O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
163 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
708 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
#پارت_۲۷
کژال

-لابد بار اولته توام؟

-نه.

-پس بجنب دیگه از آدم‌‌های ماست خوشم نمیاد.

دختر روبه رویش قرار گرفت و به چشم‌های میراث خیره شد لبخندی روی لب‌هایش شکل گرفت.

-آقا شما زیادی جذابید.


میراث نیشخندی روی لب‌هایش شکل گرفت و گفت:

-آقا چیه؟ مگه من پادشاهم؟ میراث صدام کن. اسم تو چیه؟

دختر همانطور که بدن میراث را نوازش می‌کرد، جوابش را داد.

-ندا.

دست‌هایش اصلا گرما نداشت اما ترجیح داد اهمیتی به این موضوع ندهد، ندا خودش را به جلو کشید و با جرات زیاد لب‌هایش را روی لب‌های میراث گذاشت.

درحال بوسیدن یکدیگر بودند که دست ندا پیشروی کرد و ربدوشامبر میراث را از تنش در آورد و شروع به نوازش سینه‌‌اش کرد.

موهایش را از پشت سر در دست گرفته بود و محکم ضربه می زد.
صدای ناله زنِ ناشناخته تمام خانه را پر کرده بود.

میراث هیچ لذتی نداشت، فقط درد می‌کشید.
دست بر روی بدن زن گذاشت و سرعتش را بیشتر کرد.
آن قدر باز بود، که بدون درد خودش را درونش حرکت می کرد.

یک لحظه بی حوصله فریاد کشید:


-گمشو اونور بابا! اینقدر گشادی که هیچ لذتی نمی‌برم! فقط به خواجه حافظ شیرازی ندادی ،نه؟

زن، بدون این که توجه کند ،از پایین تخت با بدن لختش به طرف او آمد.

-من فقط این ماه با تو بودم عزیزم! تو خودت یکم خشنی این بلارو سرم آوردی!

رویش را جمع کرد و با حالتی چندش آور به او خیره شد.


-گشاد چه هیچی غار علی صدر شدی بابا! به خاله میگم جای دیگه بفرستت به درد من نمیخوری.....


همان لحظه دخترک بکری که تمام فکر و ذکر میراث را درگیر خودش کرده بود وارد شد.
صدای طنازش در گوش میراث طنین انداخت:

_دو برابر قبلی پول میخوام...در ازاش میتونی هر چقدر که بخوای منو به جای این گشاد روی تخت بالا و پایین کنی...


میراث درنگ نکرد.
زن چندش آور را کنار زد و با رسیدنش به دخترک چشم توسی با یه حرکت...

https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk

ته تغاری حاجی...‼️
پسر ناخلفش میراث!
پسر 28 ساله ی جذاب و سکسی معتمد محل...یه شب توی اوج نیاز و مستی با دختر بچه ای از محله ی فقیر نشین ها همخواب میشه و باکرگیش رو ازش میگیره و حامله اش میکنه.
ولی دختره برای فرار از دستش به هر دری میزنه اما میراث پیداش میکنه و اونو توی خونه زندونی میکنه و با وجود اینکه ازش حامله اس هرشب...♨️
اولین پارتاش شب رابطه ی پسر حاجی با دختر باکره اس

https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
https://t.me/+Isbm5RjfUSwzZjlk
بچه ها تو پیج های اینستاگرام رمان های ما خیلی جلو ترن
رایگان هم پارتگذاری میشن
اگر دوست داشتید اونجا مطالعه کنید
رمان های جدیدمون فقط تو اینستا پارتگذاری میشن
اینم پیج های رمان هام

پیج نغمه شب و
هر هفت رنگ من اینجاست👇
https://instagram.com/aram.rzvi

پیج انتهاج
https://instagram.com/zendegibanafsh
پیج کوازار
https://instagram.com/panjrekhiyal

پیج آتش محبوس
https://instagram.com/dasta_nism

پیج راز زمرد
https://instagram.com/bia_ghesse
همستر جدید 👇

کاربرای همستر دارن میرن طرف این بازی عقب نمونید 👇

https://t.me/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId1100035561
Forwarded from 𖥓Shadow⸙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تــ*ـجاوز زوری خانزاده به دختره ریزه میزه ی عمارت⛔️🍑😈

هُلم داد روی تخت روم خیمه زد و بعد
زبونشو کنار گوشم آورد و با شهوت گفت:

- از امروز دیگه مال خودم میشی
توله ی سکسی!

قطره اشکی از گوشه چشمام جاری شد و تروخدایی زمزمه کردم ولی اون ندید! التماسامو ندید..

مردونگی کلفت و رگدارشو از شلوار بیرون آورد و روی بهشت صورتی و تنگم تنظیم کرد و اینبار با شهوت بیشتری لب زد:🫦💦

- برا گاییده شدن آماده ای تولسگ؟!
https://t.me/+P6xR9dJPn600Yzk0
با هر پارت این رمان خیس میشی!💦🫦🔞
⛔️لینک به دلیل فیلترینگ و صحنه دار بودن منقضی و باطل میشه