Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
برای رسیدن به تو
راه نمیروم ؛ پرواز میکنم ؛
نمینویسم
کلمه اختراع میکنم ؛
دعا نمیکنم ؛
باخدا همدستم...
چیزهای باعظمت را باید، با عظمت خواست!
#چیستایثربی
برای رسیدن به تو
راه نمیروم ؛ پرواز میکنم ؛
نمینویسم
کلمه اختراع میکنم ؛
دعا نمیکنم ؛
باخدا همدستم...
چیزهای باعظمت را باید، با عظمت خواست!
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
این شبم تموم شد....من از شب ابدی میترسم ؛ اما وقتی ؛ تو کنارم باشی ؛ از هیچی نمیترسم !
#چیستایثربی
روی صحنه
#نمایش
#شب
دیماه95
#تاترشهر
این شبها هم تمام میشود....
این شبم تموم شد....من از شب ابدی میترسم ؛ اما وقتی ؛ تو کنارم باشی ؛ از هیچی نمیترسم !
#چیستایثربی
روی صحنه
#نمایش
#شب
دیماه95
#تاترشهر
این شبها هم تمام میشود....
برام مهم نیست که ازم بیزار باشین ؛ ولی نمیذارم تحقیرم کنین....
#ژیلبر_سسبرون
#نمایش
#پرده_آخر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#ژیلبر_سسبرون
#نمایش
#پرده_آخر
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
تنها راه خنثی کردن این آدم ؛ اینه که بذاریم فرار کنه ....
-عالیه ....اون وقت ؛ گزارش این ماموریتو ؛ چطوری مینویسی ؟
#ژیلبر_سسبرون
نمایش
#پرده_آخر
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
-عالیه ....اون وقت ؛ گزارش این ماموریتو ؛ چطوری مینویسی ؟
#ژیلبر_سسبرون
نمایش
#پرده_آخر
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
مرد_میتونم سوال نابجایی ازتون بکنم؟
زن_مسلمه...به شرطی که در مورد سنم نباشه....
مرد_نه...فقط میخواستم ببینم ؛ چرا از من متنفرید؟
زن-یه کلمه بیشتر جواب نداره....
چون احمقی!!!
#مارکز
داستان
#ماریا_دوس_پراسس
از کتاب
دوازده داستان سرگردان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
زن_مسلمه...به شرطی که در مورد سنم نباشه....
مرد_نه...فقط میخواستم ببینم ؛ چرا از من متنفرید؟
زن-یه کلمه بیشتر جواب نداره....
چون احمقی!!!
#مارکز
داستان
#ماریا_دوس_پراسس
از کتاب
دوازده داستان سرگردان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#دیوید_گرت ؛
نوازنده و آهنگساز چیره دست آلمانی ؛
در نقش #پاگانینی ؛ #ویولونیست معروف که زندگی اش ؛ پر از اسرار عجیب بود.
فیلم :
#پاگانینی_ویولونیست_شیطان
اکران 2013
پاگانینی معجزه میکرد یا جادو ؟ ...
" دیوید گرت " معاصر چطور؟!
#بینظیر !!!!
#نیکولو_پاگانینی ؛ نوازنده و آهنگساز ایتالیایی گیتار و ویولون ؛ در انتهای قرن هجده و نوزده بود...
او گوی سبقت را در اعجاز نوازندگی و آهنگسازی ؛ از همه ی رقیبانش ربود و همه را ؛ دچار شگفتی نبوغش کرد !
طوری که تصور عوام این بود که شیطان به او ؛ تعلیم داده است !....
. . انتخاب " دیوید گرت " برای این نقش ؛ بسیار هوشمندانه بود ؛ چون در نوشتن فیلمنامه و ساخت و بازسازی موسیقی ها ؛ کمک فراوانی کرد و بازی درخشانی از این شخصیت خاص و مرموز ؛ ارایه داد....
#زنده_باد_هنر ؛ که حال ما را بهتر میکند!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#فیلم
#سینما
#موزیک
#اعجاز
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
نوازنده و آهنگساز چیره دست آلمانی ؛
در نقش #پاگانینی ؛ #ویولونیست معروف که زندگی اش ؛ پر از اسرار عجیب بود.
فیلم :
#پاگانینی_ویولونیست_شیطان
اکران 2013
پاگانینی معجزه میکرد یا جادو ؟ ...
" دیوید گرت " معاصر چطور؟!
#بینظیر !!!!
#نیکولو_پاگانینی ؛ نوازنده و آهنگساز ایتالیایی گیتار و ویولون ؛ در انتهای قرن هجده و نوزده بود...
او گوی سبقت را در اعجاز نوازندگی و آهنگسازی ؛ از همه ی رقیبانش ربود و همه را ؛ دچار شگفتی نبوغش کرد !
طوری که تصور عوام این بود که شیطان به او ؛ تعلیم داده است !....
. . انتخاب " دیوید گرت " برای این نقش ؛ بسیار هوشمندانه بود ؛ چون در نوشتن فیلمنامه و ساخت و بازسازی موسیقی ها ؛ کمک فراوانی کرد و بازی درخشانی از این شخصیت خاص و مرموز ؛ ارایه داد....
#زنده_باد_هنر ؛ که حال ما را بهتر میکند!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#فیلم
#سینما
#موزیک
#اعجاز
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهل
#چیستایثربی
باران می آمد که مدال ما را دادند...
باران می آمد که محسن ؛ در باران مدال را به من داد و من به او برگرداندم و گفتم :
به درد من نمیخوره !
گفت : چرا ؟!
گفتم : خب دردی از من دوا نمی کنه ؛ یه تیکه فلزه ! مال خودت....هردو ساکت بودیم ؛ هردو گیج بودیم ؛ هردو سعی میکردیم به هم نگاه نکنیم...
خبرنگارها عکس می انداختند.
از دور صدای فرید و مینا را می شنیدم که داد می زدند و به سمت ما می دویدند و هر دو بسیار خوشحال بودند.
محسن گفت : نمی خوای جلوی دوربین ها لبخند بزنی ؟
گفتم : میخوام برم خونه.
گفت : وایسا میرسونمت !
گفتم : میرم.
خسته بودم ؛ خیلی...
نمی خواستم با فرید ، مینا و مریم ؛ در آن لحظه ، رو به رو شوم ؛...
نمی خواستم با هیچ کس در آن دنیا ؛ رو به رو شوم . فقط چند ساعت...
چند ساعت میخواستم از دنیا پیاده شوم؛
زندگی ام را زیر بغل بگیرم و دور شوم ؛ مثل کفشهای اسکیتم....
محسن ؛ از لبش کمی خون میآمد ؛ چیز مهمی به نظر نمیرسید ؛ با آستینش پاک کرد ؛ حتما موقع پرتابمان ؛ صورتش به چیزی خورده بود !
آسمان هم انگار ؛ بعد از مسابقه ؛ یک دفعه دلش گرفت ؛ ناگهان تاریک شد ؛ صدای رعد ... و قطرات باران ؛ اول آهسته ؛ نم نم و متین ؛ روی گیسوانت... با حجب و حیا و ادب ...
و بعد؛ مثل سیلی های تند و بی وقفه ؛ که حتی امانت نمیدهند حرفت را بزنی!...
نفسگیر و وحشی ؛ مثل هجوم اسبان وحشی به قلبت ؛ مثل عشق ...گفتم عشق ؟ نه !
عشق ؛ فقط در کتابها زیبا بود...
درقصه ها،وحشی نبود؛ مثل حمله ی اسبان رم کرده به دل کوچکم نبود!
خواستم به محسن ؛ چیزی بگویم...خواستم چیزی بپرسم ؛
باران بود و آن همه آدم، که
دوره اش کرده بودند...
چرا همیشه هر وقت ؛ می خواهی مهمترین حرفت را به یک نفر بگویی ؛ باران می بارد ؟
دیگر باران نبود ؛ رعد و برق بود ؛ تگرگ بود !
چرا هر وقت می خواهی، مهمترین حرفت را بزنی ؛ طوفان نوح به پا
می شود و سیل می آید و تو را با خود می برد ؟!
پس کشتی نوح من کجا بود؟
کفش اسکیت ؛ زیر بغلم ؛
اولین ماشینی که می گذشت ؛ داد زدم ؛ "دربست" !
ایستاد.سوار شدم.
چرا هر وقت می خواهی ، با مردی که با او در آسمان پرواز کرده ای و با هم ، به زمین ؛ هبوط کرده اید،رازی را بگویی ؛ آسمان
نمی گذارد؟!
آدم و حوا هم پس از هبوط ؛ چنین حسی داشتند؟ به هم نگاه نمیکردند ؟ از چیزی ناگفته، خجالت میکشیدند؟
تو می توانی دریک لحظه ؛ عاشق شوی ؛ و بعد فراموش کنی.
زمان بگذرد ؛ سال ها و سال ها...
اما ناگهان ؛ بوی عطری آشنا ؛ رنگ یک لباس ؛ یا یک نگاه خاص ، تو را دوباره پرت می کند به گذشته ؛...
تو را دوباره پرت می کند به آغوش دردی که از آن گریخته ای... جان کنده ای !
چرا وقتی همیشه می خواهی حرف مهمی بگویی ؛ باران صدایش بلندتر از توست ؟
یا شاید برای من ؛ چنین بود ؟
خیس از باران ؛ از پله ها بالا دویدم ، که حامد را در پاگرد پله ها ، دیدم.
گفت : مبارکه !
خبر رو شنیدم ؛ بچه ها زنگ زدن.
گفتم : ممنون !
خواستم به طرف طبقه ی خودمان بروم ؛ گفت :
یه دقیقه لطفا !
ایستادم.
گفت : وضعیت من رو می دونی ! چند روز دیگه ! ...
گفتم : نه نمیدونم ! کسی به من چیزی نمیگه!
گفت : من کاملا بی حس می شم ؛ ولی شعورم سر جاشه ! مثل یه پرنده ؛ از توی قفس تنم ؛ میتونم همه چیز رو ببینم ؛ و بشنوم...
فقط نمیتونم کاری کنم ؛ چون اون تو ؛ زندانی ام...
گفتم : هیچکس نمی تونه تاریخ دقیقش رو بگه !
گفت :من می تونم حسش کنم!
مواظب مریم باش ؛ تو به من قول دادی ؛ یادت نره !
گفتم : فقط همین رو بلدید به من بگید؟!
تنها حرفی که همیشه داشتید به من بزنید ،
"مواظب مریم باش ؟! " همین؟!....
شبی که اون شوهر روانیش ؛ اونطوری منو کتک می زد ؛ هیچ وقت فکر کردید کسی هست که مواظب من باشه یا نه ؟!
مثلا اگه محسن نبود !
اگه دیر می رسید ؟
اصلا اگه زورش ؛ به اون مردک
نمی رسید یا اون مرد ؛ سلاح داشت ؟
اون وقت چی ؟ ! تا کجاشو قبلا فکرشو کرده بودید که این سناریوی اکشنو برای من نوشتید؟!
هیچ وقت فکر کردید ؛ کسی تو این دنیا مواظب مانای بیچاره هست ؛ یا نه ؟!
نه !...
من نمی تونم مواظب مریم شما باشم !
مریم ، زن عاقلیه ؛ از من سرد و گرم چشیده تره ؛
و مهم تر از همه اینکه ؛ عشق رو تجربه کرده ؛ شما رو داره !
من فقط می تونم براش احترام قائل باشم ؛ یا اگه کاری از دستم ؛
برمی اومد کمکش کنم ؛ نمی تونم براش مادری کنم ؛ ببخشید !
رفتم...
ازطبقه پایین ؛ با فریاد گفت: اگه عاشق شدی ؛ چرا با همه دعوا داری ؟
گفتم : چی ؟! عاشق ؟!....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهلم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_چهل
#چیستایثربی
باران می آمد که مدال ما را دادند...
باران می آمد که محسن ؛ در باران مدال را به من داد و من به او برگرداندم و گفتم :
به درد من نمیخوره !
گفت : چرا ؟!
گفتم : خب دردی از من دوا نمی کنه ؛ یه تیکه فلزه ! مال خودت....هردو ساکت بودیم ؛ هردو گیج بودیم ؛ هردو سعی میکردیم به هم نگاه نکنیم...
خبرنگارها عکس می انداختند.
از دور صدای فرید و مینا را می شنیدم که داد می زدند و به سمت ما می دویدند و هر دو بسیار خوشحال بودند.
محسن گفت : نمی خوای جلوی دوربین ها لبخند بزنی ؟
گفتم : میخوام برم خونه.
گفت : وایسا میرسونمت !
گفتم : میرم.
خسته بودم ؛ خیلی...
نمی خواستم با فرید ، مینا و مریم ؛ در آن لحظه ، رو به رو شوم ؛...
نمی خواستم با هیچ کس در آن دنیا ؛ رو به رو شوم . فقط چند ساعت...
چند ساعت میخواستم از دنیا پیاده شوم؛
زندگی ام را زیر بغل بگیرم و دور شوم ؛ مثل کفشهای اسکیتم....
محسن ؛ از لبش کمی خون میآمد ؛ چیز مهمی به نظر نمیرسید ؛ با آستینش پاک کرد ؛ حتما موقع پرتابمان ؛ صورتش به چیزی خورده بود !
آسمان هم انگار ؛ بعد از مسابقه ؛ یک دفعه دلش گرفت ؛ ناگهان تاریک شد ؛ صدای رعد ... و قطرات باران ؛ اول آهسته ؛ نم نم و متین ؛ روی گیسوانت... با حجب و حیا و ادب ...
و بعد؛ مثل سیلی های تند و بی وقفه ؛ که حتی امانت نمیدهند حرفت را بزنی!...
نفسگیر و وحشی ؛ مثل هجوم اسبان وحشی به قلبت ؛ مثل عشق ...گفتم عشق ؟ نه !
عشق ؛ فقط در کتابها زیبا بود...
درقصه ها،وحشی نبود؛ مثل حمله ی اسبان رم کرده به دل کوچکم نبود!
خواستم به محسن ؛ چیزی بگویم...خواستم چیزی بپرسم ؛
باران بود و آن همه آدم، که
دوره اش کرده بودند...
چرا همیشه هر وقت ؛ می خواهی مهمترین حرفت را به یک نفر بگویی ؛ باران می بارد ؟
دیگر باران نبود ؛ رعد و برق بود ؛ تگرگ بود !
چرا هر وقت می خواهی، مهمترین حرفت را بزنی ؛ طوفان نوح به پا
می شود و سیل می آید و تو را با خود می برد ؟!
پس کشتی نوح من کجا بود؟
کفش اسکیت ؛ زیر بغلم ؛
اولین ماشینی که می گذشت ؛ داد زدم ؛ "دربست" !
ایستاد.سوار شدم.
چرا هر وقت می خواهی ، با مردی که با او در آسمان پرواز کرده ای و با هم ، به زمین ؛ هبوط کرده اید،رازی را بگویی ؛ آسمان
نمی گذارد؟!
آدم و حوا هم پس از هبوط ؛ چنین حسی داشتند؟ به هم نگاه نمیکردند ؟ از چیزی ناگفته، خجالت میکشیدند؟
تو می توانی دریک لحظه ؛ عاشق شوی ؛ و بعد فراموش کنی.
زمان بگذرد ؛ سال ها و سال ها...
اما ناگهان ؛ بوی عطری آشنا ؛ رنگ یک لباس ؛ یا یک نگاه خاص ، تو را دوباره پرت می کند به گذشته ؛...
تو را دوباره پرت می کند به آغوش دردی که از آن گریخته ای... جان کنده ای !
چرا وقتی همیشه می خواهی حرف مهمی بگویی ؛ باران صدایش بلندتر از توست ؟
یا شاید برای من ؛ چنین بود ؟
خیس از باران ؛ از پله ها بالا دویدم ، که حامد را در پاگرد پله ها ، دیدم.
گفت : مبارکه !
خبر رو شنیدم ؛ بچه ها زنگ زدن.
گفتم : ممنون !
خواستم به طرف طبقه ی خودمان بروم ؛ گفت :
یه دقیقه لطفا !
ایستادم.
گفت : وضعیت من رو می دونی ! چند روز دیگه ! ...
گفتم : نه نمیدونم ! کسی به من چیزی نمیگه!
گفت : من کاملا بی حس می شم ؛ ولی شعورم سر جاشه ! مثل یه پرنده ؛ از توی قفس تنم ؛ میتونم همه چیز رو ببینم ؛ و بشنوم...
فقط نمیتونم کاری کنم ؛ چون اون تو ؛ زندانی ام...
گفتم : هیچکس نمی تونه تاریخ دقیقش رو بگه !
گفت :من می تونم حسش کنم!
مواظب مریم باش ؛ تو به من قول دادی ؛ یادت نره !
گفتم : فقط همین رو بلدید به من بگید؟!
تنها حرفی که همیشه داشتید به من بزنید ،
"مواظب مریم باش ؟! " همین؟!....
شبی که اون شوهر روانیش ؛ اونطوری منو کتک می زد ؛ هیچ وقت فکر کردید کسی هست که مواظب من باشه یا نه ؟!
مثلا اگه محسن نبود !
اگه دیر می رسید ؟
اصلا اگه زورش ؛ به اون مردک
نمی رسید یا اون مرد ؛ سلاح داشت ؟
اون وقت چی ؟ ! تا کجاشو قبلا فکرشو کرده بودید که این سناریوی اکشنو برای من نوشتید؟!
هیچ وقت فکر کردید ؛ کسی تو این دنیا مواظب مانای بیچاره هست ؛ یا نه ؟!
نه !...
من نمی تونم مواظب مریم شما باشم !
مریم ، زن عاقلیه ؛ از من سرد و گرم چشیده تره ؛
و مهم تر از همه اینکه ؛ عشق رو تجربه کرده ؛ شما رو داره !
من فقط می تونم براش احترام قائل باشم ؛ یا اگه کاری از دستم ؛
برمی اومد کمکش کنم ؛ نمی تونم براش مادری کنم ؛ ببخشید !
رفتم...
ازطبقه پایین ؛ با فریاد گفت: اگه عاشق شدی ؛ چرا با همه دعوا داری ؟
گفتم : چی ؟! عاشق ؟!....
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_چهلم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
سم مار جایگزین آسپرین میشود!
روز نو :
دانشمندان دانشگاه ملی تایوان اعلام کردهاند سم نوعی مار آسیایی میتواند سرعت فرآیند شکلگیری لختههای خونی را کاهش دهد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
روز نو :
دانشمندان دانشگاه ملی تایوان اعلام کردهاند سم نوعی مار آسیایی میتواند سرعت فرآیند شکلگیری لختههای خونی را کاهش دهد.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Chista Yasrebi:
هیج چیز را زیاد توضیح ندهیم ؛
اصرار نکنیم !
کمی به زمان فرصت دهیم ؛
تنها چیزی که نمیتوانیم عوض کنیم ؛ آدمها هستند...
تنها موجوداتی که نمیتوان روی ثباتشان اعتماد کرد ؛ آدمها هستند!
پس هیچ چیز را زیاد توضیح ندهیم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
هیج چیز را زیاد توضیح ندهیم ؛
اصرار نکنیم !
کمی به زمان فرصت دهیم ؛
تنها چیزی که نمیتوانیم عوض کنیم ؛ آدمها هستند...
تنها موجوداتی که نمیتوان روی ثباتشان اعتماد کرد ؛ آدمها هستند!
پس هیچ چیز را زیاد توضیح ندهیم !
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
Forwarded from دفتر_خاطرات_چیستایثربی_نویسنده
باید شروع کرد.....تا وقتی دستهامونو روی هم بگذاریم ؛ هیچی عوض نمیشه...
اولین نشانه شروع کردن :
#فراموش_کردن_گذشته
هر چیزی که تا یک لحظه پیش بود ؛ تمام شد !...
#تمام
#چیستایثربی
@ccchista
اولین نشانه شروع کردن :
#فراموش_کردن_گذشته
هر چیزی که تا یک لحظه پیش بود ؛ تمام شد !...
#تمام
#چیستایثربی
@ccchista
Forwarded from دفتر_خاطرات_چیستایثربی_نویسنده
دوستان این کانال موقتا تشکیل شده ؛ که اگر به هردلیلی ؛ کانال رسمی ام را از دست دادم ؛ دوستانم را از دست ندهم.ممنون که همراهید.
#چیستایثربی_اصلی
@ccchista
#چیستایثربی_اصلی
@ccchista