Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از صفحه #دیگران
صفحه محترم
#اون_قدیما
منم اون جلو. کنار مدیر دبستان درباره روز معلم دارم مطلب منتخبو میخونم
خوبه جزء اون قدیما هم هستم!....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
صفحه محترم
#اون_قدیما
منم اون جلو. کنار مدیر دبستان درباره روز معلم دارم مطلب منتخبو میخونم
خوبه جزء اون قدیما هم هستم!....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
هرگز نتوانستم گذشته را فراموش کنم ؛
چون با نظمی معین ؛ مدام در حال تکرار در زمان است ....
این گذشته ی استمراری است...این آینده است ! .... همه چیز است !...
شاید هرگز
#حال در دستور زبان وجود ندارد !...
راوی نمیتواند حسهایش را در لحظه ؛ بیان کند ؛ چون در لحظه ی رخ دادن وقایع ؛ که نمیتوان درباره ی آنها نوشت...
ما در واقع ؛ همیشه از گذشته مینویسیم ؛ یا در کوچه باغهای آینده ای ناشناس ؛ قدم میزنیم و خیالپردازی میکنیم .....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
چون با نظمی معین ؛ مدام در حال تکرار در زمان است ....
این گذشته ی استمراری است...این آینده است ! .... همه چیز است !...
شاید هرگز
#حال در دستور زبان وجود ندارد !...
راوی نمیتواند حسهایش را در لحظه ؛ بیان کند ؛ چون در لحظه ی رخ دادن وقایع ؛ که نمیتوان درباره ی آنها نوشت...
ما در واقع ؛ همیشه از گذشته مینویسیم ؛ یا در کوچه باغهای آینده ای ناشناس ؛ قدم میزنیم و خیالپردازی میکنیم .....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#رضا_یزدانی
عشق 15 سالگی
خوبه با رمان پستچی ؛ اولین عشقهای چهارده ؛ پانزده سالگی همه رو زنده کردم...
همه هم با
#نامه و
#پستچی سرو کار داشتن انگار!!😳....و نمیگفتن ! تا حالا😑
.
یا آرزو دارن که ایکاش داشتن....😩
#پستچی_من با خرمن موی طلاییش ؛ و عمری که برای این کشور گذاشت ؛ و زخمهای تنش ؛ و نفرتش از بیشتر هنرمندان به خاطر..... ؛ یه قهرمان تکتازه !....یه بازمانده ازعصر مردان واقعی....
یه دونه ست فقط .....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
عشق 15 سالگی
خوبه با رمان پستچی ؛ اولین عشقهای چهارده ؛ پانزده سالگی همه رو زنده کردم...
همه هم با
#نامه و
#پستچی سرو کار داشتن انگار!!😳....و نمیگفتن ! تا حالا😑
.
یا آرزو دارن که ایکاش داشتن....😩
#پستچی_من با خرمن موی طلاییش ؛ و عمری که برای این کشور گذاشت ؛ و زخمهای تنش ؛ و نفرتش از بیشتر هنرمندان به خاطر..... ؛ یه قهرمان تکتازه !....یه بازمانده ازعصر مردان واقعی....
یه دونه ست فقط .....
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
دوستان ؛ کدامتان به شوق خود ؛ در کشف دو انتهای زمین ؛ با من اعتراف میکنید؟!
موج بلندی که میشکند ؛ خواستار هیاهوی ابدی است...
#ویرجینیا_ولف
#موجها
چه کسی در کنار من است ؟ چه کسی در کنار من اعتراف میکند ؛ آنچه را چون من میداند و آزاده خواه است ...چه کسی چون من ؛ فریاد میکند ؟
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
موج بلندی که میشکند ؛ خواستار هیاهوی ابدی است...
#ویرجینیا_ولف
#موجها
چه کسی در کنار من است ؟ چه کسی در کنار من اعتراف میکند ؛ آنچه را چون من میداند و آزاده خواه است ...چه کسی چون من ؛ فریاد میکند ؟
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
انسان در پایین ترین مرحله ؛ قرار دارد ؛ یعنی در جهان مادی.
اما در این جهان مادی ؛ دارای بلندترین مرتبه است....زیرا در وی ؛ قابلیت صعود و تکامل وجود دارد و قادر است تا قدم به قدم ؛ مراحل قوس نزولی را بالا رود ؛ تا به منزلگه اصلی خود بپیوندد...کشف طریق بازگشت انسان ؛ و چگونگی گذر از مراحل مختلف قوص صعود ؛ موضوع اصلی
#فلسفه است .
#ادوارد_گرانویل_براون
#یکسال_در_میان_ایرانیان
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
اما در این جهان مادی ؛ دارای بلندترین مرتبه است....زیرا در وی ؛ قابلیت صعود و تکامل وجود دارد و قادر است تا قدم به قدم ؛ مراحل قوس نزولی را بالا رود ؛ تا به منزلگه اصلی خود بپیوندد...کشف طریق بازگشت انسان ؛ و چگونگی گذر از مراحل مختلف قوص صعود ؛ موضوع اصلی
#فلسفه است .
#ادوارد_گرانویل_براون
#یکسال_در_میان_ایرانیان
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#پستچی_دو
برای تمام سالهای عطش و آتش
برای برنگشتن از جنگ دنیا....
دکتر گفت: نمینویسی ها!
گفتم :کاش نمیگفتید دکتر!میدانید عکسش را انجام میدهم
عاشق تمام عاشقانم
دلم داره آتیش میگیره....
#چیستایثربی
برای تمام سالهای عطش و آتش
برای برنگشتن از جنگ دنیا....
دکتر گفت: نمینویسی ها!
گفتم :کاش نمیگفتید دکتر!میدانید عکسش را انجام میدهم
عاشق تمام عاشقانم
دلم داره آتیش میگیره....
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
دوستان عزیزی که کلاسهای
#نوشتن_خلاق مرا شرکت کرده اند ؛ قرار مااز ابتدا این بود که بعد از ماه رمضان که فصل اتمام امتحانات دانشجویان نیز هست ؛ شروع شود.
بزودی خانم یگانه ؛ مدیر کلاسها لینک را برایتان میفرستد...
هنوز تا یکروز بعد از عید فطر ؛ فرصت ثبت نام دارید...
رویاها و ترسهایتان را بنویسید و بگذارید دیگران هم بخوانند...
#قصه_بنویسید
این کلاس دیگر توسط من ؛ تکرار نخواهد شد ...حجم عظیمی وقت ؛ برای خواندن و انتخاب نوشته های شما برای کانال رسمی من ؛ صرف خواهد شد ؛ و گواهی پایان دوره به ؛ شما داده میشود
مسول ثبت نام
@yeganehadmin
#نوشتن_خلاق مرا شرکت کرده اند ؛ قرار مااز ابتدا این بود که بعد از ماه رمضان که فصل اتمام امتحانات دانشجویان نیز هست ؛ شروع شود.
بزودی خانم یگانه ؛ مدیر کلاسها لینک را برایتان میفرستد...
هنوز تا یکروز بعد از عید فطر ؛ فرصت ثبت نام دارید...
رویاها و ترسهایتان را بنویسید و بگذارید دیگران هم بخوانند...
#قصه_بنویسید
این کلاس دیگر توسط من ؛ تکرار نخواهد شد ...حجم عظیمی وقت ؛ برای خواندن و انتخاب نوشته های شما برای کانال رسمی من ؛ صرف خواهد شد ؛ و گواهی پایان دوره به ؛ شما داده میشود
مسول ثبت نام
@yeganehadmin
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستایثربی
گفتم : عاشق ؟
مگه بیکارم ؟!
عاشق کی اصلا ؟!
گفت : می دونی پشتت چی میگن ؟ ...
گفتم : برام مهم نیست.
کلید را ؛ در قفل چرخاندم.
داد زد :
پشتت میگن ؛ حتما گذشته ش خیلی وحشتناکه ؛ که عاشق این پسره ست ؛ ولی تن به ازدواج باهاش نمیده ! محسنو می گم !
گفتم : آره وحشتناکه ؛ لزومی نداره آدم گذشته شو برای دیگران تعریف کنه !
شما هم نکردی ؛ خداحافظ !
گفت : من می دونم !
از بالای پله ها ؛ به او نگاه کردم و گفتم :
شما هیچی نمی دونی ؛ آقا حامد ! برای شما خیلی احترام قائلم. اما شما همون چیزایی رو می دونی که دیگران هم می دونن !
کی مرده یا کی مریضه !
چیز بیشتری نمی دونی !
گفت : من می دونم و نمی گم ؛ این یه راز بین ماست.
وقتی من به تو می گم مراقب مریم باش ؛ برای اینه که تو از اون عاقل تری.
دفعه ی پیش که اون اتفاق برات افتاد ؛ عاقلانه رفتار کردی.
گفتم : درباره ی چی حرف می زنید ؟!
گفت : خودت می دونی !
آدم می تونه فراموش کنه ؛ آدم
می تونه داغ ترین عشق ها یا بدترین اتفاقات زندگیش رو ، موقت از یاد ببره ، ولی تا ابد نمیشه فراموش کرد !
یه روز یادت میاد ؛ و اون روز ؛ برات فاجعه ست.
می دونی تو !
گفتم : میشه با من حرف نزنید ؟!
میشه هیچ کس با من حرف نزنه ؟
در خانه را محکم بستم ؛ به اتاقم رفتم ؛ در اتاق را هم بستم.
می دانستم تا چند دقیقه ی دیگر ؛ آن خانه چقدر شلوغ می شود !.....
شادی مینا را در ذهنم تجسم می کردم و جیغهایش را...
و دلم می خواست فرار کنم.
حامد چه چیز را فهمیده بود !
اصلا ازکجا فهمیده بود ؟
من فقط یک حدس می زدم ؛ یک حدس !
و با خودم می گفتم خدا نکند آن حدس ؛ درست باشد.
بله ؛ در گذشته ی من راز وحشتناکی وجود داشت که دلم نمی خواست حتی خدا هم بداند !
اما خدا می دانست ؛ و حامد حالا داشت به من کنایه می پراند که می داند !
دلم می خواست از همان پنجره ؛ فرار کنم اما ؛ طبقه ی چهارم بودم !
دیدمشان... داشتند میامدند .
محسن سرحال بود و داشت برای بقیه ؛ با هیجان حرف می زد.
با خودم گفتم :
پسر ؛ تو با عشق و علاقه ت برنده شدی ؛ من با رنجهام.
مساوی هستیم ؛ اگه تو عاشق منی ؛ رنجای من به قدر عشق تو بزرگه !
اما حامد از کجا می دانست ؟!
حامد از کجا می دانست که من چه کشیده ام ؟
منظورم خودکشی برادر ؛ یا اتفاقات خانوادگی نبود ؛ منظور حامد را خیلی خوب فهمیدم ؛...
چیزی که همیشه دلم می خواست فراموش کنم ؛ حامد همه را زنده کرد !
زمین را نگاه کردم و گفتم :
خدایا به من قدرت بده ؛ بتونم حداقل محسن رو نگاه کنم !
من دیگه فکر نمی کنم بتونم حتی تو چشماش نگاه کنم !
من؛ همه چیز رو بهش نگفتم !
اون پسر ؛ عاشق منه ؛ ولی خیلی چیزا رو نمی دونه ؛ و من چی ؟!
من هم دوسش دارم ؟...
نمی دانستم !
اما بعد از مسابقه ؛ چیزی در قلبم تکان خورده بود ! انقدر زیاد ؛ که فرار کردم و به خانه گریختم...حتی یک لحظه ی دیگر نمیتوانستم کنار محسن بایستم ...
فقط یک چیز را می دانستم ؛ من رازی در سینه داشتم که به هیچ کس نمی شد گفت !
شاید ؛ همه رازی داشته باشند ؛ ولی راز من ؛ باید دفن می شد ؛ وگرنه زندگی ممکن نبود !
حامد از کجا فهمیده بود ؟
مگر اینکه... نه !
ممکن نبود !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل_و_یکم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر
#نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
همه باید زیبا باشند و شاد
جسمی و روحی
به قول اقای قمشه ای ؛ اخرش خودمان میمانیم با خودمان...
با خودمان ازدواج میکنیم....
این هم پستی که میدانم خیلیها دوست دارند....!!!!!!!!!!😂😂😂 به جای قصه یا پستهای جدی مثل محی الدین عربی و شیخ اشراق!
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
جسمی و روحی
به قول اقای قمشه ای ؛ اخرش خودمان میمانیم با خودمان...
با خودمان ازدواج میکنیم....
این هم پستی که میدانم خیلیها دوست دارند....!!!!!!!!!!😂😂😂 به جای قصه یا پستهای جدی مثل محی الدین عربی و شیخ اشراق!
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official