کمی صبر کنید ....
کمی بامن راه بیایید !
من هم مثل هر کسی ؛ مشکلاتی دارم ؛.و بعضیهایش در عین سادگی ؛ بغرنجند ....
کمی صبوری
کمی تامل
کمی دعا
کمی صدا ؛ یا کمی نگاه.....
تمام ابرهای گمشده ی جهان در دلم ؛ پناه گرفته اند...
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
کمی بامن راه بیایید !
من هم مثل هر کسی ؛ مشکلاتی دارم ؛.و بعضیهایش در عین سادگی ؛ بغرنجند ....
کمی صبوری
کمی تامل
کمی دعا
کمی صدا ؛ یا کمی نگاه.....
تمام ابرهای گمشده ی جهان در دلم ؛ پناه گرفته اند...
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
تمام ابرهای گمشده ی جهان؛
در دلم پناه گرفته اند...
تو دیگر نه !
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم ؛
تو همان کوه بمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
در دلم پناه گرفته اند...
تو دیگر نه !
هرگز نمیخواستم معشوق ابرها باشم ؛
تو همان کوه بمان...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#عزیزم_سوزی
به یاد موسیقی نمایش
#اتاق_تاریک
#پری_زنگنه
در اجرای ما"شهره سلطانی "بازیگر خوبم ؛ این تصنیف را بازخوانی کرد
دلم آتش است....
#اتش....
در اتاق فرمان صحنه ی ترور
#میرزاده_عشقی
دلم خون است.....
عزیزم سوزی
شیرینم سوزی
دست به دستمالم نده
دلم میلرزه....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
به یاد موسیقی نمایش
#اتاق_تاریک
#پری_زنگنه
در اجرای ما"شهره سلطانی "بازیگر خوبم ؛ این تصنیف را بازخوانی کرد
دلم آتش است....
#اتش....
در اتاق فرمان صحنه ی ترور
#میرزاده_عشقی
دلم خون است.....
عزیزم سوزی
شیرینم سوزی
دست به دستمالم نده
دلم میلرزه....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi_official با گروهم در کلاس مجازی #نوشتن_خلاق دوست دارم به دیدن این مکانها برویم.هر کس میتواند. مسول ثبت نام خانم یگانه @yeganehadmin @chista_yasrebi_official
دوستان ؛ من این سفر را به عنوان رویاهایی که دوست دارم.مثال زدم.چون سن افراد ؛ مشاغل و شهرهایشان فرق دارد ؛ فعلا چنین سفرهایی ممکن نیست..و مجوز و هماهنگی میخواهد! که بماند فعلا...درسمان را ؛ یاد بگیریم...
فقط #مثال بود
#چیستایثربی
#کانال_اصلی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
فقط #مثال بود
#چیستایثربی
#کانال_اصلی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#هیهات
#حامد_همایون
جانی و جهانی و چنینی و چنانی
ای نورتر از نورتر از نورتر از نور....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#حامد_همایون
جانی و جهانی و چنینی و چنانی
ای نورتر از نورتر از نورتر از نور....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
انتوان دو سنت
#اگزوپری
خالق #شازده_کوچولو
در نامه ای به
#مادرش
باور کنید تمام اعمال همیشگی اند. این رویاهای تفریحی و تجربی را بگذارید برای میلیاردرها...وقتی آدم به هندوچین میرود ؛ همانجا میماند ؛ حتی اگر از شدت ناامیدی در آنجا هلاک شود و این مساله ؛ روزی روزگاری ؛ با گذراندن تعطیلاتی در فرانسه ؛ رفع نمیشود....
تعطیلات که تمام شد ؛ برمیگردد.این بدترین وضعیتی است که ایجاد میشود.
تازه آدم ؛ به سوی چیز چندان خوشایندی که حسرتش را بخورد ؛ برنمیگردد ؛ بلکه به سوی جاذبه ی شدید ساعتهایی کشیده میشود ؛ که اغلب تلخ هستند.
#اگزوپری
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#اگزوپری
خالق #شازده_کوچولو
در نامه ای به
#مادرش
باور کنید تمام اعمال همیشگی اند. این رویاهای تفریحی و تجربی را بگذارید برای میلیاردرها...وقتی آدم به هندوچین میرود ؛ همانجا میماند ؛ حتی اگر از شدت ناامیدی در آنجا هلاک شود و این مساله ؛ روزی روزگاری ؛ با گذراندن تعطیلاتی در فرانسه ؛ رفع نمیشود....
تعطیلات که تمام شد ؛ برمیگردد.این بدترین وضعیتی است که ایجاد میشود.
تازه آدم ؛ به سوی چیز چندان خوشایندی که حسرتش را بخورد ؛ برنمیگردد ؛ بلکه به سوی جاذبه ی شدید ساعتهایی کشیده میشود ؛ که اغلب تلخ هستند.
#اگزوپری
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#کویر
هنوز از نظر شعر و موسیقی و تنظیم ؛
یکی از بهترینها...
#شعر
#اردلان_سرفراز
موسیقی :
#حسن_شماعی_زاده
این اجرا
#خواننده
#گوگوش
اگه بارون بباره...
یک آرزوی دسته جمعیست...
آنهم جمعه ها...
@chista_yasrebi_official
هنوز از نظر شعر و موسیقی و تنظیم ؛
یکی از بهترینها...
#شعر
#اردلان_سرفراز
موسیقی :
#حسن_شماعی_زاده
این اجرا
#خواننده
#گوگوش
اگه بارون بباره...
یک آرزوی دسته جمعیست...
آنهم جمعه ها...
@chista_yasrebi_official
حرف زدن راجع به آینده ؛ خنده دار است..
مثل حلزون ؛ همه ی هستی ات بر دوش ؛ اینجا باش !....
نه در گذشته ؛ نه در آینده....
جایی که اکنون شادی یا درد میکشی..
حالا.... و اینجا.... کنار من...
به خدا آینده و گذشته ؛ فقط توهم ذهن است..اگر به آنها فکر کنی ؛ وجود دارند ؛ اگر نه ؛ میروند....
#چیستایثربی
از
#رمان
#خواب_گل_سرخ
@chista_yasrebi_official
مثل حلزون ؛ همه ی هستی ات بر دوش ؛ اینجا باش !....
نه در گذشته ؛ نه در آینده....
جایی که اکنون شادی یا درد میکشی..
حالا.... و اینجا.... کنار من...
به خدا آینده و گذشته ؛ فقط توهم ذهن است..اگر به آنها فکر کنی ؛ وجود دارند ؛ اگر نه ؛ میروند....
#چیستایثربی
از
#رمان
#خواب_گل_سرخ
@chista_yasrebi_official
گاهی خیره شدن به این معنا نیست که حرفی برای گفتن نداری !
خیره شدن و سکوت کردن ؛ گاهی یعنی :
میدانی چقدر دوستت دارم ؟ !
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
خیره شدن و سکوت کردن ؛ گاهی یعنی :
میدانی چقدر دوستت دارم ؟ !
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
به دلیل تقاضای دوستان پیج
قسمت 42 و 43 رمان
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم خواهند آمد.
دیشب قسمت 42 در
#اینستاگرام من ؛ منتشر شد.تا ساعاتی بعد 43 منتشر میشود و سپس هر دو روی کانال می آید .
بااحترام به مخاطبان رمان
#خواب_گل_سرخ
و
#ارادت_پا_برجا به دوستان ثابت
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
قسمت 42 و 43 رمان
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم خواهند آمد.
دیشب قسمت 42 در
#اینستاگرام من ؛ منتشر شد.تا ساعاتی بعد 43 منتشر میشود و سپس هر دو روی کانال می آید .
بااحترام به مخاطبان رمان
#خواب_گل_سرخ
و
#ارادت_پا_برجا به دوستان ثابت
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
من لجبازم !
تو رو خدا منو سر لج نندازین !....
دیروز از ناراحتی داشتم فریاد میزدم ؛ نشستم کف پیاده رو....دوستم اون عکسو ازم انداخت که پست شعر دیشبه....
من فقط ؛ جلوی دوربین سعی کردم لبخند بزنم ؛ مثل یه بازیگر !....دلم خون بود اتفاقا.....
شما که نمیدونید ...
اون عکسو عمدی گذاشتم تو پیج که یادم بمونه....
میشه یه نویسنده کارگردان ؛ یا مدرس ؛ گریه کنه ؛ داد بزنه ؛ تحقیر شه ؛ نه بشنوه ؛ حتی خانواده ش فراموشش کنن ؛ زمینو از درد چنگ بزنه ؛ مردی که دوسش داره ؛ حتی حالشو نپرسه ؛ مثل یه بمب ؛ توی خودش منفجر شه..... ولی یادش نره مسوله....مسول اونایی که اهلیشون کرده...و بتونه دوباره لبخند بزنه و بگه :
#یکی_هست
یکی هست که همیشه بوده و خواهد بود... ؛ و به خاطر اون
#یکی من بلند میشم....
هی میگین این عکسو بردار !....عمدی گذاشتم...
ببینین!
اینستاگرام ؛ گاهی مثل یه موزه عمل میکنه....چیزها را در موزه میگذارن که یادمون نره...
میخواستم دیروز رو یادم نره و هرگز یادم نمیره... اما زندگی هر لحظه از نو ؛ شروع میشه....
این میشه روزی هزار بار مردن و زنده شدن....این میشه :
#چیستا
اگه ادامه بدین ؛ عکس بدتر میبینین !
گفته باشم ؛ من لجبازم....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
تو رو خدا منو سر لج نندازین !....
دیروز از ناراحتی داشتم فریاد میزدم ؛ نشستم کف پیاده رو....دوستم اون عکسو ازم انداخت که پست شعر دیشبه....
من فقط ؛ جلوی دوربین سعی کردم لبخند بزنم ؛ مثل یه بازیگر !....دلم خون بود اتفاقا.....
شما که نمیدونید ...
اون عکسو عمدی گذاشتم تو پیج که یادم بمونه....
میشه یه نویسنده کارگردان ؛ یا مدرس ؛ گریه کنه ؛ داد بزنه ؛ تحقیر شه ؛ نه بشنوه ؛ حتی خانواده ش فراموشش کنن ؛ زمینو از درد چنگ بزنه ؛ مردی که دوسش داره ؛ حتی حالشو نپرسه ؛ مثل یه بمب ؛ توی خودش منفجر شه..... ولی یادش نره مسوله....مسول اونایی که اهلیشون کرده...و بتونه دوباره لبخند بزنه و بگه :
#یکی_هست
یکی هست که همیشه بوده و خواهد بود... ؛ و به خاطر اون
#یکی من بلند میشم....
هی میگین این عکسو بردار !....عمدی گذاشتم...
ببینین!
اینستاگرام ؛ گاهی مثل یه موزه عمل میکنه....چیزها را در موزه میگذارن که یادمون نره...
میخواستم دیروز رو یادم نره و هرگز یادم نمیره... اما زندگی هر لحظه از نو ؛ شروع میشه....
این میشه روزی هزار بار مردن و زنده شدن....این میشه :
#چیستا
اگه ادامه بدین ؛ عکس بدتر میبینین !
گفته باشم ؛ من لجبازم....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
بابا بلند شو برو دنبال کارت....چرابست نشستی پشت در خونه ی مردم؟ بانو؟
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
قسمت43
#خواب_گل_سرخ
اکنون در
#پیج_رسمی_اینستاگرام_چیستایثربی
منتشر شد
ادرس پیج_بالای عکس
Yasrebi_chista
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#خواب_گل_سرخ
اکنون در
#پیج_رسمی_اینستاگرام_چیستایثربی
منتشر شد
ادرس پیج_بالای عکس
Yasrebi_chista
#کانال_رسمی_چیستایثربی