چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
تماشایم کن !

به دنیا آمدم برای تلفظ
"دوستت دارم " .....

تماشایم کن !

روی خاطره میرقصم...


#امشب_دیروقت

خواب گل سرخ_ قسمت جدید


#اینستاگرام_رسمی
#یثربی_چیستا


@chista_yasrebi_official
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستایثربی

اگه مسلح بود چی ؟!
اگه مسلح بود ؛ چه اتفاقی میفتاد ؟!

لحظه ای سکوت کردم...

من مدت ها ؛ تمام این توهمات و افکار را کم کم در سرم مرور کرده بودم ؛ تا کم کم بتوانم آن شب را فراموش کنم ؛...

اینکه اگر محسن دیر می رسید ؛ اینکه اگر آن مردک مسلح بود ؛
یا اینکه ضربه ای به من می زد که دیگر برای کمک به من دیر بود !...

و اینکه واقعا حامد و مریم ؛ آگاهانه می دانستند چه اشتباهی می کنند ؟!

یا شاید آن کار به نظرشان اصلا اشتباه نبود !

مدت ها با خودم کلنجار رفتم ؛ که حتی خواب آن شب کذایی را نبینم...

و حالا درست ؛ در حوالی خط پایان مسابقه ؛ شاید پنج دقیقه مانده به میدان هفت تیر ؛ او داشت این خاطرات بد را ؛ به یاد من میاورد !

نمی دانستم چه می خواست !...
باخت مرا ؟
او خیلی راحت تر از این ها
می توانست برنده شود !

تحقیر مرا شاید ؟
ولی چرا ؟!...
مگر عاشق من نبود ؟!
مگر از من تقاضای ازدواج نکرده بود ؟

گفت : تو چی رو با این مسابقه
می خواستی ثابت کنی مانا ؟
گفتم : روبرو شدن با همه ترس های عمرمو...

من از خیلی چیزا ؛ توی زندگی ترسیدم و همون بلاها ؛ اتفاقا سرم اومد!

می خواستم از چیزی که خیلی
می ترسم ؛ یعنی سرعت ؛ اسکیت و خیابون ؛ دیگه نترسم !...

با این ترس ها روبرو شم.

میگن ، اگه آدم با یه ترس خیلی بزرگش مواجه شه ؛ دیگه می تونه ترس های دیگه رو هم تحمل کنه !

و بعد یه چیز مهم هم باید راجع به تو می دونستم.... که هنوز اونو نفهمیدم ؛ بهت گفتم بعد از مسابقه بهت می گم...

حالا معطل چی هستی ؟
تو از من خیلی واردتری !...

باید از وسط خیابون رد شیم ؛ از اینجا به بعد دیگه پیاده رو هم نیست و تو
می دونی که من از ماشین و موتور
می ترسم...

اونم توی این میدون ؛ که هیچ قانونی نداره !

ما باید از وسط این خیابون رد شیم و می دونم تو تندتر میری ؛ می دونم تو برنده ای ؛...
ولی راستش ؛ من خودمم ؛ یه جورایی برنده می دونم که تونستم تا اینجا ؛ پا به پای تو ؛ جلو بیام و حتی جاهایی از تو ؛ جلو بزنم.

البته من از تو جلو نزدم ؛ خاطراتم از تو جلو زد.

گفت : چی ؟
گفتم : هیچی .... بهتره ندونی...

بهتره ندونی موقعی که اونجور سرعت گرفته بودم ؛ چی ، منو به طرف جلو حرکت می داد !

گفت : عشق ؟ عشق که نبود ؟

گفتم : نه ! کاش بود...

من معنی عشق رو خوب می فهمم ؛ چون معنی بزرگی داره ؛ قداست داره.

حالا اینجا جای بحث نیست ؛ پیست مسابقه ست!

خداحافظ ؛ باید بریم اونور میدون ؛ خط پایان !

گفت : صبر کن !
گفتم : نمیشه که !
توی مسابقه ؛ صبر کردن معنا نداره !

گفت : همینجا تمومش کنیم ؛ بگیم منصرف شدیم !
بسه مانا ! بهشون میگیم یه اتود آمادگی بود!

گفتم : به همین آسونی؟! طرفدارات درسته قورتت میدن ! تازه من از آدمایی که جا میزنن ؛ خوشم نمیاد...


برو پسر ! تو که می دونی من صدای موتور بشنوم ؛ از ترس وایسادم.

تو همه چیزو از اول می دونستی ؛ توی بلوار می تونستم تند برم ؛ ولی توی خیابون نه !

برو !...

محسن رفت ؛ من هم پا به پایش...

چند قدمی باهم رفتیم ؛ اما ناگهان ناپدید شد !

عقب ماندم ؛ محسن سرعت گرفته بود...

فکر کردم خیلی فاصله نخواهیم داشت ؛ اما نه !

ناگهان دور شد !

فرید داد زد :

"نذار جلو بزنه مانا ! تا اینجاش خوب اومدی دختر !

نذار جلو بزنه ! برو ! "...

انگار صدای پدرم را شنیدم :

برو دخترم !... برو....
تو اهل تسلیم نبودی هیچوقت...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
یادآوری قسمت قبل
💖
به استادِ نازنینم،به بهانه ی بلوار گردیِ خاطراتِ خوابِ گلِ سرخ:
🌹
من در چشمان تو زنی را دیدم که برای تمام دخترکان گریه کرده... مادری را دیدم که دایه ی تمامِ کودکانِ سرزمینم بوده... من در چشمان تو امید و یأس را دیدم، رو در رو؛ غرق شده در شکوفه هایِ لبخند... من در چشمانِ تو گریه را دیدم که به عزایِ آخرین بهار نشسته بود و در کشاکش طوفانِ زمستانی، هنوز مرگِ دریا را باور نکرده... من در چشمانِ تو قرن ها را دیدم. که یکی پس از دیگری سپری شدند ولی هیچ کدامشان پاسخ پرسش هایت نبودند. من در چشمانِ تو سنگ فرش بلواری را دیدم که میدان تاختنِ خاطره ها شده بود. بلواری که از دلِ قرن ها بهت و ناباوری، عصرِ روز بی تابیِ تو را نظاره می کرد.
شاید تو همان فرشته ی قصه گویی هستی که مادرم سال ها پیش گفته بود از تمامِ افسانه ها رفته.
#یگانه
شنبه ٩۶/٢/٢٣ ; ٢٣:۱۵


#دوست_همراه ؛
شاگرد دیروز.... و یار امروز.....ممنونم عزیزم
#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
#شیدایی
برای هزارمین بار در این کانال


تقدیم به مانا....تقدیم به محسن ؛ تقدیم به
#من


#خواب_گل_سرخ


#حامد_همایون
کانال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
قسمت 39
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون روی پیج اصلی اینستاگرامم است
صفحه باز است.
نسخه ی ادیت شده و کامل آن ؛ بزودی در کانال خواهد آمد....از صبوری شما سپاسگزارم....

#چیستایثربی
#ارادت
#خواب_گل_سرخ
#قسمت39

@chista_yasrebi_official
یکی از بهترین عکسهایی که در عمرم دیده ام
حاج آقا ؛ با چه تمرکزی ؛
#او_یکزن را میخواند!
حتی به خانه نرسیده !
حتی در همان نمایشگاه!

مرحبا #او_یکزن ؛رمانم و طرفدارانش
مرحبا مردم
#کتابخوان


#چیستایثربی
امشب ؛ باید با تو خداحافظی کنم ؛
امشب ؛ تمام میشود ؛

حس حواگونه ی من ؛ به تو...

حس باستانی هزار ساله ی من ؛ به تو...

فقط کاش وقت خداحافظی ؛
تنها نباشم...

کاش سرم را بر شانه ی کسی بگذارم ؛
و گریه کنم...



تو که شانه ات را قرض نمیدهی
خسیس !.....




#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
♫ یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه ی بوییدنشم
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالیه سفره مونو پر از شقایق می کنه
واسه موجای سیاه دستا رو قایق می کنه
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرهم میذاره
همیشه غایب من گریه ها مو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
آینه ها سیاه بشه، کور بشه چشم ستاره
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خشم این پنجره ی خسته همیشه غایبه
کلیده صندوق در بسته همیشه غایبه
نعره ی اسب سپید قصه ی مادر بزرگ
بهترین شعرای سربسته همیشه غایبه
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده

#همیشه_غایب
ترانه
#شهیار_قنبری

@chista_yasrebi_official
#بزرگداشت
#دوست_داشتنیها
کاری از
کانال
#چیستایثربی
کلیپ
#سبا_ادیب

ترانه :
#همیشه_غایب
با صدای
#داریوش_اقبالی

ترانه_سرا
#شهیار_قنبری


تعریف هر انسان ؛ به چیزهایی است که منتظر آنهاست....


#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستایثربی

برو ؛ دخترم برو !
تو اهل تسلیم نبودی ؛ هیچوقت !...

صدای پدرم از کجا می آمد که پای مرا به سمت جلو به حرکت واداشت ؟!

من می دانستم که محسن اگر بخواهد ؛ می تواند در آسمان پرواز کند و حتی ستاره بچیند .

او از کودکی ؛ پرواز کرده بود ! جایی میان زمین و آسمان بزرگ شده بود...

ولی من دختر نحیفی بودم که فقط ؛ روی خاطرات سر می خوردم ؛ و در درون خودم ؛ جلو میرفتم..


از وقتی پدرم با من حرف زد ؛ دیگر نه صدای مردم را می شنیدم ؛ نه چیزی می دیدم...

در درون من اسبی بود ؛ که حتی از خودم ؛
می گریخت...

من فقط می خواستم به اسب خودم برسم !

می خواستم عنانش را در دست بگیرم !
مادیان درونم ؛ چرا چنین از من
می گریخت ؟

صدای برادرم را شنیدم :
این زندگی رو نمی خوام !

صدای مادرم :
من مریض نیستم !
دیگه دکترهم باهات نمیام ؛ دروغ نگو !

صدای پدرم :
اگه من بمیرم ؛ تو خیلی تنها میشی ؛...
برادرت همیشه از همه چیز ؛ کنار کشیده !

صدای مادرم :
تو به پدرت رفتی !
منو دست کم می گیری ؛ فکر می کنی اختیار من دست توست ؟!
اصلا تو کی هستی که به من دستور میدی؟

جراحی نمی کنم !

چشمان نجیب حامد را می دیدم :
از مریم مراقبت کن !

با صدای پدرم ترکیب می شد :
از خانواده مراقبت کن !

صدای عسل :
خاله چرا محسن ؛ داشت گریه می کرد ؟
گفتم : کی ؟
گفت : دیشب ! توی بالکن دیدم...
از مسابقه ترسیده ؟

گفتم : نه ؛ اون نمی ترسه ؛ برنده ست !

عسل گفت : پس می خواد ؛ تو برنده شی ؟

گفتم : نه ! مگه دیوونه ست ؟
کارشو از دست میده !

صدای رییسم :
نظراتی برخی فقها دارن که میگه ؛ میشه دختر باکره رو صیغه کرد ؛ به شرطی که دختر بمونه !

تا بعدا موقع ازدوجش براش ؛ مشکلی پیش نیاد؛ ! میدونی من زنمو دوست دارم.ازش بچه دارم ؛ ولی هیچوقت تو رختخواب ...

"بسه ! ........."

صدای من :
محسن ؛ چرا منو دوست داری ؟

صدای محسن :
مثل اینه که بپرسی چرا خدا رو دوست دارم ؟!
نمیشه جواب داد !

حامد ، مریم را دوست داشت ؛ به عشقشان غبطه می خوردم.
شیفته ی شخصیت حامد بودم ، ولی عاشقش نبودم !

محسن گفت :
اگه اون شب دیر می رسیدم چی ؟ اون مرد خشن و دیوونه بود...

چرا بهت نگفتن که این یه نقشه ست ؛ تا لااقل بدونی ؟! آماده باشی؟!

صدای جیغ !...
برای چند لحظه ؛ نفهمیدم چه شد !

فقط برق نقره ای موتوری را در چند قدمی دیدم !

من از کودکی ، که موتور ، پرتابم کرده بود ؛ از آن ؛ وحشت داشتم ! حتی با صدای نزدیک شدنش ؛ قدرت حرکتم را از دست میدادم...

فلج شدم ، ایستادم !
موتور نتوانست ترمز کند ؛ فاصله کم بود ؛...

چشمانم را بستم ؛ دیگر تمام بود !

ناگهان دیدم در آسمانم !....

محسن ؛ که صدای موتور را شنیده بود ؛ برگشته و آستین مرا گرفت...

مثل بغل کردن بود ؛...
با هم در هوا ، از میله های میدان پریدن !

و با هم روی چمن ها افتادن ؛...

با هم خزیدن ؛ و به خط پایان رسیدن !

محسن ؛ از خاطراتم جلو زده بود !

یک حرکت تند و به موقع برای بیرون آوردن من از شوک تصادف با موتور ؛ و انجام تکنیکهای سخت دو نفره ؛ با استادم ....

هر دو ؛ روی چمنهای میدان هفت تیر افتاده بودیم...و اصلا نفهمیدم آن چند لحظه ؛ چگونه گذشت !...

گفتم : دارم خفه می شم !
گفت : ببخشید !

خودش را ؛ از روی من کنار کشید ؛...
همه چیز ؛ در چند لحظه اتفاق افتاد...

مرا در هوا ؛ بغل کرده و با هم از نرده ها پریده بودیم !

کاری که در پیست پارک ؛ بارها ؛ جداگانه انجام داده بودیم...


پرش از نرده ها و پرتاب خود ؛ روی هدف... !

گفتم : برای من برگشتی ؟
می تونستی برنده شی خله !

گفت : من برنده ام ! اما مثل اینکه خبر نداری؟
عزیز من ؛ از موتور می ترسه !

حواسم بهش بود ؛ فاصله م باش کم بود که موتور و ماشین بش نزنن...
میدونستم میره تو یه عالم دیگه .... گذشته!


سوت پایان !
دو برنده ؛ همزمان !
گریه ام گرفت !



#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_نهم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ