Forwarded from کانون مطالعات و نشر اندیشه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
I wish you were here, dear,
I wish you were here.
I wish you sat on the sofa
and I sat near.
The handkerchief could be yours,
the tear could be mine, chin-bound.
Though it could be, of course,
the other way around.
I wish you were here, dear,
I wish you were here.
I wish we were in my car
and you'd shift the gear.
We'd find ourselves elsewhere,
on an unknown shore.
Or else we'd repair
to where we've been before.
I wish you were here, dear,
I wish you were here.
I wish I knew no astronomy
when stars appear,
when the moon skims the water
that sighs and shifts in its slumber.
I wish it were still a quarter
to dial your number.
I wish you were here, dear,
in this hemisphere,
as I sit on the porch
sipping a beer.
It's evening, the sun is setting;
boys shout and gulls are crying.
What's the point of forgetting
if it's followed by dying?
—Joseph Brodsky, A Song
@kmnag
I wish you were here.
I wish you sat on the sofa
and I sat near.
The handkerchief could be yours,
the tear could be mine, chin-bound.
Though it could be, of course,
the other way around.
I wish you were here, dear,
I wish you were here.
I wish we were in my car
and you'd shift the gear.
We'd find ourselves elsewhere,
on an unknown shore.
Or else we'd repair
to where we've been before.
I wish you were here, dear,
I wish you were here.
I wish I knew no astronomy
when stars appear,
when the moon skims the water
that sighs and shifts in its slumber.
I wish it were still a quarter
to dial your number.
I wish you were here, dear,
in this hemisphere,
as I sit on the porch
sipping a beer.
It's evening, the sun is setting;
boys shout and gulls are crying.
What's the point of forgetting
if it's followed by dying?
—Joseph Brodsky, A Song
@kmnag
Forwarded from کالیایف
«اگر هنر قرار باشد چیزی به انسان بیاموزد، این است که شبیه هنر شود، نه شبیه انسانهای دیگر. حقیقتا اگر فرصتی در کار باشد که انسان بتواند چیزی غیر از قربانی یا آدمبدهی زمانهاش بشود، آن فرصت در واکنش غریزی او به دو سطر پایانی تندیس آپولوی ریلکه نهفته است که میگوید:
تندیسش با تمامی نیروی ماهیچهها بر سرت فریاد میکشد
زندگیات را دگرگون کن!»
- جوزف برودسکی
- اگر حافظه یاری کند
تندیسش با تمامی نیروی ماهیچهها بر سرت فریاد میکشد
زندگیات را دگرگون کن!»
- جوزف برودسکی
- اگر حافظه یاری کند
درخت و کتاب
«اگر هنر قرار باشد چیزی به انسان بیاموزد، این است که شبیه هنر شود، نه شبیه انسانهای دیگر. حقیقتا اگر فرصتی در کار باشد که انسان بتواند چیزی غیر از قربانی یا آدمبدهی زمانهاش بشود، آن فرصت در واکنش غریزی او به دو سطر پایانی تندیس آپولوی ریلکه نهفته است…
We cannot know his legendary head
with eyes like ripening fruit. And yet his torso
is still suffused with brilliance from inside,
like a lamp, in which his gaze, now turned to low,
gleams in all its power. Otherwise
the curved breast could not dazzle you so, nor could
a smile run through the placid hips and thighs
to that dark center where procreation flared.
Otherwise this stone would seem defaced
beneath the translucent cascade of the shoulders
and would not glisten like a wild beast's fur:
would not, from all the borders of itself,
burst like a star: for here there is no place
that does not see you. You must change your life.
- Rainer Maria Rilke, Archaic Torso of Apollo
with eyes like ripening fruit. And yet his torso
is still suffused with brilliance from inside,
like a lamp, in which his gaze, now turned to low,
gleams in all its power. Otherwise
the curved breast could not dazzle you so, nor could
a smile run through the placid hips and thighs
to that dark center where procreation flared.
Otherwise this stone would seem defaced
beneath the translucent cascade of the shoulders
and would not glisten like a wild beast's fur:
would not, from all the borders of itself,
burst like a star: for here there is no place
that does not see you. You must change your life.
- Rainer Maria Rilke, Archaic Torso of Apollo
درخت و کتاب
«آیا میتوان گفت که پرندگان خردمند هستند؟ چرخریسک کاکلی دربارهی وجود خویش نمیاندیشد، برنامه نمیریزد، چیزی را به بعد موکول نمیکند، وانمود نمیکند که در آینده اوضاع بهتر خواهد شد. فقط زندگی میکند.» - فیلیپ دوبوآ، الیز روسو - فلسفهی پرندگان
- الیزابت تووا بایلی
- صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
- صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
درخت و کتاب
Photo
وای! کاش کاوه فیضاللهی تا آخر عمرش همینطور از این کتابها که من عاشقانه دوست دارم و خوندنشون بهم حس ۱۰-۱۲ ساله بودن میده رو پیدا و ترجمه کنه. انقدر کتابهایی که ترجمه میکنه رو دوست دارم که حتا دلم نمیاد دانلود کنم و به زبان اصلی بخونم؛ هر قدر هم گرون باشن براشون پول کنار میذارم و در نهایت میخرم و میخونم. ممنونم کاوه. دوستت دارم کاوه.
درخت و کتاب
وای! کاش کاوه فیضاللهی تا آخر عمرش همینطور از این کتابها که من عاشقانه دوست دارم و خوندنشون بهم حس ۱۰-۱۲ ساله بودن میده رو پیدا و ترجمه کنه. انقدر کتابهایی که ترجمه میکنه رو دوست دارم که حتا دلم نمیاد دانلود کنم و به زبان اصلی بخونم؛ هر قدر هم گرون…
- اینها رو دارم. سهتای اول از بالا رو خوندم، چهارمی رو تا نیمه خوندم و پایینی رو هنوز شروع نکردم. تا اینجا همهشون رو خیلی دوست داشتم. خیلی زیاد!
درخت و کتاب
- اینها رو دارم. سهتای اول از بالا رو خوندم، چهارمی رو تا نیمه خوندم و پایینی رو هنوز شروع نکردم. تا اینجا همهشون رو خیلی دوست داشتم. خیلی زیاد!
میتونید «چگونه گورخر راه راه شد»، «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» و «در جستوجوی طبیعت» رو از طاقچه بینهایت هم بگیرید و بخونید.
کلا کتابهایی که در مورد حیوونها، پرندهها، حشرات و آبزیان و خاک و زمین هستند رو خیلی زیاد دوست دارم. حدود یک سال پیش یک کتاب اینطوری در یک کتابفروشی قدیمی که کتابهای دسته دوم دارن پیدا کردم؛ بوی خاک و نم میده و برای بچهها نوشته شده. در مورد گیاهان و حشراته اما بیشتر از اون در مورد لبخند زدن و لمس کردنه.
بذارید عکس اون رو هم براتون بفرستم. 🧡
بذارید عکس اون رو هم براتون بفرستم. 🧡