#پارت_59
تکیهاش را از دیوار گرفته و هر قدمش را پر صلابت بر میداشت.
_جز خرج کردن پول تو جیبی و بیرون رفتنت با دوستای هم سن و سالت، مگه چیزی هم میدونی؟ عارف یعنی پدر عزیزت بیشتر از یک بار قرض به من بدهکاره.
_نیست. بابام به هیچکی هیچ چیز بدهکار نیست! فکر کردی چون نیستش، چون مرده و زیر خاکه، میتونی گولم بزنی که هنیشه بهش پول میدادی؟
هاووش داشت نزدیکش میشد. به حدی که کرانه با هر قدمش عقبتر میرفت.
از این مرد میترسید؛ اما جلوی زبانش را هم نمیتوانست بگیرد. یکی از افتخارت دوستیاش با ستاره همین سر و زباندار شدن بود.
_یه نگاه به دور و برت بنداز دختر جون. به نظرت چه کسی قصد گول زدن اون یکی رو داره؟
دوبلکسی که پر بود از اجناس قیمتی و ارزش مند! طوری که اگر با برداشتن یک قدم اشتباه، به گلدانی میخورد، تمام زندگیاش را پای آن یک گلدان بایستی یک شبه بوسیده و کنار گذاشت.
_ پدرت رو چی دیدی؟ کسی که از توی تخم مرغ شانسی پول پیدا میکنه؟ برات سؤال نبود چه هربار که شکست میخوره و ورشکست میشه، چطور درست بعدش سراپا میشه؟ برات سؤال نشد که اون پولا رو از کدوم جهنم درهای میاره؟
کرانه با حرفهای هاووش کیش و مات شد. او حتیٰ کار پدرش را هم نمیدانست. تازه شناخته بودنش انگار. قبل از اینکه اعضای بدن قاچاق کند، رفیق زیادی داشت!
هاووش باز هم چند قدم اضافه کرده و فاصله را نزدیکتر کرد.
_میدونی کارِ پدرت چی بود، دختر جون؟
با جدیت پرسید و کرانه هم با جدیت جواب داد.
_تاجر...
خندهی هاووش برایش تو دهنی تلقی شد.
_از کی تا به حال، اخاذی تبدیل شده به تاجری؟!
تکیهاش را از دیوار گرفته و هر قدمش را پر صلابت بر میداشت.
_جز خرج کردن پول تو جیبی و بیرون رفتنت با دوستای هم سن و سالت، مگه چیزی هم میدونی؟ عارف یعنی پدر عزیزت بیشتر از یک بار قرض به من بدهکاره.
_نیست. بابام به هیچکی هیچ چیز بدهکار نیست! فکر کردی چون نیستش، چون مرده و زیر خاکه، میتونی گولم بزنی که هنیشه بهش پول میدادی؟
هاووش داشت نزدیکش میشد. به حدی که کرانه با هر قدمش عقبتر میرفت.
از این مرد میترسید؛ اما جلوی زبانش را هم نمیتوانست بگیرد. یکی از افتخارت دوستیاش با ستاره همین سر و زباندار شدن بود.
_یه نگاه به دور و برت بنداز دختر جون. به نظرت چه کسی قصد گول زدن اون یکی رو داره؟
دوبلکسی که پر بود از اجناس قیمتی و ارزش مند! طوری که اگر با برداشتن یک قدم اشتباه، به گلدانی میخورد، تمام زندگیاش را پای آن یک گلدان بایستی یک شبه بوسیده و کنار گذاشت.
_ پدرت رو چی دیدی؟ کسی که از توی تخم مرغ شانسی پول پیدا میکنه؟ برات سؤال نبود چه هربار که شکست میخوره و ورشکست میشه، چطور درست بعدش سراپا میشه؟ برات سؤال نشد که اون پولا رو از کدوم جهنم درهای میاره؟
کرانه با حرفهای هاووش کیش و مات شد. او حتیٰ کار پدرش را هم نمیدانست. تازه شناخته بودنش انگار. قبل از اینکه اعضای بدن قاچاق کند، رفیق زیادی داشت!
هاووش باز هم چند قدم اضافه کرده و فاصله را نزدیکتر کرد.
_میدونی کارِ پدرت چی بود، دختر جون؟
با جدیت پرسید و کرانه هم با جدیت جواب داد.
_تاجر...
خندهی هاووش برایش تو دهنی تلقی شد.
_از کی تا به حال، اخاذی تبدیل شده به تاجری؟!