
عصری میان ها.
گفتم : کیا ؟
جواب نداد...
ساعتی بعد آن پسر که اسمش محسن بود ، آمد ،
گفت : بیا بریم تا سر کوچه ، کارت دارم...
چیزی در صدایش بود که نمی توانستم " نه " بگویم.
زیر درخت های کاج بودیم...
گفت : میخوان شوهرت بدن.
میدونی ؟
گفتم : نه !
من که کسی رو دوست ندارم ، اصلا خودمو به زور تحمل می کنم ، چه برسه به یکی دیگه !
گفت : براشون مهم نیست.
نمی تونی کار کنی یا از خونه بیرون بری ،
نمی تونی خرج خونواده تو در بیاری ،
از همه چی می ترسی !
حامد تو رو به یکی از دوستاش نشون داده.
پسره ظاهرا دوست خانوادگیشونه ،
دارن میان برای خواستگاریت.
مادرت هم موافقت کرده.
پسره پولداره ، شرایطتم می دونه.
گفتم : نمی شه که !
من حسی ندارم بهش !
چطوری زنش بشم ؟
گفت : تو به مراقبت احتیاج داری.
اما مراقبت یه عاشق.
گفتم : الان اصلا نمیدونم عشق چیه !
گفت : ولی من می دونم !
من عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود ، بانو !
به اونا بگو نه...
با من ازدواج کن !
تا آخر همین هفته ، بعد از اینجا می برمت ،
برای مادرتم یه فکری کردم ،
من کم کم ، همه چیز رو یادت میارم ...
اگرم یادت نیاد ، انقدر عاشقت هستم که تو رو از اول ، عاشق خودم کنم...
ببین من پولدار نیستم.
وقت نکردم دانشگاه برم ،
ولی می دونم که زندگیمو برات می ذارم.
لازم باشه ، منم مثل تو ، بی خاطره می شم ،
اصلا همه چیز رو از اول شروع می کنیم ،
مگه آدم چند بار به دنیا میاد ؟
باد موهایش را روی صورتش ریخت.
گفتم : اگه من هیچوقت دوستت نداشته باشم ، تو هیچوقت خوشبخت نمی شی !
گفت : ببین! آدم وقتی یکی رو دوست داره ، فقط نفس کشیدنش ، براش کافیه.
بشون بگو نه !
میگی ؟
گفتم : که به تو بگم آره ؟!
گفت : مانای من ، آدمی که هر لحظه دوستش داشته باشن ، دیگه حافظه لازم نداره !
من آدم مهمی نیستم ، ولی از اینجا تا ابد، دربست عاشقتم....
و اینو بهت ثابت میکنم.
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی که قسمتهای قصه پشت هم می آیند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Audio
#خواب_گل_سرخ
#قسمت57
#فایل_صوتی
#خوانش
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت57
#فایل_صوتی
#خوانش
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#خواب_گل_سرخ
#قسمت۵۶
#فایل_صوتی
خوانش:
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت۵۶
#فایل_صوتی
خوانش:
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
خیلی خیلی ممنونم از هدیه ی دوست گرامی ام مهناز ، با دست سازه های زیباش .دوست داشتم سری به پیجش بزنید.ادرسو مینویسم. اگه لطف کنه ادرسشو بفرسته! چون این گوشی آدرسشو ندارم.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#دسپرادو
#داستان_قهرمانی_یک_مرد_در_برابر
#یک_شهر
#تیتراژ_آغازین
#بازی و #صدا
#آنتونیو_بندراس
#موزیک:
#لوس_لوبوس
#داستان_یک_طغیانگر_صادق
#کارگردان:
#رابرت_رودریگز
#بازی :
#آنتونیو_بندراس
#سلما_هایک
#کویینتین_تارانتینو
#وقتی که حتی عشق تو را از تو میگیرند ؛ راهی نداری جز اینکه تا آخرش بروی.....
#1995
#los_lobos
#چیستایثربی
#تولد_یک_شورشی
#شیداوصوفی
@chista_yasrebi
#داستان_قهرمانی_یک_مرد_در_برابر
#یک_شهر
#تیتراژ_آغازین
#بازی و #صدا
#آنتونیو_بندراس
#موزیک:
#لوس_لوبوس
#داستان_یک_طغیانگر_صادق
#کارگردان:
#رابرت_رودریگز
#بازی :
#آنتونیو_بندراس
#سلما_هایک
#کویینتین_تارانتینو
#وقتی که حتی عشق تو را از تو میگیرند ؛ راهی نداری جز اینکه تا آخرش بروی.....
#1995
#los_lobos
#چیستایثربی
#تولد_یک_شورشی
#شیداوصوفی
@chista_yasrebi
اجرای زنده «حامد همایون» در کنسرت اصفهان - شیدایی
http://www.aparat.com/v/g6EHy/%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87_%26laquo%3B%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF_%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86%26raquo%3B_%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D9%86%D8%B3%D8%B1%D8%AA_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86_-_%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C#
http://www.aparat.com/v/g6EHy/%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87_%26laquo%3B%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF_%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86%26raquo%3B_%D8%AF%D8%B1_%DA%A9%D9%86%D8%B3%D8%B1%D8%AA_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86_-_%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C#
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
اجرای زنده «حامد همایون» در کنسرت اصفهان - شیدایی
ویدیو اجرای زنده «حامد همایون» در کنسرت اصفهان - شیدایی از کانال درنگ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
می دانستم یکی از همین روزها ؛ اتفاقی خواهد افتاد اما نمی دانستم چه اتفاقی.
فقط احساسش کرده بودم.
از شبی که آن جوان ، زیر باران دست مرا پیچاند ، خود را در خانه حبس کرده بودم.
با او راحت نبودم.
می ترسیدم ؟
نمی دانم...
او چیزهایی را در وجود من زنده می کرد که برایم نا آشنا بود ، و ناگهان ، آشنا می شد.
دنیا مال برنده ها نیست ، مال کسانیست که باقی می مانند...
نمی دانم این جمله را کجا شنیده بودم !
ولی حس ادامه دادن را در خودم پیدا نمی کردم.
چیزی این وسط ، گمشده بود.
از همه کناره می گرفتم ، حتی همسایه های پایینی.
من آن مرد ، حامد را نمی شناختم و زنش مریم را...
حس بدی بود که آن ها فکر می کردند همه چیز را درباره ی من می دانند.
مانای قبل از تصادف، با مانای بعد از تصادف فرق کرده بود.
می دانستم که نمی توانم به راحتی از خانه خارج شوم ، سر کار بروم و هر چیز دیگر ...
اما بقیه به ظاهر خوشبخت به نظر می رسیدند.
تا آن روز که مادرم گفت :
حمام نمیری ؟
عصری میان ها.
گفتم : کیا ؟
جواب نداد...
ساعتی بعد آن پسر که اسمش محسن بود ، آمد ،
گفت : بیا بریم تا سر کوچه ، کارت دارم...
چیزی در صدایش بود که نمی توانستم " نه " بگویم.
زیر درخت های کاج بودیم...
گفت : میخوان شوهرت بدن.
میدونی ؟
گفتم : نه !
من که کسی رو دوست ندارم ، اصلا خودمو به زور تحمل می کنم ، چه برسه به یکی دیگه !
گفت : براشون مهم نیست.
نمی تونی کار کنی یا از خونه بیرون بری ،
نمی تونی خرج خونواده تو در بیاری ،
از همه چی می ترسی !
حامد تو رو به یکی از دوستاش نشون داده.
پسره ظاهرا دوست خانوادگیشونه ،
دارن میان برای خواستگاریت.
مادرت هم موافقت کرده.
پسره پولداره ، شرایطتم می دونه.
گفتم : نمی شه که !
من حسی ندارم بهش !
چطوری زنش بشم ؟
گفت : تو به مراقبت احتیاج داری.
اما مراقبت یه عاشق.
گفتم : الان اصلا نمیدونم عشق چیه !
گفت : ولی من می دونم !
من عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود ، بانو !
به اونا بگو نه...
با من ازدواج کن !
تا آخر همین هفته ، بعد از اینجا می برمت ،
برای مادرتم یه فکری کردم ،
من کم کم ، همه چیز رو یادت میارم ...
اگرم یادت نیاد ، انقدر عاشقت هستم که تو رو از اول ، عاشق خودم کنم...
ببین من پولدار نیستم.
وقت نکردم دانشگاه برم ،
ولی می دونم که زندگیمو برات می ذارم.
لازم باشه ، منم مثل تو ، بی خاطره می شم ،
اصلا همه چیز رو از اول شروع می کنیم ،
مگه آدم چند بار به دنیا میاد ؟
باد موهایش را روی صورتش ریخت.
گفتم : اگه من هیچوقت دوستت نداشته باشم ، تو هیچوقت خوشبخت نمی شی !
گفت : ببین! آدم وقتی یکی رو دوست داره ، فقط نفس کشیدنش ، براش کافیه.
بشون بگو نه !
میگی ؟
گفتم : که به تو بگم آره ؟!
گفت : مانای من ، آدمی که هر لحظه دوستش داشته باشن ، دیگه حافظه لازم نداره !
من آدم مهمی نیستم ، ولی از اینجا تا ابد، دربست عاشقتم....
و اینو بهت ثابت میکنم.
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی که قسمتهای قصه پشت هم می آیند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
می دانستم یکی از همین روزها ؛ اتفاقی خواهد افتاد اما نمی دانستم چه اتفاقی.
فقط احساسش کرده بودم.
از شبی که آن جوان ، زیر باران دست مرا پیچاند ، خود را در خانه حبس کرده بودم.
با او راحت نبودم.
می ترسیدم ؟
نمی دانم...
او چیزهایی را در وجود من زنده می کرد که برایم نا آشنا بود ، و ناگهان ، آشنا می شد.
دنیا مال برنده ها نیست ، مال کسانیست که باقی می مانند...
نمی دانم این جمله را کجا شنیده بودم !
ولی حس ادامه دادن را در خودم پیدا نمی کردم.
چیزی این وسط ، گمشده بود.
از همه کناره می گرفتم ، حتی همسایه های پایینی.
من آن مرد ، حامد را نمی شناختم و زنش مریم را...
حس بدی بود که آن ها فکر می کردند همه چیز را درباره ی من می دانند.
مانای قبل از تصادف، با مانای بعد از تصادف فرق کرده بود.
می دانستم که نمی توانم به راحتی از خانه خارج شوم ، سر کار بروم و هر چیز دیگر ...
اما بقیه به ظاهر خوشبخت به نظر می رسیدند.
تا آن روز که مادرم گفت :
حمام نمیری ؟
عصری میان ها.
گفتم : کیا ؟
جواب نداد...
ساعتی بعد آن پسر که اسمش محسن بود ، آمد ،
گفت : بیا بریم تا سر کوچه ، کارت دارم...
چیزی در صدایش بود که نمی توانستم " نه " بگویم.
زیر درخت های کاج بودیم...
گفت : میخوان شوهرت بدن.
میدونی ؟
گفتم : نه !
من که کسی رو دوست ندارم ، اصلا خودمو به زور تحمل می کنم ، چه برسه به یکی دیگه !
گفت : براشون مهم نیست.
نمی تونی کار کنی یا از خونه بیرون بری ،
نمی تونی خرج خونواده تو در بیاری ،
از همه چی می ترسی !
حامد تو رو به یکی از دوستاش نشون داده.
پسره ظاهرا دوست خانوادگیشونه ،
دارن میان برای خواستگاریت.
مادرت هم موافقت کرده.
پسره پولداره ، شرایطتم می دونه.
گفتم : نمی شه که !
من حسی ندارم بهش !
چطوری زنش بشم ؟
گفت : تو به مراقبت احتیاج داری.
اما مراقبت یه عاشق.
گفتم : الان اصلا نمیدونم عشق چیه !
گفت : ولی من می دونم !
من عاشقت بودم ، هستم و خواهم بود ، بانو !
به اونا بگو نه...
با من ازدواج کن !
تا آخر همین هفته ، بعد از اینجا می برمت ،
برای مادرتم یه فکری کردم ،
من کم کم ، همه چیز رو یادت میارم ...
اگرم یادت نیاد ، انقدر عاشقت هستم که تو رو از اول ، عاشق خودم کنم...
ببین من پولدار نیستم.
وقت نکردم دانشگاه برم ،
ولی می دونم که زندگیمو برات می ذارم.
لازم باشه ، منم مثل تو ، بی خاطره می شم ،
اصلا همه چیز رو از اول شروع می کنیم ،
مگه آدم چند بار به دنیا میاد ؟
باد موهایش را روی صورتش ریخت.
گفتم : اگه من هیچوقت دوستت نداشته باشم ، تو هیچوقت خوشبخت نمی شی !
گفت : ببین! آدم وقتی یکی رو دوست داره ، فقط نفس کشیدنش ، براش کافیه.
بشون بگو نه !
میگی ؟
گفتم : که به تو بگم آره ؟!
گفت : مانای من ، آدمی که هر لحظه دوستش داشته باشن ، دیگه حافظه لازم نداره !
من آدم مهمی نیستم ، ولی از اینجا تا ابد، دربست عاشقتم....
و اینو بهت ثابت میکنم.
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی که قسمتهای قصه پشت هم می آیند.
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
Audio
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#فراموشی
#مهدی_یراحی
ساعتی دیگر
#خواب_گل_سرخ
#قسمت58
در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر میشود
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#مهدی_یراحی
ساعتی دیگر
#خواب_گل_سرخ
#قسمت58
در
#اینستاگرام_رسمی
#چیستایثربی
منتشر میشود
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
در خبرگزاری
#نسیم
گفتگو با من
#چیستایثربی
هر زنی یک #علی در قلبش دارد.
یک
#پستچی، با خبرهای خوب که یکروز می آید....
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#نسیم
گفتگو با من
#چیستایثربی
هر زنی یک #علی در قلبش دارد.
یک
#پستچی، با خبرهای خوب که یکروز می آید....
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ