#پارت_71
حس خوشحالی نسبت به پدر شدن مجددش نداشت، بالعکس در بیحسترین حالت خودش قرار داشت.
انگار که چندمین بچه است! بیآنکه ذوقش را داشته باشد. زمان هامین هم ذوق آنچنانی نداشت.
اما از همان لحظهی به آغوش کشیدن نوزاد چندماههاش، دل و دیناش رفت.
هامین. تنها عضو خانوادهاش!
پروندههایی که روی میز، بالای یکدیگر تلنبار کرده بود را یکی یکی برداشت.
تنها امیدش پیدا کردن یک مکان، یا معتمد فضلی بود.
کسی که از جاش پنهان شدن مدارک با خبر باشد.
زمانی توجهاش به ساعت جلب شد که هوای اتاق تاریک شده و تمامی پروندههایی که دست چین برداشته بود را تا صفحهی آخر خوانده بود.
گردن خشک شدهاش را تکان داد و دستی به پشت گردنش کشید، هنوز از پشت میز بلند نشده بود که توجهاش به نوشتهی ریزی به روز دفتر دستنوشتههای عارف جلب شد.
_فصل سرد. درخت سیبِ خشک شده!
چندبار نوشتهی ته برگه را خواند و هربار متعجبتر از قبل شد.
_یعنی چیظو فصل سرد و درخت سیب؟ شوخیه؟!
هیستریکوار خندید و باز هم همان جمله را تکرار کرد.
_شعر نوشتی توی دفترت؟ مرتیکه دِ اگه جلوی دستم بودی، اگه زنده بودی...
صدای پیچیده شدن زنگ گوشی توی سکوت اتاق پیچیده و چندثانیه زنگ خورد.
تلاشی برای جواب دادن نکرد و تنها دستی داخل موهایش کشید.
_کاش زنده بودی عارف! اونوقت با دستای خودم میکشتمت و خیالم یه عمر راحت بود، مرتیکه!
صدای زنگ قطع شد و طولی نکشید که بلافاصله دومرتبه صدایش بلند شد.
_چطور مردی تو؟ توی مار موذی چجوری مردی قبل از اینکه دستم بهت برسه؟
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜
حس خوشحالی نسبت به پدر شدن مجددش نداشت، بالعکس در بیحسترین حالت خودش قرار داشت.
انگار که چندمین بچه است! بیآنکه ذوقش را داشته باشد. زمان هامین هم ذوق آنچنانی نداشت.
اما از همان لحظهی به آغوش کشیدن نوزاد چندماههاش، دل و دیناش رفت.
هامین. تنها عضو خانوادهاش!
پروندههایی که روی میز، بالای یکدیگر تلنبار کرده بود را یکی یکی برداشت.
تنها امیدش پیدا کردن یک مکان، یا معتمد فضلی بود.
کسی که از جاش پنهان شدن مدارک با خبر باشد.
زمانی توجهاش به ساعت جلب شد که هوای اتاق تاریک شده و تمامی پروندههایی که دست چین برداشته بود را تا صفحهی آخر خوانده بود.
گردن خشک شدهاش را تکان داد و دستی به پشت گردنش کشید، هنوز از پشت میز بلند نشده بود که توجهاش به نوشتهی ریزی به روز دفتر دستنوشتههای عارف جلب شد.
_فصل سرد. درخت سیبِ خشک شده!
چندبار نوشتهی ته برگه را خواند و هربار متعجبتر از قبل شد.
_یعنی چیظو فصل سرد و درخت سیب؟ شوخیه؟!
هیستریکوار خندید و باز هم همان جمله را تکرار کرد.
_شعر نوشتی توی دفترت؟ مرتیکه دِ اگه جلوی دستم بودی، اگه زنده بودی...
صدای پیچیده شدن زنگ گوشی توی سکوت اتاق پیچیده و چندثانیه زنگ خورد.
تلاشی برای جواب دادن نکرد و تنها دستی داخل موهایش کشید.
_کاش زنده بودی عارف! اونوقت با دستای خودم میکشتمت و خیالم یه عمر راحت بود، مرتیکه!
صدای زنگ قطع شد و طولی نکشید که بلافاصله دومرتبه صدایش بلند شد.
_چطور مردی تو؟ توی مار موذی چجوری مردی قبل از اینکه دستم بهت برسه؟
✨بنا به درخواست شما عزیزان، ویآیپی رمان (هاووش) افتتاح شد.✨
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنلاصلی)
🫐داستان داخل ویآیپی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه❤
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارتهای ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋
جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
❌دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت❌💜