𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
22.7K subscribers
5.99K photos
1.25K videos
671 links
”اگه نمیخوای کتاب بخونی یعنی هنوز کتاب درست رو پیدا نکردی.“

سرچ کن #اعتماد.
نحوه سفارش: @BGiOrder.
ثبت سفارش: @BGiAdmin.

پیج اینستاگرام:
°• [ bookgraphi_

زمان پاسخگویی به پیام‌ها: 01-22 [فرقی نمیکنه چه ساعتی پیام بدید در این بازه بهتون پاسخ داده میشه]
Download Telegram
-📗#کتاب ادامه مجموعه خردم کن چاپ شد🥳

— کشفم کن: 220t | رهایم کن: 80t
•• پک کشفم کن - رهایم کن: 300t
•• همراه با 12 تا هدیه🫶
(12 تا هدیه: 10 تا موزیک کارت 2 طرفه + 2 تا بوکمارک مگنتی دو طرفه)

🌻جهت ثبت سفارش : @BGiAdmin
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
Photo
بچه‌ها پک‌ها رو جدا جدا هم میتونید تهیه کنیداااا
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
Photo
هم اکنون پیوی رو میبینین هر لحظه پک خردم کن ثبت میشه🔥🔥
تازه اونم نه یکی, دیگه دوتا دوتا میخرن بچه ها
سلام سلام امروز حالتون چطوره؟ 😬😬
برای هر بچه‌ای مهم‌ترین چیز توی دنیا دوستاشن… برای من هم همینطور بودم… دوست نداشتم هیچوقت از دوست‌هام جدا بشم ولی پدر و مادرم یک روز خیلی بی‌مقدمه بهم گفتن که داریم اساس کشی می‌کنیم!!
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
برای هر بچه‌ای مهم‌ترین چیز توی دنیا دوستاشن… برای من هم همینطور بودم… دوست نداشتم هیچوقت از دوست‌هام جدا بشم ولی پدر و مادرم یک روز خیلی بی‌مقدمه بهم گفتن که داریم اساس کشی می‌کنیم!!
اون‌ها من رو از تمام دوستام جدا کردن… هرچقدر هم مخالفت کردم قبول نکردن… حالا توی ماشین نشستم و به دور و دورتر شدن از شهرمون، مدرسه‌ام و تمام دوستام نگاه میکنم و کاری از دستم برنمیاد.
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
اون‌ها من رو از تمام دوستام جدا کردن… هرچقدر هم مخالفت کردم قبول نکردن… حالا توی ماشین نشستم و به دور و دورتر شدن از شهرمون، مدرسه‌ام و تمام دوستام نگاه میکنم و کاری از دستم برنمیاد.
مسیریابی پدرم افتضاحه ولی اینو قبول نداره، اون یکی از میانبرها رو اشتباه پیچید و هر چقدر اصرار کردیم برگرد قبول نکرد… پدرم با بی‌خیالی در مسیر اشتباه پیش رفت و یک دفعه رسیدیم به یک تونل عجیب و غریب!!
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
تونل به اندازه‌ای کوچیک بود که هیچ ماشینی نمی‌تونست ازش رد شه اما انسان چرا… پدر و مادرم پیاده شدند تا تونل رو بررسی کنند من هم باهاشون رفتم…
وقتی نزدیکشون رفتم باد سرد شومی از داخل تونل بهم خورد و احساس کردم اونجا خطرناکه… به پدر و مادرم اصرار کردم وارد اون تونل نشیم و از همین راهی که اومدیم برگردیم… بهشون گفتم که احساس میکنم اینجا خطرناکه…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
وقتی نزدیکشون رفتم باد سرد شومی از داخل تونل بهم خورد و احساس کردم اونجا خطرناکه… به پدر و مادرم اصرار کردم وارد اون تونل نشیم و از همین راهی که اومدیم برگردیم… بهشون گفتم که احساس میکنم اینجا خطرناکه…
اما طبق معمول توجهی به حرف من نکردند و وارد تونل شدن… من هم مجبور شدم پشت سرشون برم…
یک تونل خیلی کوتاه بود که چند دقیقه‌ای ازش رد شدیم و تموم شد… وقتی تونل تموم شد به یک خیابون رسیدیم که دو طرفش پر از رستوران بود!
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
تو این شهر یک چیزی خیلی عجیب بود! رستوران‌های این خیابون پر از غذاهای خوشمزه بودند اما هیچ گارسون یا مشتری‌ای داخل هیچ کدومشون نبود!
پدر و مادرم وقتی چشمشون به غذاها افتاد، شروع کردن به خوردن غذاهای رستوران‌ها !! حتی توجهی نداشتند که اونجا کسی نیست تا بهش پول غذاها رو بپردازند…
𝐵𝑜𝑜𝑘 𝐺𝑟𝑎𝑝ℎ𝑖📚
پدر و مادرم وقتی چشمشون به غذاها افتاد، شروع کردن به خوردن غذاهای رستوران‌ها !! حتی توجهی نداشتند که اونجا کسی نیست تا بهش پول غذاها رو بپردازند…
اونا مثل کسایی که سال‌هاست غذا نخوردن و غذاها حمله کرده بودند… از دیدنشون توی اون وضعیت خجالت می‌کشیدم، پس بیخیالشون شدم و به سمت مسیر مخالفشون حرکت کردم… جایی که روی تابلو نوشته بود «حمام عمومی»