چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
با مریم طاهری عزیز
بازیگر نمایش مثبت هجده
امشب
15 تیر 96

#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
بعد از اجرا با دوستداران عزیز آثارم ؛ که مرا در خیابان به جا آوردند ....آنهم در حال پفک نمکی خوردن!!

#چیستایثربی
15 تیر 96
#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
امدم قصه دا در کانال بگذارم.اینستا سردم کرد.ببینید⬇️
از 59000 نفری که این پست را دیده و خوانده اند...فقط چهار هزار نفر خودی نشان داده اند!

من کجا زندگی میکنم؟ بین چه کسانی
گاهی برخی غرض ورزیها ؛ شرم آور است....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستایثربی

روزهایی که بی تو می گذرند ؛ فقط می گذرند...
روز نیستند ؛ شب هم نیستند...
مثل برزخ ؛ معلق ، میان زمین و هوا !

نه می دانی ازکجا آمده ای ؟
نه می دانی به کجا می روی !

تنهایی...
مثل زیر خاک .... می ترسی !

روزهایی که بدون تو می گذرند ؛
اصلا نمی گذرند !

من روزهایی را که بدون تو باشد ،
یادم نمی آید...

چند روز گذشته است از آخرین باری که با هم حرف زدیم ؟

یادم نمی آید...

آن پشت بام لعنتی را یادم هست !...

آن آلونک کوچک که خود را در آن چپانده بودم و گریه می کردم ؟!...
و دست تو ، که مهربان ترین نوازش دنیا بود.

دست تو ؛ مثل آسمان ، بخشنده بود و من می دانستم که آسمان ؛ هرگز کثیف نمی شود.

چند روز می گذرد ؟
یادم نیست !

یادم است که فقط تا مدت ها ، تو را ندیدم.

بعد از اینکه اشکهایم را پاک کردی و من در خواب یادم آمد !

هنوز زبری دستهایت روی گونه هایم جا مانده ؛...
من در خواب یادم آمد که تو در پشت بام ؛ اشکهایم را پاک کردی....

تو کجا بودی ؟
نه در پیست اسکیت ؛ نه پیش مربی ؛ نه در تیم ملی ؛ هیچ جا پیدایت نیست !...


گفتند : برگشته شهر خودش.

شهرخودش کجاست ؟!
چرا هرگز نپرسیدم شهرخودش کجاست ؟!

راستی شهر خودت کجاست ؟
بگو تمام شهرهای ایران ، شهر توست ؛...

بگو تمام شهرهای جهان ، شهر مردیست که اشک های دخترکی بی پناه را ، روی پشت بام ، پاک می کند...

بگو ، تمام شهرهای دنیا ، شهر مردیست که دخترکی را از زیر مشت ها و لگدهای جانوری وحشی بیرون می کشد ؛ و همچون آسمان سرپناه ؛ او را ، در پناه خود
می گیرد...

بگو شهر مردی کجاست ، که قهرمان تمام قصه هایی است که فراموش کرده ام ؛
که از کودکی مادربزرگ برایم گفته بود و فراموش کردم...


چرا می خواستم بگویم دوستت ندارم ؟!
چرا در تمام طول این مدت ؛ انکار کردم ؟!

چون لایق این عشق نبودم ؛...

چون من باعث مرگ آدمی شده بودم ؛...

من باعث خاموشی کسی بودم که هرگز دوستش نداشتم ، ولی با من نسبت خونی داشت.

من مجبور بودم ؛ ناخواسته مجبور بودم...

راه دیگری نبود !

اما مادر ، هرگز به خاطر این ماجرا ، مرا نبخشید ؛...
هرگز !

و آن نگاه های از سر تحقیر و تنفر ، فقط برای این بود که :
"تو با برادرت ، در خانه تنها بودی ؛ چرا نجاتش ندادی ؟... تو می توانستی نجاتش دهی !"

مادر از برادر کتک می خورد ؛ فحش می شنید ، ولی مرا ، برای مرگ او هرگز نبخشید.

مردم ؛ شما آدرس مردی را نمی دانید که آسمان سرپناه است ؟!

نه ؛ هیچ کس نمی داند !

من از روز اولی که تو را در پیست اسکیت دیدم ؛ دلم لرزید !

فکر کردم یک حس گذراست ، و تو به مینا تعلق داری !

و بعد که فهمیدم همه چیز یک بازی بوده ؛ این عشق را در خودم انکار کردم....

دشمن حس خودم شدم ؛ دشمن قلبم و آرزوهایم....مستحق این عشق نبودم...

و حالا که دلم ، برایت ؛ قد انگشتانه ی کهنه ی مادربزرگ شده ؛ نمیدانم چگونه پیدایت کنم !...

من حاضرم اکنون ، سینه خیز ، تمام سرزمین ها و جاده ها را ، به دنبال ردپای تو بگردم ؛ اگرفقط بدانم که هنوز مرا می خواهی !

که بی تفاوتی مرا می بخشی !
این بی تفاوتی نبود ؛ شرم از خودم بود !

شرم از اینکه ، بعد از مرگ این برادر ، هنوز بتوانم عاشق شوم و بعد از نفرین مادر ؛ یک زندگی طبیعی داشته باشم !


شرم ازخودم بود ، که خانواده ای نداشتم...

پس کجایی ای مرد؟ ای عاشق؟!



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
من نویسنده سیاسی نیستم. با این وجود از حمله‌ منتقدان دست راستی امریکا در امان نبودم. آن‌ها سرزنشم می‌کنند که چرا تصویر خندان‌تری از امریکا نکشیده‌ام. که چرا به اندازه کافی خوش‌بین نبوده‌ام و یا چرا داستان‌هایی می‌نویسم که در مورد آدم هایی است که در زندگی موفق نمی‌شوند... من داستان‌هایی می‌نویسم که نقل ملتی است بدبخت.

#ریموند_کارور
#نویسنده_آمریکایی

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
در درخشش سبز غبار آلود بوته های کاملیا ؛ چیزی از جنس کابوس وجود داشت.در ژرفای مخفیگاهی که تیرانداز آنجا کمین کرده ودر انتظارمان بود هر روز گویی به نیروی افسونی مسموم،ما را به سوی خود میکشید.
#داناترت
بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند ، آسان تر می شود یا سخت تر ، این جوری یا آن جوری ، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند . من به این اعتقاد دارم . تصمیمات خودمان را گرفته ایم ، زندگیمان در جریان است ، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد . اما اگر این طور است پس بعدش چی ؟ منظورم این است آخه که چی ، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی ، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند ، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرار نیست عوض بشود . آن وقت چی؟ در این اثنا ، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی ، یا دیشبی ، یا پنج دقیق پیش هستی . اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی . حس می کنی قلبت لطمه دیده .........

#ریموند_کارور

ترجمه: پریسا سلیمان زاده, زیبا گنجی
از کتاب
#وقتی_از_عشق_حرف_میزنیم


#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستایثربی

روزهایی که بی تو می گذرند ؛ فقط می گذرند...
روز نیستند ؛ شب هم نیستند...
مثل برزخ ؛ معلق ، میان زمین و هوا !

نه می دانی ازکجا آمده ای ؟
نه می دانی به کجا می روی !

تنهایی...
مثل زیر خاک .... می ترسی !

روزهایی که بدون تو می گذرند ؛
اصلا نمی گذرند !

من روزهایی را که بدون تو باشد ،
یادم نمی آید...

چند روز گذشته است از آخرین باری که با هم حرف زدیم ؟

یادم نمی آید...

آن پشت بام لعنتی را یادم هست !...

آن آلونک کوچک که خود را در آن چپانده بودم و گریه می کردم ؟!...
و دست تو ، که مهربان ترین نوازش دنیا بود.

دست تو ؛ مثل آسمان ، بخشنده بود و من می دانستم که آسمان ؛ هرگز کثیف نمی شود.

چند روز می گذرد ؟
یادم نیست !

یادم است که فقط تا مدت ها ، تو را ندیدم.

بعد از اینکه اشکهایم را پاک کردی و من در خواب یادم آمد !

هنوز زبری دستهایت روی گونه هایم جا مانده ؛...
من در خواب یادم آمد که تو در پشت بام ؛ اشکهایم را پاک کردی....

تو کجا بودی ؟
نه در پیست اسکیت ؛ نه پیش مربی ؛ نه در تیم ملی ؛ هیچ جا پیدایت نیست !...


گفتند : برگشته شهر خودش.

شهرخودش کجاست ؟!
چرا هرگز نپرسیدم شهرخودش کجاست ؟!

راستی شهر خودت کجاست ؟
بگو تمام شهرهای ایران ، شهر توست ؛...

بگو تمام شهرهای جهان ، شهر مردیست که اشک های دخترکی بی پناه را ، روی پشت بام ، پاک می کند...

بگو ، تمام شهرهای دنیا ، شهر مردیست که دخترکی را از زیر مشت ها و لگدهای جانوری وحشی بیرون می کشد ؛ و همچون آسمان سرپناه ؛ او را ، در پناه خود
می گیرد...

بگو شهر مردی کجاست ، که قهرمان تمام قصه هایی است که فراموش کرده ام ؛
که از کودکی مادربزرگ برایم گفته بود و فراموش کردم...


چرا می خواستم بگویم دوستت ندارم ؟!
چرا در تمام طول این مدت ؛ انکار کردم ؟!

چون لایق این عشق نبودم ؛...

چون من باعث مرگ آدمی شده بودم ؛...

من باعث خاموشی کسی بودم که هرگز دوستش نداشتم ، ولی با من نسبت خونی داشت.

من مجبور بودم ؛ ناخواسته مجبور بودم...

راه دیگری نبود !

اما مادر ، هرگز به خاطر این ماجرا ، مرا نبخشید ؛...
هرگز !

و آن نگاه های از سر تحقیر و تنفر ، فقط برای این بود که :
"تو با برادرت ، در خانه تنها بودی ؛ چرا نجاتش ندادی ؟... تو می توانستی نجاتش دهی !"

مادر از برادر کتک می خورد ؛ فحش می شنید ، ولی مرا ، برای مرگ او هرگز نبخشید.

مردم ؛ شما آدرس مردی را نمی دانید که آسمان سرپناه است ؟!

نه ؛ هیچ کس نمی داند !

من از روز اولی که تو را در پیست اسکیت دیدم ؛ دلم لرزید !

فکر کردم یک حس گذراست ، و تو به مینا تعلق داری !

و بعد که فهمیدم همه چیز یک بازی بوده ؛ این عشق را در خودم انکار کردم....

دشمن حس خودم شدم ؛ دشمن قلبم و آرزوهایم....مستحق این عشق نبودم...

و حالا که دلم ، برایت ؛ قد انگشتانه ی کهنه ی مادربزرگ شده ؛ نمیدانم چگونه پیدایت کنم !...

من حاضرم اکنون ، سینه خیز ، تمام سرزمین ها و جاده ها را ، به دنبال ردپای تو بگردم ؛ اگرفقط بدانم که هنوز مرا می خواهی !

که بی تفاوتی مرا می بخشی !
این بی تفاوتی نبود ؛ شرم از خودم بود !

شرم از اینکه ، بعد از مرگ این برادر ، هنوز بتوانم عاشق شوم و بعد از نفرین مادر ؛ یک زندگی طبیعی داشته باشم !


شرم ازخودم بود ، که خانواده ای نداشتم...

پس کجایی ای مرد؟ ای عاشق؟!



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_چهارم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
@chista_yasrebi_official
#کانال_رسمی_چیستایثربی

از رمان
#خواب_گل_سرخ

که هم اکنون به شکل
#پاورقی ؛ در کانال و اینستاگرام رسمی چیستایثربی ؛ منتشر میشود

#چیستایثربی
#مسابقه
این قسمت 44
#خواب_گل_سرخ
را باصدای خود بخوانید و برای مابفرستید.در کانال پخش خواهد شد و مردم به بهترینها؛ رای خواهند داد .

هیچ
#شرط_سنی و
#جنسیتی وجود ندارد.

همه میتوانند این قسمت را بخوانند و صدای ضبط شده ی خود را به ایدی فوق بفرستند....


آیدی فقط برای این مورد
@cccii789

من تا نتیجه ؛ این قسمت را نمیخوانم که کسی تحت تاثیر نوع خواندن من قرار نگیرد.


#مهلت فقط تا آخر ساعت یک بعد از نیمه شب.امروز
# ؛ 17 تیر 96.یک صبح. یعنی آخر امشب

لطفا حتما همراه #ویس بنویسید :


مربوط به مسابقه ی :
#خوانش
#خواب_گل_سرخ.
وگرنه ادمین ؛ ویس شما را لود نمیکند.

ویسهای بدون اسم و فامیل
#لود نخواهند شد
#حتما
#نام خود را بنویسید

ممنونم
لطفا گروهها و کانالهای
#بازنشر قصه ؛ این خبر رابه اشتراک بگذارند.
#سپاس

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
Audio
Gary Moore-The Prophet.

🆔 @vituberbot