چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
نگاه شهین؛ به مسول غرفه در این عکس ؛ حق است،حقیقت است!
هیچکس نمیدانست اگر سیدسجادی از فالورهای عزیزم نبود؛ که بدود و برایم آب میوه بگیرد؛وقتی فشارم آنطور پایین افتاده؛چه اتفاقی میافتاد!شهین میفهمد!
@chista_yasrebi_official

با روجای مهربان که مدام دنبال کتابهایم بود
دیروز در نمایشگاه کتاب
#چیستایثربی
Chista Yasrebi:


*در داستانهای صوفیان آمده است که بت پرستی از جماعت هندوان پیوسته در کنار دریا می رفت و برای ماهیان و پرندگان که در ساحل بودند خوراک و غذا می برد. او را گفتند که تو وقت خود بیهوده تلف می کنی زیرا خداوند به سبب بت پرستی آن هدایای تو را نخواهد پذیرفت. پرسید اگر خداوند از من نمی پذیرد آیا کار مرا می بیند یا نمی بیند؟ گفتند می بیند. گفت همان برای رضایت خاطر من کافی است.

دکتر
#حسین_الهی_قمشه_ای


#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
فقط یک بار دیگر ناشر ؛ فرد یا مقامی مرا تهدید کند و یا تهمت بزند ؛ تهدید با آدرس و اکانتش روی کانال می آید.بی شوخی !....



#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
ماهی سیاه ناچار راه افتاد. اما همینطور سئوال پشت سر سئوال بود که دایم از خودش می‌کرد:«ببینم، راستی جویبار به دریا می ریزد؟ نکند که سقائک زورش به من برسد؟ راستی، اره‌ماهی دلش می‌آید هم جنس‌های خودش را بکشد و بخورد؟ پرنده‌ی ماهیخوار، دیگر چه دشمنی با ما دارد؟ ماهی کوچولو، شنا کنان، می‌رفت و فکر می‌کرد. در هر وجب راه چیز تازه‌ای می‌دید و یاد می‌گرفت.
...
ماهی های ریزه گفتند:«حضرت آقای مرغ سقا! ما که کاری نکرده ایم، ما بی گناهیم. این ماهی سیاه کوچولو ما را از راه در برده ...»ماهی کوچولو گفت:«ترسوها! خیال کرده اید این مرغ حیله گر، معدن بخشایش است که این طوری التماس می کنید؟» ماهی‌های ریزه گفتند:«تو هیچ نمی‌فهمی چه داری می‌گوئی. حالا می‌بینی حضرت آقای مرغ سقا چطور ما را می‌بخشند و تو را قورت می‌دهند!» مرغ سقا گفت:«آره، می‌بخشمتان، اما به یک شرط.» ماهی‌های ریزه گفتند:«شرطتان را بفرمایید، قربان!» مرغ سقا گفت:« این ماهی فضول را خفه کنید تا آزادی تان را به دست بیاورید.

#ماهی_سیاه_کوچولو
#صمد_بهرنگی
#نویسنده و
#محقق

بخشی از کتاب


#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
@chista_yasrebi_official

از صفحه ی دوستان
من و سبا ادیب عزیز در نمایشگاه کتاب امسال
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
کودکان اتیسم ؛ به دلسوزی نیاز ندارند ؛
به توجه نیاز دارند....
نقاشیهایشان راببینیم
@chista_yasrebi_official

شعری از ناظم حکمت
شاعر ترک
1902_1963

#چیستایثربی
مثل بیزاری ؛
مثل حسی که فقط برخی آدمها بلدند ؛
مثل نیرنگ و ریا ....

مثل این جمعه ؛ برو !

#چیستایثربی

@chista_yasrebi_official
بگو چند بار این راه را بروم و برگردم ؛
آن لحظه میرسد ؟
آن لحظه ی جادو؟

بلوارکشاورز
#امروز
نه بیکارم،نه ورزشکار!ولی امروز خیلیهامرا دیدندکه چند بار این راه رارفتم و برگشتم،تا یادم بیاید درد گل سرخ!
@chista_yasrebi_official

بعد از بلوار گردی امروز برای یادآوردن دردها و شادیهای گذشته..
باایرانگردان عزیز
فرشته و سعید مهربان
که هم ایرانگردند و هم سازه های دستی هنری خودرا میفروشند...

#چیستایثربی
Audio
Lionel Richie - Hello [LYRICS]

Lionel Richie - Hello with LYRICS...

🆔 @vituberbot
#سلام
#لاینل_ریچی

#ترانه
نوستالژی نسل ما

به من بگو چگونه قلبت را ببرم یا خدا بگوید...

#چیستایثربی


@chista_yasrebi_official
تماشایم کن !

به دنیا آمدم برای تلفظ
"دوستت دارم " .....

تماشایم کن !

روی خاطره میرقصم...


#امشب_دیروقت

خواب گل سرخ_ قسمت جدید


#اینستاگرام_رسمی
#یثربی_چیستا


@chista_yasrebi_official
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستایثربی

اگه مسلح بود چی ؟!
اگه مسلح بود ؛ چه اتفاقی میفتاد ؟!

لحظه ای سکوت کردم...

من مدت ها ؛ تمام این توهمات و افکار را کم کم در سرم مرور کرده بودم ؛ تا کم کم بتوانم آن شب را فراموش کنم ؛...

اینکه اگر محسن دیر می رسید ؛ اینکه اگر آن مردک مسلح بود ؛
یا اینکه ضربه ای به من می زد که دیگر برای کمک به من دیر بود !...

و اینکه واقعا حامد و مریم ؛ آگاهانه می دانستند چه اشتباهی می کنند ؟!

یا شاید آن کار به نظرشان اصلا اشتباه نبود !

مدت ها با خودم کلنجار رفتم ؛ که حتی خواب آن شب کذایی را نبینم...

و حالا درست ؛ در حوالی خط پایان مسابقه ؛ شاید پنج دقیقه مانده به میدان هفت تیر ؛ او داشت این خاطرات بد را ؛ به یاد من میاورد !

نمی دانستم چه می خواست !...
باخت مرا ؟
او خیلی راحت تر از این ها
می توانست برنده شود !

تحقیر مرا شاید ؟
ولی چرا ؟!...
مگر عاشق من نبود ؟!
مگر از من تقاضای ازدواج نکرده بود ؟

گفت : تو چی رو با این مسابقه
می خواستی ثابت کنی مانا ؟
گفتم : روبرو شدن با همه ترس های عمرمو...

من از خیلی چیزا ؛ توی زندگی ترسیدم و همون بلاها ؛ اتفاقا سرم اومد!

می خواستم از چیزی که خیلی
می ترسم ؛ یعنی سرعت ؛ اسکیت و خیابون ؛ دیگه نترسم !...

با این ترس ها روبرو شم.

میگن ، اگه آدم با یه ترس خیلی بزرگش مواجه شه ؛ دیگه می تونه ترس های دیگه رو هم تحمل کنه !

و بعد یه چیز مهم هم باید راجع به تو می دونستم.... که هنوز اونو نفهمیدم ؛ بهت گفتم بعد از مسابقه بهت می گم...

حالا معطل چی هستی ؟
تو از من خیلی واردتری !...

باید از وسط خیابون رد شیم ؛ از اینجا به بعد دیگه پیاده رو هم نیست و تو
می دونی که من از ماشین و موتور
می ترسم...

اونم توی این میدون ؛ که هیچ قانونی نداره !

ما باید از وسط این خیابون رد شیم و می دونم تو تندتر میری ؛ می دونم تو برنده ای ؛...
ولی راستش ؛ من خودمم ؛ یه جورایی برنده می دونم که تونستم تا اینجا ؛ پا به پای تو ؛ جلو بیام و حتی جاهایی از تو ؛ جلو بزنم.

البته من از تو جلو نزدم ؛ خاطراتم از تو جلو زد.

گفت : چی ؟
گفتم : هیچی .... بهتره ندونی...

بهتره ندونی موقعی که اونجور سرعت گرفته بودم ؛ چی ، منو به طرف جلو حرکت می داد !

گفت : عشق ؟ عشق که نبود ؟

گفتم : نه ! کاش بود...

من معنی عشق رو خوب می فهمم ؛ چون معنی بزرگی داره ؛ قداست داره.

حالا اینجا جای بحث نیست ؛ پیست مسابقه ست!

خداحافظ ؛ باید بریم اونور میدون ؛ خط پایان !

گفت : صبر کن !
گفتم : نمیشه که !
توی مسابقه ؛ صبر کردن معنا نداره !

گفت : همینجا تمومش کنیم ؛ بگیم منصرف شدیم !
بسه مانا ! بهشون میگیم یه اتود آمادگی بود!

گفتم : به همین آسونی؟! طرفدارات درسته قورتت میدن ! تازه من از آدمایی که جا میزنن ؛ خوشم نمیاد...


برو پسر ! تو که می دونی من صدای موتور بشنوم ؛ از ترس وایسادم.

تو همه چیزو از اول می دونستی ؛ توی بلوار می تونستم تند برم ؛ ولی توی خیابون نه !

برو !...

محسن رفت ؛ من هم پا به پایش...

چند قدمی باهم رفتیم ؛ اما ناگهان ناپدید شد !

عقب ماندم ؛ محسن سرعت گرفته بود...

فکر کردم خیلی فاصله نخواهیم داشت ؛ اما نه !

ناگهان دور شد !

فرید داد زد :

"نذار جلو بزنه مانا ! تا اینجاش خوب اومدی دختر !

نذار جلو بزنه ! برو ! "...

انگار صدای پدرم را شنیدم :

برو دخترم !... برو....
تو اهل تسلیم نبودی هیچوقت...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_هشتم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

کانال رسمی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ