چشم‌انداز ایران
2.63K subscribers
138 photos
34 videos
2 files
598 links
کانال نشریه چشم‌انداز ایران. تلفن: 02166433207.
ارتباط با ما: meisami40@yahoo.com


توئیتر: https://twitter.com/
LotfollahMeisam
Download Telegram
Channel photo updated
🔸برجام را نیک‌فرجام کنیم
لطف‌الله میثمی

در بهمن 1357 انقلاب اسلامی به رهبری مرحوم امام با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» پیروز شد که شکل جدیدی از موازنه منفی بود. در آن زمان مردم دنیا از دو قطب جنگ سرد (امریکا و شوروی) زده شده بودند و در سطح دنیا از این شعار استقبال گسترده‌ای شد، اما در کنار همین استقلال و آزادی، جمهوری اسلامی ایران نیز درخشید. پس از پیروزی انقلاب دیری نپایید که بعث عراق از طریق تجاوز به خاک ایران، پنج استان کشور را به‌سرعت اشغال کرد و جنگ هشت‌ساله به ایران تحمیل شد و ملت ما نیز دفاع جانانه‌ای از خود نشان داد.

با فروپاشی شوروی و بلوک شرق در 25 دسامبر 1991 (4 دی 1370) موازنه نه شرقی، نه غربی تا حدی مختل شد و از طرفی به دنبال فشارهایی که امریکا به ایران می‌آورد ما مجبور بودیم روابط تجاری و بازرگانی خود را با چین و شوروی سامان دهیم. به نظر من بهترین کار پس از پذیرش قطعنامه، اتخاذ رویکرد تعاملی سازنده با جهان بود و فرمولی مثل برجام می‌بایست خیلی زودتر مصداق پیدا می‌کرد. به‌ویژه که در امریکا برژینسکی با نوشتن کتابی، راهبرد جدیدی را مطرح کرد که امریکا قصد دارد به جای ابرقدرت سلطه و منفی به ابرقدرتی علمی-تکنولوژیک و مثبت تبدیل شود و ما می‌توانستیم با این تغییر به تعامل برسیم.

لازمه تعامل سازنده با جهان این است که ما از هویت مکتبی، سیاسی و نظامی مستقلی برخوردار باشیم تا بتوانیم بهترین بهره‌برداری را از این تعامل داشته باشیم. با داشتن انسجام مکتبی می‌توانیم در برابر هر تهاجم یا شبیه‎خون فرهنگی مقاومت کنیم و آن تهاجم‌ها را به تازیانه تکامل تبدیل کنیم. اگر مخالفت‌های اسرائیل، عربستان، امارات و برخی از نیروهای داخلی با برجام و به عبارتی تعامل سازنده با جهان نبود می‌توانستیم از سیاست‌هایی که این تعامل در اختیار ما می‌گذاشت بهره‌های فراوانی ببریم، ولی متأسفانه از یکسو با کارشکنی‌های داخلی و از سوی دیگر با روی کار آمدن ترامپ در امریکا و خروج او از برجام، این روند متوقف شد.

پس از سال‌ها نهاد ریاست‌جمهوری سعی داشت به انباشت تجربه دست بزند که از انباشت سرمایه هم مهم‌تر است و کاری کند که این نهاد به دام انقطاع استراتژیک نیفتد و رئیس‌جمهور بعدی و همراهانش به این انباشت تجربه دسترسی داشته باشند و به آن بیفزایند و اساتید و دانشجویان دانشگاه نیز از این انباشت تجربه بهره‌مند شوند. دست‌های مرموز حتی نتوانستند یک گفت‌وگوی دموکراتیک درون یک نهاد را که قرار بوده روندی برای انتشار نهایی داشته باشد تحمل کنند و بخشی از گفت‌وگوی وزیر امور خارجه را که قرار بود درون‌سازمانی، محرمانه و برای ثبت در تاریخ باشد افشا کردند.

در پی انتشار این فایل، مقام رهبری در یک سخنرانی بدین مضمون گفتند «برجام از ابتدا تا کنون ناشی از تعامل نهادهای درون نظام بود و اینطور نیست که کار یک نهاد باشد»؛ بنابراین آب صاف و پاکی روی دست همه کسانی ریخته شد که سعی داشتند بگویند وزیر خارجه یا رئیس‌جمهور، جام زهری به ایشان خورانده است. با این اوصاف امیدواریم حداقل یک بار هم که شده این افراد که رهبری را فصل‌الخطاب می‌دانند از عملکرد خویش انتقاد کنند و حداقل به کارشکنی‌هایشان پایان دهند. گفته شد اگر برجام موفق شود، تحریم‌ها لغو و دلار ارزان می‌شود و ممکن است در آستانه انتخابات 1400 طیف وسیعی که به معیشت خود فکر می‌کنند به جناح دیگری رأی دهند که در این زمینه گفت‌وگوهای بسیاری در مطبوعات، رسانه‌های اجتماعی و فضای مجازی انجام شده است.

منبع: سرمقاله چشم‌انداز ایران شماره 127

https://bit.ly/2QzU4SG
🔸قانون اساسی؛ فصل‌الخطاب؟
لطف‌الله میثمی

در آستانه سیزدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری هستیم. طبق اصل 113 قانون اساسی رئیس‌جمهور در درجه اول مجری قانون اساسی معرفی شده و در درجه دوم، ریاست قوه مجریه را بر عهده دارد: «پس از مقام رهبری رئیس‌جمهور عالی‌ترین مقام رسمی کشور است و مسئولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیماً به رهبری مربوط می‌شود، بر عهده دارد».

مرحوم آیت‌الله شیخ محمد یزدی در مراسم تحلیف حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی به تفسیر اصل 113 پرداخت و تأکید کرد طبق این اصل رئیس‌جمهور در درجه اول مجری قانون اساسی بوده و ریاست قوه مجریه، در درجه دوم مسئولیت‌های او ذکر شده؛ بنابراین طبق اصل 113 و تفسیری که آیت‌الله یزدی به‌عنوان رئیس قوه قضائیه و همچنین عضو فقهای شورای نگهبان ارائه داد شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند، چراکه هم اصل 113 شفاف است و هم توضیح ایشان. از اصل 113 و توضیح آن توسط رئیس قوه قضاییه و کسی که سالیان دراز عضو فقهای شورای نگهبان بوده چنین برمی‌آید اگر نظارتی در قانون اساسی وجود دارد، نظارت رئیس‌جمهور برای حسن اجرای قانون اساسی است. رئیس‌جمهور می‌تواند به‌منظور حسن اجرای دادگاه‌ها و روند محاکمات و همچنین روند قانونی مصوبات مجلس نظارت داشته باشد و اخطار قانونی بدهد.

نجات‌الله ابراهیمیان، سخنگوی سابق شورای نگهبان، چند بار مطرح کرد، حتی با چنین قانونی شورای نگهبان حق ندارد صلاحیت کسی را رد یا تأیید کند، چراکه کار تأیید و رد صلاحیت باید در یک دادگاه انتخاباتی همراه با هیئت‌منصفه صورت گیرد، درصورتی‌که شهروندان از دادگاه صالح قوه قضائیه منعی برای شرکت در انتخابات نداشته باشند، با داشتن شرایط قانونی حق کاندیدا شدن دارند. تا کنون به این نتایج می‌رسیم: نخست، نظارت استصوابی با این روندی که در مجلس تصویب شد قانون اساسی هماهنگی با نداشت؛ دوم اینکه، با قانون فعلی نظارت استصوابی نیز شورای نگهبان نمی‌تواند صلاحیت کسی را رد کند؛ و سوم اینکه، تفسیر یک اصل قانون اساسی نباید با ظاهر آن مغایر باشد؛ چراکه اصل 113 بسیار شفاف بوده است.

متأسفانه پس از تفسیر آیت‌الله یزدی از اصل 113 شورای نگهبان تفسیرهای دیگری نیز ارائه داد که با تفسیر آیت‌الله یزدی مغایرت دارد و در اواخر دوره احمدی‌نژاد خود آقای یزدی هم به‌گونه‌ای دیگر این اصل را تفسیر کردند. گفتنی است ملت ایران سه بار به قانون اساسی رأی دادند و جایگاه شورای نگهبان را در قانون تأیید کردند: یک بار در انتخابات خبرگان در سال 1358؛ بار دیگر تصویب قانون اساسی در سال 1358؛ و سومین بار پس از بازنگری در سال 68.

آیا درست است بگوییم مردم هنگام رأی دادن و تصویب قانون اساسی صلاحیت دارند، ولی هنگام انتخاب نمایندگانشان برای ریاست‌جمهوری یا مجلس شورای اسلامی صلاحیت ندارند که فرد مورد نظرشان را انتخاب کنند. به‌عبارت دیگر همان‌طور که مردم به قانون اساسی رأی دادند به همان شکل نمایندگان خودشان را هم انتخاب کنند. تا کنون این روال مبتنی بر نظارت استصوابی به بحران بی‌اعتمادی مردم و نظام انجامیده و حتی مردم در چندین انتخابات رفراندوم‌گونه رأیشان برخلاف مهندسی شورای محترم نگهبان بوده است.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3vlW8Nd
مهدی بهلولی هم رفت. امروز صبح خبر تلخ پرکشیدنش را شنیدیم. چند روزی بود که درگیر کرونا بود و حال نابسامانی داشت و همه امید داشتند که آن همه شور و شوق و انرژی او را به زندگی برگرداند و نشد که نشد. نشد که باز هم از دردهای بی درمان آموزش در ایران بگوید. نشد برای آموزش در ایران باز هم بنویسد و ترجمه کند. آنقدر پرانرژی بود که سخت می توان باور کرد مرگ از پا در آورده باشدش. گویی نام مرگ در کنار نامش بر زبان با ناباوری می‌نشیند. اما واقعیت گریزناپذیر این است که بیماری امانش نداد و رفت، هرچند یادگارانش پرشمارند. هنوز در میانه عمر بود و درخت زندگی‌اش در این برهوت برگ و بار، درحال جوانه زدن بود. این اواخر کتاب بسیار ارزشمند «مقاومت در براابر خصوصی ساز ی و تلاش براای نجات مدارس دولتی؛ تجربه آمریکا» اثر دایان رویچ را ترجمه کرد و در همین حوزه می‌گفت کتابی دیگر در دست ترجمه دارد. چند ماهی بود که انتشار نشریه الکترونیکی فرهیزش را شروع کرده بود و فرهیزش تازه به شماره چهار رسیده بود و البته خوب گل کرده بود. هر شماره میفرستاد که ببینیم و اگر نقدی هست بگوییم و نقدی نبود چون در این روزگار وانفسا همین شوق جوانه زدن روزنه امید است. مهدی بهلولی وجودش امید بود و کار، چه مخالفش بودی و چه موافق، نمی توانستی دوستش نداشته باشی. نبودش تلخ است و جانکاه. آرزوی صبر برای خانواده، دوستان و معلمان، به ویژه معلمان عضو کانون صنفی معلمان داریم. نامش شماره های بسیاری از نشریه را به خود اختصاص داده بود، بین آن همه نوشتار، یکی را برگزیدیم تا یادش را گرامی داریم. روحش شاد.

و کسی نمی‌خواهد باور کند
که قلب باغچه دارد می‌میرد،
که قلب باغچه آرام آرام از خاطرات سبز تهی
می‌شود. (فروغ)

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3fQghEy
🔸درباره حضور روحانیان در مدرسه
مهدی بهلولی

بخشی از آموزش ‌و پرورش نوین ما از آغاز تاکنون، آموزش دینی به‌منظور تبلیغ دین به‌ویژه دین اسلام بوده است؛ یعنی در آموزش ‌و پرورش ما هیچ‌گاه دین را به‌منظور آشنایی صرف با دین یا تاریخ آن آموزش نداده‌اند و همواره هدف اصلی، آموزش برای تبلیغ و دفاع از آن بوده است. آموزش دین، البته در سطح جهان و در بیشتر نظام‌های آموزشی انجام‌گرفته و می‌گیرد، به‌جز در اتحاد جماهیر شوروی و برخی دیگر از کشورهای کمونیستی. اندیشه‌وران آموزشی زیادی از آموزش آن به‌منظور آشنایی دانش‌‎‌آموزان با فرهنگ‌های گوناگون و آموزش مدارا و شکیبایی در برابر فرهنگ‌ها و باورهای دینی متفاوت دیگران دفاع می‌کنند، ولی آموزش به‌منظور تبلیغ و دفاع از دین یا دین‌های خاص، هم‌اکنون در بخش بزرگی از آموزش‌ و پرورش جهان، بیشتر در مدرسه‌هایی انجام می‌گیرد که به مدرسه‌های دینی معروف‌اند و افزون بر اجرای برنامه درسی رسمی کشور به آموزش آموزه‌های دینی هم می‌پردازند.

در ایران و با پیروزی انقلاب 57، وزن و سهم آموزش‌های دینی در مدرسه‌ها رشد روزافزون یافت و افزون بر درس‌هایی همچون آموزش قرآن و تعلیمات دینی، تأکید فراوانی بر برگزاری اجباری نماز جماعت در مدرسه‌ها شد و بخش بزرگی از کارهای پرورشی صرف امور دینی شد. بیشتر اردوهای دانش‌آموزی با هدف آشنایی بچه‌ها با مسائل دینی و ارزش‌های انقلابی انجام گرفت و حضور دین و به‌ویژه مسائل فقهی در مدرسه بسیار پرنمود شد و به‌دنبال آن حضور پیوسته و ناپیوسته روحانیون نیز افزایش یافت.

در سال‌های آینده، شاهد حضور بیشتر روحانیان در مدرسه‌ها خواهیم بود؛ اما پرسش بنیادین این است که این حضور تا چه اندازه کامیاب و اثرگذار بوده و خواهد بود؟ متأسفانه در این زمینه، اطلاعات دقیق و درستی در دست نیست و بعید است که پژوهش علمی همه‌جانبه‌ای در این باره انجام‌گرفته باشد و اگر هم انجام ‌گرفته، دیده نشده که به‌طور گسترده‌ای در اختیار عموم و پژوهشگران گستره‌ آموزش، گذاشته‌ شده باشد. آنچه به‌نظر می‌رسد این است که فرادستان سیاسی کشور از آموزش ‌و پرورش و آنچه در زمینه تربیت دینی دانش‌آموزان باید انجام دهد راضی نیستند و به جد به دنبال این می‌باشند که به هر روشی شده پای روحانیان را به مدرسه‌ها بیشتر بگشایند تا وضعیت را بهبود بخشند، اما این نگارنده از سر تجربه عینی خود -که سال‌هاست با حضور روحانیان در مدرسه، بیش یا کم برخورد دارم- ادامه این روند را مفید نمی‌بینم و بعید می‌دانم اگر پژوهشی علمی در این زمینه انجام گیرد، این روند و طرح‌ها بتوانند نمره بالا و حتی قبولی بگیرند.

نباید فراموش کرد که یکی از ویژگی‌های بهسازی‌های کامیاب آموزشی، حفظ استقلال مدرسه است و طرح‌هایی همچون حضور روحانیان در مدرسه با این اصل بهسازی آموزشی ناسازگار است. اگر در همین چارچوب بخواهم پیشنهاد و سخنی داشته باشم، این است که نخستین کاری که فرادستان سیاسی در این زمینه باید انجام دهند توجه جدی به بهسازی آموزش ‌و پرورش در حالت کلی و عدالت آموزشی است. بهسازی کلی آموزش‌وپرورش می‌تواند اثربخشی آموزش را بر دانش‎آموزان و از آن میان بر رعایت اخلاق و توجه به مسائل دینی ارتقا بخشد. آموزش‌ و پرورش ایران از یک ناکارآمدی کلی رنج می‌برد و آموزشی کیفی به‌شمار نمی‌آید.

در آموزش جهانی، موضوع مهمی وجود دارد به نام آموزش حقوق بشر در مدرسه که بیشترین تأکید در آن بر فراهم ساختن شرایطی است که دانش‌آموزان، رعایت حقوق بشر را تجربه کنند. در برخی کشورهای پیشرفته، در سطح آموزش متوسطه و آموزش عالی، به‌عنوان یکی دو واحد درسی، دانش‌آموزان برای پرستاری و مراقبت از افراد سالخورده فرستاده می‌شوند.

حذف کلی آموزش دین، دانش‌آموزان را از فرصت اندیشیدن به بخش بزرگی از فرهنگ بشری محروم می‌سازد و باعث بیگانگی بیشتر آن‌ها با همدیگر و بیگانگی بیشتر مدرسه از جامعه می‌شود. دانش‌آموزان در مدرسه باید با دین‌های گوناگون آشنایی نسبی بیابند و مدارای دینی را تجربه کنند. این راهکاری است که هم‌اکنون در سطح جهان، در باب مسئله مدرسه و آموزش دین دیده می‌شود.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره ۱۰۹

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3vpwKGx
🔸ضرورت هنجار شدن وضعیت نظامیان و دیپلمات‌ها در صحنه‌های بین‌المللی
🔺گفت‌وگو با محسن امین‌زاده

برای درک نقاط قوت و ضعف دیپلماسی در هر دو دوره دولت روحانی باید به وضعیت دستگاه دیپلماسی کشور در هنگام شروع به کار دولت وی توجه کرد. در دولت احمدی‌نژاد سه فاجعه اساسی در حوزه سیاست خارجی به‌طور خاص روی داده بود که دولت روحانی وارث این فجایع بود: فاجعه اول، تصفیه حوزه سیاست خارجی از نیروهای کارآمد، باتجربه و باکیفیت بود. دولت احمدی‌نژاد باکفایت‌ترین و مؤثرترین نیروهای سیاست خارجی را که سرمایه ملی بودند از وزارت خارجه بیرون راند و بی‌کفایت‌ترین نیروها را در مسئولیت‌های مهم به کار گرفت. حاکم شدن امنیتی‌ها از طریق نظام حراستی و گزینشی بر سرنوشت کارکنان وزارت خارجه این فاجعه را عمیق‌تر کرد؛ فاجعه دوم حاکم شدن نظامیان بر دیپلماسی منطقه‌ای بود. عملاً در این دوره سپاه بیش از هر زمان، بر سیاست خارجی منطقه‌ای ایران حاکم شد و این حاکمیت شکل نهادینه به خود گرفت. دخالت‌ها و اقدامات سپاه در گذشته هم وجود داشت، اما در دولت اصلاحات این وضع به شکل بسیار مؤثری کنترل شد و عملاً همکاری‌های تخصصی میان سپاه و وزارت خارجه تا حد زیادی از بحران‌سازی خارج شد و به هم‌افزایی در جهت افزایش قدرت ملی ایران بدل شد. در دولت احمدی‌نژاد سیاست خارجی منطقه‌ای با تصرف تقریباً کامل و نهادینه سپاه به‌شدت آسیب دید و عملاً دیپلماسی ایران نقش اساسی خود را در تحولات منطقه از دست داد؛ فاجعه سوم سیاست بی‌خردانه نسبت به برنامه توسعه صنایع هسته‌ای و دیپلماسی هسته‌ای بود. دولت احمدی‌نژاد با سیاست خارجی بی‌خردانه‌اش عملاً ارجاع پرونده هسته‌ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل با محوریت امریکا را تسهیل کرد.

امنیت ملی هر کشور به قدرت ملی کشور بستگی دارد. توان نظامی، اقتصادی و دیپلماسی همه از ارکان تشکیل‌دهنده قدرت ملی هستند. دیپلماسی موفق متکی به پشتوانه قدرت ملی است و دیپلماسی ابزار صیانت از قدرت ملی در سطح بین‌المللی است. دیپلماسی موفق حتی می‌تواند فرصت‌های بیشتر از حد متناسب با قدرت ملی، برای کشور فراهم کند و دیپلماسی ناموفق ممکن است به‌درستی نتواند از قدرت ملی در حد خودش هم برای مقابله با تهدیدات و کسب فرصت‌های بیشتر در سطح بین‌المللی استفاده کند. در مهم‌ترین تحولات نظامی نهایتاً دیپلمات‌ها هستند که فرصت و قدرت ملی را ترسیم و تألیف می‌کنند. پایان نبرد پیروزمندان نظامی توسط سیاسیون رقم می‌خورد. این تقسیم کار میان نظامیان و دیپلمات‌ها تقسیم کاری هنجار و طبیعی است. بحث دکتر ظریف بر سر صلاحیت دیپلمات‌ها و نظامیان است. نظامیان تا زمانی که در کسوت نظامی هستند صلاحیت فعالیت دیپلماسی ندارند، حتی اگر فهم و درک دیپلماسی داشته باشند. این دو مأموریت دو صلاحیت، دو رویه، دو نوع شجاعت و رشادت و دو موقعیت کاری متفاوت را می‌طلبد.

شورای‌عالی امنیت ملی یا نهادهای مشابه در همه کشورها وظیفه هماهنگی میان نهادهای نظامی و غیرنظامی را دارند. در ایران هم شورای‌عالی امنیت ملی متشکل از ده عضو ثابت است که تنها یکی از آن‌ها رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است. سران سه قوه، وزرای کشور، خارجه، اطلاعات و رئیس برنامه و بودجه و دو عضو منتخب رهبری سایر اعضا هستند که هیچ‌کدام مقام نظامی نیستند. هرچند ممکن است گاه برخی پیشینه نظامی داشته باشند. معنای این ساختار این است که مواضع نظامیان در تدبیر امور و هماهنگی حتی در حوزه امنیت ملی غالب نیست و اقلیت است. همه ابعاد مقتضی در کنار مقتضیات نظامی باید لحاظ شود و این مجموعه همه آن ابعاد را در کنار هم قرار داده است.

در حوزه اجرای سیاست خارجی نیز در گام اول ضرورت دارد که پیش از هر اقدامی وضعیت نظامیان و دیپلمات‌ها در صحنه‌های بین‌المللی هنجار شود. نظامیان از تصدی‌گری دیپلماسی خارج شوند و دیپلماسی منطقه‌ای به وزارت خارجه بازگردد. در گام بعد طبعاً کنش‌های نظامی و دیپلماتیک در صحنه بین‌المللی باید تحت هماهنگی دیپلماتیک و در صورت ضرورت تحت هماهنگی‌های نهاد بالادستی شورای‌عالی امنیت ملی به پیش برده شود.

دکتر ظریف یک سرمایه ملی است. تلاش‌های او برای برگردان موقعیت کشور در سطح بین‌المللی به وضعیتی مشابه سال ۱۳۸۴ تا این مرحله نیز بسیار ارزشمند و کلیدی بوده است. مرمت فاجعه سیاست خارجی هسته‌ای دولت احمدی‌نژاد کار بسیار دشواری بوده که محمدجواد ظریف در انجام آن بسیار موفق بوده است. ماندن ظریف در وزارت خارجه تا زمانی که کشور در بحران تحریم قرار دارد بسیار ضروری است؛ لذا من ماندن ایشان را اقدامی شجاعانه و ملی می‌دانم، حتی شاید نوعی ازخودگذشتگی هم باشد؛ البته در زمینه بحران ناشی از دخالت نظامیان در دیپلماسی منطقه‌ای، به نظر من این مباحث خیلی دیر مطرح شدند.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127
@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3bTfstt
🔸پس از پرواز انقلاب: یک بستر و دو رؤیا
✍🏻احمد غضنفرپور
#بخش_یازدهم

پس از خروج از فرودگاه، چشمم به جوانانی با لباس طلبگی افتاد. یکی از آنان را شناختم. کمی تعجب کردم. لبخندِ معنی‌داری بین ما ردوبدل شد. سلمان صفوی از دوستان آقای محمد منتظری بود که گه‌گاه به‌طور مخفیانه از سوریه و لبنان به پاریس می‌آمد. جلو فرودگاه اتوبوس‌های آماده در انتظار صف کشیده بودند. به اتفاقِ دوستان خطه خراسان آقایان دکتر مهدی عسگری (صاحب ِویلای نوفل‌لوشاتو)، دکتر منصور دوستکام و عده‌ای دیگر با راهنمایی مرحوم دکتر سامی سوار یکی از اتوبوس‌ها شدیم. خیابان‌های تهران مملو از جمعیت بود، بهطوریکه اتوبوس‌ها به‌کندی می‌توانستند حرکت کنند. یکی از دوستان دکتر سامی در صندلی کناری من نشسته بود و با ذوق و شوق شرایط کشور را برایم تعریف می‌کرد. او میگفت مردم و مبارزان داخلی در این چند سال اخیر متحول شده‌اند. آنچه در سخنان او بیشتر از همه برای من جالب و جذاب بود این بود که می‌گفت مردم معنی توزیعِ قدرت را درک کرده‌اند.

شنیدن آن سخنان ما را به وجد آورده بود. به این نتیجه رسیدم اگر چنین تحولی رُخ داده باشد، به‌طور یقین کشور از خطر دیکتاتوری پس از انقلاب عبور خواهد کرد؛ چراکه با مطالعاتی که درباره کشورهایی که در آنجا انقلاب رُخ داده بود داشتم، یکی از بزرگ‌ترین اتفاقات ناگوار رشد طبقه مسلطِ جدید بود که به بهانه دفاع از طبقات ضعیف، دیکتاتوری و خشونت خود را توجیه می‌کردند. با خود گفتم کشور ما بر اثر چنین تحولاتی به‌خوبی تجربه آموخته و مبارزان داخلی به این نتیجه رسیده‌اند که با ارائه برنامه‌های معطوف به توزیع قدرت، از وقوع جنایات هولناکی نظیر دوران استالین، یا انقلاب خونین فرهنگی چین، یا خمرهای سرخ کامبوج فاصله جدی گرفته‌اند. پس از مدتی متوجه شدم ایشان و امثال او وقایع را آن‌طور که مایل هستند و آرزو دارند به کل جامعه تعمیم می‌دهند یا اینکه قصد دارند برای خوشایند و کسانی بگویند که تشنه شنیدن چنین تحولات قابل‌توجهی هستند. واقعیت اما چیز دیگری بود و به‌طورکلی با آن آرزوها فاصله بسیار داشت. فرصت و زمان و هزینه بسیار لازم است تا یک جامعه زیرورو شده به آن مقاصد عالی دست پیدا کند. شرایط رسیدن به آن درجات، بسیار پیچیده و زمانبر است که شرح آن به فرصت دیگری نیاز دارد.

یک روز حدود ساعت 11 صبح فرزند مرحوم آیتالله طالقانی نزد آقای دکتر تقی‌زاده (که بعد رئیس دانشگاه شد) آمد و پیغام آورد که پدرم منزل آقای فتح‌الله بنی‌صدر (برادر آقای ابوالحسن بنی‌صدر) منتظر دیدار شما هستند. به اتفاق به آنجا رفتیم. در آنجا بحثی شروع شد. بیشتر درباره صادق قطب‌زاده بود. مقداری که بحث شد آقای طالقانی با لحن اعتراض‌آمیز نقل به این مضمون گفتند: شما روشنفکران بدانید فعلاً امام خمینی نسبت به شما بیشتر از روحانیون احترام و اعتبار قائل هستند؛ مواظب باشید این فرصت مهم را با اینگونه مخالفت‌ها و روش‌ها از دست ندهید. اضافه کردند که دیروز شنیدم از بعضی از علمای مورد وثوق امام، دعوت شده نزد ایشان بروند و درباره قطب‌زاده سعایت کنند. شما هم از این‌طرف شروع به بدگویی می‌کنید و آب به آسیاب رقیب می‌ریزید؟

چند صباحی نگذشته بود که برای راه‌اندازی روزنامه‌ها با حضور چند تن از مبارزان داخل کشور جلسه‌ای برگزار شد. ازجمله شرکت‌کنندگانی که در آن جلسه حضور داشتند آقایان غروی از نهضت آزادی؛ آقای گرمارودی شاعر و خانم زهرا رهنورد بودند. دیگران را نمی‌شناختم. در آن جلسه بحث‌های مفصلی درباره چگونگی راه‌اندازی جراید مطرح شد. از هر دری سخنی گفته می‌شد و غالباً خلافِ نظر دیگری. در انتهای بحث آقای غروی پس از لحظه‌ای سکوت، جمله‌ای به این مضمون گفتند: «واقعاً ما نمی‌دانیم با این دو گروه که یکی پس از سال‌ها از خارج آمده و دیگری از زندان و هر دو بی‌خبر از شرایط و اوضاع و احوال بیرون، چگونه عمل کنیم؟»

کشورهای جهان غرب برای شناخت دقیق از دیگر کشورها مانند ممالک آسیایی و آفریقایی، افرادی را به نام کارشناس با تمام امکانات به آن دیار می‌فرستند و پس از مدتی که آن‌ها به کشورشان بازمی‌گردند مورد ستایش و تشویق قرار می‌گرفتند، اما در اینجا و در آن زمان علاوه بر اینکه بین شیفتگان غرب و غربزده؛ یعنی کسانی که برای گذراندن وقت و عیاشی و تفریح و تفرج به دیار فرنگ در رفت‌وآمد بودند و مبارزانی که از خانواده و دوستان و مردم کشورشان به دور افتاده بودند و به‌نوعی در تبعید و اختفا به سر می.بردند و در نتیجه فرصتی به دست آورده بودند که بتوانند شناخت نسبتاً خوبی از جوامع غربی به دست آورند تفاوتی قائل نمی‌شدند.


▪️منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127
#خاطرات_احمد_غضنفرپور
@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/2R5dHSO
🔸یازده نکته برای تأمل در شرایط فعلی
✍🏻مهدی غنی

1. با شرکت نکردن در انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم، مردم در انتخابات شوراها هم مشارکت نمی‌کنند و احتمال اینکه شوراهای شهر و روستا هم دربست در دست جریان تندرو قرار گیرد، بیشتر می‌شود. در این صورت هیچ روزنه‌ای برای جریان اصلاح‌طلب و مردمی نخواهد ماند. با امکان به‌دست‌آمده جریان تندرو می‌تواند راه‌های مشارکت مردم را مسدود کند و حاکمیت بلامنازع خود را برای دوره‌های بعد تضمین و دائمی کند. قابل‌توجه است در این صورت چه هزینه‌هایی باید داد تا سنگرهای قانونی را باز پس گرفت.

2. چنانچه شرکت نکردن در انتخابات موجب تنبه و عقب‌نشینی جریان تمامیت‌خواه گردد مفید است و راه را برای مردم باز می‌کند، در غیر این صورت، این قهر از صندوق انتخابات تداوم خواهد یافت و جریان تمامیت‌خواه را بلارقیب حاکم خواهد کرد. مضاف بر اینکه این خطر وجود دارد اگر حل اختلافات از طریق تظاهرات و اردوکشی‌های خیابانی الگو قرار گیرد که موجب اتلاف نیروها و سرانجام یأس و نومیدی خواهد شد، فرصت گفت‌وگوی اجتماعی با جریان مقابل نیز از دست خواهد رفت.

3. استقرار دموکراسی و حکومت قانون، حرکتی است عقلانی، تدریجی و گام‌به‌گام؛ در هیچ کشوری با هیجان و تشدید کینه و قهر با صندوق رأی دموکراسی ایجاد نشده است. لازمه چنین ساختاری ایجاد زیرساخت‌های لازم برای آن است. این مهم هم از طریق خیابان و شورش و درگیری فراهم نمی‌شود.

4. گرچه قیاس امروز با گذشته نادرست است، اما توجه به تجربیات پیش از انقلاب و درس‌گیری از آن حرکات ضروری است. علی‌رغم اینکه نمایندگان مجلس را مستقیم دربار تعیین می‌کرد، دکتر مصدق از فرصت رفتن رضاشاه استفاده کرد و توانست در مجلس چهاردهم وارد شود. ایشان توانست با هوشیاری در مجلسی انتصابی، لایحه ماده ‌واحده را به تصویب برساند و مانع دادن نفت شمال به شوروی و سایر امتیازات به بیگانه شود. همچنین در مجلس شانزدهم تنها با وارد شدن هشت نفر نمایندگان جبهه ملی، توانست نفت را از چنگ انگلیس درآورد و نهضت ملی کردن نفت را برپا کند. اگر آن‌ها به دلیل آزاد نبودن انتخابات از صندوق قهر می‌کردند، چه می‌شد؟

5. سال 1341 با سرکوب ملیون و روحانیون، فضا کاملاً بسته شد. روشنفکران و نخبگان سیاسی هم از صندوق رأی ناامید شدند و شتاب‌زده از قانون اساسی مشروطه عبور کردند. طی پانزده سال بعد چه‌ها هزینه داده شد از شکنجه‌ها و اعدام‌ها و گرفتاری‌ها تا سلطنت ساقط شد، تازه بعد هم همان کنشگران به جان هم افتادند و ملت به دموکراسی مطلوب نرسید.

6. توجه به این نکته لازم است که خواسته عمومی مردم، نیازهای اقتصادی و معیشتی است، اما نخبگان بر دموکراسی و توسعه سیاسی تأکید دارند. اگر فکری به رفع این شکاف جامعه با نخبگان نشود، به دموکراسی نخواهیم رسید.

7. آن‌ها که بر تحولات ساختاری تأکید می‌ورزند خود به‌خوبی می‌دانند تغییر یک سیستم تنها با شعار و هیجان امکان‌پذیر نیست. نیاز به نیروی منسجم، رهبری هوشیار، آینده روشن و امیدبخش و محاسبات عینی هزینه-فایده دارد. تیر در تاریکی انداختن و دعوت به امری ذهنی از سر ناامیدی چاره کار نیست. تجربه انقلاب 57 تأمل‌برانگیز است.

8. از جامعه توده‌وار هیچ‌گاه دموکراسی و حاکمیت قانون درنمی‌آید. به‌ویژه که در جامعه نخبگان نیز تشتت، خصومت و هیجان بر عقلانیت، همدلی و هم‌زبانی غلبه داشته باشد.
9. صندوق رأی حرکتی است با کمترین هزینه؛ این فرصت را از دست ندهید. امروز عمل شورای نگهبان صدای عقلای اصول‌گراها را هم درآورده و جریان تندرو را در انزوا قرار داده است. این نکته مهمی است. فرصت‌سوزی نکنید.

10. با انزوای جریان تندرو، سر عقل آمدن جریان‌ها و اشخاص هم‌آواز با آن‌ها، عبرت‌آموزی اصلاح‌طلبان از اشتباهات گذشته، ظرفیت بهتر و منسجم‌تری در آینده ایجاد خواهد شد. فساد رانت‌خواران و تمامیت‌خواهان نیز بیشتر آشکار می‌شود. مردم هم با رها شدن از تنگناهای فعلی بهتر می‌توانند به آینده بیندیشند.
در میان همین کاندیداها می‌توان کسی را یافت که اهل سرکوب و فساد و زد و بند نباشد. اهل رانت‌خواری و باج‌دهی نباشد. کارشناس اقتصادی باشد و بتواند وضعیت اقتصادی را تا حدی سامان دهد. ضمن اینکه امکان شوراها هم از دست نرود.

11. در پایان وضعیت همسایگان را از یاد نبریم و مراقب باشیم در شرایطی که ایران مورد تهدید قدرت‌هایی است که بیش از یک دهه کشور را در تحریم‌های خردکننده قرار داده‌اند، قهر کلی با انتخابات و تشدید شکاف ملت دولت به ضرر مصالح عالیه ملی تمام نشود.

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/2SLFqbA
🔸تهدیدهای جنگی اسرائیل برای تخریب مذاکرات برجام
✍🏻محمد احمدی

تلاش اسرائیل برای به رسمیت شناخته شدن در دنیا و مشروعیت یافتن، از آغاز تأسیس، هدف اصلی دیپلماتیک آن بوده است. در این میان، بیشترین انزوای اسرائیل در آسیا، شمال آفریقا و همسایگی خودش بوده به‌طوری‌که هنوز اکثریت کشورهای مسلمان آن را نامشروع می‌دانند. از سوی دیگر، مرزهای کنونی اسرائیل و نظام حکومتی مبتنی بر نژادگرایی از نگاه بیشتر کشورهای جهان همچنان نامشروع است.

یک منفعت مهم اسرائیل از دیکتاتورهای آفریقا، دسترسی به مواد خام و منابع طبیعی آن‌ها بود. بدترین نمونه آن واردات مواد خام برای تسلیحات هسته‌ای از رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید بود. روابط گسترده و عمیق نظامی و هسته‌ای بین دولت‌های اسرائیل و آفریقای جنوبی در دهه ۱۹۷۰ و دهه ۱۹۸۰ انتقاد شدیدی را در دنیا برمی‌انگیخت و حتی برخی دیپلمات‌های اسرائیلی نیز که باید به اعتراضات جهانی در این باره پاسخ می‌دادند، از این سیاست اسرائیل گلایه داشتند، اما این روابط تا سقوط رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی ادامه یافت. این نمونه‌ها نشان می‌دهد عملگرایی سودجویانه اسرائیل در روابط خارجی با شعارهای رسمی آن مانند حمایت از دیپلماسی، دموکراسی و حقوق بشر فاصله زیادی دارد.

در پی تضعیف نهاد دیپلماتیک، نتانیاهو توانسته با دولت‌های ناقض حقوق بشر و غیردموکراتیک و حتی با یهودستیزان همکاری کند. مثلاً چند کشور اروپای شرقی که با سیاست‌های اتحادیه اروپا درباره مسئله فلسطین، مهاجرت مسلمانان به اروپا و غیر آن مخالف‌اند، با اسرائیل روابط گرمی دارند. نتانیاهو تلاش دارد از آرای دولت‌های اروپای شرقی مانند مجارستان، لهستان، لیتوانی و جمهوری چک (که همه ضد یهودند) در اتحادیه اروپا برای بر هم زدن مواضع این اتحادیه که برای اسرائیل نامطلوب است، مانند مخالفت با شهرک‌سازی در کرانه باختری، بهره ببرد. نتانیاهو از تاکتیک «تفرقه بینداز و حکومت کن» بین اروپاییانی استفاده می‌کند که در تشکیل اسرائیل و حمایت از آن در بیش از هفتاد سال اخیر شریک بوده‌اند. این بخشی از همان عملگرایی غیراخلاقی است که در چارچوب دیپلماسی و احترام متقابل بین دوستان نمی‌گنجد. برخی از دولت‌های پوپولیست اروپای شرقی با وجود روابط گرم با نتانیاهو گرایش‌های یهودستیز دارند.

شاید بزرگ‌ترین ضربه‌ای که کنترل نتانیاهو بر سیاست خارجی زده در زمینه روابط اسرائیل با امریکا باشد. یک مدیرکل سابق وزارت خارجه اسرائیل می‌گوید نزدیکی نتانیاهو با ترامپ و حزب جمهوری‌خواه امریکا سبب تخریب همبستگی دو حزب امریکا در نگاه به اسرائیل شده و به شکافی منجر شده که یک سوی آن را باید مسیحیان اونجلیک و نفوذ آن‌ها در میان جمهوری‌خواهان دانست. یکی از صدماتی که اسرائیل از این شکاف خورد، شکست طرح «معامله قرن» است که قرار بود از سال ۲۰۲۰ با الحاق بخش‌هایی از کرانه باختری به اسرائیل پیاده شود.

ایران از شکاف بر سر برجام سود برد و توان اتمی خود و ذخایر اورانیوم غنی‌شده را گسترش داد و از دسترسی بازرسان خارجی به تأسیسات هسته‌ای خود کاست. تلاش نتانیاهو و ترامپ برای تخریب برجام در عمل، به این منجر شد که امریکا و اسرائیل منزوی شوند و با تغییر دولت امریکا و بازگشت آن به مذاکره، دست ایران برای چانه‌زنی پر باشد. احیای برجام با شرایط مطلوب ایران یک شکست سنگین برای تندروی‌های نتانیاهو در عرصه جهانی و شش سال تلاش او برای تخریب آن خواهد بود.

گروهی از مقامات اسرائیلی ازجمله گابی اشکنازی، 29 وزیر خارجه و بنی گانتز، وزیر دفاع، ترجیح می‌دهند با امریکا همکاری کنند تا برجام را تا جایی که امکان دارد به نفع اسرائیل بهبود دهند؛ البته ایران با هرگونه تغییر در محدودیت‌های برجام مخالفت می‌کند. دسته اخیر از اسرائیلی‌ها معتقدند اجرای برجام در چند سال ابتدای آن به سود اسرائیل بوده و مخالفت نتانیاهو با اوباما بر سر برجام در سال ۲۰۱۵ اشتباهی بزرگ بوده که نباید در دولت بایدن هم تکرار شود. دسته چهارمی از اسرائیلی‌ها نیز وجود دارند که از توسعه سریع برنامه هسته‌ای ایران در سال‌های اخیر به هراس افتاده و معتقدند برجام باید فوراً احیا شود تا از یک بحران بزرگ برای اسرائیل جلوگیری شود.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3g2mzRH
🔸اما و اگرهای انتخابات 1400
✍🏻محسن شریف‌زاده

حس فراگیری می‌گوید که تحولی در راه است. مثبت یا منفی بودن این تحول به رفتار عاملان صحنه انتخابات یعنی «مردم/ حکومت» بستگی دارد. بستگی دارد که هرکدام از این دو چه عملکردی داشته باشند. آیا خوب عمل می‌کنند یا بد و ترکیب رفتارشان چگونه خواهد بود. بهترین حالت آن است که شاهد «انتخاب خوب مردم+ انتخاب خوب نظام» باشیم. بدترین و فاجعه‌بارترین حالت برای مردم وقتی است که «انتخاب بد مردم+ انتخاب بد نظام» واقع گردد. دو حالت دیگر هم امکان‌پذیر است. اگر «انتخاب خوب مردم+ انتخاب بد نظام» گردد، کار بالاخره به سرانجام خوبی خواهد رسید؛ زیرا درنهایت مردم هستند که نظام را شکل می‌دهند و اصلاح می‌کنند. اگر «انتخاب بد مردم+ انتخاب خوب نظام» را شاهد باشیم، باز هم سرانجامِ کار خوب خواهد بود؛ البته تلاش مصلحان و اندیشمندان ضروری است.

آیا وقتی گفته می‌شود «اصلاح‌طلب‌ها زیاد هستند»، به معنای 70 درصد است یا 50 درصد یا آنکه از نظر گوینده 30 درصد هم «زیاد» تلقی می‌شود؟ یا وقتی گفته می‌شود «خیلی‌ها» در انتخابات شرکت نمی‌کنند، به چه معناست. آیا 10 درصد شرکت نمی‌کنند یا 50 درصد؟ اینگونه الفاظ کیفی هیچ کاربردی ندارند و صرفاً دامنه جر و بحث‌های بی‌حاصل سیاسی را توسعه می‌دهند. هر نوع پیش‌بینی یا برنامه‌ریزی نیز نیازمند اطلاعاتی است که در قالب عدد و رقم بیان شود، حتی اگر با تقریب همراه باشد، زیرا در طول زمان تصحیح خواهند شد.

حوادث ناگوار و پیاپی سال‌های 96 تا 98 و پیامدهای آن، کل جامعه و به‌خصوص «افرادی را که همیشه رأی می‌دهند» تحت تأثیر قرار داد. طی سال‌های 96 تا 98 فشار اقتصادی ناشی از تحریم و مسائل داخلی، دامنه انتظارات جامعه را بیش از پیش متأثر ساخت. همچنین خروج ترامپ از برجام و رفتار اروپا نیز افق‌های روشن بهبود آینده اقتصادی را تیره ساخت و در ادامه، وقایع دی 96 و آبان 98 و به دنبالش سقوط هواپیمای اکراینی، اوضاع را هرچه تیره‌تر به نمایش گذاشت. کرونا و به دنبال آن تأیید نشدن صلاحیت بخشی از کاندیداهای اصلاح‌طلبان نیز بر سنگینی اوضاع افزود. فشار طاقت‌فرسای ناشی از تمامی این مسائل، توسط رسانه‌های خارجی چند برابر می‌شد که تکرارکننده‌های داخلی هم بر این فشار اضافه می‌کردند. تمامی این موارد درنهایت در مشارکت 43 درصدی در انتخابات مجلس 98 جلوه کرد؛ البته باید اعتراف کرد همین میزان مشارکت نیز در چنان شرایطِ سنگینی، قدرت و نفوذ پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی را نشان می‌داد.

تجربه انتخابات‌های گذشته نشان داده که با افزایش میزان مشارکت و گذر از مرز 50 درصد، شانس اصولگرایان برای دستیابی به اهداف خود کم‌رنگ‌تر می‌شود و این به دلیل ورود افراد حسابگر یا قشر خاکستری به انتخابات است. این قشر به‌طور معمول میانه خوبی با اصولگرایان ندارد؛ لذا اصولگرایان به‌طور معمول روش‌هایی را اتخاذ می‌کنند که قشر حسابگر و اصلاح‌طلبان را به کناره‌گیری از انتخابات متقاعد کنند. یکی از این روش‌ها استفاده از تبلیغاتِ معکوس است. در این روش اصولگرایان به شکل اغراق‌آمیزی نشان می‌دهند که از افزایش مشارکت منتفع خواهند شد و با این روش جریان‌های دیگر به عکس‌العمل افتاده و عدم مشارکت را به‌عنوان یک عمل مهم، تأثیرگذار و پیروزی خود تبلیغ می‌کنند، درحالی‌که درواقع به نفع اصولگرایان عمل کرده‌اند.

انتخابات دستاورد انقلاب مشروطه است که با پیروزی انقلاب 57 مجدداً احیا شد. این دستاورد جایی در تفکرات اصولگرایانِ رادیکال ندارد و برای جمع شدن سفره انتخابات روزشماری می‌کنند؛ لذا دست کشیدن از این دستاورد با هر عنوانی اعم از تحریم، اعتراض یا هر نام دیگری، بازگشت به پیش از مشروطه است و صرفاً ظاهری فریبنده و مترقی به خود گرفته است. مشارکت در انتخابات در هر شرایطی یک ارزش است؛ لذا مهم است که برای اعتراض به عملکرد مجریان، روش‌های مناسبی اتخاذ شود و نباید در هیچ شرایطی اصل انتخابات مورد خدشه قرار گیرد، حتی در صورت نداشتن کاندیدا یا تأیید نشدن صلاحیت کاندیدای مورد نظر می‌توان به افراد میانه یا رده‌پایین‌تر رأی داد و از این طریق مانع بالا آمدن افراد شاخص جناح رقیب شد.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3x4mYdt
🔸رؤیای تحول پارادایمی جمهوری اسلامی به جمهوری دموکراتیک توده‌ای
✍🏻احمد هاشمی

عبارت «جمهوری اسلامی» ترکیبی شکننده و مظلوم است. هر کسی از ظن خود به این معنی نزدیک می‌شود و تفسیری نزدیک به سلوک خود برایش می‌سازد؛ از دموکراسی به معنی هر آنچه مردم خواسته‌اند تا حکومت اسلامی مبتنی بر شرعیات. هیچ‌گاه یکی از این دو مسلط نشده است و تفسیر غالب هر دوره بین دو سر این طیف در حرکت بوده است.

آیت‌الله سید محمد بهشتی در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی نقشی بی‌بدیل داشت. وی در آثار خود به تئوریزه کردن درک نسل اول انقلابیون از حکومتداری پرداخته است. شهید بهشتی در کتاب حکومت در اسلام انواع حکومتداری را به چهار دسته تقسیم می‌کند؛ فردی، طبقه خاص، حکومت عامه یا دموکراسی و درنهایت تئوکراسی (خداسالاری). در همین راستا سه هدف برای حکومتداری برمی‌شمارد: 1. تأمین خواست حاکم یا هیئت حاکمه؛ 2. تأمین خواست مردم؛ 3. تأمین مصالح مردم. حکومت‌های فردی و طبقاتی از نوع نخست و حکومت‌های ملی از نوع دوم‌اند. در نوع دوم اخلاق، دین و مصالح تابع خواست عموم است. نوع سوم با توجه به تنوع مصلحت، انواع گوناگونی دارد. در عالی‌ترین نوع آن، مصالحِ مادی، معنوی، اخلاقی و دینی برای همه افراد، طبقات و نژادها در همه نسل‌ها و زمان‌ها رعایت می‌شود.

از نظر شهید بهشتی «سیاست و اداره اجتماع یعنی اداره در خدمت هدف و در راه تحقق بخشیدن به مسلک و آرمان‌های مسلک نه خواسته‌های توده مردم یا اکثریت مردم یا قشر خاص» در جوامع دموکراتیک اگر اکثریت مردم به قوانین سقط جنین یا مرگ خودخواسته بیماران رأی دهند، در زمره قوانین قرار می‌گیرد، اما در جامعه مسلکی هنگامی که آرای عمومی در تضاد با احکام شرع باشد قابلیت اجرا نخواهد داشت. چالش اصلی در این نظریه انتخاب حاکمی است که جانشین پیامبر و امامان باشد. از نظر بهشتی در جامعه مسلکی حاکم قدرت خود را از آرای مردم می‌گیرد. درواقع فرض این است که در چنین جامعه‌ای قاطبه مردم متدین و دیندار هستند، بنابراین حاکمی را برمی‌گزینند که در مسائل شرعی اجتهاد داشته باشد و جامعه را بر اساس قوانین دینی اداره کند، هرچند برخی از این قوانین مخالف رأی اکثریت مردم باشد. در این میان پرسش مهم این است که در صورت بروز خطای حاکمان چگونه باید جلوی انحراف گرفته شود؟

در جامعه مسلکی مورد نظر شهید بهشتی، نظر حاکم بر رأی اکثریت اولویت دارد. این مردم چگونه می‌توانند اراده خود را اعمال کنند؟ گذشته از آن در جامعه‌ای که حاکمان چنین اختیاراتی داشته باشند، چه تضمینی وجود دارد که اجازه اظهارنظر به منتقدان داده شود؟ لابد حزب باید در چارچوب‌های تعیین‌شده حاکمان فعالیت کند و مطبوعات هم خط قرمزهای مصوب را رعایت کند!

تفسیر نسل جدید نظریه‌پردازان حکومت این مشکل را تا حدی حل کرده است، اما نه به نفع مردم. حجت‌الاسلام پناهیان معتقد است همانطور که فرمان پلیس بر قانون مقدم است، اراده حاکم، بر هر امری برتری دارد: «النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ... تو در مقابل او از خودت اختیاری نداری... در تمام امور دنیا و دین. یک جامعه‌ای هست که همه با هم برابرند و مناسبات برقرار است، ولی وقتی رسول خدا آمد قضیه فرق میکند... کلمه اطاعت در قرآن بیشتر برای پیامبر است نه برای خدا... آیه قرآن که از خدا بترسید و از من اطاعت کنید». این نظریه مبتنی بر اطاعت از صاحب امر زمان و جانشین پیامبر است، بنابراین بیعت جای انتخاب را می‌گیرد و نقد حاکمان بسیار دشوار خواهد بود. این بیان نمونه‌ای از گفتار رسمی برخی نظریه‌پردازان حکومت اسلامی است که احتمالاً در سال‌های آینده درباره آن بیشتر خواهیم شنید. افرادی همچون رائفی‌پور همین خط فکری را بی‌پرواتر ترویج می‌کنند، با این مثال که در کشور یک میلیارد و 380 میلیون نفری چین تنها هشتاد میلیون نفر اعضای حزب کمونیست چین حق رأی دارند و عضویت در این حزب نیز پس از گزینش‌های سختگیرانه امکان‌پذیر است و هر «ننه‌قمری» نمی‌تواند عضو حزب شود.

واقعیت این است که دو گروه اصلاح‌طلب و اصولگرا طیف گسترده‌ای از مردم را نمایندگی نمی‌کنند. هرکدام از این دو گروه پایگاه رأی ثابتی دارند، اما انتخابات زمانی پررونق می‌شود که طیف خاموش جامعه وارد کارزار شود. رأی‌دهندگانی که متمایل به اصلاح‌طلبان هستند، اما رأیشان بیشتر نفی گروه مقابل است. همین‌ها هستند که در بزنگاه‌ها ورق را برمی‌گردانند. هم‌اکنون دست‌کم بخشی از نهادهای حاکمیتی به این نتیجه رسیده‌اند که از خیر حضور این افراد در انتخابات بگذرند. نتیجه مطلوب حاکمیت، مهم‌تر از مشارکت حداکثری است. رد صلاحیت‌های گسترده داوطلبان نامزدی شورای شهر گواه روشن چنین رویکردی است.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/2SMwF16
🔸دیو و فرشته؛ یادآوری ده نکته
✍🏻مهدی غنی

1. 43 سال پیش گفته می‌شد «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». این تصور حاکم شد که صرفاً با رفتن شاه، ایران بهشت برین خواهد شد. کسی نمی‌دانست این بهشت چگونه برپا می‌شود. همه متمرکز بر چگونه برانداختن جهنم بودند، چراکه تنها با کفن شدن شاه، وطن وطن می‌شد.

2. نفرت از شاه مستبد چنان اوج گرفته بود که گمان می‌رفت تمامی استبداد و خودکامگی یک‌جا در جرثومه او پنهان شده و با نابودی وی به‌کلی محو خواهد شد. تصور نمی‌رفت استبداد نوعی منش، بینش و روش باشد که در زوایای زندگی و مناسبات جامعه نهادینه شده، در کنج خانه‌ها و عمق نگاه‌ها لانه کرده، در مذهب و فرهنگ و اقتصاد و ادبیات و هنر ریشه دوانده و به اشکال مختلف ظهور و بروز می‌یابد.

3. سال 1358 مرحوم طالقانی جمله‌ای درباره مجاهدین خلق گفت که نه آن‌ها و نه منتقدان آن‌ها توجهی به آن نکردند و بعدها هم در کوران حوادث از یاد رفت. آن بزرگمرد با انبانی از تجربه پس از دستگیری محمدرضا سعادتی به خاطر ارتباط با سفارت شوروی گفت: «آن‌ها غوره نشده می‌خواستند مویز شوند». مجاهدین که تازه از زندان بیرون آمده و به خاطر مشکلات پیش‌آمده سال 54 به بعد، مقبولیت گذشته را از دست داده بودند و با نیروهای حامی انقلاب (حامیان گذشته خود) و عموم مردم چالش‌های فراوانی داشتند، با یک دولت خارجی ارتباط تشکیلاتی برقرار کرده بودند. مرحوم شریعتی گفته بود جهانی فکر کن، اما محلی عمل کن، اما آن‌ها که هنوز در سطح ملی مشکل داشتند، می‌خواستند در عرصه بین‌المللی بدرخشند.

4. گروه رجوی هنوز علل و ریشه‌های ضربه‌های تشکیلاتی و سیاسی ایدئولوژیکی که سال 50 و 54 خورده بودند، کشف و پاک‌سازی نکرده بود. با این همه در اولین دور انتخابات ریاست‌جمهوری خیز برداشتند که مدیریت کل کشور را بر عهده گیرند. شخص مسعود رجوی کاندیدا شد و بعد هم اعلام کرد جز خودش و آیت‌الله خمینی کسی را شایسته این مقام نمی‌داند. این جریان با همان خودبزرگ‌بینی پیش رفت و دیدیم چه سرنوشت شومی پیدا کرد. هم خودشان را ضایع کردند و هم فرصت‌های زیادی را از مردم گرفتند. گروهی که روزی پیشتاز مبارزه با امپریالیسم و استبداد بود، سرانجام خود مستبد شده و محتاج همان امپریالیسم گردید.

5. بزرگی نصیحت کرده بود اگر از کردار گذشتگان عبرت نگیری، خود موجب عبرت آیندگان خواهی شد، اما ما همواره خود را تافته‌ای جدا بافته از دیگران می‌پنداشتیم که به چنان سرنوشتی دچار نخواهیم شد. تجربه‌های تلخ گذشته پیش‌روی ماست که اگر موجب عبرت شود، سرمایه عظیمی خواهد شد، اما تصور می‌کنم باز هم اشتباهات مشروطه را تکرار کردیم.

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3cpA0dp
🔸احیای قانون اساسی و اجرای بدون تنازل آن
✍🏻 لطف‌الله میثمی

با توجه به عدول‌ متعدد که پس از تصویب قانون اساسی شده و به‌صورت رویه جاری درآمده و با نگاه به عملکرد شورای نگهبان قانون اساسی، از سومین مجلس شورای اسلامی به بعد و با توجه به آخرین عملکرد شورا در انتخابات ریاست جمهوری 1400 یعنی وارد شدن در حوزه قانون‌گذاری و حتی حذف و دور زدن ریاست‌جمهور برای ابلاغ آن به وزارت کشور و با توجه به نامه‌های متعددی که نخبگان کشور ما درباره عملکرد شورای نگهبان نگاشته‌اند، ازجمله دو نامه حجت‌الاسلام حسین انصاری‌راد و با توجه به محصول این عملکردها یعنی بی‌اعتمادی مردم به نظام که در پروسه انتخاب‌های متعدد خود را نشان داده است و از جانب مردم پیامی غیر از مهندسی شورای نگهبان داده شده و با توجه سکوت تأییدآمیز مسئولین و مقامات مملکت درباره این عملکرد؛ نظر به وفاداری‌ام به قانون اساسی، اسلامیت، جمهوریت، استقلال و آزادی ایران، با این روند به نظر می‌رسد که شورای نگهبان مرا از رأی دادن محروم کرده است.

البته اگر احساس کنم مردم ما بار دیگر با نگاه به یک چشم‌انداز امیدوارکننده می‌توانند خلاف این مهندسی رأی دهند طبیعی است که من نیز همراه آن‌ها خواهم بود. امیدوارم تجدیدنظری در کل این فرآیند در راستای بازگشت به قانون اساسی به‌ویژه اصل 6 و اصل 56 انجام گیرد.

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3w8SExZ
🔸مقصرانگاری زنان در سیاست‌های جمعیتی
🔺گفت‌وگو با سیمین کاظمی

از همان مقطعی که اعلام شد جمعیت ایران رو به سالخوردگی می‌رود و باید سیاست جمعیتی تغییر کند و ما به سمت افزایش جمعیت برویم اولین برنامه‌ریزی انجام گرفته شده آن بود که وزارت بهداشت مکلف شد وسایل پیشگیری از بارداری را از دسترس زنان خارج کند. این وسایل پیش از آن رایگان توزیع می‌شد و علاوه بر آن برای زنانی که به مراکز بهداشتی مراجعه می‌کردند آموزش و توضیح داده می‌شد که این وسایل چه فواید و مضراتی دارند و اینکه تعداد کمتر فرزندان باعث می‌شود زندگی راحت‌تر و بهتری داشته باشید. یکدفعه، پس از آن برنامه تغییر کرد و بهورزها و کارکنان بخش بهداشت مجبور شدند با جمعیت به شکل دیگری مواجه شوند. به یاد دارم زمانی که در یکی از مراکز روستایی کار می‌کردم بهورزی از من پرسید تا دیروز به مردم می‌گفتم جمعیت باید کم بشود، باید بچه کمتری به دنیا بیاورید، الآن چطور حرف‌هایم را عوض کنم؛ یعنی تغییر این سیاست و اجرای آن در سطح خرد از آنچه تصور می‌شود بسیار سخت‌تر است.

در یکی از تبصره‌های ماده 50 از همین طرح نوشته شده اگر سزارین به درخواست مادر باشد، نباید حق بیمه پرداخت شود. درواقع این طرح سزارین دلخواه یا انتخابی را به امری طبقاتی تبدیل می‌کند. زنانی که پول داشته باشند هرچند ضرورت یا توجیه پزشکی وجود نداشته باشد می‌توانند سزارین کنند ولی زنان فقیر که توان مالی کمتری دارند مجبورند به سمت زایمان طبیعی بروند. موضوع دیگری که در این طرح مطرح شده و خیلی هم سر و صدا کرد موضوع غربالگری است که بر اساس آن غربالگری باید حذف شود و اگر هم حذف نشود، مراحل آن بسیار سخت شده است. این سیاست نیز غربالگری ناهنجاری‌های ژنتیکی را از دسترس تهیدستان جامعه خارج می‌کند نه از دسترس همه زنان. چرا؟ به خاطر اینکه اولاً غربالگری امری بود که در سطح یک مراقبت در خانه‌ها و مراکز بهداشت روستایی و شهری انجام می‌شد؛ این مراکز بهداشت جاهایی هستند که بیشترین مراجعینشان از طبقات فرودست جامعه هستند، کسانی هستند که توانایی مالی برای پرداخت ویزیت پزشک متخصص را ندارند یا نمی‌توانند به بیمارستان خصوصی مراجعه کنند، لاجرم به مراکز و خانه‌های بهداشت می‌روند که خدمات مراقبت بارداری آن‌ها ارزان و در مواردی رایگان است.

وقتی غربالگری را از سطح یک مراقبت برمی‌دارند یعنی درواقع تمام زن‌هایی که تا به حال به مراکز بهداشت مراجعه می‌کردند و مراقبت بارداریشان در این مراکز انجام می‌شده به‌ناچار دیگر غربالگری را انجام نخواهند داد، چون در طرح گفته شده غربالگری صرفاً باید به درخواست خانواده و به تجویز پزشک متخصص باشد. درنتیجه غربالگری مشروط به دو ویژگی می‌شود: آگاهی خانواده و توان مراجعه به پزشک متخصص. درواقع با چنین شروطی زنانی که آگاهی کمتری دارند و پول مراجعه به متخصص ندارند از برنامه غربالگری ناهنجاری‌های ژنتیکی حذف می‌شوند. در طرح به این موضوع توجه نشده که زن روستایی یا زن کم‌سوادی که نمی‌داند ناهنجاری کروموزومی چیست چگونه باید تشخیص بدهد که آن را از پزشک متخصص درخواست کند و اگر به متخصص دسترسی نداشت تکلیف چیست.

واقعیت این است که فرهنگ یک مبنای عینی و مادی دارد و وقتی که آن مبنای مادی و عینی تغیر نکند فرهنگ هم تغییر نمی‌کند، ضمن اینکه وقتی که فرهنگ تغییر کرد و به یک سمت و سوی تازه‌ای رفت برگرداندن آن کار سخت و مشکلی است و شاید امکان‌پذیر نباشد. در جامعه ما یک بار سیاست کاهش جمعیت اتخاذ شد و مردم هم به مزایای آن پی بردند و در زندگی مادی خودشان متوجه این موضوع شدند که فرزندآوری کمتر چه مزایایی دارد؛ یعنی اینکه وقتی خانواده‌ای می‌بیند افزایش بودجه سالانه‌اش متناسب با افزایش هزینه‌هایش نیست کار عقلانی که می‌تواند انجام دهد کنترل جمعیت خانواده است و نتیجه منطقی این است که تعداد فرزندان را افزایش نمی‌دهد.

به نظر می‌آید این سیاست‌گذاری درباره افزایش جمعیت بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد و به‌شدت نگاه کمّی به موضوع حاکم است. با اتکا به همین نگاه کمّی قرار است اگر یک بارداری اتفاق افتاد، به هر شکل ممکن، با جلوگیری از غربالگری ناهنجاری‌های کروموزومی یا ممانعت از سقط جنین جلو از دست رفتن این بارداری گرفته شود. در این طرح اساساً مفهومی به نام بارداری ناخواسته جدی گرفته نشده است، درحالی‌که بسیاری از بارداری‌ها ناخواسته هستند؛ چه زوجین ازدواج کرده باشند چه ازدواج نکرده باشند. این بارداری‌های ناخواسته شایع‌ترین علل سقط جنین هستند.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3gxjxFv
🔸چهارگانه مارکس؛ ازخودبیگانگی، پراتیک، دیالکتیک و کاپیتال
✍🏻گفت‌وگو با احمد خالقی

در نگاهی گذرا به قرن بیستم می‌بینیم گرایش‌های مختلفی تحت عنوان مارکسیسم وجود دارد. یک‌بخشی از آن لنینیسم است که در قرن بیستم بخش زیادی از دنیا را گرفت؛ با اندیشه‌ای که در شوروی حاکم شد و درگیری‌های داخلی خود لنینیسم یا جریان لنین، از تروتسکی تا استالین. درواقع جریانی که تحت عنوان لنینیسم شکل گرفت تنها برداشت از مارکسیسم در قرن بیستم نیست. شما در همان زمان در اروپا مکتب فرانکفورت، مکتب بوداپست و مکتب اتریش را می‌بینید، حتی در خود مکتب فرانکفورت بین هورکهایمر یا آدرنو یا مارکوزه اختلاف قابل اعتنایی وجود دارد یا در مکتب بوداپست بین لوکاچ با نسل بعدی تفاوت‌های قابل اعتنایی وجود دارد، همین‌طور در مکتب اتریش بین اریک فروم و آدلر تفاوت‌های بسیاری وجود دارد. وقتی این‌ها وارد جهان سوم شدند این افتراق و تنوع گسترش پیدا کرد. بخشی از مارکسیسم مائوئیسم بود؛ یعنی جنبش چریکی با مائو یا کاسترو بارز می‌شود و بخشی دیگر با تأثیر بر احزابی چون حزب بعث سوریه و عراق یا احزاب سوسیال‌دموکرات نمود می‌یابد. باز هم به نظر من این تنوع گسترده‌تر می‌شود.

اگر بخواهم مارکس را در یک جمله معرفی کنم او را «فیلسوف-روشنگر» آلمانی عصر انقلاب فرانسه می‌خوانم و زندگی مارکس را به سه دوره تقسیم می‌کنم: یک دوره زمانی است که در آلمان است؛ دوره بعدی زمانی است که از آلمان به فرانسه و بلژیک تبعید می‌شود؛ و دوره سوم آن نوزده یا بیست سال پایانی است که در انگلستان است. اگر نگاهی سرانگشتی هم به آثار مارکس بکنیم آثار او در این دوره پرتلاطم تنوع زیادی دارد. آثار مارکس تنها به کاپیتال خلاصه نمی‌شود.

بسیاری از آثار مارکس به‌خصوص آثار دوره اول او تا ۱۹۲۷ یا ۱۹۲۸ چاپ نشده است. تا این سال‌ها هیچ‌کدام از آثارش مانند هجدهم برومر لویی بناپارت، خانواده مقدس، ایدئولوژی آلمانی و گروندریسه چاپ نشده بود و بسیاری از مارکسیست‌های نسل اول از وجود آن‌ها بی‌اطلاع بودند. بخش عمده‌ای از زیربناهای تفکر مارکس این نوشته‌هاست. مارکس که صرفاً کاپیتال نیست. کاپیتال محصول آخر عمر مارکس است. مارکسیست‌های روسی در قرن بیستم بسیار تأثیرگذار بودند و لنین و امثالهم در ایران هم با وجود حزب توده از آن بسیار متأثر بودند و قرائت این‌ها وارد جریان‌های مارکسیستی ایران شده بود، از ارانی بگیر تا کیانوری و امثالهم. مارکسیست‌های ایرانی بیش از اینکه شاگرد مارکس باشند بیشتر تفسیرشان تحت تأثیر تفسیر پلخانوف از مارکسیست است و به‌واسطه پلخانوف مارکسیست را شناخته‌اند. این در حالی است که پلخانوف بیشتر شاگرد انگلس است، حتی او هم آثار دوره اول مارکس را نخوانده و ندیده بود. انگلس هم به دلیل شخصیت و توانمندیهایش قرائتی از مارکسیسم را ارائه می‌کند که به نظرم تفاوت‌های زیادی با مارکس دارد.

همانگونه که آلتوسر می‌گوید آن دغدغه اصلی مارکس در درون همین سه مؤلفه است؛ یک فیلسوف روشنفکر آلمانی عصر انقلاب فرانسه. اصلی‌ترین مؤلفه دغدغه مارکس مفهوم رهایی و ازخودبیگانگی است که در پدیدارشناسی روح، فلسفه آلمانی، کانت، فیخته و شیلینگ وجود دارد تا به مارکس می‌رسد. مارکس شاگرد بلافصل این سنت تفکری است. مارکس جزو هگلیان جوان است. به نظر من مؤلفه اصلی ذهن مارکس، مسئله فلسفه آلمانی یا همان مفهوم‌ها و ازخودبیگانگی است. به نظر من مارکس به‌شدت متأثر از هگل است، اما به این معنا نیست که تمام تفکرات او را می‌پذیرد. مارکس در دست‌نوشته‌ها کاملاً مفهوم ازخودبیگانگی را مطرح می‌کند و مفاهیم اقتصادی سیاسی را هم از منظر این مفهوم طرح می‌کند. در نوشته‌های دوره اول مارکس مسئله ذهنی او ازخودبیگانگی و درگیری‌هایی است که با هگلیان جوان دارد. هگل فیلسوف انقلاب کبیر فرانسه است.

اراده مردمی که مستقیماً با دولت ارتباط برقرار کند از نظر هگل یک اراده آنارشیستی است. بزرگترین دستاورد هگل برای اندیشه سیاسی مدرن از نظر من مفهوم جامعه مدنی است. فوئرباخ و دیگر شاگردان هگل که هگلیان چپ بودند این را می‌پذیرند و تأکید خود را بر بررسی جامعه مدنی می‌گذراند؛ البته به شیوه‌های مختلف. هگل مفهوم اراده را در پدیدارشناسی روح می‌گیرد و در فلسفه حق آن را توضیح میدهد. مارکس نیز همین کار را می‌کند اما حرفی که مارکس در مقابل حرف هگل می‌زند این است که دموکراسی مبتنی بر موازنه نیروها در درون جامعه مدنی است، اما دموکراسی که هگل در جامعه مدنی آن را بیان می‌کند یک دموکراسی سیاسی است؛ بدون یک دموکراسی اجتماعی امکان این دموکراسی سیاسی وجود ندارد.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/35kkHP7
🔸تعارض منافع و تکنوکراسی
✍🏻مهدی فخرزاده

فایلی که در نفوذ و گستردگی فضای مجازی و شاید کم‌دقتی در نگهداری افشا شد، گفته‌های ظریف برخی از گمانه‌زنی‌ها درباره مناسبات قدرت در ایران را به روی پرده آورد. مناسباتی که در آن عرصه سیاست ایران به دو سویه پنهان و پیدا تقسیم می‌شود. تکنوکراسی در ایران سرنوشت چندان خوبی نداشته است. از امیرکبیر و قائم‌مقام گرفته که قصد داشتند در ساختار فرسوده قاجار تحول ایجاد کنند تا تیم تکنوکرات دهه 40 ایران و کسانی چون ابتهاج، عالیخانی، یگانه و کیان‎پور همه با یک دیوار سخت برخورد کردند: تعارض منافع با نهادهای قدرتمند و غیردموکراتیک.
انقلاب ایران در بدو امر با تضاد تخصص و تعهد، تکلیفش را با تکنوکراسی مشخص کرد، اما در تمام دوران پس از جنگ، بجز هشت سال احمدی‎نژاد تیمی از تکنوکرات‌های مسلمان مدیریت میانی را در دست گرفتند. پهلوی‌ها نیز که مدعی نوسازی ایران بودند نسل‎های مختلفی از تکنوکرات‎ها را به کار گرفتند و فرصت‎های بسیاری برای توسعه پیش آمد، ولی موانع بسیاری در مسیر ایجاد شد.

در طول حکومت رضاشاه مدارس ابتدایی از 83 مدرسه در سطح کشور به 2336 مدرسه رسید و 210 هزار دانش‌آموز ابتدایی ازجمله 4 هزار دختر در آن‌ها درس می‎خواندند. این آمار در ابتدای دوره رضاشاه تنها 7 هزار نفر پسر بود. به میزان بهره‎مندی از تحصیل باید 21 هزار دانش‎آموز دوره دبیرستان در سال تحصیلی 1319-1320 را نیز افزود که این عدد در سال تحصیلی 1302-1303 تنها 5 هزار نفر بود (آبراهامیان، 1389). نظام حقوقی از دیگر عرصه‎هایی بود که به‎طور جدی توسط داور و فرمانفرما نوسازی شد و روزگار آنگونه پیش رفت تا فرمانفرما از نخستین زندانیان «زندان قصر» شد. زندانی که خود ساخته بود و گفته می‎شود مدرن بودن و تمیز بودن زندان نزد همبندانش برایش افتخارآمیز بوده است.

رضاشاه به روایت کسروی با وجود خدمات بسیاری که داشت اصول مشروطه را نادیده گرفت، قوانین اساسی را به سخره گرفت، ارتش را به سازمان کشوری و مدنی ترجیح داد، رهبران مترقی را کشت، پول و ثروت انباشت و از همه بدتر فرهنگ فساد را در جامعه ترویج داد (کسروی به نقل از آبراهامیان، 1389). این‌ها همان جاهایی هستند که منافع جریان‎های ذی‌نفع با مبانی تکنوکرات‎ها مقداری به تعارض می‎خورد. بدین ترتیب نخستین تجربه همکاری تکنوکراسی و خودکامگی با حذف تکنوکرات‎ها پایان یافت. هرچند این همکاری پیامدهای مثبتی برای ایران داشت، اما پیامدهای منفی توجیه خودکامگی توسط تکنوکراسی، در ذهن مردم باقی ماند.

با آغاز دهه 40، از زمان دولت علم، به توصیه شاه تحلیلگر جوان اقتصادی که با ساواک همکاری می‎کرد به وزارت رسید. همراه او دکتر محمد یگانه، دکتر کیان‎پور، دکتر نیازمند و بسیاری دیگر وارد ساختار دولت شدند. بنا به روایت نیازمند، آن‌ها روزهای پنجشنبه جلسه‌ای داشتند که برای صدور پروانه‌های صنعتی تصمیم می‌گرفتند. از دل این جلسات صنایع ایران در آن دوران برنامه‌ریزی شد. درآمدهای ایران از سال‌های پایانی دهه 40 رو به افزایش گذاشت. مقاومت تیم دولت در مقابل برخی از سفارشات اطرافیان شاه برای ثبت پروانه‌های صنعتی گویا زمینه دلخوری شاه از عالیخانی شده بود. عالیخانی برکنار شد و دیگر همکاران او نیز تا جایی که مورد غضب آریامهری واقع نمی‌شدند در مسندهای مختلف باقی ماندند.

با وقوع انقلاب 57، سرنوشت تکنوکراسی هم دچار چالش شد. انقلابیون از همان ابتدا تکنوکراسی را برنمی‌تابیدند. دولت بازرگان که به دنبال حرکت آرام بود چندان دوام نیاورد. تضاد «تعهد و تخصص» مطرح بود و سنگینی به نفع کسانی بود که موافق تعهد بودند. در دوران جنگ، بخشی از کارشناسان و تکنوکرات‌ها، مهار برخی از نهادها ازجمله سازمان برنامه و سازمان صنایع ملی را در دست گرفتند. با پایان جنگ، بخشی از انقلابیون که در دوران جنگ تجربه اندوخته بودند، مهار اقتصاد و سیاست را بر عهده گرفتند. عملکرد این تیم اگرچه در حوزه اقتصاد فاجعه‌بار بود، اما در سیاست خارجه تجربه‌های مثبتی برجای گذاشت. این تجربه‌ها در دوران خاتمی تکرار شد و در حوزه اقتصاد نیز با اصلاحاتی همراه شد. مدیریت فاجعه‎بار اقتصاد و سیاست در دوران احمدی‌نژاد، با حذف این تکنوکرات‌ها تحقق یافت و دولت روحانی نیز پا جای پای تجربه تکراری هاشمی گذاشت. گفتن از وضعیت سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دولت روحانی موضوع این بحث نیست و برخلاف تکنوکرات‌های دهه 40، تکنوکرات‌های نوظهور فضای ایران تجربه خوبی از خود به‌جای نگذاشتند، اما در سیاست خارجه، این دولت دستاوردهای بسیار مثبتی داشت.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3cbGxsh
🔸سي‌خرداد 60؛ بروز گريزناپذير هويت‌ها
🔺گفت‌وگو با آقاي محمدعلي عمويي

اگرچه خرداد 60 واقعه‌اي بود كه توسط سازمان مجاهدين خلق و در تقابل با حاكميت جمهوري‌اسلامي رخ داد اما در حقيقت اين مقطع تاريخي آنچنان تأثيري در فضاي سياسي ـ اجتماعي بعدي جامعه ايران گذاشت كه هنوز كه هنوز است پيامدهاي آن احساس مي‌شود.

به نظر من فاصله‌گرفتن عناصر جواني از نهضت‌آزادي ايران و شكل‌گيري جريان جديدي كه رفته‌رفته تبديل به سازمان مجاهدين خلق شد، آغاز شكل‌گيري حوادثي است كه بعدها در ارتباط با مسائل بيروني آن و تأثيراتي كه مسائل بيروني بر اين جريان به‌جا مي‌گذارد بايد مورد توجه قرار بگيرد. كساني‌كه اين تاريخچه را مدنظر قرار دادند اعم از روند شكل‌گيري سازمان، تبيين نظرات و ايدئولوژي سازمان، نظرات سياسي و آگاهي‌هاي اجتماعي و شكل‌گيري شخصيت‌هاي پايه‌گذار اين سازمان، به‌درستي كوشيدند تا شناخت صحيحي از اين سازمان و مشي‌اي كه در پيش گرفته بود مورد توجه قرار بگيرد.

سازمان مجاهدين خلق تحليل‌هاي سياسي ـ اجتماعي كه ارائه مي‌داد خيلي به نظرات ما نزديك بود. تبييني كه از روند تحول تاريخي ارائه مي‌كرد به باور ما يك چيز التقاطي بود، يعني برداشت‌هايي از ماركسيسم ـ لنينيسم توأم با نگرش مذهبي. اما براي توده زحمتكش مملكت وقتي كه سخن از جامعه بي‌طبقه شد و سخن از نفي استثمار و استعمار مي‌شد، وقتي اين بيان همراه با علايق مذهبي بود، شانس يك چنين جريان سياسي‌اي براي توده‌اي‌شدن و همه‌گيرشدن در جامعه ايران بسيار زياد بود. به همين دليل ما از همان موقع نسبت به سازمان مجاهدين خلق خيلي خوشبين بوديم و درست به همين علت وقتي در زندان عادل‌آباد با پديده تغيير ايدئولوژي و انشعاب در سازمان روبه‌رو شديم، ما جانب كساني را گرفتيم كه به راه و مشي بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق وفادار ماندند.

آنچه كه در جريان تغيير ايدئولوژي در سازمان مجاهدين خلق رخ داد يك حادثه مخرب وحشتناك بود. همواره من اعتقاد داشتم كه سازمان مجاهدين خلق در ايران يگانه جريان سياسي‌اي است كه توانمندي توده‌اي‌شدن را دارد. حزب‌توده ايران سابقه بسيار پرافتخاري در دهه 20 داشت و توانسته بود شعبه‌هايش را در اقصا نقاط ايران داير بكند، از امكان فضاي نسبتاً باز سياسي بعد از شهريور 20 حداكثر بهره‌برداري را بكند و به صورت منسجم‌ترين سازمان سياسي كشور در بيايد. اما بعد از 28 مرداد بعد از ضرباتي كه در سال 1333 بر سازمان نظامي وارد شد و بعد از اين‌كه بخش اطلاعات سازمان زنان و سازمان جوانان حزب زير ضربه قرار گرفت، هيچ جريان سياسي ديگري نتوانست جايگزين يك چنين جريان سياسي گسترده سراسري در كشور بشود. واقعاً آن ضربات كمرشكن بود. اما سازمان مجاهدين خلق در كشوري كه علايق مذهبي همه‌گير است ولي مذهب مورد بهره‌برداري حاكماني قرار گرفته كه رو در روي مردم هستند، مي‌رفت كه به اين پتانسيل دست يابد.

شخصاً اعتقاد دارم كه با آن روندي كه در درون سازمان مجاهدين خلق مي‌گذشت و آن نگرشي كه اصولاً نسبت به حاكميت داشت، دير يا زود حادثه‌اي مثل سي‌خرداد 60 فراهم مي‌آورد و به‌دنبال آن باز هم حاكميت با خشونت برخورد مي‌كرد. مشي‌اي كه سازمان در پيش گرفت، آن ترورهاي بي‌حساب و كتاب، آن پايگاهي كه براي خودش انتخاب كرد ـ يك سازمان انقلابي كه تا ديروز در پايگاه‌‌هاي مبارزان فلسطيني جايگاهش بود حالا بيايد در كنار صدام‌حسين قرار بگيرد و هر قدر جلوتر مي‌رود حمايت‌هاي كنگره امريكا را طلب مي‌كند ـ مشي درستي براي يك سازمان سياسي نبود. به گمان من سازمان مجاهدين خلق از نظر ماهوي اصلاً عوض شد، به كلي عوض شد، ديگر اين سازمان آن سازمان نيست.

#سی_خرداد_شصت

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 35
@cheshmandaz_iran

لینک بخش اول: https://bit.ly/3gD8lbr
لینک بخش دوم: https://bit.ly/3iVhxtw
🔸تحولات مرزهای شمال غرب و منافع ملی ما
🔺امنیت و مرز در گفت‌وگو با احسان هوشمند

#بخش_سوم

مرزهای شمال غرب کشور؛ یعنی استان‌های اردبیل، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی و گیلان از راهبردی‌ترین مرزهای ایران محسوب می‌شوند. کشورهای ارمنستان، جمهوری آذربایجان و ترکیه و عراق با این استان‌ها هم‌مرز هستند؛ اردبیل و آذربایجان شرقی با خاک جمهوری آذربایجان و استان آذربایجان غربی با بخش نخجوان جمهوری آذربایجان همسایه هستند، اگر گیلان و منطقه آستارا را به مرزهای شمال غربی بیفزاییم، صفحات شمال غرب ما کامل می‌شود. این چهار استان یعنی گیلان، اردبیل، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی با جمهوری آذربایجان همسایه هستند و البته استان آذربایجان شرقی با کشور ارمنستان هم همسایه است، استان آذربایجان غربی با ترکیه و اقلیم کردستان عراق همسایه است؛ پس شمال غرب از مناظر مختلف بسیار راهبردی و بااهمیت است.

دروازه ورود ایران به اروپا از راه زمینی، خط آهن و خط هوایی و همین‌طور مسیر مبادلات تجاری ایران و اروپا از طریق ترکیه و این منطقه است. از سوی دیگر مهم‌ترین بازار صادرات ایران کشور عراق و منطقه اقلیم کردستان عراق است. همچنین در آن طرف هم مناقشات قفقاز؛ یعنی مناقشه جمهوری آذربایجان و ارمنستان است که سرریز آن درون مناطق مختلف کشور ما می‌تواند اثراتی داشته باشد. لازم است اینجا یادآوری شود روسیه به‌عنوان یک بازیگر بزرگ بین‌المللی است و ضمن همسایگی با کشور ما از طریق دریای مازندران و به دلیل روابط سنتی سده اخیر و روابط نزدیکی که با کشور ارمنستان و جمهوری آذربایجان دارد بخشی از مرزهای کشور ارمنستان را اداره می‌کند و همه این‌ها نشانه اهمیت این منطقه است.

منطقه قفقاز مستقر می‌شود. این تحولات در ۱۹۱۸ به شکل‌گیری جمهوری‌های قفقاز منجر میشود؛ یعنی سه کشور گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و بخش‌های کوهستانی قفقاز یعنی بخش‌هایی از داغستان را دربر می‌گرفت که در آنجا هم بحران‌هایی رخ داد. پس از شش ماه این جمهوری هم دوام نمی‌آورد و سه کشور جدید ارمنستان، جمهوری آذربایجان و جمهوری گرجستان اعلام موجودیت می‌کنند. البته عمر دولت آن‌ها هم مستعجل است و به‌سرعت پس از اینکه بلشویک‌ها قدرتشان مستقر و مستحکم می‌شود در ۱۹۲۱ بلشویک‌ها آن‌ها را تسخیر می‌کنند و به اتحاد جماهیر شوروی می‌پیوندند.

در دهه بعدی یعنی 1918 مهم‌ترین اتفاق این حوزه شکل‌گیری جمهوری آذربایجان است؛ یعنی منطقه‌ای که تا پیش از این به نام اَران یا در دوره اسلامی به نام اَرّان یا در متون اروپایی به نام آلبانیای قفقاز معروف است و متون تاریخی گوناگونی از دوران باستان تا دوران جدید بر این نام صحه گذاشتند و این اواخر هم معروف شدند به خان‌نشین‌های قفقاز مثل خانات باکوبه و شَروان و خانات گنجه و امثالهم که در سال 1918 نام جمهوری آذربایجان را بر این خان‌نشین‌های قفقاز می‌گذارند. این مسئله موجب واکنش گروهی از نخبگان ایرانی درون ایران و حتی تبریز می‌شود که این نامگذاری به جنوب ارس یعنی به آذربایجان واقعی و تاریخی، نگاهی الحاق‌گرایانه دارد. واکنش‌هایی هم در رسانه‌های ایران شکل می‌گیرد و مطالبی منتشر می‌شود و اهمیت این منطقه را بیش از پیش برای کشور مشخص می‌کند.

متأسفانه عملاً علی‌رغم این رابطه تاریخی در این دوره بحران شاهد یک بی‌عملی و آشفتگی در سیاست خارجی بودیم. به‌صورت عمومی سیاست کشور در دوره‌های گذشته در ارتباط با تمامیت ارضی تمام کشورهای منطقه و جهان یک سیاست اصولی و باثباتی بود؛ یعنی جمهوری اسلامی با همه کشورهایی که ارتباط دارد همیشه از تمامیت ارضی آن کشورها حمایت کرده و همینطور از تمامیت ارضی جمهوری آذربایجان. به‌عنوان نمونه در زمانی که بحران بین جمهوری گرجستان و روسیه رخ داد، ماجرای آبخازیا رخ داده یا مثلاً گرجستان که ماجرا بر سر اوستیای جنوبی در سال ۲۰۰۸ میلادی بود، ایران علی‌رغم رابطه راهبردی که با روسیه داشت به‌صراحت از تمامیت ارضی گرجستان حمایت کرد، حتی وقتی خط انرژی از روسیه به گرجستان هم قطع شد، گرجستان به سمت غرب تمایل داشت و مقابل روسیه ایستاده بود، ایران از تمامیت ارضی گرجستان حمایت کرد و از طریق جمهوری آذربایجان انرژی گرجستان را هم تأمین کرد؛ یعنی سیاست اصولی ایران دفاع از تمامیت سرزمینی و تمامیت ارضی کشورها بوده ازجمله ترکیه و حتی عراق در ماجرای اقلیم. پس ایران همواره از تمامیت سرزمینی و ارضی جمهوری آذربایجان در سیاست خارجی دفاع کرده است.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127
@cheshmandaz_iran

لینک بخش اول: https://bit.ly/3gRqlOm
لینک بخش دوم: https://bit.ly/3d1CS0s
🔸افغانستان؛ از جمهوری اسلامی تا امارت اسلامی
🔺گفت‌وگو با پیرمحمد ملازهی

توافق دوحه بین امریکا و طالبان ابهامات جدی دارد. پذیرش عبارت امارت در متن توافق مورد قبول دولت و نیروهای داخلی افغانستان نیست؛ لذا این برداشت درست است که اصل رقابت بین دو عبارت امارت اسلامی مورد نظر طالبان و جمهوری اسلامی مورد نظر دولت کابل و نیروهای هوادار قانون اساسی برآمده از توافق «بن اول» است؛ اما حقیقت این است که پشت سر امارت اسلامی یک جهان‌بینی مشروعیت‌دهنده قدرت وجود دارد که به توضیح نیاز دارد. تفکر طالبانی بخشی از تفکر خلافت‌گرا در دنیای اهل سنت است. طبق این تفکر مسلمانان جهادگر در نگاهی به ضرورت احیای خلافت اسلامی مطابق الگوی صدر اسلام و خلافت خلفای راشدین برنامه جهادی خود را در دو قالب تاکتیکی و استراتژیکی طراحی کرده‌اند. بر همین اساس دشمنان خود را به دو بخش تقسیم کرده‌اند: 1. دشمن نزدیک؛ و 2. دشمن دور.

دولت و بخش مهمی از مردم افغانستان خواهان صلح هستند، ولی صلح را مشروط به حفظ دستاوردهای قانون اساسی جمهوری اسلامی کنونی می‌کنند؛ امری که طالبان تا کنون از پذیرش آن سر باز زده‌اند و همچنان بر خط فکری جهادی تأکید دارند. امریکا برای آنکه گریبان خود را از بحران افغانستان رها کند در حال معامله با طالبان است تا از شکست نظامی خود جلوگیری کند. درواقع امریکا تصمیم خود را گرفته و بیش از این هزینه مالی و انسانی در افغانستان نخواهد داد، ولی ترجیح می‌دهد در روند استانبول نوعی حکومت شراکتی بین طالبان و دولت کابل به‌گونه‌ای به وجود بیاورد که شراکت هر دو طرف در قدرت ترکیبی دو تفکر امارت اسلامی و تفکر جمهوری اسلامی طبق قانون اصلاح‌شده‌ای با نوعی تضمین از طرف کشورهای همسایه افغانستان، کشورهای صاحب نفوذ در افغانستان نظیر هند، عربستان، قطر، امارات و ترکیه و کشورهای بزرگ روسیه، چین، اتحادیه اروپا و امریکا همراه شود. در این راستا به نظر می‌رسد امریکا انتظار دارد سه طرح موجود یعنی طرح مسکو، طرح واشنگتن تداوم‌یافته از دوحه تا استانبول و طرح دولت کابل را با هم ادغام و صورت‌بندی جدیدی از قدرت مورد توافق داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی به وجود آورد.

تجربه حکومت طالبان درگذشته جای خوش‌بینی نگذاشته تا آنجا که نشانه‌هایی وجود دارد که گروه‌های شمالی خود را برای هر احتمالی حتی مسلح شدن و مقاومت مسلحانه در مقابل زیاده‌طلبی طالبان آماده کرده‌اند که اگر طالبان به هر دلیلی در صدد تصرف قهرآمیز قدرت برآمدند طبق الگوی سابق به شمال و مناطق قومی خود عقب‌نشینی کنند و وارد جنگ شوند. در چنین احتمالی خطر انتقال جغرافیای جنگ از شرق و جنوب پشتون‌نشین به شمال و مرکز غیر پشتون‌نشین افزایش خواهد یافت و ممکن است افغانستان را با خطر تجزیه قومی به دو کشور خراسان در شمال و غرب و پشتونستان در جنوب و شرق روبه‌رو کند که علی‌القاعده در شرایط کنونی نباید کسی خواستار آن باشد.

واقعیت این است که پذیرش امارت اسلامی در قالب مورد انتظار طالبان ساده نخواهد بود. در طول نوزده سال گذشته جامعه افغانستان در مناطق قومی غیرپشتون و خارج از نفوذ طالبان تغییرات جدی کرده است. آزادی زنان، آزادی رسانه‌ها، معیارهای حقوق بشر و حقوق شهروندی تغییرات ماهوی به وجود آورده است و بخش مهمی از جامعه افغانستان را با مفاهیم جدیدی آشنا کرده است. همه این رویداد با تفکر رادیکال طالبانی که تا حد زیادی برگرفته از مکتب دیوبَندی است در تضاد قرار می‌گیرد. اینکه طالبان و متحدان فکری‌اش داعش و القاعده دست به کشتارهای هدفمند روزنامه‌نگاران و نیروهای فکری می‌زنند و مدارس دخترانه را آتش می‌زنند و به دانشگاه‌ها حمله می‌کنند با قصد ارعاب و محدودیت کردن فعالیت‌های صورت می‌گیرد که پذیرش حکومت طالبان را با مشکلات بیشتری روبه‌رو می‌کند؛ بنابراین خیلی دشوار خواهد بود که تصور شود جامعه افغانستان در کلیت خودش حاضر به پذیرش محدودیت در این سطح شود که طالبان آن‌ها را بخشی از ارزش‌های اسلامی خود می‌دانند. به‌ویژه آنکه شائبه تأثیرپذیری طالبان از تفکر وهابیت عربستان هم وجود دارد. 

در ایالت مسلمان‌نشین ترکستان شرقی چین دو نهضت جدایی‌طلب وجود دارد. یکی جریان ملی‌گرای استقلال‌طلب است که رهبری آن با خانم قدیر مقیم امریکاست و بیشتر به راه‌حل نرم‌افزاری نظر دارد و دیگری نهضت جهادی نهضت اسلامی ترکستان شرقی است که متحد داعش است و در سوریه و عراق جنگیده و در جنگ آب‌دیده شده است، نیروی کیفی قابل‌توجهی در اختیار دارد و گفته می‌شود با کمک امریکا بعد از شکست داعش در عراق و سوریه نیروهایش را به شمال افغانستان منتقل کرده و منتظر فرصت است تا از طریق واخان وارد سین‌کیانگ چین شود.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره ۱۲۷

@cheshmandaz_iran

https://bit.ly/3jcDhAY
🔸جنبش امید
🔺گفت‌وگو با سعید مدنی

امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظات تاریک زندگی پدیدار می‌شود، بلکه فرایندی شناختی است که افراد به‌وسیله آن، فعالانه اهداف خود را دنبال می‌کنند. در مقابل امید فردی، ناامیدی فردی قرار دارد. ناامیدی؛ یعنی وجود این انتظار که اتفاقات مطلوبی رخ نخواهد داد و پیامدهای بسیار ناراحت‌کننده‌ای در پیش رو است و این موقعیت را هم نمی‌توان تغییر داد.

، برخلاف تصور، امید در جنبش‌ها منحصر به امید به موفقیت جنبش‌ها نیست، بلکه امید به نظام مستقر یا ناامیدی از آن نیز نقش مهمی در جنبش‌ها دارد. برای اینکه شوک‌های واردشده به زندگی روزمره به جنبشی اعتراضی تبدیل شود، مردم باید محرومیت و نابسامانی موجود را هم نادرست بپندارند و هم جبران‌پذیر. توده مردم صرفاً برای اعتراض دست به شورش نمی‌زنند، بلکه انتظار دارند به‌واسطه اعتراض چیزی به دست آورند. برای وقوع جنبش باید ترتیبات اجتماعی که معمولاً درست و تغییرناپذیر تلقی می‌شود، نادرست و تغییرپذیر به نظر آید. یکی از عواملی که این ارزش‌گذاری جدید را تسهیل می‌کند میزان رنج و مرارت است. این دیالکتیک امید و ناامیدی به اشکال گوناگون در نظریه‌های مربوط به جنبش‌های اجتماعی دیده می‌شود.

افراد ممکن است به نقطه نهایی ناامیدی برسند و خودکشی کنند، اما دینامیسم اجتماعی اجازه نمی‌دهد جامعه یکسره به‌سوی ناامیدی پیش رود. آنچه در اجتماع تغییر می‌کند سویه‌های امید است. جامعه سویه‌های امیدش را تغییر می‌دهد؛ یعنی امید خود را از یکسو مثلاً نظام حکمرانی به سوی دیگر مثلاً مخالفان نظام حکمرانی تغییر می‌دهد. جامعه ایران به‌سرعت در حال طی کردن چنین فرایندی است.

سرمایه روانشناختی حالتی روانشناختی است که نتیجه آن رویکردی مثبت و واقع‌گرا و انعطاف‌پذیر نسبت به زندگی است و از چهار سازه امید، خوش‌بینی، تاب‌آوری و خودکارآمدی تشکیل می‌شود و هرکدام از آن‌ها به‌عنوان یک ظرفیت روانشناختی مثبت در نظر گرفته می‌شود. درواقع امید توانایی شخص برای هدفگذاری، تجسم مسیرهای لازم برای رسیدن به هدف‌ها و داشتن انگیزه لازم برای رسیدن به آن هدف‌هاست. روانشناسان تعاریف متعددی از امید فردی ارائه داده‌اند که اشتراکات زیادی با هم دارند. امید عبارت است از تمایلی که با انتظار وقوع مثبت همراه است و به‌عبارت‌دیگر ارزیابی مثبت است ازآنچه فرد به آن متمایل است و می‌خواهد به وقوع بپیوندد.

مباحث مرتبط با امید جمعی تا حد زیادی با مباحث مرتبط با تغییر و جنبش‌های اجتماعی در علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی پیوند خورده است. عمل جمعی مستلزم جلب اعتماد جمعی افراد با دید مشترک نسبت به تغییر اجتماعی مطالبه شده و فرصت برای شناخت آن تغییرات است. ازاین‌رو فرایند اعتماد جمعی عموماً با فرایند امید جمعی مرتبط است. امید جمعی که از آن با عنوان امید جماعتی یا امید محلی نیز یادشده به زندگی مردم معنا و پیوستگی می‌دهد. غالباً در یک جامعه دموکراتیک افراد در برنامه‌های گروهی مثل رأی دادن، پیکار و جنگ و خرید اوراق قرضه دولتی مشارکت می‌کنند. وقتی یک گروه اجتماعی دیدگاه و چشم‌اندازی برای تغییر اجتماعی به اشتراک می‌گذارد می‌توان گفت فرایند امید جمعی به‌خوبی به کار گرفته می‌شود. در چنین شرایطی افراد احتمالاً داوطلبانه برای زیر پا گذاردن و دست برداشتن از برخی آزادی‌هایشان مهیا می‌شوند. این به‌طور مختصر به معنای پرداخت هزینه‌ها به این امید است که تغییر اجتماعی مزایای بیشتری برای آن‌ها همراه داشته باشد. یکی از بروندادها و کارکردهای مهم و خوب فرایند امید، تعاون است؛ اما برخی مواقع فرایند امید جمعی خوب کار نمی‌کند، زیرا به میزان لازم گسترش پیدا نکرده است.

منبع: چشم‌انداز ایران شماره ۱۲۷

@cheshmandaz_iran


لینک بخش اول: https://bit.ly/2Uz2VWi
لینک بخش دوم: https://bit.ly/3x2netw
🔺حاشیه‌های امیدبخش
🔸گفت‌و‌گو با مصطفی مهرآئین

دورکیم می‌گوید انسان باید یک بار دیگر بمیرد تا به انسان اجتماعی تبدیل بشود؛ یعنی جامعه از طریق مرگ ویژگی‌های انسانی ما را کنترل می‌کند، اما ما همواره در کشاکش هستیم. ما هرگز ویژگی سرکشی و گذر از محدودیت را از دست نمی‌دهیم. این کشاکشی جدی در جامعه و دغدغه اصلی سیاسیون است که میل به سرپیچی و خروج از جامعه را کنترل کند. میل به خروج از وضعیت زندگی اجتماعی همان «امید» است؛ یعنی دائماً با فشار ساختاری روبه‌رو هستیم و دوست داریم از آن‌ها گذر کنیم و بالطبع انتظار داریم اتفاقاتی بیفتد که گذر هم کنیم. مجموعه این اتفاقات هم دو دسته بیشتر نیست: یا دوست داریم موانع برداشته شود یا فرصت دوباره‌ای داشته باشیم. این وضعیتی است که به آن می‌توانیم زندگی امیدوارانه یا وضعیت امید بگوییم. این جزئی طبیعی از زندگی ماست که داریم زندگی می‌کنیم و دائم در کشاکش هستیم.

تجلی امید را می‌توانیم در ادبیات، هنر، سینما، ورزش و اخبار نویدبخش مملکت ببینیم، حتی وقتی تصمیم می‌گیرند حقوق‌ها را افزایش دهند یا اینکه حجاب کمی آزادتر می‌شود میل به امید در همه سطوح جامعه را نشان می‌دهد. این مسئله مختص به جامعه ما هم نیست. نکته دیگر اینکه خود انسان به لحاظ ماهوی بیش از هر چیزی وجود مضطرب دارد؛ یعنی انسان با بودنش در این جهان مدام اضطراب را تجربه می‌کند. دلیل هم این است که ما در چرخه زمان و ابدیت هستیم. ما معطوف به زمان زندگی می‌کنیم و از سوی دیگر بی‌نهایتی هم وجود دارد که ما گرفتار این چرخه هستیم.

به دو دلیل انسان موجود امیدواری است: خود تجربه زندگی اجتماعی که تنگنا زیاد دارد و بعد هم وجود انسان که مضطرب است. تجربه زندگی تجربه مشکلات و سختی‌ها و نادانی‌های ماست. ما نسبت به آینده نادان هستیم و نمی‌توانیم آینده را تشخیص بدهیم و اضطراب داریم؛ بنابراین ما گرفتار ماجرای امید هستیم و هرکدام از این دو دلیل پاسخ خودش را پیدا می‌کند. پاسخ امیدواری یک جامعه انعطاف ساختار آن است که بتواند دائماً آدم‌ها را حمایت کند. سیستم خودش چیزهایی می‌سازد که به شهروندش بگوید امیدوار زندگی کن و ما حامی تو هستیم.

امید می‌تواند انحطاط و تزلزل بیاورد. ما با امید به سمت انحطاطی می‌رویم که در آن امید داریم یک ناجی ما را نجات بدهد. امید می‌تواند به‌عنوان یک تجربه وجودی ساری و جاری در زندگی ما باشد یا تبدیل به یک ایده انتزاعی دور از دسترس شود که از جنس اسطوره و افسون است. از جنس اعجازی که مردم منتظر هستند تا بیاید و ناجی ما باشد و بنابراین می‌نشینند تا مشغول به زندگی موجودشان بشوند. بدون اینکه دست به هیچ اقدامی برای تغییر موقعیت و وضعیت خودشان بشوند.

کیفیت جامعه ما تعیین‌کننده کیفیت امید ما نیست، چون نسل‌های متفاوتی هستیم که در کنار هم زندگی می‌کنیم. ما الآن در شرایطی هستیم که فقط سرمایه ایرانی‌بودنمان پشت سرمان نیست و بخشی از جهان را هم داریم. در کنار ساسی مانکن ممکن است پینک فلوید هم باشد. قبول دارم که دانشگاه‌های ما ضعیف‌اند، اما امروز علم آموختن فقط از مسیر دانشگاه نیست و اگر کسی کمی انگلیسی بلد باشد می‌تواند در مواجهه با علم جهان قرار بگیرد. موسیقی و سینما و هنر و ادبیات هم همینطور است. من هم قبول دارم ادبیات امروز ما ادبیات سوگ و مویه است تا اینکه ادبیات رهایی و گشایش باشد، اما می‌شود گشت و امید را پیدا کرد.

🔸منبع: چشم‌انداز ایران شماره 127

@cheshmandaz_iran
https://bit.ly/3qA7Ody