Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
@chista_yasrebi
دلم برای مادرم ؛ تنگ است....
مادر یعنی : زمین ؛ هوا ؛ شادی ؛ نفس
همه را با هم ؛ از من نگیرید !
با زندگی ؛ میخواهم چه کنم ؟!
#چیستایثربی
دلم برای مادرم ؛ تنگ است....
مادر یعنی : زمین ؛ هوا ؛ شادی ؛ نفس
همه را با هم ؛ از من نگیرید !
با زندگی ؛ میخواهم چه کنم ؟!
#چیستایثربی
#قسمت36
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون روی پیج رسمی اینستاگرام من است.
ببخشید ؛ امروز نت نداشتم ؛ اکنون هم با نت خط به زحمت ؛ ارسال شد ....
آدرس پیج رسمی
#اینستاگرام من
Yasrebi_chista
است.
موفق باشید
کانالهای معتبری که با نام من ؛ قصه را گذاشته اند ؛ لطفا کمی صبوری کنند.
پیشاپیش سپاسگزارم....از شوق ؛ باور و انتظار همه !... از من و قصه ی من!
و این خیل شب بیداران در صفحه ی من ! ساعت پنج ؛ بعد از نیمه شب !....
به دلایلی ؛ نوشتن این قسمت در فضای مجازی ؛ جان کندن بود ! جان کندنی که از آن میگریختم...
...مجبورم این قسمت را ؛ به
#محسن تقدیم کنم ! ...مجبورم ....
با
#احترام به
#قلم و آنچه با آن مینویسند...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون روی پیج رسمی اینستاگرام من است.
ببخشید ؛ امروز نت نداشتم ؛ اکنون هم با نت خط به زحمت ؛ ارسال شد ....
آدرس پیج رسمی
#اینستاگرام من
Yasrebi_chista
است.
موفق باشید
کانالهای معتبری که با نام من ؛ قصه را گذاشته اند ؛ لطفا کمی صبوری کنند.
پیشاپیش سپاسگزارم....از شوق ؛ باور و انتظار همه !... از من و قصه ی من!
و این خیل شب بیداران در صفحه ی من ! ساعت پنج ؛ بعد از نیمه شب !....
به دلایلی ؛ نوشتن این قسمت در فضای مجازی ؛ جان کندن بود ! جان کندنی که از آن میگریختم...
...مجبورم این قسمت را ؛ به
#محسن تقدیم کنم ! ...مجبورم ....
با
#احترام به
#قلم و آنچه با آن مینویسند...
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
از صفحه دیگران.نارسیس 96
#سپاس دوست من
شور رگهای من ؛ جاری در قلمم ؛ تقدیم به شما
#چیستایثربی
از صفحه دیگران.نارسیس 96
#سپاس دوست من
شور رگهای من ؛ جاری در قلمم ؛ تقدیم به شما
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دخترک اشی مشی ؛
گریه نکن!
اینجا گمشده ای میان کلمات ؛
کسی سراغت نمی آید....
مگر...او !
همان ؛ عاشقباشی !
او یکروز می آید.... !
#چیستایثربی
عکس: بلوار کشاورز
(الیزابت سابق)
دخترک اشی مشی ؛
گریه نکن!
اینجا گمشده ای میان کلمات ؛
کسی سراغت نمی آید....
مگر...او !
همان ؛ عاشقباشی !
او یکروز می آید.... !
#چیستایثربی
عکس: بلوار کشاورز
(الیزابت سابق)
برای کشتنم ؛ اسلحه لازم نیست !
طناب دار ؛ نیاورید !
سنگ از کوهستان ؛ جدا نکنید !
تنها ؛ با خاطراتم میمیرم....
#چیستایثربی
با دوستان
#بم
@chista_yasrebi
طناب دار ؛ نیاورید !
سنگ از کوهستان ؛ جدا نکنید !
تنها ؛ با خاطراتم میمیرم....
#چیستایثربی
با دوستان
#بم
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
تبریک به سرکار خانم" نجفی زاده که البته اسم پروفایل دیگری در پیج اینستاگرام من دارند و برنده مسابقه ی شعر
#یدالله_رویایی/تن تن شدند
این پست از صفحه ی ایشان است
#چیستایثربی
تبریک به سرکار خانم" نجفی زاده که البته اسم پروفایل دیگری در پیج اینستاگرام من دارند و برنده مسابقه ی شعر
#یدالله_رویایی/تن تن شدند
این پست از صفحه ی ایشان است
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و واکنشهای مثبت در پیج رسمی اینستاگرام من ؛ نسبت به قصه خواب گل سرخ ؛ بخصوص قسمت 36 ادامه دارد...از قبل از سحر تاکنون!
دوستان..خوشحالم که پسندیدید!
#چیستایثربی
و واکنشهای مثبت در پیج رسمی اینستاگرام من ؛ نسبت به قصه خواب گل سرخ ؛ بخصوص قسمت 36 ادامه دارد...از قبل از سحر تاکنون!
دوستان..خوشحالم که پسندیدید!
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
ادامه ی پست قبل _ادامه ی قسمت 35🔼
گفتم: تو میخوای انصراف بده ! من میتونم اعلام کنم فشار تو افتاده ؛ چون رنگتم بد جوری پریده ها !
اونوقت ببین ؛ شاگردات و طرفدارات چه حالی پیدا می کنن !
گفت : مانا ؛ من تو رو نمی فهمم... واقعا ! در چشمانم ؛ خیره شد...گفت :
این مسابقه برای اینه که ثابت کنی اسکیتت از من بهتره ؟!...
میدونی که نیست ! من معلمتم دختر ! من با اسکیت ؛ زنده موندم ؛ و گرنه الان ؛ توی اون کارناوال لعنتی بودم...
می خوای بگی شجاعی یا من ترسوام ؟ خب که چی ؟!...اصلا هر چی؟ انقدر مهمه؟! مثل بچه بازیه !
گفتم : برای من مهمه...بله ! خیلی چیزا مثل بچه بازیه...حتی گاهی حس عاشق شدن...
این مسابقه برای اینه ؛ که به خودم ثابت کنم ؛ استقامت دارم ؛ نمی ترسم ؛... حتی از رقیب قدر!....
چون زندگی پر از رقیبای قدره....توی هر کاری ! حتی عاشق شدن...آدم فکر میکنه عاشق شده ؛ اما بچه بازیه.....
و سومیشم که مهم ترین دلیله ؛ بعد از مسابقه بهت میگم !
بر خلاف آنچه فکر می کردم ؛ فقط مربیان و شاگردان اسکیت ؛ نیامده بودند ؛
افراد زیادی در محوطه ی بلوار ؛ جمع شده بودند. مردم عادی که نمیدانم چطور از طریق فضای مجازی ؛ خبردار شده بودند !
شاید کار مینا و فرید بود !...
هجوم افراد داشت مرا هم ؛ اذیت میکرد ؛ اما سعی میکردم نگاهشان نکنم...
چون داشتند متلک میگفتند و حرفهای بی ادبی....بیشتر درباره ی من ؛ خطاب به محسن !
پلیس ها مجبور بودند مدام ؛ در صف هایی ؛ جمعیت را منظم و مهار کنند و تهدید کنند که در صورت عدم رعایت نظم ؛ مسابقه را تعطیل میکنند !
یک لحظه فکر کردم ؛ بین جمعیت ؛ مادرم را دیدم ؛...
ولی اشتباه کردم !
عجیب بود که باید مقابل این همه آدم ؛ از یک قهرمان اسکیت خوش تیپ ؛ با این همه طرفدار دختر ؛ برنده شوم !
و در واقع ؛ او را از زندگی ساقط کنم! زندگی که همه ی عمرش ؛ با زحمت ساخته بود ؛
اما حس بدی نداشتم ؛ با خودم میگفتم : رقابت سالم ؛ رقابته....باعث رشد آدم میشه....حتی رقابت عشقی!
و اگر می باختم چه ؟!...
به قول اسکارلت اوهارا ؛ فردا
درباره ی آن فکر می کردم.
سوت داور !
مسابقه شروع شد...
گفتم : خدایا ! این من و این تو !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_پنجم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
گفتم: تو میخوای انصراف بده ! من میتونم اعلام کنم فشار تو افتاده ؛ چون رنگتم بد جوری پریده ها !
اونوقت ببین ؛ شاگردات و طرفدارات چه حالی پیدا می کنن !
گفت : مانا ؛ من تو رو نمی فهمم... واقعا ! در چشمانم ؛ خیره شد...گفت :
این مسابقه برای اینه که ثابت کنی اسکیتت از من بهتره ؟!...
میدونی که نیست ! من معلمتم دختر ! من با اسکیت ؛ زنده موندم ؛ و گرنه الان ؛ توی اون کارناوال لعنتی بودم...
می خوای بگی شجاعی یا من ترسوام ؟ خب که چی ؟!...اصلا هر چی؟ انقدر مهمه؟! مثل بچه بازیه !
گفتم : برای من مهمه...بله ! خیلی چیزا مثل بچه بازیه...حتی گاهی حس عاشق شدن...
این مسابقه برای اینه ؛ که به خودم ثابت کنم ؛ استقامت دارم ؛ نمی ترسم ؛... حتی از رقیب قدر!....
چون زندگی پر از رقیبای قدره....توی هر کاری ! حتی عاشق شدن...آدم فکر میکنه عاشق شده ؛ اما بچه بازیه.....
و سومیشم که مهم ترین دلیله ؛ بعد از مسابقه بهت میگم !
بر خلاف آنچه فکر می کردم ؛ فقط مربیان و شاگردان اسکیت ؛ نیامده بودند ؛
افراد زیادی در محوطه ی بلوار ؛ جمع شده بودند. مردم عادی که نمیدانم چطور از طریق فضای مجازی ؛ خبردار شده بودند !
شاید کار مینا و فرید بود !...
هجوم افراد داشت مرا هم ؛ اذیت میکرد ؛ اما سعی میکردم نگاهشان نکنم...
چون داشتند متلک میگفتند و حرفهای بی ادبی....بیشتر درباره ی من ؛ خطاب به محسن !
پلیس ها مجبور بودند مدام ؛ در صف هایی ؛ جمعیت را منظم و مهار کنند و تهدید کنند که در صورت عدم رعایت نظم ؛ مسابقه را تعطیل میکنند !
یک لحظه فکر کردم ؛ بین جمعیت ؛ مادرم را دیدم ؛...
ولی اشتباه کردم !
عجیب بود که باید مقابل این همه آدم ؛ از یک قهرمان اسکیت خوش تیپ ؛ با این همه طرفدار دختر ؛ برنده شوم !
و در واقع ؛ او را از زندگی ساقط کنم! زندگی که همه ی عمرش ؛ با زحمت ساخته بود ؛
اما حس بدی نداشتم ؛ با خودم میگفتم : رقابت سالم ؛ رقابته....باعث رشد آدم میشه....حتی رقابت عشقی!
و اگر می باختم چه ؟!...
به قول اسکارلت اوهارا ؛ فردا
درباره ی آن فکر می کردم.
سوت داور !
مسابقه شروع شد...
گفتم : خدایا ! این من و این تو !
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_سی_و_پنجم
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2
کانال رسمی
@chista_yasrebi
http://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ