🔴
مست
مست مست
مست مست مست
می روم به کوچه های خلوت وعزیز
می کشم به پشت هر حصار کهنه دست
کوچه ها تهی ست
بر جبینشان
با خطوط غم نوشته اند:
هیچ کس در انتظار مقدم تو نیست.
مست
ماه کوچ میکند
شب چه ساکت است
از صدای پای فقر عاشقانه تر صدای پای ماه نیست
بندر عزیز!
چون پرنده ها مرا صدا مزن
مثل آنکه چشم های روشنت مرا به کوچه می برند
مثل آنکه دست من گرفته ای مرا به کوچه باغ های
شعر می بری
مثل آنکه حرف می زنی
یا صدای ریزش ستاره هاست؟
مثل آنکه آب می وزد؟
مثل آنکه خانه های شهر راه می روند؟
آه
من چقدر مست
من چقدر ساده ام
مثل آنکه دفتر و کتاب و شعر
هر چه خوانده ام به باد داده ام.
مست
غرق نور الکل و صفای دود
مست مست مست
هیج کوچه ای مرا به خانه ای نمی برد
کوچه تا ستاره ها تهی ست
به رفاقت سبوی می قسم!
این نه زندگی ست.
#علی_باباچاهی
🔴
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در آینه ات مشغولم ،
که جهان از کنارم می گذرد
بی آنکه سر برگردانم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد می ورزم
که دانه بر می چینند
و به ستاره و باران ،
که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند
و به گلی که با اشاره ی تو می شکفد
در فصل های خونین هم
می توان عاشق بود
#علی_باباچاهی
🔴
بی وقفه مرزها را برمی دارد
رد پاهایم را گم کرده ام ای خدا
برزمین -برف های نخستین !
تجسس ام شاید بی دلیل نباشد و
بی دلتنگی ای خدا !
باید وقوف داشته باشد ادم
باید / شاید
براعضا اولیه اش که چه شکلی بوده اند
پا / کف پا / بین دوپا /پاها
جمجمه ( جغجغه ؟
فک و دهان و دندان
وان ان ان رازپوش
به چه فکرمی کرده اند ای خدا ؟
گم گمکرده ام شکل همه ی ان هارا
توسل به رویا درگرانسالی سخت نیست
خب . بله !
برای نردبان شدن ازاول /از ازل
کج وکوله بوده ام قدری ای خدا
از دنده ی چپم بیرون زد و تکثیرشد :
زری و پری و پریان همه
خواستند بالابروند از__
کج وکوله بودم و
نه ! نع !
نردبان اگربرساند ادم را فرضا به خدا
ای خدا !
تظاهر به رونویسی از تذکره الاولیا
کردم و بد هم نبود !
و مصیبت نامه ی عطار !
#علی_باباچاهی
🔴
دخترها در خانه جا گذاشته اند صورت هاشان را
باران چرا دوست ندارد چرا دخترهای بی صورت را
از پیدایش زمین بارید. و سینه به سینه بارید
دیده تازه که صورت ندارند
زده بودم بیرون از کبریت
در روشنایی تاریک و صورت نداشتم
نداشتم و جر جر رپ رپ و
شر شر شر
(ببار - نبار!
راستی به چه درد می خورد این صورت؟
واقعا به چه درد ؟
(نبار -ببار!
دختر بی صورت هم می تواند چتر بردارد
خیس شود در باران سوار مترو شود به خانه برسد
برود مهمانی
پسر مادرش را هم خبر کند بروند مهمانی
بغل کند او را جلو مردم
ببوسد و با تاکید: این پسر مادر من است!
به شرط آن که دوباره بخوانید شما غزل به غزل های سلیمان را
به دقت و با دقت
#علی_باباچاهی
🔴مجموعه اشعار
#انتشارات_نگاه
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/dkj2_img_20180717_164709_310.jpg
مست
مست مست
مست مست مست
می روم به کوچه های خلوت وعزیز
می کشم به پشت هر حصار کهنه دست
کوچه ها تهی ست
بر جبینشان
با خطوط غم نوشته اند:
هیچ کس در انتظار مقدم تو نیست.
مست
ماه کوچ میکند
شب چه ساکت است
از صدای پای فقر عاشقانه تر صدای پای ماه نیست
بندر عزیز!
چون پرنده ها مرا صدا مزن
مثل آنکه چشم های روشنت مرا به کوچه می برند
مثل آنکه دست من گرفته ای مرا به کوچه باغ های
شعر می بری
مثل آنکه حرف می زنی
یا صدای ریزش ستاره هاست؟
مثل آنکه آب می وزد؟
مثل آنکه خانه های شهر راه می روند؟
آه
من چقدر مست
من چقدر ساده ام
مثل آنکه دفتر و کتاب و شعر
هر چه خوانده ام به باد داده ام.
مست
غرق نور الکل و صفای دود
مست مست مست
هیج کوچه ای مرا به خانه ای نمی برد
کوچه تا ستاره ها تهی ست
به رفاقت سبوی می قسم!
این نه زندگی ست.
#علی_باباچاهی
🔴
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در آینه ات مشغولم ،
که جهان از کنارم می گذرد
بی آنکه سر برگردانم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد می ورزم
که دانه بر می چینند
و به ستاره و باران ،
که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند
و به گلی که با اشاره ی تو می شکفد
در فصل های خونین هم
می توان عاشق بود
#علی_باباچاهی
🔴
بی وقفه مرزها را برمی دارد
رد پاهایم را گم کرده ام ای خدا
برزمین -برف های نخستین !
تجسس ام شاید بی دلیل نباشد و
بی دلتنگی ای خدا !
باید وقوف داشته باشد ادم
باید / شاید
براعضا اولیه اش که چه شکلی بوده اند
پا / کف پا / بین دوپا /پاها
جمجمه ( جغجغه ؟
فک و دهان و دندان
وان ان ان رازپوش
به چه فکرمی کرده اند ای خدا ؟
گم گمکرده ام شکل همه ی ان هارا
توسل به رویا درگرانسالی سخت نیست
خب . بله !
برای نردبان شدن ازاول /از ازل
کج وکوله بوده ام قدری ای خدا
از دنده ی چپم بیرون زد و تکثیرشد :
زری و پری و پریان همه
خواستند بالابروند از__
کج وکوله بودم و
نه ! نع !
نردبان اگربرساند ادم را فرضا به خدا
ای خدا !
تظاهر به رونویسی از تذکره الاولیا
کردم و بد هم نبود !
و مصیبت نامه ی عطار !
#علی_باباچاهی
🔴
دخترها در خانه جا گذاشته اند صورت هاشان را
باران چرا دوست ندارد چرا دخترهای بی صورت را
از پیدایش زمین بارید. و سینه به سینه بارید
دیده تازه که صورت ندارند
زده بودم بیرون از کبریت
در روشنایی تاریک و صورت نداشتم
نداشتم و جر جر رپ رپ و
شر شر شر
(ببار - نبار!
راستی به چه درد می خورد این صورت؟
واقعا به چه درد ؟
(نبار -ببار!
دختر بی صورت هم می تواند چتر بردارد
خیس شود در باران سوار مترو شود به خانه برسد
برود مهمانی
پسر مادرش را هم خبر کند بروند مهمانی
بغل کند او را جلو مردم
ببوسد و با تاکید: این پسر مادر من است!
به شرط آن که دوباره بخوانید شما غزل به غزل های سلیمان را
به دقت و با دقت
#علی_باباچاهی
🔴مجموعه اشعار
#انتشارات_نگاه
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/dkj2_img_20180717_164709_310.jpg
نصرت رحمانی
یک شاعر عصیانگر، یک شاعر نیمایی
مصاحبه با #رضا_براهنی
توسط #محمد_تنگستانی
تلفنی با دکتر رضا براهنی صحبت میکردم. پیش از آنکه بحث نصرت رحمانی در میان بیاید، از شعر بلند «اسماعیل»، از شعرهای قدردیده و شناختهشدهٔ براهنی یاد کردم. براهنی گفت: «شعر است دیگر». مثل این بود که گفته باشد «نور چشم است دیگر». بعد کمکم حرف نصرت رحمانی را پیش کشیدم. آیا او بهراستی یک شاعر نیمایی بود؟
_ آقای براهنی، نظرتان درباره شعر نصرت رحمانی چیست؟
_ نصرت علاوه بر اینکه شعر کلاسیک را بهخوبی میشناخت، شعر نیمایی را هم درک کرده بود. کوتاه و بلند کردن مصرعها را از نیما آموخته بود. در آن زمان، شعر فارسی از یک ذات رمانتیک هم برخوردار بود. نصرت از این هم بهخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصولاً رمانتیسم را بهخوبی در شعر فارسی بهکار گرفته. نصرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیک رهایی داد. به طور کلی دو نوع شعر داشت: چارپارههایی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بود و شعر نیمایی.
_ آیا نصرت رحمانی تحت تأثیر شاملو هم بود؟
_ به نظر من نصرت تحت تأثیر شاملو نبود، بهدلیل اینکه هیچوقت شعر بیوزن نگفت. او اغلب از قراردادهای وزنی که نیما بهوجود آورده بود استفاده میکرد.
_ یعنی نصرت رحمانی «شعر سپید» ندارد؟
_ شاملو در شعرهایی که در ساهای ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ سروده، تحت تأثیر شعر نیما بودهاست. در ادبیات ایران بیخود اسم شعر «بیوزن» را گذاشتند «شعر سپید». «شعر سپید»، هم در زبان فرانسه، هم در زبان انگلیسی، شعری است که وزن دارد ولی قافیه ندارد. «بودن یا نبودن» شکسپیر در وزن آزاد یا «بلنکورس» (Blank verse) نوشته شده. در زبان فارسی این اصطلاح را ترجمه کردهاند: «شعر سپید»، بعد هم تبدیلش کردند به شعر بیوزن. نمونهٔ عالی شعر آزاد، خود نیماست. نیما البته چارپاره هم گفته. اصولاً دو شاخهٔ شعری از نیما منشعب شده که یکی از این دو شاخه چارپارهسازی است. بعضیها مثل نادر نادرپور و نصرت رحمانی و حتی در ابتدا احمد شاملو شعرهایی به شکل چارپاره گفتهاند. من هم یکی دو تا چارپاره گفتم که بعد پاره کردم و دور ریختم.
_ شما با نصرت رحمانی چگونه آشنا شدید؟
_ تازه به تهران آمده بودم و دوران سربازیام را میگذراندم که با نصرت رحمانی آشنا شدم. گاهی میرفتم کافه نادری، یا کافه پیروز، شاعران و نویسندهها را میدیدم که یکی از آنها هم نصرت رحمانی بود. برای هم شعر میخواندیم. شعر خواندنش جور خاصی بود. خوشم میآمد از شعر خواندنش. با لحنی رقیق و در همان حال صدای قَوی شعر میخواند و یکذره هم روی بعضی از کلمات تأکید میکرد. نصرت در شعر، ریسک میکرد و آن ریسکها به نظر من جذابش میکرد و شعر او را از چارچوبهای قراردادی بیرون میآورد. در تقطیع شعر به خوبی عمل میکرد. چندین بار هم نیما را دیده بود و شعرهایش را برای او خوانده بود.
_ شخصیت نصرت رحمانی چگونه بود؟
_ نصرت عصبیتهای خاصی داشت ولی آدم صادقی بود. لوطیمسلک هم بود. رویهمرفته روراست بود. در ذاتش درونگرایی نبود، پس زود عصبانی میشد و به همان سرعت فراموش میکرد. وقتی کسی جوک خوبی تعریف میکرد، غش میکرد از خنده.
_ شهرت نصرت، چهقدر مدیون شخصیت سیاسی و حزبی نصرت بود و چهقدر مدیون شخصیت ادبی و تفکر شعریاش؟
_ نصرت رحمانی هیچوقت آدم حزبی نبود. نصرت را میشود شباهت داد به شاعران نسل «بیت»؛ شاعرانی که عصیان داشتند. این خیزش از انگلیس و فرانسه شروع شد و بعد کشیده شد به آمریکا. آلن گینزبرگ که از دوستان من هم بود، از شاعران شاخص این خیزش اعتراضی است. شاعر برجستهای بود، اما بسیار عاصی بود، هم از نظر نوع کلامی که بهکار میبرد، و هم از نظر موضعی که میگرفت در برابر خفقان.
_ شعر نصرت رحمانی در سیاهی و تباهی فرورفته. آیا اعتیاد او به تریاک، فضای شعرش را هم سیاه کرده بود؟
_ اعتیاد به برخی از شاعران و شعرشان لطمه زد و با اینحال بعضی از شعرهای این شاعران در ادبیات نمونههای درخشانی شدند.
مصاحبه با #رضا_براهنی
ویژهنامهٔ #نصرت_رحمانی
زیر نظر #حسین_نوشآذر و #محمد_تنگستانی
سایت ایرانوایر، صفحات ۱۴ _ ۱۵.
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/k08y_img_20180710_124649_900.jpg
یک شاعر عصیانگر، یک شاعر نیمایی
مصاحبه با #رضا_براهنی
توسط #محمد_تنگستانی
تلفنی با دکتر رضا براهنی صحبت میکردم. پیش از آنکه بحث نصرت رحمانی در میان بیاید، از شعر بلند «اسماعیل»، از شعرهای قدردیده و شناختهشدهٔ براهنی یاد کردم. براهنی گفت: «شعر است دیگر». مثل این بود که گفته باشد «نور چشم است دیگر». بعد کمکم حرف نصرت رحمانی را پیش کشیدم. آیا او بهراستی یک شاعر نیمایی بود؟
_ آقای براهنی، نظرتان درباره شعر نصرت رحمانی چیست؟
_ نصرت علاوه بر اینکه شعر کلاسیک را بهخوبی میشناخت، شعر نیمایی را هم درک کرده بود. کوتاه و بلند کردن مصرعها را از نیما آموخته بود. در آن زمان، شعر فارسی از یک ذات رمانتیک هم برخوردار بود. نصرت از این هم بهخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصولاً رمانتیسم را بهخوبی در شعر فارسی بهکار گرفته. نصرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیک رهایی داد. به طور کلی دو نوع شعر داشت: چارپارههایی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بود و شعر نیمایی.
_ آیا نصرت رحمانی تحت تأثیر شاملو هم بود؟
_ به نظر من نصرت تحت تأثیر شاملو نبود، بهدلیل اینکه هیچوقت شعر بیوزن نگفت. او اغلب از قراردادهای وزنی که نیما بهوجود آورده بود استفاده میکرد.
_ یعنی نصرت رحمانی «شعر سپید» ندارد؟
_ شاملو در شعرهایی که در ساهای ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ سروده، تحت تأثیر شعر نیما بودهاست. در ادبیات ایران بیخود اسم شعر «بیوزن» را گذاشتند «شعر سپید». «شعر سپید»، هم در زبان فرانسه، هم در زبان انگلیسی، شعری است که وزن دارد ولی قافیه ندارد. «بودن یا نبودن» شکسپیر در وزن آزاد یا «بلنکورس» (Blank verse) نوشته شده. در زبان فارسی این اصطلاح را ترجمه کردهاند: «شعر سپید»، بعد هم تبدیلش کردند به شعر بیوزن. نمونهٔ عالی شعر آزاد، خود نیماست. نیما البته چارپاره هم گفته. اصولاً دو شاخهٔ شعری از نیما منشعب شده که یکی از این دو شاخه چارپارهسازی است. بعضیها مثل نادر نادرپور و نصرت رحمانی و حتی در ابتدا احمد شاملو شعرهایی به شکل چارپاره گفتهاند. من هم یکی دو تا چارپاره گفتم که بعد پاره کردم و دور ریختم.
_ شما با نصرت رحمانی چگونه آشنا شدید؟
_ تازه به تهران آمده بودم و دوران سربازیام را میگذراندم که با نصرت رحمانی آشنا شدم. گاهی میرفتم کافه نادری، یا کافه پیروز، شاعران و نویسندهها را میدیدم که یکی از آنها هم نصرت رحمانی بود. برای هم شعر میخواندیم. شعر خواندنش جور خاصی بود. خوشم میآمد از شعر خواندنش. با لحنی رقیق و در همان حال صدای قَوی شعر میخواند و یکذره هم روی بعضی از کلمات تأکید میکرد. نصرت در شعر، ریسک میکرد و آن ریسکها به نظر من جذابش میکرد و شعر او را از چارچوبهای قراردادی بیرون میآورد. در تقطیع شعر به خوبی عمل میکرد. چندین بار هم نیما را دیده بود و شعرهایش را برای او خوانده بود.
_ شخصیت نصرت رحمانی چگونه بود؟
_ نصرت عصبیتهای خاصی داشت ولی آدم صادقی بود. لوطیمسلک هم بود. رویهمرفته روراست بود. در ذاتش درونگرایی نبود، پس زود عصبانی میشد و به همان سرعت فراموش میکرد. وقتی کسی جوک خوبی تعریف میکرد، غش میکرد از خنده.
_ شهرت نصرت، چهقدر مدیون شخصیت سیاسی و حزبی نصرت بود و چهقدر مدیون شخصیت ادبی و تفکر شعریاش؟
_ نصرت رحمانی هیچوقت آدم حزبی نبود. نصرت را میشود شباهت داد به شاعران نسل «بیت»؛ شاعرانی که عصیان داشتند. این خیزش از انگلیس و فرانسه شروع شد و بعد کشیده شد به آمریکا. آلن گینزبرگ که از دوستان من هم بود، از شاعران شاخص این خیزش اعتراضی است. شاعر برجستهای بود، اما بسیار عاصی بود، هم از نظر نوع کلامی که بهکار میبرد، و هم از نظر موضعی که میگرفت در برابر خفقان.
_ شعر نصرت رحمانی در سیاهی و تباهی فرورفته. آیا اعتیاد او به تریاک، فضای شعرش را هم سیاه کرده بود؟
_ اعتیاد به برخی از شاعران و شعرشان لطمه زد و با اینحال بعضی از شعرهای این شاعران در ادبیات نمونههای درخشانی شدند.
مصاحبه با #رضا_براهنی
ویژهنامهٔ #نصرت_رحمانی
زیر نظر #حسین_نوشآذر و #محمد_تنگستانی
سایت ایرانوایر، صفحات ۱۴ _ ۱۵.
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/k08y_img_20180710_124649_900.jpg
به سوده نگین تاج
انگار روی تنم نبود از دست رفته از سر لختِ لخت
انگار تو بدون چشیدن دیده بودی از صدام که زندهام
انگار تمام کلاغها نشسته باشند روی قلبم روی سرم لانه کرده باشند تخم کرده باشند نوک بزنند چشمهایم را خونی کنند
خالی خالی
انگار این تو نباشی آغوش زنهای ساده را خاسته باشی
دست دراز کرده باشم سینهام را شکافته رگ و خون را پس زده قلبم را لای دستهایم گرفته باشم
ببین سینهام خالی است
انگار این تو نباشی خطهای مچ دست چپت را پشتت پنهان کرده باشی خطهای مچ دست راستت از چشمهایم بچکد
انگار پخمه باشم و حس نکرده باشم تو یخ زدی مزهی دهنت تلخ شده صورتت سفید انگار که این تو نبودی از اول
انگار که نگفته باشم من که دوستت دارم از لابه لای جمعیت دست تکان دادنم را نمیبینی الاغ؟
انگار کنارم چرت نزده باشی بیدارت نکرده باشم که گرسنهام اینجا تاریک است بریم خیابان را بازی کنیم
انگار فقط تو همیشه باید دخترم باشی من دخترک دستهای سرد خودم باشم سرت داد بکشم آدم شو بلند شو
انگار که به روی خودت نیاوری دنیا فقط مشتری نمایش است
تو باید خوب بشی بزرگ بشی خانم بشی معمولی بشی
انگار که تو خودت را نزده باشی به تنم سرم اشکهام را ندیده باشی
انگار تو فقط خاسته باشی قهر کنی گم و گور شوی از باجهی ایرانشهر زنگ بزنی رکیک بارم کنی قطع کنی مثل مجسمه یخی ناز کنی مثل خر رام شوم دستهایم را دراز کنم و خالی خالی خالی
تا کل تهران را قدم بزنم داروخانهها را قدم بزنم تنم را قدم بزنم دستهایت را قدم بزنم تنهایی قدم بزنم دوتایی قدم بزنم عاشقهایت را قدم بزنم فاسقهایت را قدم بزنم خاطرت را قدم بزنم لبهایت را قدم بزنم چتریهایت را قدم بزنم خودت را قدم بزنم سیگار بکشم برگردم تا شب آرام شود فردا روز دیگری بیدار شود بلند شوم بروم قدم بزنم سیگار بکشم خاطرات را قدم بزنم
انگار که خودت را زده باشی به فراموشی به تلخی به خاک به خون ریزی داخلی خودت را زده باشی به نئشگی به شدت به صفر به سرامیک به سردی اصلا خودت را زده باشی بیشتر از من به درک به جهنم به قرعاااان من داغونم بس کن
انگار خاهرانگی از دوشم افتاده باشد تخم سوسکها افتاده باشد وراجی از دهانت افتاده باشد انفعال افتاده باشد حرکت افتاده باشد کینه افتاده باشد عشق افتاده باشد سلسلهی اعصاب افتاده باشد افتادگی رحم افتاده باشد سرطان پستان افتاده باشد برجستگی باسن افتاده باشد پستان ترک خورده افتاده باشد تو با تمام وجود خودت را تحمیل کرده باشی تحدید کرده باشی تخدیر کرده باشی خودت را با دست خودت تحویل داده باشی
انگار برگشته باشم و ببینم بیخبر اتفاق افتاده باشی
انگار بدون بغض داد زده باشم لعنتی تو بهم بد کردی تو گوشی را گذاشته باشی و رفته باشی خابیده باشی
خاب علفزار پیچیده را دیده باشی
خشک خشک خشک
#فریبا_فیاضی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/20q_img_20180718_090141_300.jpg
انگار روی تنم نبود از دست رفته از سر لختِ لخت
انگار تو بدون چشیدن دیده بودی از صدام که زندهام
انگار تمام کلاغها نشسته باشند روی قلبم روی سرم لانه کرده باشند تخم کرده باشند نوک بزنند چشمهایم را خونی کنند
خالی خالی
انگار این تو نباشی آغوش زنهای ساده را خاسته باشی
دست دراز کرده باشم سینهام را شکافته رگ و خون را پس زده قلبم را لای دستهایم گرفته باشم
ببین سینهام خالی است
انگار این تو نباشی خطهای مچ دست چپت را پشتت پنهان کرده باشی خطهای مچ دست راستت از چشمهایم بچکد
انگار پخمه باشم و حس نکرده باشم تو یخ زدی مزهی دهنت تلخ شده صورتت سفید انگار که این تو نبودی از اول
انگار که نگفته باشم من که دوستت دارم از لابه لای جمعیت دست تکان دادنم را نمیبینی الاغ؟
انگار کنارم چرت نزده باشی بیدارت نکرده باشم که گرسنهام اینجا تاریک است بریم خیابان را بازی کنیم
انگار فقط تو همیشه باید دخترم باشی من دخترک دستهای سرد خودم باشم سرت داد بکشم آدم شو بلند شو
انگار که به روی خودت نیاوری دنیا فقط مشتری نمایش است
تو باید خوب بشی بزرگ بشی خانم بشی معمولی بشی
انگار که تو خودت را نزده باشی به تنم سرم اشکهام را ندیده باشی
انگار تو فقط خاسته باشی قهر کنی گم و گور شوی از باجهی ایرانشهر زنگ بزنی رکیک بارم کنی قطع کنی مثل مجسمه یخی ناز کنی مثل خر رام شوم دستهایم را دراز کنم و خالی خالی خالی
تا کل تهران را قدم بزنم داروخانهها را قدم بزنم تنم را قدم بزنم دستهایت را قدم بزنم تنهایی قدم بزنم دوتایی قدم بزنم عاشقهایت را قدم بزنم فاسقهایت را قدم بزنم خاطرت را قدم بزنم لبهایت را قدم بزنم چتریهایت را قدم بزنم خودت را قدم بزنم سیگار بکشم برگردم تا شب آرام شود فردا روز دیگری بیدار شود بلند شوم بروم قدم بزنم سیگار بکشم خاطرات را قدم بزنم
انگار که خودت را زده باشی به فراموشی به تلخی به خاک به خون ریزی داخلی خودت را زده باشی به نئشگی به شدت به صفر به سرامیک به سردی اصلا خودت را زده باشی بیشتر از من به درک به جهنم به قرعاااان من داغونم بس کن
انگار خاهرانگی از دوشم افتاده باشد تخم سوسکها افتاده باشد وراجی از دهانت افتاده باشد انفعال افتاده باشد حرکت افتاده باشد کینه افتاده باشد عشق افتاده باشد سلسلهی اعصاب افتاده باشد افتادگی رحم افتاده باشد سرطان پستان افتاده باشد برجستگی باسن افتاده باشد پستان ترک خورده افتاده باشد تو با تمام وجود خودت را تحمیل کرده باشی تحدید کرده باشی تخدیر کرده باشی خودت را با دست خودت تحویل داده باشی
انگار برگشته باشم و ببینم بیخبر اتفاق افتاده باشی
انگار بدون بغض داد زده باشم لعنتی تو بهم بد کردی تو گوشی را گذاشته باشی و رفته باشی خابیده باشی
خاب علفزار پیچیده را دیده باشی
خشک خشک خشک
#فریبا_فیاضی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/20q_img_20180718_090141_300.jpg
گزارش نصفه و نیمه ی یک شاعر
هنوز نمی تو ان فراموش کرد
آن تصاویر زنده را
وقتی که از اعتراف ضربه خورده بودند
وقتی که دهان ها مرگشان را نقل می کردند وُ دوربین ها
تنها لبخندی از حادثه بودند
گوش ها در انکاری مدام که:
(( کو! کجاست آن چهره های زخم خورده؟ ))
چشم ها ولی، جورِ دیگری روایت را تغییر می دهند
چشمان مادرها:
خیال می کنند که تسبیح روی سجّاده شفابخش است
چشمان پدرها:
یک مرد هرگز چشمان واقعی اش را نشان نمی دهد
چشمان فراموش کرده را چه باید گفت
چشم های هنوز وُ حفره های مُدارا را بر یکایک قرنیّه ها
هنوز نمی توان از خون های بسیار وُ
از بسیارهایی که با خون در خون تپیده اند
از بسیارهایی که بی خون
خواب هایی آرام و پُرخون را آشفته کرده اند صحبت نکرد.
چشم ها
شما متّهمید که بیگانه اید
شما متّهمید که هنوز را ندیده اید وُ
هم دست بی تفاوتی گوش ها وُ صداها شده اید
وَ دهان را باید متّهم کرد
به زندانی کردن زبان
به نگفتن رویاها
به حبس کردن سرکشی کلمات
به این که هر شعر نیاز دارد به آذوقه ای از فریاااد.
در تصاویر زنده ی آن ها
چیزی شبیه اعتراف
نه با آن ها
که با ما!
با تمام اعضایمان!
با تمام استخوان هایمان!
با تمام آن چه که باعث می شود فراموش کند یک شاعر:
جهان به اعتراف نیاز دارد
به هر آن چه سکوت را
در اضلاع پیراهنِ تازه ی فریب پنهان نمی کند
به هر آن که زنده گی را
لب های مدامِ قربانیان را
بر آهنگِ پیوسته ی مُدارا ترجیح می دهد
جهان
به یک شاعر نیاز دارد.
#محمدعلی_حسنلو
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/d2a5_img_20180719_110130_530.jpg
هنوز نمی تو ان فراموش کرد
آن تصاویر زنده را
وقتی که از اعتراف ضربه خورده بودند
وقتی که دهان ها مرگشان را نقل می کردند وُ دوربین ها
تنها لبخندی از حادثه بودند
گوش ها در انکاری مدام که:
(( کو! کجاست آن چهره های زخم خورده؟ ))
چشم ها ولی، جورِ دیگری روایت را تغییر می دهند
چشمان مادرها:
خیال می کنند که تسبیح روی سجّاده شفابخش است
چشمان پدرها:
یک مرد هرگز چشمان واقعی اش را نشان نمی دهد
چشمان فراموش کرده را چه باید گفت
چشم های هنوز وُ حفره های مُدارا را بر یکایک قرنیّه ها
هنوز نمی توان از خون های بسیار وُ
از بسیارهایی که با خون در خون تپیده اند
از بسیارهایی که بی خون
خواب هایی آرام و پُرخون را آشفته کرده اند صحبت نکرد.
چشم ها
شما متّهمید که بیگانه اید
شما متّهمید که هنوز را ندیده اید وُ
هم دست بی تفاوتی گوش ها وُ صداها شده اید
وَ دهان را باید متّهم کرد
به زندانی کردن زبان
به نگفتن رویاها
به حبس کردن سرکشی کلمات
به این که هر شعر نیاز دارد به آذوقه ای از فریاااد.
در تصاویر زنده ی آن ها
چیزی شبیه اعتراف
نه با آن ها
که با ما!
با تمام اعضایمان!
با تمام استخوان هایمان!
با تمام آن چه که باعث می شود فراموش کند یک شاعر:
جهان به اعتراف نیاز دارد
به هر آن چه سکوت را
در اضلاع پیراهنِ تازه ی فریب پنهان نمی کند
به هر آن که زنده گی را
لب های مدامِ قربانیان را
بر آهنگِ پیوسته ی مُدارا ترجیح می دهد
جهان
به یک شاعر نیاز دارد.
#محمدعلی_حسنلو
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/d2a5_img_20180719_110130_530.jpg
ﻭﻗﺖِ ﻣﻮﺝ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ،
ﻣﻮﯼ ﺍﺕ،
ﺑﺎﺩ، ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻣﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
ﻭ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩﺕ، ﺭﻧﺞ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﻏﻠﻄﺎﻥ ﺑﺮﮔﻮﻧﻪ ﺍﺕ،
ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺳﺒﺰ
ﺑﺮ ﻗﻨﺪﯾﻞ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺯ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ
ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻣﺖ ﺯﺧﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ،
ﺳﻮﺯ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺁﺗﺸﯽ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺮﺩ
ﺩﻭﺭﺍﺩﻭﺭ ﺗﻦ ﮔﯿﺮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺍﻧﺠﻤﺎﺩ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻡ .
ﭘﯽ ِ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﻭ ﺁﻥ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺎﻃﯿﺮﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ
ﺍﺑﺮ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩﯼ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﯽ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﻨﮕﯽ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺳﺖ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ
ﻣﻮﺟﯽ ﺳﺖ
ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ، ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻢ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﺕ.
ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ
ﺗﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺁﻭﺍﺯ ِ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ
#علیرضا_عباسی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/xrdq_img_20180724_091739_972.jpg
ﻣﻮﯼ ﺍﺕ،
ﺑﺎﺩ، ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪ
ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻣﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
ﻭ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩﺕ، ﺭﻧﺞ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﻏﻠﻄﺎﻥ ﺑﺮﮔﻮﻧﻪ ﺍﺕ،
ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺖ ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺳﺒﺰ
ﺑﺮ ﻗﻨﺪﯾﻞ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺯ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ
ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻣﺖ ﺯﺧﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ،
ﺳﻮﺯ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺁﺗﺸﯽ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺮﺩ
ﺩﻭﺭﺍﺩﻭﺭ ﺗﻦ ﮔﯿﺮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺍﻧﺠﻤﺎﺩ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻡ .
ﭘﯽ ِ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﺑﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﻭ ﺁﻥ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺎﻃﯿﺮﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ
ﺍﺑﺮ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩﯼ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﯽ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺟﻨﮕﯽ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺳﺖ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ
ﻣﻮﺟﯽ ﺳﺖ
ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ، ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ
ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻢ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﺕ.
ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ
ﺗﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﺁﻭﺍﺯ ِ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ
#علیرضا_عباسی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/xrdq_img_20180724_091739_972.jpg
رشت
نشان به لحن غلیظت رشت
نشان به تن های خیسمان در باران
که شب ها از کوره در می رفت
نشان به دست های سبزت
که از قماش بوگندوهای خاکستریست
از شهر پسمزاری نمانده
ما از بیمارستان فامیلی* به بیمارستان رازی رسیدیم
با یک مشت رگ و قرص بلعیده
با زائو و صدای بوق و درد همچنان
هی رشت!
با آن ترافیک سنگین نزدیک مقعدت
سگ ها بی خوابی راننده های تو را درک نمی کنند
از تو چه پنهان رشت از تو چه پنهان
وقتی دخترخاله پسرخاله در یک دعوای فامیلی خودکشی می کرد
ما به سیاهکل و لاهیجان و شهرهای دیگر هم نظر داشتیم
یادمان افتاد رسالت
و آمبولانسی که از این خراب شده دور بود
بیخود-خراب شده از فواصل فامیلی
بیهود-شهر با آن چارفصل معلق ات در باران
از تو چه پنهان هرگز تعلقی بهت نداشتیم.
از تو پسمزاری نمانده است
بوی تُند ِ زرجوب
بوی تُند بازار
از پستان مادر که بوی ماهی فروش را می داد می ترسیم
می ترسیم رشت
ورگ** های زیادی تو را استشمام می کنند
"ورگ" هویت متناقض نویسنده ات هم بود
با مرگ رابطه ی دوری داشت
اما نمی مُرد
تو چه می دانی چه مردهایی به مردن افتادند
چه مردهایی !
با لباسهای یکسره راه راه در لاکان
و صورت های یکی در میان متاسفشان پشت میله ها
تو چه می دانی فرودگاه چه نقش عظیمی داشت
همچون دکمه های ملتهب پستانی مریض
با سرطان و غریزه و طبیعت همچنان
تو چه می دانی طبیعت که گاهی هم آبی بود یعنی چی
با شن ها تنهایی
با بادبادک ها تنهایی
هی رشت تو خودت شمال بودی و دریا نداشتی رشت
دریا نداشتی رشت
دریا نداشتی ...
بیچاره بابا
همینکه در خراب شده های تو مژدهی*** را کاشت
بیچاره بابا
همینکه به لطف تو غیرت نداشت و مرد ایستاده بود
همینکه ایستاده روی سپیدرود
با زبانی آویزان و دمی نا پیدا
همینکه ایستاده پشت به تهران
با استخوانی در دندان و زوزه ای کبود
بیچاره بابا
همینکه نمی دانست نقشه ات شبیه سر و گردن سگی تنهاست
همینکه بی کس
همینکه بی نقشه
همینکه بی شهروند
همینکه دو- سه چوله از تو غلیظ تریم
یادت علی را فراموش
یادت حسن را فراموش
میترا سهیل هومان فرزام
یادت بچه های همسایه
عماد و سمیرا
یادت سعید را فراموش که در این زهرماری تنها بود
کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت
کاش می دانستی طبیعت که گاهی هم بلند بود لاهیجان است
باید به "هَنی" بگوییم "هَنده"
به "ترأ" بگوییم "تِئبه"****
و جز گاییدن از هیچ فعل دیگری استفاده نکنیم
- امین چند روز پناه در خراب شده تان هست؟
تو،
نسخ نگاه می کردی
با مقعدت پس می کشیدی و
امین ساکت بود...
چقدر اسم اسم
همینکه اسم دلمان می خواهد دیگرنه اسم
با تو کاری نه رشت
با کسی کاری نه رشت
همینکه بی کاریم تنشمان می گیرد
همینکه تنشمان می گیرد بی کاریم
عزیزجان رشت!
با آن قماش مکنده ات از پستان
با تقلای نوشیدن در دهان
با چند لیوان شیر پس از قرص های خودکشی
ما شبانه روز در داروخانه های تو چرخ می زدیم
و هربار که قرص افسردگی تمام شد
به سراغ اسباب پیشگیری جنسی ات رفتیم
و هربار که کارمان تمام شد
حامله بودیم
ما از افسردگی پس از زایمان می ترسیم
تو بگو تو بگو چه کنیم چه کنیم با پرورشگاهی که در رحم داریم
تو بگو تو بگو چه کنیم با لخته لخته های خون
بازوهای درشت پسر
سینه های برجسته ی دختر
و تکه تکه تکه های جنین که از پیشگاه تو بیرون بیرون می ریخت
چه کسی در خانه تنها بود؟
چه کسی زانوهاش را بغل گرفته
پی ِ گوشه های آستینش گریه می کرد؟
چه کسی در تاریکی
سرنوشتِ دستکِش های توی کمد بود؟
چه کسی بود آنکه روز جهانی خون را اعلام کرد
وقتی ما از دستشویی خانه
بالغ به خیابانهای تو برگشتیم
و در اولین چاله ی نا تمام شهرداری
دردهای زیر شکم را از ترس به مادر نگفتیم؟
چه کسی بود آنکه بی کس در تو قدم می زد؟
کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت
و بعد برگردیم پشت
به دیوانه های کف ِ بازار
پشت به دیوانه های کف
به پشت
به دیوانه های کف
نشان به نشان
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
....
رشت
زمستان 1390
*نام زایشگاهی در رشت
به معنای گرگ در زبان گیلکی؛ همچنین لقب نویسنده ای گیلانی
*نام پرورشگاهی در رشت
**** هنی (غرب گیلان) یا هنده ( شرق گیلان) به معنای "باز هم" است و ترأ (غرب گیلان) یا تئبه(شرق گیلان) به معنای "برای تو"
#مهناز_یوسفی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/5i2n_img_20180724_100416_925.jpg
نشان به لحن غلیظت رشت
نشان به تن های خیسمان در باران
که شب ها از کوره در می رفت
نشان به دست های سبزت
که از قماش بوگندوهای خاکستریست
از شهر پسمزاری نمانده
ما از بیمارستان فامیلی* به بیمارستان رازی رسیدیم
با یک مشت رگ و قرص بلعیده
با زائو و صدای بوق و درد همچنان
هی رشت!
با آن ترافیک سنگین نزدیک مقعدت
سگ ها بی خوابی راننده های تو را درک نمی کنند
از تو چه پنهان رشت از تو چه پنهان
وقتی دخترخاله پسرخاله در یک دعوای فامیلی خودکشی می کرد
ما به سیاهکل و لاهیجان و شهرهای دیگر هم نظر داشتیم
یادمان افتاد رسالت
و آمبولانسی که از این خراب شده دور بود
بیخود-خراب شده از فواصل فامیلی
بیهود-شهر با آن چارفصل معلق ات در باران
از تو چه پنهان هرگز تعلقی بهت نداشتیم.
از تو پسمزاری نمانده است
بوی تُند ِ زرجوب
بوی تُند بازار
از پستان مادر که بوی ماهی فروش را می داد می ترسیم
می ترسیم رشت
ورگ** های زیادی تو را استشمام می کنند
"ورگ" هویت متناقض نویسنده ات هم بود
با مرگ رابطه ی دوری داشت
اما نمی مُرد
تو چه می دانی چه مردهایی به مردن افتادند
چه مردهایی !
با لباسهای یکسره راه راه در لاکان
و صورت های یکی در میان متاسفشان پشت میله ها
تو چه می دانی فرودگاه چه نقش عظیمی داشت
همچون دکمه های ملتهب پستانی مریض
با سرطان و غریزه و طبیعت همچنان
تو چه می دانی طبیعت که گاهی هم آبی بود یعنی چی
با شن ها تنهایی
با بادبادک ها تنهایی
هی رشت تو خودت شمال بودی و دریا نداشتی رشت
دریا نداشتی رشت
دریا نداشتی ...
بیچاره بابا
همینکه در خراب شده های تو مژدهی*** را کاشت
بیچاره بابا
همینکه به لطف تو غیرت نداشت و مرد ایستاده بود
همینکه ایستاده روی سپیدرود
با زبانی آویزان و دمی نا پیدا
همینکه ایستاده پشت به تهران
با استخوانی در دندان و زوزه ای کبود
بیچاره بابا
همینکه نمی دانست نقشه ات شبیه سر و گردن سگی تنهاست
همینکه بی کس
همینکه بی نقشه
همینکه بی شهروند
همینکه دو- سه چوله از تو غلیظ تریم
یادت علی را فراموش
یادت حسن را فراموش
میترا سهیل هومان فرزام
یادت بچه های همسایه
عماد و سمیرا
یادت سعید را فراموش که در این زهرماری تنها بود
کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت
کاش می دانستی طبیعت که گاهی هم بلند بود لاهیجان است
باید به "هَنی" بگوییم "هَنده"
به "ترأ" بگوییم "تِئبه"****
و جز گاییدن از هیچ فعل دیگری استفاده نکنیم
- امین چند روز پناه در خراب شده تان هست؟
تو،
نسخ نگاه می کردی
با مقعدت پس می کشیدی و
امین ساکت بود...
چقدر اسم اسم
همینکه اسم دلمان می خواهد دیگرنه اسم
با تو کاری نه رشت
با کسی کاری نه رشت
همینکه بی کاریم تنشمان می گیرد
همینکه تنشمان می گیرد بی کاریم
عزیزجان رشت!
با آن قماش مکنده ات از پستان
با تقلای نوشیدن در دهان
با چند لیوان شیر پس از قرص های خودکشی
ما شبانه روز در داروخانه های تو چرخ می زدیم
و هربار که قرص افسردگی تمام شد
به سراغ اسباب پیشگیری جنسی ات رفتیم
و هربار که کارمان تمام شد
حامله بودیم
ما از افسردگی پس از زایمان می ترسیم
تو بگو تو بگو چه کنیم چه کنیم با پرورشگاهی که در رحم داریم
تو بگو تو بگو چه کنیم با لخته لخته های خون
بازوهای درشت پسر
سینه های برجسته ی دختر
و تکه تکه تکه های جنین که از پیشگاه تو بیرون بیرون می ریخت
چه کسی در خانه تنها بود؟
چه کسی زانوهاش را بغل گرفته
پی ِ گوشه های آستینش گریه می کرد؟
چه کسی در تاریکی
سرنوشتِ دستکِش های توی کمد بود؟
چه کسی بود آنکه روز جهانی خون را اعلام کرد
وقتی ما از دستشویی خانه
بالغ به خیابانهای تو برگشتیم
و در اولین چاله ی نا تمام شهرداری
دردهای زیر شکم را از ترس به مادر نگفتیم؟
چه کسی بود آنکه بی کس در تو قدم می زد؟
کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت
و بعد برگردیم پشت
به دیوانه های کف ِ بازار
پشت به دیوانه های کف
به پشت
به دیوانه های کف
نشان به نشان
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
از شهر پسمزاری نمانده است
....
رشت
زمستان 1390
*نام زایشگاهی در رشت
به معنای گرگ در زبان گیلکی؛ همچنین لقب نویسنده ای گیلانی
*نام پرورشگاهی در رشت
**** هنی (غرب گیلان) یا هنده ( شرق گیلان) به معنای "باز هم" است و ترأ (غرب گیلان) یا تئبه(شرق گیلان) به معنای "برای تو"
#مهناز_یوسفی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/5i2n_img_20180724_100416_925.jpg
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبندهیی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشینگاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتانخورده با کلاهِ بوقیِ منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانونِ مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه مییابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانهی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانیست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا
ایکاش ایکاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
□
بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانهیی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکهیی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از ایندست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
□
دستانِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.
رخصتِ زیستن را دستبسته دهانبسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنهی تنگچشمی حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بیکوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ
دالانِ تنگی را که درنوشتهام
به وداع
فراپُشت مینگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)
۲۹ آبانِ ۱۳۷۱
#احمد_شاملو
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/9ux8_img_20180724_202232_997.jpg
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبندهیی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشینگاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتانخورده با کلاهِ بوقیِ منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانونِ مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه مییابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانهی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانیست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا
ایکاش ایکاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
□
بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانهیی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکهیی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از ایندست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
□
دستانِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.
رخصتِ زیستن را دستبسته دهانبسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنهی تنگچشمی حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بیکوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ
دالانِ تنگی را که درنوشتهام
به وداع
فراپُشت مینگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)
۲۹ آبانِ ۱۳۷۱
#احمد_شاملو
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/9ux8_img_20180724_202232_997.jpg
-
مثانه پر از ابر
و بدن
به موازات میله ی پرچم
به تبخیر در بغل
نرم است شهرِ استخوان های مست
نرم
در آغوش های شماره دوزی شده
بر پوست
و نقره شکسته ی سوزن ها
در ردیف موقر
از بارانهای سیاه
در صعود؛
بالها نیم سوز
از حرارت صنعتی ِ قلب
و در اهتزاز
آب دهان فرشتگان،
شره های بنفش
در جاذبه ی داخلی ران ها؛
قوزک
ساعتگرد ِ رفتن از خود
چکیده
کلاله ی بیهوشِ زنبق
واژگون
بر خیابان ها
ادم ها
#کیانا_برومند
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/1pfc_img_20180726_065718_732.jpg
مثانه پر از ابر
و بدن
به موازات میله ی پرچم
به تبخیر در بغل
نرم است شهرِ استخوان های مست
نرم
در آغوش های شماره دوزی شده
بر پوست
و نقره شکسته ی سوزن ها
در ردیف موقر
از بارانهای سیاه
در صعود؛
بالها نیم سوز
از حرارت صنعتی ِ قلب
و در اهتزاز
آب دهان فرشتگان،
شره های بنفش
در جاذبه ی داخلی ران ها؛
قوزک
ساعتگرد ِ رفتن از خود
چکیده
کلاله ی بیهوشِ زنبق
واژگون
بر خیابان ها
ادم ها
#کیانا_برومند
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/1pfc_img_20180726_065718_732.jpg
تو چه دوست داشتنی هستی ای زن
علی الخصوص
زمانی که در فاصله دو شکنجه به خوابم می آیی
قلبم البته تندتر می زند
اما نمی دانم
آیا بدلیل این رویای سبز شکوفان است؟
یا بدلیل شکنجه ای که در انتظار شانه های لرزان؟
همیشه از خود می پرسم
چرا لحظاتی را که با تو نبودم با تو نبودم ؟
ودر فاصله دو شکنجه
این پرسش پیوسته در برابرم مثل نگاه مرموزی می ایستد
آیا زمانی خواهد رسید
که من باز به اختیار خوددر کنار تو باشم
یا در کنار تو نباشم ؟
آنگاه چگونه ممکن است فکر کنم که نخواهم
که حتی لحظه ای در کنار تو نباشم؟
#رضا_براهنی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00919/dhndlduatczd.jpg
علی الخصوص
زمانی که در فاصله دو شکنجه به خوابم می آیی
قلبم البته تندتر می زند
اما نمی دانم
آیا بدلیل این رویای سبز شکوفان است؟
یا بدلیل شکنجه ای که در انتظار شانه های لرزان؟
همیشه از خود می پرسم
چرا لحظاتی را که با تو نبودم با تو نبودم ؟
ودر فاصله دو شکنجه
این پرسش پیوسته در برابرم مثل نگاه مرموزی می ایستد
آیا زمانی خواهد رسید
که من باز به اختیار خوددر کنار تو باشم
یا در کنار تو نباشم ؟
آنگاه چگونه ممکن است فکر کنم که نخواهم
که حتی لحظه ای در کنار تو نباشم؟
#رضا_براهنی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00919/dhndlduatczd.jpg
http://cherouu.ir/نقد-و-برسی-آرواره-های-محال/
#پرستو_فریدونی
#انتشارات_نصیرا
به قلم :
#افسانه_نجومی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
#پرستو_فریدونی
#انتشارات_نصیرا
به قلم :
#افسانه_نجومی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
گذشته بودی و با چشمهای چندینت
دیدی
بیفایده است
آن ها که می دویدی و می دیدی
رویای دشتها که می وزیدی و می رفتی
آن جلگههای هوا
آن باغ ها که گذشتی
پرهای تو که از هوا نگار بردارند
دیگر نمیبینی
میبینمت چگونه میروی بالا
خواب میبینی که خوابیده در کندو
دوباره خواب میبینی
میبینمت چگونه هوا برمی داری
اما
وقتی که بال میزنی، حالا
هرلحظه در میان هوا هیچی
کمرنگ میشوی و ابر میخوردَت
سیاه میشوی و سایه می برَدَت
و در میانِ هوا، به خواب میروی انگار
زنبورِ طلاییِ بالا
این است سهم تو از آبی
بَردار.
*
بوهای سرگردان در اقصای هوا،
باریک های بلند، به ساقههای پر از خونِ سبز
ورجیدنِ همیشهی بی آغاز
گلی که اینهمه راه
تا به اندامِ تو گز کرده بود و نمیدانست
بویی که کنجِ دهانت به سرگیجه ای نفس می کشید و نمی مرد
تینابی که در دهانِ تو می پرسید:
چرا به خانه بر نمی گردیم؟
*
می خواندمت به نام کوچک و می دیدی
می بافتند، فرشِ عسل، برای نشستن
بوی عسل برای چشیدن
خطِّ عسل برای کتابتِ ماندن
دیدی که این جهان و هرچه در او بود
لرزید، تهران باغ های سلسله، لرزید
خون شد، مکیدهی گل شد
و در میان هوا، یک ابر ناگهان
چرخید دور خودش، پل شد
***
پرهیبِ یک عبور
تا باغ های فراموشی
این بود سهمِ تو از آبی
کندوی جاودانهی خاموشی.
#شاهین_شیرزادی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/hqal_img_20180707_120344_980.jpg
دیدی
بیفایده است
آن ها که می دویدی و می دیدی
رویای دشتها که می وزیدی و می رفتی
آن جلگههای هوا
آن باغ ها که گذشتی
پرهای تو که از هوا نگار بردارند
دیگر نمیبینی
میبینمت چگونه میروی بالا
خواب میبینی که خوابیده در کندو
دوباره خواب میبینی
میبینمت چگونه هوا برمی داری
اما
وقتی که بال میزنی، حالا
هرلحظه در میان هوا هیچی
کمرنگ میشوی و ابر میخوردَت
سیاه میشوی و سایه می برَدَت
و در میانِ هوا، به خواب میروی انگار
زنبورِ طلاییِ بالا
این است سهم تو از آبی
بَردار.
*
بوهای سرگردان در اقصای هوا،
باریک های بلند، به ساقههای پر از خونِ سبز
ورجیدنِ همیشهی بی آغاز
گلی که اینهمه راه
تا به اندامِ تو گز کرده بود و نمیدانست
بویی که کنجِ دهانت به سرگیجه ای نفس می کشید و نمی مرد
تینابی که در دهانِ تو می پرسید:
چرا به خانه بر نمی گردیم؟
*
می خواندمت به نام کوچک و می دیدی
می بافتند، فرشِ عسل، برای نشستن
بوی عسل برای چشیدن
خطِّ عسل برای کتابتِ ماندن
دیدی که این جهان و هرچه در او بود
لرزید، تهران باغ های سلسله، لرزید
خون شد، مکیدهی گل شد
و در میان هوا، یک ابر ناگهان
چرخید دور خودش، پل شد
***
پرهیبِ یک عبور
تا باغ های فراموشی
این بود سهمِ تو از آبی
کندوی جاودانهی خاموشی.
#شاهین_شیرزادی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/hqal_img_20180707_120344_980.jpg
ای آخرین ستایش
ای متن ثنای ادیبان قرن هشتم هجری
و پیاز ها که رنده می شوند
در تاریخ آشپزی می کنی ات
با ماهیتابه تفلون
ماست که شل می شود
لیس بزن کاسه به کاسه
پیامبر ! پیامبر !
تا به عروج می رسی
من کلمه را به عقد تو در آورده ام
مدحی جانانه
ای آخرین ستایش
ای حمد و سوره اول قرآن
ای به نام خداوند جان و خرد
در اول شاهنامه
ای که هنوز می شنوند از نی در نهمین خانه باز داری شکایت می کنی
ای که زمین های زراعی ام را شخم زدی
ای تمام ترس ها
ای تمام شک ها و یقین هام
متن آخر هر نبرد
بین من و تاریخ نارنج کشی
در باغ های شمال
برگرد ! برگرد !
من به هشتم برسانمت
به هفتم چطور ؟؟
نهمین خانه
خواب شو ! خواب شو !
ای مهر آریایی
رستم است که برمی خیزد از پیکار با آخرین ستایش
رستم است که ماشین های گرانقیمت را در حوالی شهسوار ارزان کرده بود
رستم است که حمد و سوره اول قرآن را به حبس می بَرَد
حبس تعزیری
در ابد و یک روزش
ای خوابگزار اعظم خواب های تلخ هم تعبیر دارند ؟!
با یک روز که نرخ دلار به ریال گران می خری
و روز دیگر با پوتین در خیابان ها ارزان می کنی اش
مهر آریایی
تا آخرین ستایش
مرا به نهمین خانه برسانم
که پیامبر ! پیامبرت
از آن جا رستم را عقد کرده بود
#علی_قاسمی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/9nk4_img_20180729_104358_847.jpg
از جناق سینه ی ما رد شده بود
از استخوان ترقوه ی کتف های ما رد شده بود
از سرخرگ قلب های ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدان ها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابان ها راه رفتیم
و حرف هایمان به شکل کوچه های فرعی بود
از درهای باز خانه های کوچه های فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامه ی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیواره ی میدان آزادی
پرنده های بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلند تری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را می برد به جاهای دیگری تا نسیم ملایم تری باشد
گلوله گُرده ی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران می برد
گلوله از توده ی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلوله ی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمی توانست بفهمد؛ گلوله می تواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور می شد از تک تیر انداز و از ما رد می شد
پس نمی توانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده ی دوره گرد رد شده بود گلوله
از قرآن های جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرت های جوان
از پیشانی بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبهه ها می رفت
از آمبولانس های مجروحین و زخم های باند پیچی شده
از دست های مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمک های مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش می چرخد و می پیچد و راه های خودش را می درد و در سرب داغ خودش می سوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاء عام به غیب می رفت
ملاء عام کد ملی داشت
ملاء عام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاء عام قسط بانک می داد
ملاء عام کارمندانی بودند که توضیح المسائل خوانده بودند
ملاء عام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاء عام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاء عام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب های تشنه ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسؤولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنه ای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
می توانست مکث کند
وی
می توانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
می توانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
پروردگارا!
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
پروردگارا !
اینجا تهران است
و خون به خونین ترین شکل خون
پایتخت خون
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
پروردگارا!
این شعر
در یکی از کوچه های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود
#کورش_کرمپور
پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00916/tttqno63yfii.png
از استخوان ترقوه ی کتف های ما رد شده بود
از سرخرگ قلب های ما رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلویش بود
ما
به شکل میدان در میدان ها حلقه زدیم
ما
به شکل خیابان در خیابان ها راه رفتیم
و حرف هایمان به شکل کوچه های فرعی بود
از درهای باز خانه های کوچه های فرعی رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی درها بود
گلوله شاهنامه ی میدان فردوسی را سوراخ کرده بود
دیوار صوتی انقلاب میدان را شکسته بود
کمانه کرده بود به دیواره ی میدان آزادی
پرنده های بومی
اوج گرفته بودند تا آسمان بلند تری را نشان بدهند
گلوله از پر پرندگان رد شده بود
باد
خودش را می برد به جاهای دیگری تا نسیم ملایم تری باشد
گلوله گُرده ی باد را سوراخ کرده بود
ابر
داشت خویشتن را در آسمان تهران به جای دیگری برای باران می برد
گلوله از توده ی ابر رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی ابرها بود
مطلق بود
گلوله ی مطلق از گلوله رد شده بود
وی
در بعلاوه ی دوربین تک تیرانداز
نمی توانست بفهمد؛ گلوله می تواند که گلوله نباشد
پس با نگاهی به قفایش
پس دور می شد از تک تیر انداز و از ما رد می شد
پس نمی توانست اثبات کند که شلیک شده است
درست خورده بود توی بغض توی گلو
از بلندگوی دستی فروشنده ی دوره گرد رد شده بود گلوله
از قرآن های جیبی رد شده بود گلوله
خلاف مسیر متروی تهران در حرکت بود گلوله
از تیشرت های جوان
از پیشانی بندهای سبزی که روزی با وی خاکریز مشترکی داشتند رد شده بود
گلوله از خط مقدم به پشت جبهه ها می رفت
از آمبولانس های مجروحین و زخم های باند پیچی شده
از دست های مصنوعی که بالاخره توانستند خودشان را مشت کنند رد شده بود گلوله
از صندوق کمک های مردمی رد شده بود
کمانه کرده بود به اخذ رأی
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی رأی بود
این گلوله است که در خودش می چرخد و می پیچد و راه های خودش را می درد و در سرب داغ خودش می سوزد و جهان در مقابل چشمش دهان تو بود
درست خورده بود توی بغضی که توی دهانت بود
از غیب آمده بود و در ملاء عام به غیب می رفت
ملاء عام کد ملی داشت
ملاء عام در ورزش همگانی تمرین راهپیمایی خانوادگی داشت
ملاء عام قسط بانک می داد
ملاء عام کارمندانی بودند که توضیح المسائل خوانده بودند
ملاء عام حجاب اسلامی را رعایت کرده بود
ملاء عام مشتی محکم بر دهان دشمن بود
ملاء عام حامی مظلومان جهان بود
گلوله از لب های تشنه ی حامیان مظلومان جهان رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی آب بود
مردم در صحنه بودند
مسؤولین در صحنه بودند
دشمنان در صحنه بودند
اراذلیون و اوباشیون
گلوله از صحنه ای که مردم در آن بودند رد شده بود
درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی صحنه بود
وی
می توانست مکث کند
وی
می توانست خودش را در یک قدمی گلویش به زمین بزند
می توانست همان تک تیری باشد
که در هیچ جنگی شلیک نشد
فشنگی که به یادگار به گردن دوست و دشمن آویزان است
گلوله درست خورده بود توی بغضی که توی گلوی دوست و دشمن بود
پروردگارا!
این نبود که این گلوله این بغض را اینگونه در این گلو بشکند
پروردگارا !
اینجا تهران است
و خون به خونین ترین شکل خون
پایتخت خون
پروردگارا!
ایران را به خاطر بسپار
پروردگارا!
این شعر
در یکی از کوچه های فرعی آبادان سروده شده است
گلوله
درست خورد توی شعری که توی گلوی آبادان بود
#کورش_کرمپور
پروردگارا ایران را به خاطر بسپار
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00916/tttqno63yfii.png
امان ندادند
امان ندادند که دستانت را از خواب پل ها عبور دهم
امان ندادند دوباره ببرمت کنار آخرین پرواز
جا بمانی و شب
تا ساعت سه روی صندلی های فرودگاه چرت بزنی
فردا تمام پروازها لغو می شوند
"نه باد بود
نه باران
نه خیال "
ایران را ابرها ساخته بودند
درست که بر باد رفتیم
درست که آخرین حجله ی برف ها را خرها به خون کشیدند
"درست که سرخ هنوز هم خون را بخاطر می آورد"و
دست
خداحافظ را
درست که آب به قیمت بنزین گران است و عشق حراج
اما من هنووووز مهدی قلایی هستم
و از هر راهی که به نظرم مطمئن تر است
از هر رگی که زیبایی تو را برجسته تر کند نگاه می کنم به مرگ
به مرگ که به آنها نزدیک تر است تا ما
مرگ با ما هم چیزی به دست نمی آورد جز تن که ما بارها بدست گرفتیم و از دست دادیم
و من که تنها نقطه ضعفم ادبیات بود
و ادبیات که تنها نقطه ضعفش تو بودی
و ادبیات که هدایت شد
و آخرین تماس که هدایت شد
و آقازاده ها که هدایت شدند به عشق
و هدایت برادر شهریار که هدایت شد به آقازاده ها
دیروز در آرمان امروز نوشته بود
زهرا رهنورد با آن روسری گل گلی اش آخرین ذخیره نمادین نظام است
ذخیره ی اجتماعی را که به جا دادند
راستی! از آغوش پدرانه چه خبر؟
از ریش سیاه و سفید
از قرمزهایی که دور می خورند
می گویند اسم تو هم در ثبت سفارش ها هست معصومه!
کاش یک آرایشگر پیدا می شد که خط ریش ها را درست و به یک اندازه کوتاه کند
مثل اسامی آن صد نفر که امضای شان پای نامه ی دوم می آید
می گویند این روزها امضاهای ات را دو سه تاب پیچیده تر
انگار که روی پل علیرضا حیدری رفته
تا جعل نشوند
من عاشق آدم هایی هستم
که وقتی حرف می زنند شعر تولید می شود نه لبنیات
امان ندادند که فکر کنم اگر انگشتت را بگذاری روی نبض دست چپم از همه ی دردها خلاص می شوم
و حالا هی انگشتت را دنبال می کنم
من
جوری تربیت نشده ام که فکر کنم راه دیگری هم هست.
#مهدی_قلایی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00920/euxi678lhchj.jpg
امان ندادند که دستانت را از خواب پل ها عبور دهم
امان ندادند دوباره ببرمت کنار آخرین پرواز
جا بمانی و شب
تا ساعت سه روی صندلی های فرودگاه چرت بزنی
فردا تمام پروازها لغو می شوند
"نه باد بود
نه باران
نه خیال "
ایران را ابرها ساخته بودند
درست که بر باد رفتیم
درست که آخرین حجله ی برف ها را خرها به خون کشیدند
"درست که سرخ هنوز هم خون را بخاطر می آورد"و
دست
خداحافظ را
درست که آب به قیمت بنزین گران است و عشق حراج
اما من هنووووز مهدی قلایی هستم
و از هر راهی که به نظرم مطمئن تر است
از هر رگی که زیبایی تو را برجسته تر کند نگاه می کنم به مرگ
به مرگ که به آنها نزدیک تر است تا ما
مرگ با ما هم چیزی به دست نمی آورد جز تن که ما بارها بدست گرفتیم و از دست دادیم
و من که تنها نقطه ضعفم ادبیات بود
و ادبیات که تنها نقطه ضعفش تو بودی
و ادبیات که هدایت شد
و آخرین تماس که هدایت شد
و آقازاده ها که هدایت شدند به عشق
و هدایت برادر شهریار که هدایت شد به آقازاده ها
دیروز در آرمان امروز نوشته بود
زهرا رهنورد با آن روسری گل گلی اش آخرین ذخیره نمادین نظام است
ذخیره ی اجتماعی را که به جا دادند
راستی! از آغوش پدرانه چه خبر؟
از ریش سیاه و سفید
از قرمزهایی که دور می خورند
می گویند اسم تو هم در ثبت سفارش ها هست معصومه!
کاش یک آرایشگر پیدا می شد که خط ریش ها را درست و به یک اندازه کوتاه کند
مثل اسامی آن صد نفر که امضای شان پای نامه ی دوم می آید
می گویند این روزها امضاهای ات را دو سه تاب پیچیده تر
انگار که روی پل علیرضا حیدری رفته
تا جعل نشوند
من عاشق آدم هایی هستم
که وقتی حرف می زنند شعر تولید می شود نه لبنیات
امان ندادند که فکر کنم اگر انگشتت را بگذاری روی نبض دست چپم از همه ی دردها خلاص می شوم
و حالا هی انگشتت را دنبال می کنم
من
جوری تربیت نشده ام که فکر کنم راه دیگری هم هست.
#مهدی_قلایی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00920/euxi678lhchj.jpg
.
"پهلو گیری سهراب در بندر اجدادی
یا
نامادری"
برگشت
عطرش را برداشت
اتاق زیرسکوت عکس اش
داشت خم می شد
قبر می شد
شده بود
مادر ازساعتی که حرف زد حرف می زد
مادر ازساعتی که دیگرحرف نزد حرف می زد
"خون تو از بینی نبود
که چکید روی کتاب های مدرسه
قرار ما یک تار مو بود
حالا که این همه برگ ریخته است
حالا که...
می بینی؟
نه آهو بود نه پلنگ
درچشمان او
اصلن هیچ حیوانی در کار نبود
صف بسته بودند که اندوه خود را رعایت کنند
می گفت نوبت به گریه من اگر رسید
اول کودکی را به یاد بیاورید که کودکی نکرد
بعد ماه که زیر پوتین ها گم شد
درهیاهو ماهیان مرده را نمی شمارند
در گل آلودترین روزصیاد
تک تک دهان بازمی کنند
" شاید این سرنوشت ماست که بر دوش چاقو
از کنار دریا می گذریم. ..
"جست و خیز نمی کنم درخیابان
زمین بازی من
خشک تر از چشم مادران سئوال دار است... "وقتی نمی توانی حرف بزنی بوق می زنی
چاه می زنی
در لیوان آب ها وُ
قرص های کف دستت... در پرانتزی که بسته دارد می شود به زور
هنوز دهانی نیمه باز هست
ولبخندی که فراموش کردی
زمان مرگ
به عکاس بدهی بیاورد برای ما
مادر ازساعتی که حرف زد حرف می زد
مادر از ساعتی که....
#فرزاد_آبادی
از خیابان ایرانی
هزاروسیصد وهشتاد وهشت
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/emnw_img_20180801_121152_414.jpg
"پهلو گیری سهراب در بندر اجدادی
یا
نامادری"
برگشت
عطرش را برداشت
اتاق زیرسکوت عکس اش
داشت خم می شد
قبر می شد
شده بود
مادر ازساعتی که حرف زد حرف می زد
مادر ازساعتی که دیگرحرف نزد حرف می زد
"خون تو از بینی نبود
که چکید روی کتاب های مدرسه
قرار ما یک تار مو بود
حالا که این همه برگ ریخته است
حالا که...
می بینی؟
نه آهو بود نه پلنگ
درچشمان او
اصلن هیچ حیوانی در کار نبود
صف بسته بودند که اندوه خود را رعایت کنند
می گفت نوبت به گریه من اگر رسید
اول کودکی را به یاد بیاورید که کودکی نکرد
بعد ماه که زیر پوتین ها گم شد
درهیاهو ماهیان مرده را نمی شمارند
در گل آلودترین روزصیاد
تک تک دهان بازمی کنند
" شاید این سرنوشت ماست که بر دوش چاقو
از کنار دریا می گذریم. ..
"جست و خیز نمی کنم درخیابان
زمین بازی من
خشک تر از چشم مادران سئوال دار است... "وقتی نمی توانی حرف بزنی بوق می زنی
چاه می زنی
در لیوان آب ها وُ
قرص های کف دستت... در پرانتزی که بسته دارد می شود به زور
هنوز دهانی نیمه باز هست
ولبخندی که فراموش کردی
زمان مرگ
به عکاس بدهی بیاورد برای ما
مادر ازساعتی که حرف زد حرف می زد
مادر از ساعتی که....
#فرزاد_آبادی
از خیابان ایرانی
هزاروسیصد وهشتاد وهشت
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://www.upsara.com/images/emnw_img_20180801_121152_414.jpg
Forwarded from مجله الکترونیکی تخصصی شعر چرو
Forwarded from مجله الکترونیکی تخصصی شعر چرو
4_433816706490564756.pdf
826.2 KB