چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
رمان " ناتور دشت " با اين خطوط آغاز میشود:




«اگر واقعا دوست داري از من بشنوی ، احتمالا اولين چيزی كه مي‌خواهی بدانی، محل تولدم و اينكه دوران كودكی نكبت‌بار من چطور بوده...» .



یکی از ده رمان برتر جهان از لحاظ
#شروع به انتخاب
#گاردین.... .
سالینجر با این رمان ، به شهرت جهانی رسید.آثار دیگری هم نوشت... .
اما تبعیض و فساد در جامعه ی روشنفکر نمای آنروزها در آمریکا ؛ فشار مردم و خبرنگاران ؛ باعث شد که او ، به روستایی دور افتاده نقل مکان کند ؛ دور مزرعه اش را ، حصار بکشد و به جز تنی چند از نزدیکان خانواده ، هیچکس را تا آخر عمر ، نپذیرد.

او بسیار باهوش و #فهمیده بود...وارد هیچگونه #بازی نشد و تمام پیشنهادات بازی سرمایه داران به ظاهر روشنفکر نما را رد کرد.

الگویی که باید از آن ، درس گرفت ...
او اولین و آخرین نویسنده ای نبود که چنین کرد....

#ناتوردشت بینظیر است.

شروع و پایانش ؛ کششی خارق العاده دارد ؛ مثل شخصیت متفاوت جی.دی.
#سالینجر

درود بر او.

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#رمان
#ناتوردشت
#ناطوردشت



#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
«تابستاني شرجي و ناخوشايند بود، تابستاني كه روزنبرگ‌ها را با برق اعدام مي‌كردند و من نمي‌دانستم در نيويورك چه مي‌كردم.»




اين‌ها نخستين جملات اولين رمان آمريكايي پس از جنگ جهاني دوم است كه به قلم «سيلويا پلات» به نگارش درآمد. شروع رمان «حباب شيشه» را مي‌توان كنايه‌اي نزديك به خودكشي پلات دانست. در واقع، اين رمان تنها يك ماه پس از مرگ تراژيك نويسنده‌اش در زمستان 1963 به چاپ رسيد.

#شروع_رمان_خوب
#کارگاه_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
#حباب_شیشه_ای
#سیلویا_پلات
روزنبرگها = نازیستها.سردمداران ارتش هیتلر

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii
@chistaa_yasrebii

#چیستایثربی_کانال_رسمی
#خواب_گل_سرخ

طراحی تصویر :
آمنه


و داستان مانا هرگز تمام نشده است....

#چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#چیستایثربی
#طراحی: شیما
#ساخت_استیکر :
بهار مریی

ممنون از تمام بزرگواران پیج و کانال


@chistaa_yasrebii

#چیستایثربی_کانال_رسمی
خداوند

امشب مهمان من است ،
در نزنید !

#چیستایثربی
@chistaa_yasrebii
از صفحه دیگران
و شعری از من که دوستش دارم
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
کودکانمان را تا هفت سالگی،نسبت به جهان بیرون با نگاه خوش بینانه، آشنا کنیم، حتی اگر واقعیت اینطورنباشد!بخصوص سه سال اول،شادی و خوشبین، میتواند مانع افسردگی در بزرگسالی شود!
#چیستا

@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
خداوند

امشب مهمان من است ،
در نزنید !

#چیستایثربی
@chistaa_yasrebii
@chistaa_yasrebii

از صفحه ی دیگران

خود غلط بود آنچه ماپنداشتیم/حافظ

#چیستایثربی_کانال_رسمی
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب...
#فروغ



با سیمین کاظم چاییده عزیز که از انزلی آمده بود

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
با دوست عزیزم نینا و دختر گلش نیتا از لندن

دلم دریاست
تو مرغ دریا شو!
برای خندیدن من بمان!

#چیستایثربی

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#چیستایثربی

"من مریمم ، بقیه ی قصه رو من تعریف می کنم ، به هزاردلیل...



مهم تر از همه اینکه ، مانا نیست ، و نویسنده هم غیبش زده !

میگن گوشش درد می کنه ، اما گوش به حرف زدن ، چه ربطی داره ؟!

شاید خیلی درد داره. شایدم نمی خواد چیزی بگه یا بشنوه !

بقیه ی قصه رو من تعریف می کنم ، تا جاییشو که بخوام !

مانا رو بردن بیمارستان.
تشخیص ، زود معلوم شد ، خونریزی مغزی !
با سینه پرت شده زمین !

فرمون موتور ، رفته تو ریه ش ، اوضاعش بده ، شانس زندگی چهار درصد !

یه چیزایی رو نمی گم ! .....مجبورم نگم !
بردنش اتاق عمل ...

زمان از اون به بعد ؛ وایساده....

محسن ؛ بود و نبود !
تو این دنیا بود ، چون باید به مانا کمک می کرد.

ظاهرش سنگ بود ، ولی تو وجودش ، طوفان بود !

من اونجا بودم ، می دیدم که داره ذره ذره ، مثل یک شمع می سوزه و آب می شه ! مثل یک کوه یخی ، توی خودش ذوب میشه...

انگار هیچ چیز دیگه ای رو توی دنیا ، نمی دید ، به جز در قهوه ای اون اتاق !

اتاقی که مانا داشت توش عمل می شد.

می خواستم برم جلو بهش بگم :
خدا برای همین لحظه هاست !
توکل کن !

دیدم خنده داره !
حال خودم بدتره !

کی می دونه که اون ، الان داره به چی فکر می کنه ؟

به اینکه اون ، موتور رو از دور دیده بود ؟
به اینکه در ماشین رو باز کرد که به مانا بگه ؟
یا اینکه اگه مانا یک لحظه ، فقط یک لحظه ، دیرتر ، پاشو تو خیابون گذاشته بود ، این اتفاق نمی افتاد ؟

اگه اون یک لحظه ، زودتر داد کشیده بود ،
اگه اون یک لحظه ، زودتر موتور رو دیده بود !

همه ی زندگی ما پر از این یک لحظه هاست.

ولی نمیدونم چرا نگرانم ؟!
حس خوبی ندارم به کل این ماجرا ! ....نمیتونم بگم چرا !


پس میرم تو خونه ، درو می بندم ، کسی حق نداره خونه ی ما بیاد ! فعلا...." .


□□□□□□□

" من زن همسایه ام....

خیلی تو زندگی دیگران دخالت کردم ، خیلی گوش وایسادم ،


پس می دونم چه اتفاقی افتاده !

شاید یه مقدارشو بتونم به شما بگم ...

مریم که در رو بسته ، بیرون نمیاد !
محسن هم صبح تا شب بیمارستانه ، بالای سر مریضیه که رفته کما...

گفتن اگه تا چند روز دیگه ، ازکما ، بیرون نیاد ، مرگ مغزیه.

آره من همیشه پشت در خونه ی اینا ، یا تو راه پله وایساده بودم و گوش می کردم ، شاید لازم بوده !

برای اینکه بقیه ی قصه رو تعریف کنم.

چون نویسنده گذاشته رفته ، میگن گوشش عفونت کرده !

اما گوش ، چه ربطی به نوشتن داره ؟

شاید نمی خواد یه چیزایی بگه ،
شاید امشب دلش شکسته !
مهم نیست. من جاش می گم.

مریم وصیتنامه ی حامد رو خونده !
مگه می شه مریم وصیتنامه ی حامد رو یواشکی نخونه ؟
منم بودم می خوندم !

حیف که من ، توی اون خونه نبودم !
بارها دلم خواست برم کشوها رو باز کنم و وصیتنامه رو پیدا کنم و بخونم !

همون وصیتنامه ای که حامد در مورد زندگیش تصمیم گرفته !
مریم خونده...

برای همین ، در رو بسته ،
و نمیذاره کسی بیاد تو !

مریم می دونه که حامد چی نوشته !
حامد حس می کرد چه اتفاقی قراره بیفته.

اون نمی دونست ، قراره موتور بزنه به مانا !
ولی می دونست خدا ، یه جوری سر راه هم قرارشون داده !
یه جور عجیبی ، سرنوشتشون به هم می رسه !...."



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
یادآوری برای امشب در پیج و قسمت 53