O.o°کانال کافه رمان آنلاین°o.O
163 subscribers
58 photos
600 videos
42 files
708 links
-من عاشق کتاب‌ها هستم
من عاشق آن لحظه‌ای هستم
که کتابی را باز میکنم
و درآن غرق میشوم…

با کتاب می‌شود از دنیا گریخت
و وارد دنیایی شد
که بسیار از دنیای تو جالب‌تر است

لینک گروه ؛https://t.me/joinchat/WENDYJ1zp0cEAnxA
Download Telegram
Forwarded from روبومیز
⁠ _ یه سوتین قرمز، یکی جیگری، یکی سیاه با شورت لامبادای ستشون...

خجالت زده لب گزیدم و گفتم:
_ یزدان!

با پر رویی نگاهم کرد و خونسرد و کمی پرهوس گفت:
_ چیه؟ من با اینا بیشتر تحریک میشم!

بی‌شرمانه جلو آمد و جلوی فروشنده، شالم را از جلوی سینه‌هایم کنار داد:
_ مخصوصا با اون قرمزه...وقتی این سینه‌های گرد و تپلت...

" هین " بلندی کشیدم و روی دستش زدم:
_ آبرومونو بردی یزدان! جلوی مردم با سینه‌های من چیکار داری!

دست دور کمرم انداخت و با شیطنت تنم را به تنش فشرد و خمار و هوس‌آلود لب زد:
_ این دختره بالاخره که قراره سایز این سینه‌های نرمتو...

آرام به پایش ضربه‌ای کوبیدم که ساکت شد. نیشخندی به من زد و رو به دخترک فروشنده لب زد:
_ یه سوتین گیپور قرمز می‌خوام...با سایز 95! ‼️

لب‌هایم را محکم‌تر بین دندان‌هایم فشردم که دخترک لباسی بندی شکل به او داد و یزدان با پررویی لب زد:

_ با اجازتون ما با هم میریم پرو...باید ببینم فیت تنشه یا نه!

تنم را داخل اتاقک هول داد و لحظه‌ای بعد با قهقهه گفت:

_ یه سایز بالاترشم کنار بذار دختر خانوم...فکر کنم حتی اگه الان سایزشم باشه، با این چیزی که به من دادی، درجا یه سایز اضافه می‌کنم واسش!🔥🤤

⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️

دستش را از روی سینه‌ها تا کمر شلوارم پایین کشید و لب زد:
_ سوتینه که کوچیک شد...بیا شورتاشم بپوش...بلکه یه تغییری هم به صندوق عقبت دادم لیدی!

با شرم عقب کشیدم و رو به او گفتم:
_ ولت کنن می‌خوای همینجا...

ابرو بالا انداخت و داغ و با نفس نفس زیر گوشم پچ زد:
_ همینجا چی؟ رابطه؟ نه! رابطه عملی تو خونه و جاش رو تختمونه...ولی می‌خوام با این ست بیکینی تنت حسابی خودم و خودتو خالی کنم...🔞


https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0

پسره تو همه پاساژا زن صیغه‌ایشو می‌چرخونه تا انواع و اقسام لباس زیرارو بخره و شب تو خونه...🤤🔥

https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
#توصیه_نویسنده
Forwarded from 🔥ممنوعه🍑vip
اون #بچه رو باید به دنیا بیاری #شهرزاد!

گوشه لبم را میان دندان هایم گرفتم تا جلوی ریزش اشکم را بگیرد.
این بچه جز #بی‌ابرویی هیچ منفعتی برای من #یتیم‌شده نداشت.

#من یک دختر یتیم و آواره که #صیغه بودم؛صیغه‌ی یزدان خان؛ #پسررفیق‌پدرم!


#باردار شدن از شوهر صیغه ایم برام آبرو ریزی داشت!
اگر کسی میفهمید چه بر سرم می آمد!؟

با صدایی که از فرط گریه؛گرفته شده بود صدایش کردم:

-یزدان خان؟!

سرش را به سمتم برگرداند و با آن چشمان سبزجنگلی که تا استخوانت نفوذ میکرد نگاهم کرد.

نفس در سینه حبس کردم و با بعض لب زدم:

-لطفا کوتاه بیا یزدان #سقطش به نفع هردومونه!

یکباره چهره اش سرخ شد و پره های بینی اش گشاد و رگ گردنش نمایان شد و از جایش بلند شد و عربده کشید:

-به خدا میکشمت شهرزاد اگر بلایی سر اون بچه بیاد #زنده نمیمونی!

بغضم با صدای بلند ترکید و زیر گریه زدم.

-بسه توروخدا بچه نامشروع جز ابرو ریزی هیچی نداره!

صدای فریادش تن من سهله دیوارهای اتاق را لرزاند:

-د لعنتی تو محرم من بودی بچه من نامشروع نیست؛گوه خورده کسی پشت بچم حرف زده!


انگشت اشاره اش را با تهدید تکان داد و

-حتی تو
اون #بچه سالم به دنیا میاد شهرزاد اگر حتی یک مو از سرش کم بشه اون وقت خداهم نمیتونه تورو از دستم نجات بده!
چون احتمال داره بشم قاتل مادر بچه ام!
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0

هات‌عاشقانه‌خشن‌📿🔞

یزدان سرگردی خشن و هات که شهرزاد بیخبر از دیگران به عقد صوری خودش در میاره تا ازش مراقبت کنه،اما با بارداری شهرزاد همه چیز بهم میخوره🔞🔞

https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
صحنه‌دار🔞
ورود‌افراد‌زیر‌هجده‌سال‌ممنوع🔞
رمان‌دارای‌صحنه‌های‌خشن‌و‌عاشقانه‌و‌باز‌است🔞


#توصیه‌ویژه‌نویسنده☑️☑️
Forwarded from 🔥ممنوعه🍑vip
گوشه اتاق پاهایم را در شکم جمع کرده بودم و اشک هایم گونه هایم را نوازش میکرد.

با صدای محکم و خشمگین یزدان نگاهم را از زمین جدا کردم و به اویی که به سمتم قدم برداشت دادم.

-تخم جن پاهاتو چرا توی شکمت جمع میکنی هااان؟!
میخوای بچه‌های من رو اذیت کنی هه؟!
درست بشین ببینم!

لبم را گاز گرفتم مبادا هق هق کنم....از جایم بلند شدم که آخی از بین لب هایم خارج شد!!

اهمیتی به دردم نداد و فقط نگاهم کرد،چشمان اشکی ام را به چشمان شرورش دوختم و لب زدم:

-یز‌‌‌....یزدان....تا....زمانی که نفس....میکشم نمیبخشمت....من رو اینجوری....با شکم بر آمده کتک زدی....هق...اونم بی هیچ گناهی...!!!
از نگاهش پشیمانی میبارید اما انگار نمیخواست قبول کند.

بازویم را بی هیچ ملایمتی گرفت و به سمت تخت برد و خواباند خودش هم کنارم دراز کشید و در آغوشم گرفت.

هنوز هم قلب سرکشم با این کارهایش‌ بدی هارا فراموش میکرد
اما با صدای سردش روح از جانم خارج شد!

-الکی فکر و خیال نکن شهرزاد، تو لیاقت بغلمم نداری؛ این آغوش محبت وار برای دوتا فرشته بابایی !!

وقتی که به دنیا اومدن ،سه تایی میریم یه جای خوب زندگی میکنیم
و تو گم میشی میری پی خراب کاریات!!!

دیگر صدایم را خفه نکردم و با صدای بلند زجه زدم و بر شکمم کوبیدم اما او محکم دستانم را گرفته بود تا مبادا به شکمم برخورد کند.
دوباره به ناحق تهمت زده بودند و من باید زجر میکشیدم، دوباره خبر آورده بودند زنت با مرد دیگری جیک و جوک دارد و افتاده بود بر جان من!!!

جیغ زدم
-من کاری نکردم همش دروغه،من خونه کسی نرفتم یزدان تورو خدا بفهم
خسته شدم از این همه بلایی که سرم آوردی
اخه من دوست دارم چرا باید خیانت کنم!؟


-باشه بیا بغلم آروم باش برات خوب نیست،اشتباه کردم کتک زدم.
حالم بد بود ببخشید قلب یزدان!

سرم را روی سینه اش گذاشتم که حصار دستانش را محکم تر کرد،از خدا خواسته پیراهنش را چنگ زدم وعطر تنش را وارد ریه هایم کردم.

از علاقه اش به خودم خبر داشتم اما نمیدانم چه کسی طوفان انداخت در زندگی ام و اورا شکاک کرد و از هم جدایمان کرد.

همان جور که در آغوشش بودم،بوسه ای روی موهایم نشاند و بی هیچ حرفی دراز کشید و من را هم در آغوشش قفل کرد.
#رمان‌صحنه‌دار‌میباشد🔞
#افراد‌زیرهجده‌سال‌ممنوع🔞
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0

یه دختر #هفده‌ساله‌ بودم که #یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد.♨️🔞
#عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد🔞♨️
حالا من باردار بودم و😱♨️

https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
#توصیه_ویژه🔥💦
Forwarded from مونتیگو ⚽️
خب از سرشب منتظرم 12 رد شه بچه مچه ها بخوابن باهاتون حرف بزنم
دوستان یک رمان اروتیک و صحنه‌دار علشقانه‌ی هات بهم گفتن معرفی کنم من جرات نکردم سرشب بذارم منتظر شدم نیمه شب
دیگه خودتونو وجدانتون
اگر زیر بیستید عضو نشید چون آموزش روابط جنسی و زناشویی هم داره یک جورایی :
https://t.me/joinchat/-2MyDtWtg-pmZjE0
چرا تا میگم پرستاری میخونم. میگی فلان جام چرا درد میکنه؟ من ترم دو ام بابا...
فوق فوقش بتونم بوسش کنم خوب شه:)))

با تاسف براش سر تکون دادم. به چشمای شرارت بار داداشش اشاره زدم و گفتم:

- ببین خودت میخاری بزرگوار! الان داره تمرکز میکنه یچی بگه تا سالها نتونی کمر راست کنی پسرم!

سیاوش آستین های پیرهنشو بالا داد و اون ساعد کوفتیشو بیرون انداخت. با اون رگای لا اله الا الله...

- چی می‌خواد بگه مثلا؟

لپ داداشش رو کشید و مسخره ادامه داد:

- بگو عموجون نترس درد نداره.

آرش احمقانه لبخند زد و از جا بلند شد.

- دردو که شما الان باید حس کنی عمو جون!

سیاوش گیج و من با هیجان منتظر نگاهش کردیم.
یهو پشتشو طرف سیاوش کرد. خم شد و با دست به باسنش کوبید.

- اینجام درد میکنه دکتر جون.

هین بلندی کشیدم:

- بی شرف جمع کن باسنتو از تو حلق ما ملت دارن نگاه میکنن.

کارگرای کارخونه با فک افتاده داشتن به دوتا پسرای حاجی نگاه می‌کرد.

با لگد به پشت آرش کوبیدم و ادامه دادم:

- بدبخت اینطور که تو قمبل کردی فردا پس فردایی ما نباشیم کارگرا تنها گیرت بیارن ترتیبتو میدن.

آرش با لودگی گفت:

- منتظرم دکتر سیا تجویز کنه هرچه سریعتر. دکی اینجام درد میکنه...

سیاوش از بین دندون های بهم چفت شده غرید:

- به چپ و راستم همزمان که درد میکنه. فکر کن ببین کجا انگشتت کردن برو خر اونا رو بگیر.

آرش توی همون پوزیشن گفت:

- اه پشمک گفتی بوسش میکنی خوبشه! من و این بچه رو منتظر نذار!

سیاوش یکدفعه مثل تیر از چله رها شده سمت داداشش هجوم برد.

- بیا اینجا بینم پدرسگ...

آرش مثل فنر از جا پرید و دور تا دور حیاط کارخونه میدوید.

- چصخلم مگه واستم؟ میگیری باردارم میکنی خان داداش.

اون دوتا عین تام و جری دنبال هم میدوییدن و من مثل بدبختا وسط کارخونه ایستاده بودم و نگاهشون میکردم.

- بی ناموسا شرف حاجی رو بردین خودتون که از اول بی آبرو زاده شده بودین توقعی نمیرفت. بتمرگین یه جا...

سیاوش لنگ و لقد بود که برا سر داداشش پرت میکرد.

- آبرو به یه ورم... قناری مگه‌ نگفتی بوس میخوای بیا دیگه...بیا بوسش کنم خوب شه!

- برو سوگندو ماچ کن من گوه خوردم.

با چشم گرد شده نگاهش کردم.

- دیوث تو یه زری زدی چرا پای منو وسط میکشی؟

یهو مثل این شخصیت کارتونی ها ترمز گرفت و با ذوق گفت:

- عه عه... داداشششش. یادته جرات حقیقت بازی کردیم جرات سوگند این بود ازت لب بگیره؟

یهو گل از گل جفتشون شکفت.
رفتن مثل پت و مت زدن قد هم.

- وای آرش تو چقدر گاوی! این یزیدو چرا میندازی به جون من فقط واسه اینکه خودت خلاص شی؟

سیاوش با لبخند ترسناک سمتم اومد.

- عزیزم بازی بازیه... باید تا تهش بری وقتی قبول میکنی.

- من غلط بکنم قبول کرده باشم. شما دوتا عمر و عاص منو وادار کردین بازی کنم.

آرش مزه پروند.

- من از داداشم که نمیتونستم لب بگیرم. باید یه دختر میبود که هیجان بازی بالا بره‌..

با قیافه‌ی سکته‌ای نگاهش کردم:

- حالا حتما باید از وکیل کارخونتون لب بگیرید؟

سیاوش با یه جهش خودشو بهم رسوند و تنمو بین بازوهاش قفل کرد.

- مادمازل سوگند آماده باش که قراره بهترین بوسه‌ی عمرتو تجربه کنی.

با جیغ سرمو عقب کشیدم:

- بی شرررف وسط کارخونه؟

اما اون بی شرفِ بی آبرو به حرفم توجه نکرد و یه راست لبمو به دندون کشید و.....

https://t.me/joinchat/VH55zSmq9qFlMWJk
https://t.me/joinchat/VH55zSmq9qFlMWJk

حاج جهانگیر صرافیان یه چهره‌ی سیاسی خطرناکه که دوتا پسر داره!
دقیقا همونطور که ملاحظه کردید یک از یک بی شرف تر و بی آبرو تر:)))))
یعنی آبرو ریزی و گندی نیست که این دوتا داداش یا پت و مت بالا نیاورده باشن😞😂😂
و حالا کی مسئول جمع کردن این خیط های بالا اورده‌س؟😊😂
درسته! سوگند بخت برگشته؛ وکیل بخت برگشته تره حاجی...🥲🥲🥲🥲
یعنی کم مونده از دست این دوتا اعجوبه حامله شه این دختر...🥲
یهو آرش میاد میگه حاج بابا داره نوه دار میشه جلدی بپر بریم بیمارستان دوست دخترمو راضی کن که رستممو سقط کنیم🥲😂😂😂
از اونور یهو سیاوش خان میاد میگه داشتم از لواسون میومدم تو پلیس راه با یه باکس الکل و مواد گرفتنم بیا سند بذار آزاد شم‌‌...😭😭😭😂😂
خلاصه سوگند وقتی به گاج میره که حاجی دستور میدن پسراشو سوگند جون آدم کنه ولی مگه میشهههه؟🤧🤧🤧😭😭😭😂😂😂😂


https://t.me/joinchat/VH55zSmq9qFlMWJk
-وقتی بوسیدمت بهت گفتم تو فقط مال منی، ولی تو اجازه دادی اون لمست کنه، و لبهاشو بذاره روت.

با صدای خشنی ادامه می‌ده:
-می‌خوام یه کاری برام بکنی!

-ببخشید؟

-می‌خوام فرار کنی.

چیزی توی لحنش باعث می‌شه آب دهانمو فرو بدم:
- یعنی چـ... چی؟

_فقط فرار کن... با بیشترین سرعتی که می‌تونی.

مکث میکنه تا نفسی بگیره و میگه:
-اگه دستم بهت برسه جوری تصاحبت می‌کنم که...

دوباره بلندتر می‌غره:
- مگه نمیگم فرار کن؟

بدون فکر کاری که می‌گه رو انجام می‌دم و با بیشترین سرعتی که می‌تونم به سمت جنگل می‌دوم. هنوز زیاد دور نشدم که صدای دویدنش پشت سرم رو می‌شنوم. می‌دونستم نمی‌تونه دووم بیاره. می‌ایستم و در حال نفس نفس زدن به سمتش برمی‌گردم، عقب عقب می‌رم و می‌گم:
-دیگه نمی‌خوام فرار کنم.

به سمتم میاد:
-چرا؟

همونطور که عقب عقب می‌رم میگم:
-چون دیگه نمی‌خوام بازی کنم، بهم بگو من برای تو کیم؟

با اخم زمزمه می‌کنه:
-جایزه‌می.

کمرم به درختی برخورد میکنه که میگم:
-پس #باید_تصاحبم_کنی.

بالاخره بهم می‌رسه، به جلو خم میشه و کف دست‌هاشو روی تنه زبر درخت می‌ذاره:
_جدی؟

چونه‌امو بالا می‌دم:
-آره.

کنار گوشم زمزمه می‌کنه:
- می‌دونی به من تعلق داشتن یعنی چی؟

تو گردنش نفس می‌کشم:
-یعنی چی؟

در حالی‌که دستهاشو توی موهام فرو می‌کنه، گردنمو بالا می‌کشه و پیشونیشو روی پیشونیم می‌ذاره، می‌گه:
-یعنی، تو تنها چیزی هستی که تا حالا به من تعلق داشته. اولین چیز، و من نمی‌خوام... بهت #آسیبی‌برسونم.

تازه متوجه تحریک شدنش می‌شم و می‌فهمم چرا ازم خواسته فرار کنم:
-قراره سکس داشته باشیم، درسته؟

-
#اما_تو_باکره‌ای.

تی‌شرتشو چنگ می‌زنم:
-و تو بزرگ‌تر از اینی که بتونم تحمل کنم؟

درحالی‌که ناله‌ای می‌کنه پیشونیشو روی پیشونی من میکشه:
- تو خیلی کوچولویی، من بهت آسیب می‌رسونم!

زمزمه می‌کنم:
-تو می‌دونی به من تعلق داشتن یعنی چی؟

به چشم‌هام نگاه می‌کنه و می‌پرسه:
- یعنی چی؟

- یعنی، بهت اعتماد دارم. یعنی، می‌دونم تو #مراقبمی. یعنی، تو تنها کسی هستی که می‌خوام بکارتمو بهش بدم.

و خودمو بالا می‌کشم، و بوسه نرمی روی لب‌هاش می‌شونم. اما اون بوسه رو عمیق‌تر و با زبونش دهانمو باز می‌کنه. بعد، بلندم می‌کنه که پاهامو دور بدنش حلقه می‌کنم و...

https://t.me/joinchat/T3EvutW_IkrKYdLm
https://t.me/joinchat/T3EvutW_IkrKYdLm
https://t.me/joinchat/T3EvutW_IkrKYdLm

بچه‌هامون کله خرترینن😍😂
ده ساله از هم متنفرن و تمام تلاششونو میکنن زندگی رو برای هم سخت کنن ولی حالا دخترمون باید خدمتکار شخصی ارباب بشه😏
ولی خب اگه فکر کردین قراره به خوبی و خوشی تموم بشه سخت در اشتباهین! ارباب زک عزیز بیشعوریاشو به رخ میکشه قشنگ😃 نود زنده نشون دخترمون میده، تهدیدش میکنه، و برای رفتن از زندگیش میگه "پاهاتو باز کن!"😐💦😂
بعد از ده سال تنفر دخترمون در برابر مهارتش تو روابط‌جنسی کم میاره و حالا هرشب..!😏🔞
تو قلدری و سکس در ملاعام و خواسته‌های نابه‌جا رو دست نداره پسرمون😍😂
#محدودیت‌سنی‌رو‌رعایت‌کنید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-سکس می‌خوام، از دیشب تا حالا سکس نداشتیم.

دامینیک درحالیکه توری ترامپولین رو می‌بست اینو گفت و به سمتم خزید، به پشت غلتوندم و بین پاهام اومد. با تفریح ازش پرسیدم:
-می‌تونم کمکتون کنم؟

لبخند زد:
-آره، لخت شو.

سرمو تکون دادم:
-حتی فکرش هم نکن، ما توی حیاطیم!

غرغر کرد:
-فکر کردی نمی‌دونم؟ تورِ دورِ ترامپولین سیاهه، به سختی دیده می‌شیم.

داشت به سکس در ملاعام فکر می‌کرد؟
-دامینیک، نمی‌تونی جدی باشی!

لحظه‌ای نگاهم کرد بعد سرشو به سمتم پایین آورد و با دهانش لب‌هامو تصاحب کرد. در حالی‌که زبونشو به زور توی دهانم فرو می‌برد دست‌هامو گرفت، بالای سرم نگه داشت و...
https://t.me/joinchat/QvAFlIB3o4LfgXUZ

دامینیک بوکسور جذاب و هوس‌بازیه که از برونا متنفره اما وقتی شبی بین تماشگرای مسابقش مست و تنها گیرش میاره، در برابر جذابیت هاش دوام نمیاره اونو به اتاقش می‌برتش و...❗️🔞
تو یه سری پارتاش صحنه‌هاش اونقدر بازه که پشــــمام😐 چجوری فیلتر نشده هنوز؟
https://t.me/joinchat/QvAFlIB3o4LfgXUZ
🔞رمان دارای گفتار و صحنه‌های فوق باز است محدودیت سنی را رعایت فرمائید❗️
https://instagram.com/taskin.official1?utm_medium=copy_link

رمان لیالی شاهرخ کیاوش تمام پارت ها داخل اینستاگرتم گذاشته میشود

‌‌
😃 با دانشجوی ممتاز حوضه علمیه برادران تو تله کابین گیر افتاده 😃


-سردمه....! هوی برادر... اخوی... یا حبیبی؟ کری بحمدا... ؟
-استغفرالله ربی و اتوب علیه!
استغفرالله ربی و اتوب علیه!
استغفرالله ربی و اتوب علیه!
-چی پچ پچ می کنی؟ بابا تو این سرما که شیطان ت* نمی کنه بیاد نفر سوم بین ما بشه.
بدون این که اصلا بهم نگاه کنه گفت:
-مؤدب باشید لطفاً!
عصبی پالتومو پیچیدم دورم و گفتم:
-مودبانه ت* چیه؟ بگو همونو بگم! بابا میگم سردمه! یکم جنتلمن باش، یه لیدی محترم این جا سردشه!
چشماشو با حرص دوخت و به فضای برفی بیرون کابین و گفت:
-لا الله الا الله... میگید چیکار کنم؟
پررو نیشخند زدم و گفتم:
- پالتوت رو بده به من!
زارت! منم حرفا می زنما! حالا پالتوشو در میاره میگه بفرمایید لیدی زیبا! من این جا از سرما سگ لرز می زنم تا وجود همایونی تو سردش نشه! تو همین فکرا بودم که طرف بلند شد و توی یه حرکت پالتوشو در اورد گرفت طرفم!
بابا عجب ازگلیه!
عصبی گفت:
-بفرمایید اینم پالتو! فقط توروخدا ساکت شین!
تا اومدم مخالفت کنم نشست سر جاش و اون طرف کابین تو خودش جمع شد.
پالتوشو پوشیدم! تو سرما حلوا خیرات نمی کنن که! عجب بویی هم میده لامصب. با غرغر گفتم:
-از اون تسبیه و یقه بسته ات خجالت نمیکشی ادکلن Dior Home می زنی؟ این بود آرمان های امام راحل؟ عطر بلاد کفری می زنی به خودت؟
سردش بود، عصبی شد و گفت:
-پس باید بو گل محمدی بدم؟
جون! اهل دلیا! نیشخند زدم و گفتم:
-نه جیگر! همین دیور هومت رواله!
داشت می لرزید، دلم براش سوخت حتی دندوناشم می خورد بهم. بلند شدم نشستم کنارش اون طرف کابین و گفتم:
-تا صب این جا می میریم. تازه ساعت دوازدهه!
دندوناش می خورد بهم، عصبی گفت:
-برگرد.... سر... جات...
پالتوی خودش و پالتوی خودمو در اوردم... بلاخره دل از پنجره کند و شوکه به من گفت:
-چیک... ا... ر می... کن... ی؟
می دونستم میخواد حالا ادا تنگا رو در بیاره! گفتم:
-میخوام بغلت کنم! میخوای زنده بمونیم بهتره جفتک نندازی!
نذاشتم چیزی بگه و توی یه حرکت انتحاری پالتوهامونو کشیدم روی خودمون و دستامو پیچیدم دور تنش...
https://t.me/joinchat/mNCeK91-w0MxOGUx
-حالا که صیغه خوندیم راضی شدی؟
آروم تر شده بود، سرشو چسبوند به پشتی نیمکت واگن و گفت:
-حداقل دیگه گناه نیست.
با شیطنت پرسیدم:
-کسی رو تاحالا این طوری بغل کردی؟
سرشو بلند کرد و خیره شد به چشمام. نور مهتاب می تابید تو نگاهش... صادقانه گفت:
-فقط مادرم!
بی پروا بینی یخ زده امو چسبوندم به گردنش و از همون جا گفتم:
-خوش به حال مادرت!
https://t.me/joinchat/mNCeK91-w0MxOGUx
#بیراه_عشق
عاشقانه ای آرام و زیبا


_ چرا جواب تلفنم و نمیدی سها؟

_ من با شما حرفی ندارم!

_ تا کی می خوای تو این زندگی نکبت بمونی. چرا نمی ذاری کمکت کنم.

سها بی هیچ حرفی نگاهش را از روی صورت فربد برداشت. فربد یک قدم به سها نزدیکتر شد.

_ تو طلاق بگیر من خودم همه جوره پشتتم. مثل یه مرد.

_ داری چه گهی می خوری؟

با صدای فریاد پرهامسها و فربد به سمت در بر گشتند.
پرهام با صورتی برافروخته و چشمهای که به خون نشسته بود به سمت فربد حمله کرد و با حرص یقه فربد را گرفت و او را به دیوار کوبید و داد زد:

_ چی تو گوش زن من زر، زر ، می کردی؟

فربد پوزخندی زد و دستهای پرهام را از یقه اش جدا کرد و او را به عقب هل داد و گفت:

_ زنت، حالا شد زنت!!! اون موقع که هفته به هفته تنها ولش می کردی می رفتی خوش گذرونی یادت نبود، زن داری حالا غیرتت گل کرده. اون موقع که ساعت سه نصفه شب، یه غریبه زن بی هوشت و اورد بیمارستان کجا بودی خوش غیرت. اون موقع که زنت زیر عمل داشت جون می داد کجا بودی آقای شوهر. اصلا فهمیدی زنت پنج روز تو بیمارستان بستری بود. نه از کجا باید بفهمی وقتی تمام مدت تو بغل یکی دیگه خوابیدی.

پرهام برای لحظه ای مات به سها که آرام و بی صدا ایستاده بود، نگاه کرد. حالا می فهمید چرا سها این قدر لاغر شده بود. آب دهانش را قورت داد و با خشم دوباره به سمت فربد حمله کرد.

هر اتفاقی هم که افتاده بود، سها زنش بود و اجازه نمی داد کسی به ناموسش نزدیک شود.


https://t.me/joinchat/AAAAAFhk8KkLGakJEjJ5Pw

#پرهام تک پسر #حاج صادق تصمیم دارد شرکت خودش را راه اندازی کند ولی #شرط پدرش برای دادن #سرمایه لازم به پرهام #ازدواج او با دختر دوست صمیمیش #سها است. غافل از این که پرهام خودش #عاشق دختر دیگری است. در این بین سها که در شب ازدواجش متوجه می شود پرهام #دوستش‌ ندارد. #تصمیم می گیرد با پرهام وارد یک #معامله شود. معامله ای که به ظاهر به نفع هر دوی آنهاست ولی در واقع ......
⁠ ⁠ - آقا امیر یل کیسه آبم پاره شده!!!!!🔞

حورا نگاهی به پیراهن #خیسش انداخت و این را با فریاد گفت.
امیر یل به سرعت خودش را به اتاقش رساند و نگاهی به چشمان گریان حورا انداخت.

- چی شده؟؟

حورا با خجالت روسری‌اش را جلوتر کشید و با گریه جواب داد:

- فکر کنم وقت زایمانمه... کیسه... آبم پاره شده.

امیر یل نگاهش را پاهای خیس حورا انداخت و به سرعت به سمتش رفت.

- باید بریم بیمارستان. میتونی راه بری؟

با بغض سرش را به نشانه نفی تکان داد.

امیر یل از خیسی آب، چندشش میشد اما حورا کسی را جز او نداشت!
دست انداخت زیر پاهای حورا و خواست در آغوشش بکشد که اجازه نداد.

- نه خیسم! لباستون...

- مهم نیست باید بریم بیمارستان.

- نه آقا امیر یل!

این بار عصبی شد و فریاد زد.

- یعنی چی حورا؟ کیسه آبت پاره شده میدونی یعنی چی؟؟ یعنی بچه الان توی خشکیه! یعنی دیر بجنبیم خفه میشه!



حورا سرش را با گریه تکان داد و گفت:

- میدونم آقا امیر یل... اما... شما #نامحرمین!

امیر یل سرش را به نشانه تاسف تکان داد و بدون توجه به مخالف‌های حورا، او را در #آغوش کشید و راهی شد..

نگاهی به حورا که سرش را با خجالت در سینه‌اش پنهان کرده بود انداخت و گفت:

- زایمان و روندش خجالت نداره حورا جان. باید بابتش هزار بار به خودت ببالی که لایق مادر شدن بودی!

- مادر شدن بدون اسم شوهر توی شناسنامه!!! ننگ آقا امیر یل... بی آبرویی... نه افتخار.

ناخواسته خم شد و آهسته روی موهای حورا را #بوسه زد‌ و جواب داد:

- پسرخاله من محرمت بوده حورا... تو از محرمت بچه داری. چرا خودتو آزار میدی؟

سرش را با خجالت در سینه امیر یل پنهان کرد و با بغض لب زد:

- چه فایده که غیر از شما کسی باورم نکرد؟؟ شدم وبال گردن شمایی که هفت پشت غریبه‌ای.

حورا را روی صندلی عقب خواباند و دستش را میان دستش گرفت و گفت:

- من جون میدم براتون. جون میدم واسه فسقلی تو شکمت. تو وبال گردن من نیستی یادگاریه آرش. تو تاج روی سرمی.

حورا میان بغض لبخند زد و زیر لب زمزمه کرد:

- #برادرانه‌هاتون و یادم نمیره...⛔️

تلخ لبخند زد و پشت دست حورا را #بوسید‌.

- کاش یادت بره... کاش ذهنت پر شه از عشق‌بازی‌هام!!! من برادرانه خرجت نکردم... عشق دادم بهت!‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc


#پارت‌واقعی‌رمان‼️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
_ دکتر؟

خندید و لب زد:
_ جان دکتر؟

روی پاهایش نشستم و با ناز و آرام زمزمه کردم:
_ دلم درد می‌کنه...این فسقلی خیلی قل می‌خوره اون تو...گمونم هوای باباشو کرده!

دست‌هایش را روی #شکمم کشید و سرش را در گردنم فرو برد:
_ شایدم مامانش هوای باباشو کرده! هوم؟

با یک حرکت تنم را روی کاناپه #خواباند و روبرویم نشست. ابرویی بالا انداخت و با #شیطنت لباسم را بالا زد:
_ الان دلتنگیتونو رفعش می‌کنم!

و #خم شد و...🔞♨️

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc

حورا تک دختر خانواده مذهبی ملکی، بعد از مرگ نامزدش متوجه #بارداریش میشه و روی پیشونیش انگ #هرزگی و رابطه #نامشروع میزنن تا اینکه امیریل، پسرخاله نامزدش اونو باور می‌کنه و باهاش #عقد می‌کنه و...

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc

#عاشقانه_نفسگیر🔥
⁠ ⁠ "شما دچار بیماری آمیزشی(کلامیدیا)شدید خانم! اصلا نباید رابطه جنسی برقرار کنید."

دسته ‌ی کیف رو بین مشتم فشردم و درحالی که زیر شکمم بشدت تیر می‌کشید گفتم:

-خانم شرایط من جوری نیست که بتونم جلوی شوهرم رو بگیرم، تقریبا هفت روزه زایمان کردم و حتی شب قبل از زایمان هم سه بار باهم رابطه داشتیم.

با تعجب و بهت دهنش باز موند و انگار که باور نمی‌کرد، خودنویسش رو روی نیز انداخت.

-خانم اینجور که معلومه شما منو ساده فرض کردین، هیچ آدم سالمی همچین کاری نمی‌کنه! مطمئنا الان دردهای ناحیه تناسلی دارید و باید ملتهب باشه خصوصا که تازه زایمان کردین.

لبم رو بین دندون گرفتم و بی خیال دردی که داشتم شدم.

-خواهش میکنم فقط یه مسکن میخوام که از دردم کم کنه، حتی نمیتونم به بچه‌م شیر بدم...

-نکنه با یه حیوون ازدواج کردی، ببینم معتاده؟! شیشه و حشیش مصرف میکنه؟!

از جا بلند شدم و خودم رو جلو کشیدم.

-من نامزد پسرخاله‌ی شوهرم بودم، تو نامزدی یه شیطنت کردیم و من حامله شدم اونموقع هنوز باکره بودم. شوهرم معتاد نیست ولی زیادی طالب رابطه جنسی...🔞

- میخواد تلافی بچه پسر خالشو سر تو دربیاره؟!

با ترس به در اتاق نگاه کردم و دکتر بلند شد.

-نه... من، من فقط راستش تو رابطه خیلی درد میکشم و اجازه نمیدم برای همین میفته به جونم و گیرم میندازه ول نمیکنه!
-خب خانم، چرا خودت دو دریغ میکنی؟! واژینیموس 🔞داری خب. معلومه اونم اینجوری میفته به جونت... اصلا از کبودی گردنت معلومه...

دستی به گردنم کشیدم و خجول لب گزیدم.

-یه دارو بدین دردم کم شه!

-اول باید عفونت ناحیه تناسلی‌ت خوب شه، نباید باهات رابطه برقرار کنه... الان اگه شوهرت سمتت هم بیاد به ضرر خودته!

یکهو درباز شد و من با دیدن امیر یل مات موندم و جیغ زدم.

-چخبرته آقا؟! مگه سر آوردی تو مطب زنونه چی میخوای؟! اگه بیمار من #لخت بود چی؟!

نگاه غضبناکی به من انداخت و صداش رو روی سرش گذاشت.

-تا دلت بخواد لخت این زن رو دیدم و حسابی هم ازش کام گرفتم! راه بیفت حورا...

بازوم رو چنگ زد که از ترس سکته کردم.

-ب بخدا من...

-آقا به بیمار من دست نزنید، ایشون نباید #رابطه_جنسی برقرار کنن!

فریادش چهارستون تنم رو لرزوند.

-نباید؟! شما قراره جلوم رو بگیری؟! بیمار شما زن منه خانم... زن من... همونی که قراره تا یکساعت دیگه تاوان بی خبر بیرون اومدنش رو پس بده! راه بیفت...


https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
دقیقا چهل روز بعد از مرگ نامزدم فهمیدم که باردارم درحالی که بکارت داشتم.
یه نامزد بازی کوچولو داشت رسوای عالمم می‌کرد تا اینکه با امیریل روبه‌رو شدم. همون مرد خشک و متعصبی که یه شهر روی اسمش قسم می‌خورد.
نمی‌دونم از کجا اما اون اولین کسی بود که فهمید باردارم!

https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc

🔞زن پسرخاله‌ی شوهر مرحومم شدم چون باردار بودم. قراربود تو بارداری خودش بکارتم رو....🔞


https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
https://t.me/joinchat/VyDJOEo4EshExTjc
صحنه‌دار و بزرگسااااال🚫
Forwarded from My_noveland
https://instagram.com/doubler.south?utm_medium=copy_link


بهترین دوبلور طنز خنده و شادی هایتان را در

اینستاگرام با ما ب اشتراک بذارید آدرس پیج

ما لطفا وارد شوید
🔰🔰🔰🔰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدمتکاری که از تجاوز رئیسش باردار شده و قبل اینکه فرار کنه اونو میگیره و مجبوره باهاش هر شب ...😈💧
#Gay🌈
#Mperg🔥

همینجوری خوابیده شلوار و #لباس زیرمم در آورد و یهو #کمرمو گرفت #چرخوندم و کشیدم بالا که حالا به حالت #داگی رو به #روش #بودم♨️🔥
چند ثانیه بعد
#آلت*شو حس کردم که آروم آروم بهم #فشارش میداد اما #داخل شدنش رو حس نمیکردم
+
#نمیره #داخل
_
#میره
تا اومدم چیزی بگم یهو دستشو روی دهنم گذاشت و با
#فشار #تمام #حجم #آلت*ش رو #واردم کرد که #دستام به خاطر #درد یهویی #شل شد و روی #تخت افتادم...🩸
با خباثت یهو
#ازم کشید بیرون که صورتم از #درد جمع شد و صدام پشت دستش خفه شد و اما $بعضم بی صدا #شکست و #اشکام جاری شد...💦

https://t.me/joinchat/CwSw-2fOgqk2Njg0
#پارت_بعدی_رمان🔞🍌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
| |
l \ ( ' )
\ \ / /
) )/ /
( (__)_)
\ |

ایموجی رو برای #فرمانده سند کردم و چند دقیقه بعد با عصبانیت وارد دفترش شد.
-#توله_سگ تو آدم نمیشی؟

ابرو بالا انداختم و با شبطنت گفتم:
-بیا #جرم بده #ددی

ددی چشماش برق زد و گفت:
-#دیک ددی رو میخوای،اره؟

یهو من پرت کرد روی تخت و شلوارم و وحشیانه پاره کرد.
به باسنم اسپنک زد و گفت:
-#سرباز کوچولو امروز زیر ددی جر میخوری
پس آماده باش
بعد یهو...

https://t.me/joinchat/k5-9Jl0pkjIwODhk

فرمانده پیش سربازا جرش میده🙊💦
https://t.me/joinchat/k5-9Jl0pkjIwODhk
Forwarded from اَدمین تَب صَلیب†🏳‍🌈🩸
#BDSM #DADDY #LittleGirl
#PET #SLAVE
هرچی راجب BDSM می خوای اینجا هست🍒🍑🔥
https://t.me/joinchat/cSkc0SZhKb04OGQx
_جای یه سگ زیر پای اربابشه اینو می‌دونی دیگه؟
لخت بودم و گیره‌هایی که به بدنم وصل کرده بود با هر تکونی کشیده می‌شد و باعث میشد دلم از درد ضعف بره.
ببخشیدی گفتم و مثل یه سگ زیر پاش زانو زدم که پاش رو روی سینم گذاشت و به کمر منو پخش زمین کرد که از درد چشمم سیاهی رفت.
_مثل یه سگ خودتو بمال...
ناله کن و سعی کن سرگرمم کنی

https://t.me/joinchat/jJ9DZNvtOK9jMDE0