O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
161 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
708 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
#پارت_52



هاووش با دودلی وارد اتاق شد و جواب آزمایش را به دست گرفت.

حسش قابل اسم‌ گذاری نبود. با خودش که تعارف نداشت. داشتن یک بچه آن هم زنی که تنها همخوابه‌ی یک شبه‌اش بود، را نمی‌خواست و از طرفی پای غرور کاذبش به میان بود که حتماً پدر آن بچه او باشد!

پدر بچه‌ای که اولین رابطه‌ی مادرش با او بود!
جواب آزمایش میان انگشتانش بود و قدرت دیدنش را نداشت.

_جواب آزمایش مشخص هست جناب. پدر جنین خودِ شما هستید‌!

آن شب در ذهنش جان گرفت. هشدار داده بود و کرانه نابلدانه از باد برده بود حرفش را.

_واقعا‍ً؟

_بله، جواب همین رو نشون میده، خودتون هم می‌تونید چک کنید.

به حرف پرستار. پوزخند زد. چک می‌کرد؟ همه چیز در یک روز اتفاق افتاده بود.
پیدا کردن دختر فضلی که همخوابه یک‌شبه و حال مادر بچه‌اش از آب در آمد!

_نیازی نیست.

کرانه روی صندلی نشسته و از شدت استرس پا تکان‌ می‌داد.
از جواب آزمایش مطمئن بودم اما چیزی که آزارش می‌داد هویت هاووش بود. جهانشاهی که هنوز نتوانسته بود هضم کند.

_اگه پیدات نمی‌کردم، قرار نبود بفهمم بچه‌ام رو حامله‌ای نه؟

سر کرانه بالا آمد. قیرسیاه چشمان هاووش را می‌دید و زبان فرو بسته بود تا حرف نزند.

_حامله‌ای! اون هم از من! بابات میدونه؟

حالت چهره‌اش که عوض شد کرانه لحظه‌ای ترسید. آن چشم‌های کینه‌توز و لب‌هایی که می‌خندید عجیب تناقض داشتند.

_میدونه که با کسی که ازش اخاذی می‌کرد، خوابیدی؟

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_53



رگ گردنش داشت برآمده می‌شد و کرانه با تنی لرزان به صندلی فلزی بیمارستان چسبید.

_مرتیکه‌ی عوضی خوب بلد بود باج بگیره، الان کجاست هان؟ کجاست که بیاد با دو سه تا تهدید، جیبم رو تیغ بزنه؟

بدجور عصبی بود. طوری که با خبر پدر شدن مجدد هم چیزی از یادش نرفته بود.

کرانه توی خودش جمع شده و با صدای آرامی زمزمه کرد:
_مرده!

هاووش انگار نشنید که با حرص و غضب پرسید:

_چی گفتی بچه؟ کجاست بابات هان؟ بگو تا نزدم توی دهنت! فکر کردی برام مهمه که توله‌ام توی شکمته؟ گفته بودم که از هرزه‌ها بچه نمی‌خوام!

کرانه سر بالا گرفت و یشمی‌های خوش‌رنگش را به هاووش دوخت.
بدبختی‌اش تازه شروع شده بود انگار!

_بهشت‌زهراست. مرده!

اشک از گوشه‌ی چشمش راه گرفت و با مظلومیت زمزمه کرد:
_چندماهه که نیست. با یه‌ تصادف چندماه پیش، هم خودش هم...

هق‌هق کرد و هاووش ماتش برد. لحظه‌ای توی شک فرو رفت و بعد با اعصبانیت به سمت کرانه آمد و محکم‌ چانه‌اش را گرفت.

_با من شوخی نکن بچه! اون مردک اجازه مردن رو نداره، نه تا وقتی که تمام دین‌اش به من رو پرداخت نکرده باشه، نه تا وقتی که مدارکم رو برنگردونده باشه.

دلش یک جواب دیگر می‌خواست. اینکه بشنود از ترس قایم شده بهتر بود، چون حداقل می‌دانست که روزی دستش به آن مرد خواهد رسید، اما اینکه زیر خاک باشد ناممکن بود.

_باید باشه که بتونه تاوان پس بده! تاوان تهدید کردن منِ هاووش رو! تاوان تک به تک روزهایی که با زور تهدید پول بالا می‌کشید.

کرانه فکر کرد منظورش همان پنج‌میلیارد است و لب فرو بست. چندماه تمام پنهان نشده‌ بود که حالا با بدبختی بیوفتد به آغوشِ طلبکار پدرش!

_خودش نیست ولی...تو هستی! دختر یکی یدونه‌اش!

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_54



کرانه پر حیرت و با چشمانی وق زده تنها نگاهش کرد.

_جای بابات، چرا تو نباشی که تاوان پس بدی؟ توی این خانواده جز توهم کسی نمونده!

گوشی‌اش در جیب مدام زنگ می‌خورد و همین یک رقمه را برای اعصاب خوردی بیشتر، کم داشت.
پوزخندی به حال و احوال کرانه زد. انگار چه هیچ بذر رحمی توی دلش نبود!

_زنده‌ها‌هستن تا تاوان بدن. ولی مرده باس روحش تو آرامش باشه دیگه؟ تو که نمی‌خوای نفرین من باشه پشت سر اون بابای مادر به خطات؟

مظلومیت کرانه برایش اصلاً خوب نبود. باطنش را که نمی‌توانست گول بزند. در ظاهر خشن و سرد تلقی می‌کرد، ولی همین حالا قلب خودش بیشتر از کرانه مچاله شده بود.

_چی می‌خوای؟

کرانه با ترس پرسیده بود. جواب سؤال را خوب می‌دانست. همان پنج میلیاردی که قادر به پرداختش نبود!
هاووش کمی کمر خم کرد تا رخ به رخ کرانه قرار بگیرد.

_می‌تونی چیزی که می‌خوام رو بهم بدی؟

از این سؤال جا خورد. هیچ چیزی نداشت و جواب این سؤال مشخص بود که لب‌ جنباند.

_نه!

_پس زیپ دهنت رو بکش بچه. ویراژ دادن روی اعصاب من حدی داره که اگه به حدش برسه، بدجور آتیشی‌ام میکنی!

_من می‌خوام برم. بذار برم، لطفاً!

خواهش و التماس توی چشم‌هایش موج می‌زد که هاووش بی‌آنکه حالت چهره‌اش تغییر کند، روی برگرداند.

_چرا؟ چرا باید بذارم که بری؟ نکنه فکر کردی حالا که‌ یه‌شب زیرخوابم بودی و اَد همون شب ازم حامله‌ شدی، خوشم اومده ازت که بی‌سود ولت کنم؟

دستش جلو رفت که کرانه با ترس پلک بست. فکر می‌کرد قرار است آن دست روی گونه‌اش فرود بیاید که برعکس طره‌ای از موهایش را به میان دست گرفت.

_من آدمای پرسود رو رها نمی‌کنم. تو قراره تمام ضرر و زیانی که اون عوضی زد رو جبران کنی!

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_55



_از یه‌ دختر هفده ساله، چه کاری بر میاد که اجازه‌ی رفتن ندارم؟ لطفاً! خواهش می‌کنم بذار برم. دردِ تو از بابامه نه من. من چیزی ندارم که بخوای ازم بگیری، جز زندگی‌ام!


هاووش با لذت ابرو بالا انداخت. عاشق چنین بحث‌هایی بود که طرف مقابل کم نیاورد.


_دردم با بابات شروع شد اما! متأسفانه قرار نیست باشه که با خودش تموم بشه! چرا با تو تمومش نکنم؟ به هرحال که توهم جزئی از اونی!

کمر صاف کرد. دست داخل جیب فرو برده و نگاه مستقیم‌اش دوخته شد به تابلوی اطلاعات بیمارستان.

_تنها راه نجاتت برگردوندن تمام ضررهاییه که پدرت باعثش شد! اگه برشون گردونی، آزادی که هر قبرستونی که دلت می‌خواد بری.

جهت کفش‌هایش عوض شده و حتیٰ فرصت فکر کردن‌ را هم به کرانه نداد.

_خونه ی من میمونی. درست جلوی هردو چشم‌هام! به فضلی اعتماد نداشتم، به دخترش هم اصلاً ندارم. پس حواست رو چهارچشمی باز کن.

_من خودم خونه دارم. لطفاً بذار همون‌جا بمونم!

سرتق و تخس شده بود. انگار چه نه انگار دوبرابر سنِ دختر روبه رویش را داشت.

_حرفم دوتا نمیشه بچه جون. ادامه بدی، تهش می‌فرستمت زیر زمین خونه‌ام، تا با سوسک و موش‌هاش مهمونی بگیری.

کرانه پر تردید بلند شد و توجه هاووش از گوشه‌ی چشم به او جلب شد.

_چرا باید اونجایی که...تو میگی بمونم؟

_چون بچه‌ی من رو حمل میکنی! با خودت تکرار کن، هرروز و هر لحظه از روزگارت دیکته‌اش کن‌، تا یادت نره!

از سر ناچاری کمی مکث کرده و حس می‌کرد هر لحظه ایست‌ قلبی می‌گیرد که لب‌جنباند و آنچه را که نباید به زبان آورد:

_می‌خوام سقط کنم!

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_56



سر هاووش جوری برنده به سمتش چرخید که صدای پیچ و مهره‌های گردنش در آمد.

_چه گوهی خوردی تو؟ سقط کنی؟!

می‌خندد و خنده‌هایش رعشه‌ای تند به جان کرانه می‌اندازد. سر تکان داده و با لبی کج شده و حالتی ترسناک‌گونه می‌گوید:

_بچه‌ی منو؟

کرانه داشت پس می‌افتاد.

_تو کی هستی که بخوای بچه‌ی من رو سقط کنی؟ یه‌ جهانشاه رو!

از حرفی که زد، پشیمان نبود. بچه بود و روزگار بچه باید به بچگی تلف می‌شد نه به بزرگ کردن یک بچه‌ی دیگر!

_من...من نمی‌خوام که....بچه رو به دنیا بیارم!

دست هاووش بالا رفت. می‌خواست توی دهانش بکوبد که با دیدن آن یشمی‌های خیس، دلش از مظلومیت دختر به رعشه در آمده و دستش میان زمین و آسمان خشک شد.

_بِبُر! صدات نیاد بچه که همین‌جا، وسط هر کس و ناکسی می‌زنم تو دهنت. حیف، حیف که هم بچه‌ای هم حامله، وگرنه...

وگرنه آخر توی گلویش ماند. قبلاً اینگونه صحبت نمی‌کرد و همین بود که آزارش می‌داد.

_با من میای، تو خونه‌ی من و کنار من میمونی تا هر وقتی که اون بچه به دنیا بیاد.

جای حرفی باقی نگذاشته و با گرفتن بازوی کرانه او را به نرمی به جلو کشید.
سر پایبن برده و درست، کنار لاله‌ی گوشش پچ‌پچک کرد.


_از گزافه گویی خوشم نمیاد، دخترِ عارف!

بلافاصله خودش را عقب کشید و جلوتر از کرانه رفت.
کرانه ماند و قدرتی که از پاهایش ربوده شد.

اول و آخرش مجبور بود که کوتاه بیاید. همه‌چیز تغییر کرده بود و حال از پرنسس خانه‌ی پدری، شده بو حرف‌شنوی طابکارِ پدرش!

طلبکاری که جز آن شب ندیده و نمی‌شناختش. طلبکاری که ادعای بیشتری از طلبش داشت.

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_57



پشت سر هاووش واردِ خانه شد. ویلایی دوبلکس که تنها چیزی که همان اول نظرش را جلب کرد، لوستر عثمانی که نمی‌شد نگاه ازش گرفت.

هاووش روی پله‌ها گردن چرخاند و نگاهی گذرا به اویی که محو لوستر شده بود انداخت.

_می‌خوای تا غروب عینهو ماست، اونجا به‌ایستی؟

کرانه به خودش آمده و‌ با چرخاندن سرش، سریع راه پله‌ها را در پیش گرفت.

_قانون این خونه قانونِ منه! گوهرخاتون مسئول اینجاست، هرچند تا چند هفته‌ای مرخصیه. به محض برگشتن آداب موندن تو این خونه رو بهت یاد میده.

هر کلمه‌ای که می‌شنید، حیرت زده‌ترش می‌کرد. قانون و مقررات خانه؟!
ناخوداگاه زیر لب، زمزمه کرد:

_مگه کاخ آبیه؟

_کاخ آبی نیست، اما قانون داره! نمی‌خوام اینجا شکل طویله بگیره.

آرام حرف زده بود. به حدی که خودش هم شک کرد که زمزمه کرده یا‌ نه و اینکه هاووش جوابش را داد متعجب‌ترش کرد.

_ولی مهم‌تر از هرچیزی...

روی پله‌ی آخر پا گذاشته و آن یکی پایش هنوز یک پله پایین‌تر قرار داشت.
با دست اشاره‌ای به در سرمه‌ای رنگ تیره زده و گفت:

_رفتن به اون اتاق، به هیچ وجه نمی‌خوام که پات به اون اتاق باز بشه، که اگه بشه، آخر و عاقبتش گردن خودت!

کنجکاوی کرانه با این حرف‌ها بیشتر بر انگیخت. اینکه چه داخل آن اتاق بود که هاووش رویش تأکید می‌کرد، کنجکاوش می‌شد.

_پس حدت رو بدون. دلم نمی‌خواد دومرتبه تکرارش کنم.

گفت و به سمت اتاق خوابش پیش رفت. کرانه هاج و واج مانده، پله‌ها را پشت سر گذاشته و میان سالن بالا ماند.

_مهمون آقا، شمایی؟

چرخید و زنی نسبتاً میانسال به چشمش خورد. حرفی نزده بود که زن مجدد به حرف آمد.

_آقا گفتن اتاق خالی برای موندن نیست، اتاق خودشون بمونید.

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_58



با گیجی سر جنباند و انگار که متوجه حرفش ثریا نشده بود.

_کجا بمونم؟

ثریا با دید خوبی نگاهش نکرد. کرانه زود ته آن نگاه معنادار و سرد را گرفت و به روی خودش نیاورد.
باید به این رفتارها عادت می‌کرد و خودش را وفق می‌داد.

_اتاق خودشون! تأکید کردن‌ که حتماً برسد اونجا.

صدای تهدید آمیز هاووش همزمان توی سرش اِکو شد و ثریا برگشت، تا برود.
حق دخالت نداشت و همین هم آزارش می‌داد.

کرانه سردرگم و ول‌معطل وسط سالن طبقه‌ی بالا چرخ می‌خورد.
لج کرده و نمی‌خواست که به این زودی، حرف‌های هاووش را گوش دهد.

_می‌خوام برم.

_جایی رو هم داری مگه؟

صدای پر از تمسخر و استهزا آمیز هاووش بدجور به پرش زد. با خودش حرف می‌زد و انتظار نداشت که دقیقاً همان لحظه کسی از غیب رسیده و حرفش را بشنود.

_کَری دخترجون؟ مگه چیزی هم مونده از اموال بی‌کران پدرت که می‌خوای بری؟

کرانه با تعلل برگشت. دیدش. درست در رأس نگاهش قرار گرفته بود. با گرمکن طوسی رنگ به دیوار تکیه داده و دست به کمر و با لبخندی کج، سر تا پای کرانه را آنالیز می‌کرد.

_خونه‌اش و ماشین‌هاش مصادره‌ی بانکه. حساب‌های بانکی‌اش هم بلوکه شده، هرچند قبل اون هم یک دونه شپش هم توی جیبش نداشت.

کرانه تعجب کرد. این‌ها را به این دقت، هم خودش نمی‌دانست چه برسد به فرد دیگری.

_چیه؟ نمی‌دونستی؟ دختر تو چقدر پخمه‌ای که حتیٰ منو نشناختی! جیب پر کن پدرت، باید خیلی برات مطرح از آب در میومد. ناامید شدم.

_جیب پر کن‌؟ فقط بخاطر یک بار قرض؟

هاووش لبخندش را کش داد و ژستش را بهم نزد.

_تو چی می‌دونی پرنسس؟

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_59



تکیه‌اش را از دیوار گرفته و هر قدمش را پر صلابت بر می‌داشت.

_جز خرج کردن پول تو جیبی‌ و بیرون رفتنت با دوستای هم سن و سالت، مگه چیزی هم میدونی؟ عارف یعنی پدر عزیزت بیشتر از یک بار قرض به من بدهکاره.

_نیست. بابام به هیچکی هیچ چیز بدهکار نیست! فکر کردی چون نیستش، چون مرده و زیر خاکه، می‌تونی گولم بزنی که هنیشه بهش پول می‌دادی؟

هاووش داشت نزدیکش می‌شد. به حدی که کرانه با هر قدمش عقب‌تر می‌رفت.
از این مرد می‌ترسید؛ اما جلوی زبانش را هم نمی‌توانست بگیرد. یکی از افتخارت دوستی‌اش با ستاره همین سر و زبان‌دار شدن بود.

_یه‌ نگاه به دور و برت بنداز دختر جون. به نظرت چه کسی قصد گول زدن اون یکی رو داره؟

دوبلکسی که پر بود از اجناس قیمتی و ارزش مند! طوری که اگر با برداشتن یک قدم اشتباه، به گلدانی می‌خورد، تمام زندگی‌اش را پای آن یک گلدان بایستی یک شبه بوسیده و کنار گذاشت.

_ پدرت رو چی دیدی؟ کسی که از توی تخم مرغ شانسی پول پیدا میکنه؟ برات سؤال نبود چه هربار که شکست می‌خوره و ورشکست میشه‌، چطور درست بعدش سراپا میشه؟ برات سؤال نشد که اون پولا رو از کدوم جهنم دره‌ای میاره؟

کرانه با حرف‌های هاووش کیش و مات شد. او حتیٰ کار پدرش را هم نمی‌دانست.‌ تازه شناخته بودنش انگار. قبل از اینکه اعضای بدن قاچاق کند، رفیق زیادی داشت!

هاووش باز هم چند قدم اضافه کرده و فاصله‌ را نزدیک‌تر کرد.

_میدونی کارِ پدرت چی بود، دختر جون؟

با جدیت پرسید و کرانه هم با جدیت جواب داد.

_تاجر...

خنده‌‌ی هاووش برایش تو دهنی تلقی شد.

_از کی تا به حال، اخاذی تبدیل شده به تاجری؟!
#پارت_60



برای کرانه سخت بود که چنین چیزی را به خودش بقبولاند.

_بابای من اهل اخاذی نیست. هیچوقت همچین کاری نمیکنه!

_زیادی به بابات مطمئنی دختر. جیب خالی‌اش رو خوب بلد بود با دو سه تا تهدید، تا خر خره پر کنه.

سیگاری آتش زده و با رد کردن کرانه، به روی یکی از کاناپه‌هایی که در نشیمنِ طبقه‌ی بالا بود، نشست.
پا روی پا انداخت و با حرص پُک زد.

_قرار بود تاوان پس بگیرم ازش. اگه زنده بود هزار بار خودم می‌کشتمش‌. شانس آورد که قبل از من یکی دیگه دهنش رو سرویس کرده!

کرانه‌ با سستی جلو رفته و رو به روی هاووش نشست. این حرف‌ها در باورش نمی‌گنجید و خودش را به آن راه می‌زد. نمی‌خواست بتی که از پدرش ساخته بود، فرو‌بریزد.

_با چی اخاذی می‌کرد؟

چیزی درونش می‌گفت که دروغ است و چرا باور کرده! بهم ریختن باورها برای هر آدمی سخت بود.

_یه‌ سری مدارک که آدمام چندماهه در به در پیدا کردنشن!

دود سیگار را بیرون داده و با سردی تن لرزانش به کرانه نگاه می‌کرد.
شباهتی بین این دختر و عارفِ فضلی نمی‌دید.

_شاید بدونی کجا گذاشتتشون. اگه اون مدارک رو پیدا کنی، بی‌شرط و شروط آزادی که هرجا بذی؛ اما...

بوی گس سیگار که توی بینی‌اش پیچید، هجوم اسید معده‌اش را حس کرد‌ ولی به روی خود نیاورد.

_چه نوع مدارکی؟

_تو نمی‌خواد کاری به دونستنش داشته باشی بچه. فقط اون مدارک رو پیدا کن. پیدا کردن اون مدارک مثل سند آزادیت میمونه.

یادش نمی‌آمد که پدرش مدرک مهمی داشته باشد. هرچقدر که به گذشته سر می‌زد، به جایی نمی‌رسید.

_در ضمن فعلاً نمی‌خوام کسی راجع به اون توله‌ی توی شکمت بدونه.
#پارت_61



پُک آخر را از سیگار گرفته و بعد آن را داخل زیرسیگاری انداخت. فیتیله‌اش هنوز روشن بود و بوی تمباکوی سوخته در ریه‌اش می‌پیچید.

_نمی‌خوام کسی متوجه حامله شدنت اون هم وقتی نسبتی باهم نداری بشه. تا زمانی که خطبه‌ی عقد موقت بینمون خونده بشه، سعی کن دهنت چفت و بست داشته باشه.

کلمه‌ی خطبه‌ی عقد موقت، چندین و چندبار توی سرِ کرانه اِکو شد.
توی شک فرو رفته و حس می‌کرد که اشتباه شنیده است.

_عقد؟

هاووش به آرامی از روی کاناپه بلند شد. مقصدش رفتن کنار کرانه بود.

_دلت رو خوش نکن. موقتاً زنم میشی؛ تا زمانی که اون توله‌ی توی شکمت به دنیا بیاد. این کار فقط برای بچه‌امه. بچه‌ای که نمی‌خوام ننگ حرومزاده‌گی روی پیشونیش نوشته بشه.

جلوی کرانه ایستاد و‌ دو دستش را حائل دسته‌های کاناپه کرد. رخ به رخ کرانه مانده بود.

_بعد از اینکه بچه‌ام به دنیا اومد. هر قبرستونی که دلت می‌خواد برو. فقط نه ماه اینجا میمونی! نه‌ماه و یک روز که بشه خودم می‌ندازمت بیرون.‌ پس زیادی به خودت سخت‌نگیر دخترِ عارف!

یک دستش را از روی دسته‌ی مبل برداشته و به روی شکم کرانه کشید.

_ضامن اینکه کاری به کارت نداشته باشم، سالم به دنیا آوردن این بچه‌است. پس سعی کن سالم به دنیا بیاریش تا ضامن جونت بشه.

دستش را پس نکشید و همان را روی قلب تپنده‌ی کرانه‌ گذاشت. قلبی که بی‌وقفه می‌زد و قصد بیرون آمدن از آن سینه‌ی کوچک را داشت.

_یادت نره که یه‌ قلب تپنده‌ی دیگه‌ هم مثلِ این توی بطن‌ات میتپه. اگه اون قلب از ضربان بیوفته، ضامن‌ات رو که از دست بدی، اونوقته که جداً باید تاوان کارهایی که اون بابای حرومزاده‌ات انجام داده رو پس بدی!

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_62



نفس کرانه رفت و برگشت.

_از احتمال و اگر و مگر حرف نمی‌زنم دختر. پس خوب مراقب سلامتی بچه‌ام باش!

با برداشتن دستش از روی سینه‌ی کرانه، چند عقب رفت.

_اتاق اضافی نیست. بی‌برو برگرد و اما و اگر می‌تونی توی اتاق خواب من بمونی. از اونجایی که هر چند روز یک‌بار پام به اونجا باز میشه.

با رفتنش، نفس‌های کرانه برگشت. محکم و پشت سر هم نفس‌نفس زد.

انگار داخل یکی از کابوس‌هایش گیر افتاده بود. یکی از همان کابوس‌هایی که اجازه‌ی بیداری را به او نمی‌داد.
هنوز از بهت آن حرف‌ها بیرون نیامده که‌ لحظه‌ای حس کرد صدایِ گریه‌ی بچه شنید.

فکر می‌کرد اشتباه شنیده و خیالاتی شده که با تکرار صدا از روی کاناپه بلند شد و با رفتن به سمت اتاق‌ها صدا بالاتر گرفت و‌حالا واضح شنیده می‌شد.

طوری که نتواند بگردن توهم بی‌اندازد.‌ از جلوی یکی از اتاق‌ها که گذشت حس کرد صدا تشدیدتر شد و راهی که رفته بود را برگشته و جلوی همان اتاق ایستاد.

نگاهی به در اتاق انداخت و قبل از اینکه دستش به سمت دستگیره‌ی در برود صدای هشدار آمیزی توی گوشش پیچید.

«_رفتن به اون اتاق، به هیچ وجه نمی‌خوام که پات به اون اتاق باز بشه، که اگه بشه، آخر و عاقبتش گردن خودت! »

پشیمان شد و خواست راه آماده را برگردد اما دلش از زجه‌موره‌های بچه، ریش شده و با اطمینان در اتاق را باز کرده و داخل رفت.

با دیدن پسرک کوچکی که توی تختش دست و پا زده و گریه می‌کرد، سریع جلو رفته و با احتیاط دست زیر بدن کوچکش انداخت.

آرام و پر تمرکز پسرک را در آغوش گرفته و در آغوش کمی تکانش داد اما افاقه نکرد و همچنان بچه جیغ می‌کشید.

_داری چه غلطی میکنی؟

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜
#پارت_63



ترسید ولی سعی کرد آرام باشد و از شدت هول شدگی بچه را زمین‌ نندازد.

هاووش با چشمانی غرق در عتاب نگاهش کرده و هامین را آغوشش گرفت.
هامین بلافاصله با حس آغوش پدرش آرام گرفته و‌ نق زد.

_واضح گفتم که اومدنت به این اتاق ممنوعه! خوب توضیح ندادم با که ملتفت نشدی؟

سر پایین انداخته و آرام خودش را توجیه کرد.

_بچه داشت هلاک می‌شد از گریه. می‌خواستم یه‌ ذره هم که شده آرومش کنم. همین‌.

_لازم نیست. این بچه هم پدر داره هم پرستار. دایه عزیزتر از مادر لازم‌ نداره.

لحن تندِ هاووش توی پرش زده و توی خودش فرو رفت. سر که بالا آورد نگاه کنجکاو و بامزه‌ی پسرکی که به تازگی دیده بود، توجه‌اش را جلب کرده و بی‌اختیار لبخندی روز لبش نشاند.

مهر این پسرک همان لحظه‌ای که به آغوش گرفتش توی دلش جا خوش کرده و دوست داشت باز هم ببیندش.

هامین که انگشت‌هایش را داخل دهان فرو برد و‌ چشم‌ گشاد مرد دل کرانه ضعف رفته و می‌خواست جلو برود و لپ‌های تپلش را عمیق ببوسد.

هاووش متوجه‌ شیطنت‌های پسرش شده و گره‌ی کور میان دو اَبروهایش را کمی بازتر کرد.

کرانه چند باری حرفش تا توک زبان آمده و فرو خورد تا اینکه بالاخره حرفش را کامل کرد.

_میشه بغلش کنم؟

نگاهش که به آن دو یشمی ملتمس افتاد، نه گفتن را فراموش کرد. جلوی آن چشم‌ها کم می‌آورد‌. به‌سان یک گربه، مظلومانه نگاهش می‌کرد.

هامین را کمی از آغوشش فاصله داد و‌ کرانه برای گرفتنش دست بلند کرد و تقریباً کمرش را گرفته بود که هامین با لجاجت یقه‌ی لباسِ هاووش را گرفته و خودش را به گردنش چسباند.

با این کارش تعادل هاووش بهم ریخته و کرانه‌ای که تقریباً او را در آغوش داشت یکه خورده به سمت جلو سکندری خورد.

بنا به درخواست شما عزیزان، وی‌‌آی‌پی رمان (هاووش) افتتاح شد.
🍓در کانال vip هاووش هفته ای ۱۲ الی ۱۴ پارت داریم(دوبرابرچنل‌اصلی)
🫐داستان داخل وی‌آی‌پی زودتر از چنل اصلی به پایان میرسه
🍓 وانشات داریم(دقت کنید پارت‌های ممنوعه به هیچ عنوان داخل چنل اصلی آپ نمیشه)🔞💋

جهت عضویت مبلغِ 42.000 تومان به شماره کارت زیر واریز کنید.
💳 6037998167453843
(سمیعی)
و فیش رو به ادمین ارسال کنید🌻👇
@HavoushVip
دقت کنید که با افزایش تعداد پارت ها افزایش قیمت خواهیم داشت💜