چیستایثربی کانال رسمی
6.43K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
احمق ترین آدمها ؛ آنهایی هستند که به آدمها معتاد میشوند....

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_official
ما آخرین بازماندگان نسل هنسل و گرتلیم...
کنار خانه های شکلاتی میایستیم ؛
فقط نگاه میکنیم.
نه وارد قصه میشویم
نه دور میشویم ،

منتظر یک اتفاق خوبیم!


#چیستایثربی
من و دخترم


@chista_yasrebi_official
اگر ماشین زندگی ات چپ کرد ؛
اگر بستن کمربند هم کمک نکرد ؛

باز امید داشته باش !
خدا جاهای نا ممکن ؛ ناگهان صدایت میکند ؛
و میگوید : نترس
من هستم ....

#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chista_yasrebi_official
چهار قسمت اخر
#خواب_گل_سرخ


#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

بزودی
ادرس پبج
Yssrebi_chista



#چیستایثربی
باز كهزاد فكر كرد:

"بچه ی خود منه. زیور خودش گفته یه ساله كسی پیشش نرفته. یه ساله با منه. من بچه رو خودم مثه گردو انداختم تو دلش. زیور به من دروغ نمیگه. قربونش برم، هر وخت دس میزارم رو دلش زیر دسم تكون میخوره."

جملاتی از
#داستان
#چرا_دریا_طوفانی_شده_بود
#صادق_چوبک


#نثر_خاص
#نثر_لوطیها

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
برای اولین بار
جشن امضای کتب چیستایثربی در
#رشت
نهم مردادنودوشش و هشتم

کافه گالری #دوک.گلسار.رشت

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
**** آخرین نامه ی
#ارنستو_چگوارا به معشوقه اش

لایق تو کسی نیست جز آنکسی که:
تو را انتخاب میکند نه امتحان...
تو را نگاه کند نه اینکه ببیند...
تو را حس کند نه اینکه لمست کند...
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند...
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد...
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند...
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …



“ﮔﺎﻫﯽ #ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ #ﺯﻧﺪﮔﯽ_ﮐﻦ"


#ارنستو_چگوارا
#پزشک و
#چریک_مبارز
#آمریکای_لاتین


#آخرین_نامه به معشوقه اش ؛ قبل تیر باران



#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_official
از صفحه ی دیگران

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi

او یکزن ؛ در تمام کتابفروشیهای معتبر
نشر کوله پشتی
ادامه از پست قبل
از صفحه دیگران

#او_یکزن
#رمان
#چیستایثربی
کتابفروشیهای معتبر
تاریخ مبارزات چهار دهه از نسل زنان معاصر ایران


@chista_yasrebi_official
همه تقوا اين است كه آنچه را نمى ‏دانى بياموزى و آنچه را مى ‏دانى به كار بندى

#رسول_اکرم_ص


#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_official
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_هفتم
#چیستایثربی

آیا تا به حال به باران گفته ای نبار !
نمی بارد ؟...

آیا تا به حال به آفتاب گفته ای نتاب !
نمی تابد ؟...

تا به حال به ابر گفته ای برو !
براستی می رود ؟...

نه !...هرگز !


هر کس ، کار خود را انجام می دهد ، و جهان ؛ روال عادی خود را دارد.

وقتی که دلی می تپد ، دیگر کار از کار گذشته است !

وقتی که دل ، برای چیزی یا کسی
می تپد ، آنچنان به تپش خویش ، ادامه می دهد ، که یا بایستد یا به سرانجامی برسد...

من منتظر یکی از این دو واقعه بودم...گرچه میدانستم هنوز ، چند نفر در خانه ، به من نیاز دارند ؛ پس حالا ؛ وقت ایستادن قلبم نبود !

هرگز در زندگی، این نوع تپش دل را تجربه نکرده بودم.

من مطمئن بودم که عشق رمانتیک ، مثل آنچه در کتاب ها می نویسند ، هرگز ، وجود ندارد.


آنگونه تپش های دل ؛ گر گرفتن صورت ، منتظر بودن ، بیقراری ؛ عطش و آتش .... مدام به ساعت نگریستن !

نه من به این چیزها اعتقاد نداشتم !

من به واقعیت بی رحم اطرافم ، اعتقاد داشتم.

من به مادری که هر روز کوچک تر و مچاله تر می شد و به قول خودش ، داشت در یک قوطی کبریت جای می گرفت ، اعتقاد داشتم.

من به مردی باور داشتم که در اوج قدرت ، کم کم به خوابی ناشناخته فرو می رفت.
خوابی که نه بیداری اش ، معلوم بود ؛ نه کابوس و رویاهایش...
.

من به دختر نوجوانی اعتقاد داشتم که معلوم نبود ، تا کی می خواهد از خانواده اش بگریزد !

مینا ، دختر باهوشی بود ، اما آنچنان از خانواده ، رنجیده بود ، که تا اسم مادرش می آمد ، شروع به گریه
می کرد...

و من نمی توانستم به زور ، او را پیش خاله ام برگردانم !

من واقعیت بی رحم اطرافم را می دیدم ، و دیگر وقتی نداشتم که به عشق رمانتیک کتاب ها فکر کنم.

به رومئو و ژولیت که به خاطر هم ،
می میرند...

به مجنون ، که به خاطر لیلی ، سر به بیابان می گذارد...

به فرهاد ، که به خاطر شیرین ، تیشه را بر فرق خود می کوبد !

من آنچنان درگیر ادمهای طفلکی دور و برم بودم ؛ که می دانستم محسن ، برای همیشه ، جایی در اعماق قلب من باقی خواهد ماند ،

ولی هرگز ، به خاطر او نخواهم مرد...

و هرگز به خاطر او ، کسی را آزرده نخواهم کرد.

حسی در درونم می گفت ؛ حضور من ، در شهرش ، مادرش را آزرده می کند.

می دانستم از قوم ما نیست ،
و می دانستم که مادران ، معمولا دختری از قوم خود را ، ترجیح می دهند ...

و می دانستم که تا آخر عمر دلتنگش هستم ؛ و خواهم بود...از وقتی رفت ؛ هر لحظه بیشتر...

تازه میفهمیدم که چه تکیه گاه محکمی برایم بوده است... بدون اینکه هرگز اعتراف ، یا تشکر کنم.





دلم به یادش بود.. زیاد....ولی فعلا تحمل ؛ صبوری ؛ و دعا....

تنها کاری که از دستم برمی آمد....چاره ی دیگری نبود ! اطرافم ؛ همه به کمک همدیگر ، نیاز داشتیم...

دلم قد دنیا هم که برایش تنگ میشد ؛ ابر و باد و خورشید و فلک ؛ فعلا ساکت بودند ؛ کاری نمیکردند ؛ آنها هم منتظر معجزه ای بودند شاید...

در خانه ماندم ، و زندگی با روزمرگی هایش ، ادامه داشت ؛...



تا آن روز ، آن روز کذایی !
آن روز که فکر نمی کردم به این زودی باشد...

صدای جیغ مریم !

انگار خدا را صدا می کرد...
گویی صدای بشر نبود !

صدای تمام فرشتگان دنیا با هم بود ، که از دلتنگی خدا ، عجز و ناله می کردند !

نفهمیدم چه شد ...

پله ها را دو تا یکی ، پایین دویدم.

زن همسایه ؛ زودتر از من رسیده بود،
او هم نگران...

گفتم : چی شده ؟!
مریم گفت : رفت ! صدایش انگار از جایی دوردست می آمد.

صدای همیشگی مریم نبود.انگار تمام عاشقان جهان ؛ در صدایش بغض کرده بودند....

ساک خریدش ؛ روی زمین افتاده بود.

گفتم : چی ؟!

گفت : حامدم رفت !

سیبی از ساک خریدش ، بیرون افتاده بود.

گفت : فقط یه دقیقه پیشش نبودم ،
بهم گفت : دلم سیب می خواد ، رفتم بگیرم ! خیلی زود برگشتم...

اما صبر نکرد !

به تخت نگاه کردم...

حامد ؛ مثل این بود که سال ها ، به سنگ بدل شده است !

انگار هرگز وجود نداشت !
شبیه یک آدم خفته ، نبود !
شبیه مرده هم ، نبود !...

انگار کسی ، وردی درگوشش خوانده ؛ و او را با خود برده بود !

به جایی در ناکجا آباد افق های دور ؛ که ما نمیشناختیم ؛...
جایی در آنسوی زمان.

بی خداحافظی !

و درد این بود ! ...




#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_هفتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official

http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ