🔴 اگر مشتاقید، تحلیلی و کاربردی به ریشه مسائل زندگی تان بپردازید، مطمین باشید سایه که مبتنی بر دیدگاه پرفسور یونگ است، کاملا در این حوزه راهگشاست.
🔹برای شروع می توانید از اینجا بسته آموزشی سایه را با ۲۰ درصد تخفیف تهیه کنید و همزمان شما در یک گروه تلگرامی هم اندیشی به ارزش ۵۰۰ هزار تومان به رایگان شرکت داده می شوید.
این گروه تلگرامی توسط ادمین و زیر نظر سهیل رضایی اداره میشود
🔹تعداد زیادی از مخاطبان قدیمی بنیاد اسرار سایه را شنیده اند، شما می توانید برای تحلیل عمیق تر آشتی با سایه را از اینجا تهیه و به رایگان در گروه تلگرامی هم اندیشی شرکت کنید.
...و اگر هر دو بسته را خریداری کردید می توانید از اینجا پس از ثبت نام وارد گروه هم اندیشی سایه شوید.
🔹برای شروع می توانید از اینجا بسته آموزشی سایه را با ۲۰ درصد تخفیف تهیه کنید و همزمان شما در یک گروه تلگرامی هم اندیشی به ارزش ۵۰۰ هزار تومان به رایگان شرکت داده می شوید.
این گروه تلگرامی توسط ادمین و زیر نظر سهیل رضایی اداره میشود
🔹تعداد زیادی از مخاطبان قدیمی بنیاد اسرار سایه را شنیده اند، شما می توانید برای تحلیل عمیق تر آشتی با سایه را از اینجا تهیه و به رایگان در گروه تلگرامی هم اندیشی شرکت کنید.
...و اگر هر دو بسته را خریداری کردید می توانید از اینجا پس از ثبت نام وارد گروه هم اندیشی سایه شوید.
Mive Mamnoe ~ Music-Fa.Com
Ehsan Khaje Amiri ~ Music-Fa.Com
🟣آهنگ : ميوه ممنوعه
❤️🌿خواننده : احسان خواجه اميرى
🔔هفتاد سال عبادت يك شب به باد ميره
@bonyadfarhangzendegi
❤️🌿خواننده : احسان خواجه اميرى
🔔هفتاد سال عبادت يك شب به باد ميره
@bonyadfarhangzendegi
⚠️چرا در زندگى سر در گم مى شويم
🔴گاهی اوقات، متأسفانه، متوجه میشویم که زندگی فرد دیگری را میزیستهایم،
🔺این که ارزشهای آنها انتخابهای ما را هدایت کردهاند.
🔺با این که هرگز احساس خوبی به زندگیای که داشتهایم نداریم، به نظر میرسد که این تنها گزینهای است که داریم !
🔴حتی وقتی که توجه و تحسین دیگران را داریم، به طرزی مرموز احساس میکنیم فریبکارانه عمل کردهایم.
⚫️ما جایی در سفر زندگی ، با وجود نیتهای خوبمان، مکرراً خودمان را درون یک جنگل تاریک مییابیم ،
⚫️خودآگاهی و وجدانمان، پیشبینیها، برنامهریزیها، دعاهایمان و راهنماییهای دیگران هرگز نمیتواند مانع از رویاروییهای گاه و بیگاه ما با
سردرگمی، گمگشتگی، خستگی، افسردگی و ناامیدی از خودمان و دیگران شود؛
🔺یا مانع از به هم ریختن و از بین رفتن برنامهها و تدابیر یا ترفندهایی شود که ظاهراً زمانی مؤثر بودهاند
🔔اینجا ، آغاز ِ نیمه دوم عمر است .....
انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
🔴گاهی اوقات، متأسفانه، متوجه میشویم که زندگی فرد دیگری را میزیستهایم،
🔺این که ارزشهای آنها انتخابهای ما را هدایت کردهاند.
🔺با این که هرگز احساس خوبی به زندگیای که داشتهایم نداریم، به نظر میرسد که این تنها گزینهای است که داریم !
🔴حتی وقتی که توجه و تحسین دیگران را داریم، به طرزی مرموز احساس میکنیم فریبکارانه عمل کردهایم.
⚫️ما جایی در سفر زندگی ، با وجود نیتهای خوبمان، مکرراً خودمان را درون یک جنگل تاریک مییابیم ،
⚫️خودآگاهی و وجدانمان، پیشبینیها، برنامهریزیها، دعاهایمان و راهنماییهای دیگران هرگز نمیتواند مانع از رویاروییهای گاه و بیگاه ما با
سردرگمی، گمگشتگی، خستگی، افسردگی و ناامیدی از خودمان و دیگران شود؛
🔺یا مانع از به هم ریختن و از بین رفتن برنامهها و تدابیر یا ترفندهایی شود که ظاهراً زمانی مؤثر بودهاند
🔔اینجا ، آغاز ِ نیمه دوم عمر است .....
انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
🚫شيطان و سايه
⚫️برخى از مکاتب دینى در طول تاریخ تلاش کردهاند «شخصیت تاریک» و «شخصیت روشن» را در دو قطب مخالف قرار بدهند.
⚫️اخلاقگراهاى این مکاتب، شخصیت تاریک را سرکوب کردهاند.
🔴از آنجا که نتایج این سرکوب هر روز شدیدتر مىشود، پس از گذشت قرنها به وضعیتى رسیدهایم که در آن روان آدمى به دو بخش تقسیم شده است
🔴و این دو بخش به قدرى از هم دور شدهاند که نمىتوانند همدیگر را پیدا کنند.
🔺بیست تا بیستوپنج سالِ اولِ زندگىِ همه ما صرف این مىشود که چیزهایى را به سایهمان بفرستیم
🔺و در چهل سال بعد مجبور می شویم با آنچه سرکوب کردهایم، دوباره رابطه برقرار کنیم !
🔔بهطور کلى مىتوان گفت هرچه در بخش سایه شما وجود دارد، همگى جزو غرایز شما هستند.
🔺تفاوت سایه با شیطان این است که :
⚫️شیطان نیرویى است بیرونى که خارج از ماست،
🔴اما سایه با وجود اینکه دست و پاگیر و بدقواره است، موجودیتى است در درون ما.
📚انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
⚫️برخى از مکاتب دینى در طول تاریخ تلاش کردهاند «شخصیت تاریک» و «شخصیت روشن» را در دو قطب مخالف قرار بدهند.
⚫️اخلاقگراهاى این مکاتب، شخصیت تاریک را سرکوب کردهاند.
🔴از آنجا که نتایج این سرکوب هر روز شدیدتر مىشود، پس از گذشت قرنها به وضعیتى رسیدهایم که در آن روان آدمى به دو بخش تقسیم شده است
🔴و این دو بخش به قدرى از هم دور شدهاند که نمىتوانند همدیگر را پیدا کنند.
🔺بیست تا بیستوپنج سالِ اولِ زندگىِ همه ما صرف این مىشود که چیزهایى را به سایهمان بفرستیم
🔺و در چهل سال بعد مجبور می شویم با آنچه سرکوب کردهایم، دوباره رابطه برقرار کنیم !
🔔بهطور کلى مىتوان گفت هرچه در بخش سایه شما وجود دارد، همگى جزو غرایز شما هستند.
🔺تفاوت سایه با شیطان این است که :
⚫️شیطان نیرویى است بیرونى که خارج از ماست،
🔴اما سایه با وجود اینکه دست و پاگیر و بدقواره است، موجودیتى است در درون ما.
📚انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
🚫بارى كه از والدين به دوش مى كشيم
🌿کارل یونگ، روانشناس سوئیسى، نوشت،
🔴«بزرگترین بارى که کودک باید به دوش بکشد زندگى نزیسته والدین است.»
🔺منظور او این بود که هر جا و هر گونه که والدین در زمینه رشدشان در زندگى گیر کرده بودند به عاملى درونى براى ما تبدیل مىشود
🔺و ما نیز در همان جا گیر مىکنیم.
🔺ما اغلب خودمان را در حال دستوپنجه نرم کردن با مسائل حل نشده والدینمان مىبینیم.
🔺گاهى ممکن است الگوهاى نیاکانمان را تکرار کنیم یا شاید شورش کنیم و سعى کنیم کارى خلاف آنها انجام دهیم.
🔴ضدیت با تأثیر والدین همانقدر محدودکننده است که سازش با آن.
🔔در هر حال، پیشینهها محدودمان مىکنند.
🔴شاید نصیحت کهن انجیل هم بر پایه همین واقعیت استوار است،
آنجا که مىگوید :
🔔گناهان فرد را «فرزندان فرزندانش، تا نسل سوم و چهارم بهدوش مىکشند.»
🔴مادام که ما ناآگاهانه به جاهطلبىها یا برنامهها یا محدودیتهاى والدینمان خدمت مىکنیم، اسیر گذشته هستیم.
⚫️ نقش پدر و مادر مراقب و حمایتگر به راحتى به ابزار و بهانهاى براى کنترل زندگى کودک بدل مىشود.
📚انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
🌿کارل یونگ، روانشناس سوئیسى، نوشت،
🔴«بزرگترین بارى که کودک باید به دوش بکشد زندگى نزیسته والدین است.»
🔺منظور او این بود که هر جا و هر گونه که والدین در زمینه رشدشان در زندگى گیر کرده بودند به عاملى درونى براى ما تبدیل مىشود
🔺و ما نیز در همان جا گیر مىکنیم.
🔺ما اغلب خودمان را در حال دستوپنجه نرم کردن با مسائل حل نشده والدینمان مىبینیم.
🔺گاهى ممکن است الگوهاى نیاکانمان را تکرار کنیم یا شاید شورش کنیم و سعى کنیم کارى خلاف آنها انجام دهیم.
🔴ضدیت با تأثیر والدین همانقدر محدودکننده است که سازش با آن.
🔔در هر حال، پیشینهها محدودمان مىکنند.
🔴شاید نصیحت کهن انجیل هم بر پایه همین واقعیت استوار است،
آنجا که مىگوید :
🔔گناهان فرد را «فرزندان فرزندانش، تا نسل سوم و چهارم بهدوش مىکشند.»
🔴مادام که ما ناآگاهانه به جاهطلبىها یا برنامهها یا محدودیتهاى والدینمان خدمت مىکنیم، اسیر گذشته هستیم.
⚫️ نقش پدر و مادر مراقب و حمایتگر به راحتى به ابزار و بهانهاى براى کنترل زندگى کودک بدل مىشود.
📚انتشارات : #بنياد_فرهنگ_زندگى
@bonyadfarhangzendegi
🚫ترسيدن و گير افتادن در تكرار و اندوه
🔴اگر بدون درکى قوى از خویشتن خود رشد پیدا کنید، همواره از خودتان دور خواهید بود.
🔴اغلب اوقات، در حالى که از نجواى درونىِ پر از شک و تردیدتان، گیج و سردرگم هستید، در مقابل دشوارىها تسلیم مىشوید،
🔺وقتى باید دیده شوید، پنهان مىشوید و وقتى باید صداىتان شنیده شود، دهانتان را مىبندید.
🔴ترس موجب خواهد شد آنچه به باورتان شما را در امنیت قرار مىدهد انتخاب کنید، حتى اگر مغایر با حقیقت باشد.
🔴ترس این باور را به شما تحمیل خواهد کرد که شما از عهده آن برنمىآیید، در اشتباه هستید، این کار هزینه خیلى زیادى دارد و مسیر پیشرو بسیار دشوار است.
🔴ترس به شما خواهد گفت:
«حتى فکرش را هم نکن. همانجا که هستى بمان. الان اصلاً وقت مناسبى براى این کار نیست.»
⚫️اما اینها فقط دروغهاى رنگارنگى هستند که ترس را بر مسند قدرت نگاه داشته و شما را از حرکت باز مىدارند.
🔔اینها دروغهایى هستند که اگر قصد دارید آیندهاى قابلپیشبینى را کنار بگذارید و به سمت آیندهاى غیر قابل پیشبینى، اما بىنهایت زیبا پرواز کنید، باید با آنها مقابله کنید.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔴اگر بدون درکى قوى از خویشتن خود رشد پیدا کنید، همواره از خودتان دور خواهید بود.
🔴اغلب اوقات، در حالى که از نجواى درونىِ پر از شک و تردیدتان، گیج و سردرگم هستید، در مقابل دشوارىها تسلیم مىشوید،
🔺وقتى باید دیده شوید، پنهان مىشوید و وقتى باید صداىتان شنیده شود، دهانتان را مىبندید.
🔴ترس موجب خواهد شد آنچه به باورتان شما را در امنیت قرار مىدهد انتخاب کنید، حتى اگر مغایر با حقیقت باشد.
🔴ترس این باور را به شما تحمیل خواهد کرد که شما از عهده آن برنمىآیید، در اشتباه هستید، این کار هزینه خیلى زیادى دارد و مسیر پیشرو بسیار دشوار است.
🔴ترس به شما خواهد گفت:
«حتى فکرش را هم نکن. همانجا که هستى بمان. الان اصلاً وقت مناسبى براى این کار نیست.»
⚫️اما اینها فقط دروغهاى رنگارنگى هستند که ترس را بر مسند قدرت نگاه داشته و شما را از حرکت باز مىدارند.
🔔اینها دروغهایى هستند که اگر قصد دارید آیندهاى قابلپیشبینى را کنار بگذارید و به سمت آیندهاى غیر قابل پیشبینى، اما بىنهایت زیبا پرواز کنید، باید با آنها مقابله کنید.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
#لولوخورخوره
#قصه_شب
#قسمت_چهاردهم
( رمانی برای کمک به کشف سایه ها )
زن دست پاچه شد . گفت :
" من با مادرم حرف نمی زنم . بعد از دعوایی که دوماه پیش باهاش کردم ، دیگه به اون فکر نمی کنم " !
الیاس گفت :
" من ازت میخوام الان بشینی و یه نامه خطاب به مادرت بنویسی ! قرار نیست این نامه واسش ارسال بشه " !
زن روی صندلی کنار میز نشست . الیاس کاغذ و قلمی جلویش گذاشت . گفت:
" تا اونو بنویسی منم یه هوایی تازه کنم و برگردم " !
زن اشکهایش راپاک کرد و مشغول نوشتن شد . الیاس ازدرب رو به باغ خارج شد . از اینکه برای غلبه بر سرنوشت خودش کاری کرده بود ، خوشحال شد . صدای پرندگان مختلف را در باغ می شنید .آیا این صداها تازه به باغ اضافه شده بود !؟ صدای رکسانا را از گوشه ای شنید :
" اون صداها قبلا هم بودن ".
رکسانا از پشت درختی ظاهر شد . شوق وصف ناپذیری الیاس را در بر گرفت . گفت :
" امروز موفق شدم دو نفر رو با سایه هاشون آشتی بدم " !
رکسانا خرامان به طرف او آمد و گفت :
" چه خوب شد ! داری سرنوشتت رو عوض میکنی " !
" قبل از این هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم بر خلاف تقدیرم کاری انجام بدم " !
رکسانا شکوفه ی درختی را بو کرد و گفت :
" شاید تو هم با سایه ات آشتی کردی که به این کار توانا شدی " !
الیاس با تعجب گفت :
" کدوم سایه !؟ من سایه ای نداشتم " !
رکسانا خنده ای بلند کرد . گفت :
" آدم بدون سایه وجود خارجی نداره " !
الیاس نگران شد . رکسانا ادامه داد :
" تو جنگیدن رو تو سایه برده بودی ! تا حالا شده بود که واسه ی یه کار به این بی نتیجه بودن بجنگی " !؟
" بی نتیجه " !؟
" بله بی نتیجه ! تا حالا کسی نتونسته از دام قربانی شدن توسط مردم این شهر زنده بیرون بره " !
الیاس به خود لرزید ! با قاطعیت گفت :
" ولی من این کار رو انجام میدم " !
رکسانا گفت :
" تبریک میگم ! این حد از شهامت جنگجو تا دیروز در وجود تو نبود ! چه اتفاقی واست افتاده " !؟
الیاس به فکر فرو رفت . شاید عاشق شده بود !؟ وجود رکسانا او را به زندگی علاقه مند کرده بود . خواست چیزی بگوید ، رکسانا پیش دستی کرد :
" نگو که به خاطر من این شجاعت رو از سایه بیرون کشیدی " !؟
الیاس صریح تر شد . گفت :
" همینطوره ! من با وجود تو به خیلی از راه های اثر گذاشتن بر سرنوشتم پی برده ام " !
" این اسمش عشق به من نیست ! تو عاشق نیمه ی دیگه ی وجودت شدی ! دوست داری واسه ی حمایت از خودت دست به عمل متهورانه بزنی ! و این خصلت تا دیروز در وجودت نبوده الیاس " !
الیاس از شنیدن نام کوچکش ، توسط رکسانا ، دچار حس نزدیکی به او شد . چند قدم جلوتر آمد . گفت :
" اگه این شجاعت منو به تو وصل کنه ، حاضرم براش بمیرم " !
رکسانا گفت :
" هرچی که بوده ، شجاعت رو در تو رو کرده ، بهش میدون بده " !
و ناگهان پشت درختی غیب شد . الیاس دنبالش رفت . ولی او محو شده بود .
الیاس با شوری فزونتر به ساختمان برگشت . زن در حالیکه اشک می ریخت ، در حال نوشتن بود . الیاس برایش فنجانی قهوه درست کرد و جلویش گذاشت . زن از نوشتن دست کشید . گفت :
" تموم شد " !
الیاس گفت :
" دوست داری اونو واسه من بخونی " ؟
زن گفت :
" بله ، ولی کاش جرئت داشتم اونو واسه مادرم پست میکردم " !
الیاس روی صندلی نشست . زن شروع به خواندن نامه کرد . لبهایش می لرزید و دستش که نامه را گرفته بود از رعشه نمی ایستاد .
ادامه دارد ...
#قصه_شب
#قسمت_چهاردهم
( رمانی برای کمک به کشف سایه ها )
زن دست پاچه شد . گفت :
" من با مادرم حرف نمی زنم . بعد از دعوایی که دوماه پیش باهاش کردم ، دیگه به اون فکر نمی کنم " !
الیاس گفت :
" من ازت میخوام الان بشینی و یه نامه خطاب به مادرت بنویسی ! قرار نیست این نامه واسش ارسال بشه " !
زن روی صندلی کنار میز نشست . الیاس کاغذ و قلمی جلویش گذاشت . گفت:
" تا اونو بنویسی منم یه هوایی تازه کنم و برگردم " !
زن اشکهایش راپاک کرد و مشغول نوشتن شد . الیاس ازدرب رو به باغ خارج شد . از اینکه برای غلبه بر سرنوشت خودش کاری کرده بود ، خوشحال شد . صدای پرندگان مختلف را در باغ می شنید .آیا این صداها تازه به باغ اضافه شده بود !؟ صدای رکسانا را از گوشه ای شنید :
" اون صداها قبلا هم بودن ".
رکسانا از پشت درختی ظاهر شد . شوق وصف ناپذیری الیاس را در بر گرفت . گفت :
" امروز موفق شدم دو نفر رو با سایه هاشون آشتی بدم " !
رکسانا خرامان به طرف او آمد و گفت :
" چه خوب شد ! داری سرنوشتت رو عوض میکنی " !
" قبل از این هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم بر خلاف تقدیرم کاری انجام بدم " !
رکسانا شکوفه ی درختی را بو کرد و گفت :
" شاید تو هم با سایه ات آشتی کردی که به این کار توانا شدی " !
الیاس با تعجب گفت :
" کدوم سایه !؟ من سایه ای نداشتم " !
رکسانا خنده ای بلند کرد . گفت :
" آدم بدون سایه وجود خارجی نداره " !
الیاس نگران شد . رکسانا ادامه داد :
" تو جنگیدن رو تو سایه برده بودی ! تا حالا شده بود که واسه ی یه کار به این بی نتیجه بودن بجنگی " !؟
" بی نتیجه " !؟
" بله بی نتیجه ! تا حالا کسی نتونسته از دام قربانی شدن توسط مردم این شهر زنده بیرون بره " !
الیاس به خود لرزید ! با قاطعیت گفت :
" ولی من این کار رو انجام میدم " !
رکسانا گفت :
" تبریک میگم ! این حد از شهامت جنگجو تا دیروز در وجود تو نبود ! چه اتفاقی واست افتاده " !؟
الیاس به فکر فرو رفت . شاید عاشق شده بود !؟ وجود رکسانا او را به زندگی علاقه مند کرده بود . خواست چیزی بگوید ، رکسانا پیش دستی کرد :
" نگو که به خاطر من این شجاعت رو از سایه بیرون کشیدی " !؟
الیاس صریح تر شد . گفت :
" همینطوره ! من با وجود تو به خیلی از راه های اثر گذاشتن بر سرنوشتم پی برده ام " !
" این اسمش عشق به من نیست ! تو عاشق نیمه ی دیگه ی وجودت شدی ! دوست داری واسه ی حمایت از خودت دست به عمل متهورانه بزنی ! و این خصلت تا دیروز در وجودت نبوده الیاس " !
الیاس از شنیدن نام کوچکش ، توسط رکسانا ، دچار حس نزدیکی به او شد . چند قدم جلوتر آمد . گفت :
" اگه این شجاعت منو به تو وصل کنه ، حاضرم براش بمیرم " !
رکسانا گفت :
" هرچی که بوده ، شجاعت رو در تو رو کرده ، بهش میدون بده " !
و ناگهان پشت درختی غیب شد . الیاس دنبالش رفت . ولی او محو شده بود .
الیاس با شوری فزونتر به ساختمان برگشت . زن در حالیکه اشک می ریخت ، در حال نوشتن بود . الیاس برایش فنجانی قهوه درست کرد و جلویش گذاشت . زن از نوشتن دست کشید . گفت :
" تموم شد " !
الیاس گفت :
" دوست داری اونو واسه من بخونی " ؟
زن گفت :
" بله ، ولی کاش جرئت داشتم اونو واسه مادرم پست میکردم " !
الیاس روی صندلی نشست . زن شروع به خواندن نامه کرد . لبهایش می لرزید و دستش که نامه را گرفته بود از رعشه نمی ایستاد .
ادامه دارد ...
🔔چرا فرزندمان با ما ناسازگارى مى كند ؟
🔴هنگامى که کودک به سنین بزرگسالى (بلوغ و سالهاى پس از بلوغ تا سن بیست سالگى) مىرسد،
دیگر والدین نباید سعى کنند که افرادى ایدهآل بهنظر برسند.
🔴وقتى والدین مىخواهند خود را افرادى ایدهآل نشان دهند، تلویحا جایگاه کودک را بىارزش مىسازند.
🔔در این سن، فرد تا اندازهاى از لحاظ روانى والدین خود جدا مىشود.
🔴اگر به فردى هرگز اجازه داده نشود که والدینش را ترک کند و از آنها جدا شود،
🔺یا اگر از داشتن طرز تفکر متفاوت با پدرش منع شود، در این صورت جنبههاى خاصى از عقده را تجربه خواهد کرد.
🔔در چنین شرایطى دختر یا پسر جوان مجبور مىشود با والدینش بستیزد،
چون در غیر این صورت نمىتواند به جدایى از آنها و آزادى دست یابد.
🔴گاهى اوقات ــ حتى زمانى که والدین به فرزندشان اجازه جدایى از خود را نمىدهند ــ
🔺امکان دارد که فرد آنچه را که پدر و مادرش به او ندادهاند از دیگران دریافت کند و به این روش به استقلالى پنهان دست یابد .....
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🔴هنگامى که کودک به سنین بزرگسالى (بلوغ و سالهاى پس از بلوغ تا سن بیست سالگى) مىرسد،
دیگر والدین نباید سعى کنند که افرادى ایدهآل بهنظر برسند.
🔴وقتى والدین مىخواهند خود را افرادى ایدهآل نشان دهند، تلویحا جایگاه کودک را بىارزش مىسازند.
🔔در این سن، فرد تا اندازهاى از لحاظ روانى والدین خود جدا مىشود.
🔴اگر به فردى هرگز اجازه داده نشود که والدینش را ترک کند و از آنها جدا شود،
🔺یا اگر از داشتن طرز تفکر متفاوت با پدرش منع شود، در این صورت جنبههاى خاصى از عقده را تجربه خواهد کرد.
🔔در چنین شرایطى دختر یا پسر جوان مجبور مىشود با والدینش بستیزد،
چون در غیر این صورت نمىتواند به جدایى از آنها و آزادى دست یابد.
🔴گاهى اوقات ــ حتى زمانى که والدین به فرزندشان اجازه جدایى از خود را نمىدهند ــ
🔺امکان دارد که فرد آنچه را که پدر و مادرش به او ندادهاند از دیگران دریافت کند و به این روش به استقلالى پنهان دست یابد .....
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🔔نيمه دوم عمر و يافتن علت رنج ها
🟣هرچه بالغتر میشویم، احتمال اینکه بتوانیم الگوهای گذشته خود را تشخیص دهیم بیشتر میشود
🔺تکرارها، فعالسازی مجدد زخمهای قدیمی، جاهای آشنایی که در آنها گیر کردهایم و اعتراف میکنیم که خودمان همان کسی هستیم که این انتخابها را انجام داده و آن پیامدهای آشنا را تولید کرده است.
🟣خوابهای آشفته میبینیم زیرا جنبههایی از ما را نشان میدهند که با دیدگاهی که دوست داریم از خودمان داشته باشیم همخوانی ندارند.
🔺وقتی بدانیم که آن نمایشهای توی خواب را ما بهصورت خودآگاه خلق نکردهایم، میبینیم که چیزی در درون ما یعنی یک عامل جداگانه آگاهی، در حال مشاهده و گزارش به درون است.
🟣اگر شجاع باشیم یا صرفاً رویدادها ما را به پاسخگویی مجبور کنند، بهتدریج از ما خواسته میشود تا با سایه خود مواجه شویم.
🟣فردی با هر میزان خودآگاهی در نیمه دوم عمر فردی است که تاریخچهای آلوده از مباحث سایه با خود دارد، و حتی ممکن است احساس کند زیر بار انباشتگی آنها در حال خرد شدن است.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🟣هرچه بالغتر میشویم، احتمال اینکه بتوانیم الگوهای گذشته خود را تشخیص دهیم بیشتر میشود
🔺تکرارها، فعالسازی مجدد زخمهای قدیمی، جاهای آشنایی که در آنها گیر کردهایم و اعتراف میکنیم که خودمان همان کسی هستیم که این انتخابها را انجام داده و آن پیامدهای آشنا را تولید کرده است.
🟣خوابهای آشفته میبینیم زیرا جنبههایی از ما را نشان میدهند که با دیدگاهی که دوست داریم از خودمان داشته باشیم همخوانی ندارند.
🔺وقتی بدانیم که آن نمایشهای توی خواب را ما بهصورت خودآگاه خلق نکردهایم، میبینیم که چیزی در درون ما یعنی یک عامل جداگانه آگاهی، در حال مشاهده و گزارش به درون است.
🟣اگر شجاع باشیم یا صرفاً رویدادها ما را به پاسخگویی مجبور کنند، بهتدریج از ما خواسته میشود تا با سایه خود مواجه شویم.
🟣فردی با هر میزان خودآگاهی در نیمه دوم عمر فردی است که تاریخچهای آلوده از مباحث سایه با خود دارد، و حتی ممکن است احساس کند زیر بار انباشتگی آنها در حال خرد شدن است.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🔔دستاورد رنج ها و سختى ها
🟣اغلب خیلی دیر در زندگی قادر خواهیم بود تشخیص دهیم که چیزی به طرزی هدفمند ما را به حرکت وا می دارد و آغازگر مرحله جدیدی از سفر قهرمانیمان است،
🔺هرچند در آن لحظه قطعاً چنین حسی نداشتیم. ما ممکن است با اکراه بپذیریم که درد و رنج حتی باعث تعالی ما شده است و ما را انسانی غنیتر کرده است.
🟣پذیرفتن این جریانات عمیق زیربنایی که اساساً در سطح زیرین آگاهی هوشیار ما در جریان است، آغاز چیزی است که ما آن را «حکمت» مینامیم.
🟣آیسخولوس
(یکی از بزرگترین تراژدینویسان کل تاریخ) میگوید که خدایان حکمی جدی و قطعی صادر کردهاند که
🔺«حکمت فقط از درد و رنج نشأت میگیرد.»
🟣خرد و حکمتی که این چنین به دست آید، شرافت سطح بالاتر و عمق را در زندگی ما به ارمغان میآورد و ما به واسطۀ تعالی معنویمان که محصول جانبی درد و رنج است متنعم میشویم.
🟣برای آنهایی که در بحبوحۀ چنین درد و رنجی هستند، صحبت کردن دربارۀ تعالی به نظر بیجا و بیمعنا میآید
🔺با این حال، بعدها آنها اغلب درخواهند یافت که به یک خودآگاهی متمایزتر، و به یک زندگی جذابتر دست یافتهاند.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🟣اغلب خیلی دیر در زندگی قادر خواهیم بود تشخیص دهیم که چیزی به طرزی هدفمند ما را به حرکت وا می دارد و آغازگر مرحله جدیدی از سفر قهرمانیمان است،
🔺هرچند در آن لحظه قطعاً چنین حسی نداشتیم. ما ممکن است با اکراه بپذیریم که درد و رنج حتی باعث تعالی ما شده است و ما را انسانی غنیتر کرده است.
🟣پذیرفتن این جریانات عمیق زیربنایی که اساساً در سطح زیرین آگاهی هوشیار ما در جریان است، آغاز چیزی است که ما آن را «حکمت» مینامیم.
🟣آیسخولوس
(یکی از بزرگترین تراژدینویسان کل تاریخ) میگوید که خدایان حکمی جدی و قطعی صادر کردهاند که
🔺«حکمت فقط از درد و رنج نشأت میگیرد.»
🟣خرد و حکمتی که این چنین به دست آید، شرافت سطح بالاتر و عمق را در زندگی ما به ارمغان میآورد و ما به واسطۀ تعالی معنویمان که محصول جانبی درد و رنج است متنعم میشویم.
🟣برای آنهایی که در بحبوحۀ چنین درد و رنجی هستند، صحبت کردن دربارۀ تعالی به نظر بیجا و بیمعنا میآید
🔺با این حال، بعدها آنها اغلب درخواهند یافت که به یک خودآگاهی متمایزتر، و به یک زندگی جذابتر دست یافتهاند.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔔سايه خودى ديگر درون ما است
🟣بزرگترین نیرنگ سایه آن است که ما را متقاعد مىکند نیازى به نگرانى در هیچ موردی نیست !
🔺بایستى انتظار این را داشت. وجه سایه ی شخصیت ما از نور بیزار است
و نمىخواهد که دیده شود .
🟣همین حقیقت که برخى از جنبههاى زندگى ما به درون سایه لغزیدهاند دلیل آن است که دوست نداریم با سایه مواجه شویم.
🟣مواجهه با سایه اولین اقدامى است که بهسوى «خودى» متحد و یکپارچه درپیش مىگیریم.
🔺آن دسته از جوانب شخصیت که با گرایش خودآگاهِ پذیرفته شده ی شخص، قابلانطباق نیستند، انکار و امتناع مىشوند.
🔺درنتیجه آنها بهصورت شخصیتى نسبتآ مستقل و منشعب در ناخودآگاه درمىآیند.
🟣هنگامى که با سایه مواجه مىشویم، کار یکپارچهسازى و اتحاد خود را درپیش مىگیریم؛ یعنى بهسوى وجودى متحد و یکپارچه پیش مىرویم.
🔔به یاد داشته باشید که یونگ مواجهه با سایه را نخستین گام در فرایند فردیت یافتن مىداند
🔺یعنى نخستین گام بهسوى کامل شدن یا بلوغ روحى و روحى و روانى.
🟣ما با سایه خود مواجه مىشویم و مضمون آن را به وسیله بررسى و تحلیل به سطح آگاهى مىآوریم.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🟣بزرگترین نیرنگ سایه آن است که ما را متقاعد مىکند نیازى به نگرانى در هیچ موردی نیست !
🔺بایستى انتظار این را داشت. وجه سایه ی شخصیت ما از نور بیزار است
و نمىخواهد که دیده شود .
🟣همین حقیقت که برخى از جنبههاى زندگى ما به درون سایه لغزیدهاند دلیل آن است که دوست نداریم با سایه مواجه شویم.
🟣مواجهه با سایه اولین اقدامى است که بهسوى «خودى» متحد و یکپارچه درپیش مىگیریم.
🔺آن دسته از جوانب شخصیت که با گرایش خودآگاهِ پذیرفته شده ی شخص، قابلانطباق نیستند، انکار و امتناع مىشوند.
🔺درنتیجه آنها بهصورت شخصیتى نسبتآ مستقل و منشعب در ناخودآگاه درمىآیند.
🟣هنگامى که با سایه مواجه مىشویم، کار یکپارچهسازى و اتحاد خود را درپیش مىگیریم؛ یعنى بهسوى وجودى متحد و یکپارچه پیش مىرویم.
🔔به یاد داشته باشید که یونگ مواجهه با سایه را نخستین گام در فرایند فردیت یافتن مىداند
🔺یعنى نخستین گام بهسوى کامل شدن یا بلوغ روحى و روحى و روانى.
🟣ما با سایه خود مواجه مىشویم و مضمون آن را به وسیله بررسى و تحلیل به سطح آگاهى مىآوریم.
📚انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔔بار سنگينى كه هر روز به دوش مى كشيم
🟣رابرت بلای ، شاعر و نویسنده، سایه را به کیفى تشبیه مىکند که همه ما آن را بر دوش خود حمل مىکنیم.
بهتدریج که رشد مىکنیم، جنبههایى از خودمان را که موردپسند خانواده و دوستانمان نیست، درون این کیف مىگذاریم.
🟣بلاى معتقد است ما در دهههاى اول زندگىمان، این کیف را پر مىکنیم و سپس در باقى زندگىمان سعى مىکنیم آنچه را که پنهان کردهایم باز یابیم.
🔺سایه از مجموعه قوانین بىمحتوا و ریاکارانهاى تشکیل شده است که هرگز به
آنها معتقد نیستیم
🔺این قوانین باعث مىشوند از بعضى افراد تعریف و تمجید کنیم و بعضى را شرور بدانیم.
🟣این مسائل از زمانى آغاز شد که معلمى ما را احمق نامید، فرد قلدرى ما را مسخره کرد، یا اولین عشقمان ما را براى همیشه ترک کرد.
🔺همه ما لحظات دردناک و شرمآور را پنهان و سرکوب کردهایم، و در طول زمان اینگونه احساسات در سایه ما مستقر شدهاند.
🔺این احساسات، ترسهاى ابراز نشده، شرمهایى آزاردهنده و احساس زجرآور گناه هستند
🟣مسائلى مربوط به گذشته هستند که هرگز با آنها مواجه نشدهایم.
انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🟣رابرت بلای ، شاعر و نویسنده، سایه را به کیفى تشبیه مىکند که همه ما آن را بر دوش خود حمل مىکنیم.
بهتدریج که رشد مىکنیم، جنبههایى از خودمان را که موردپسند خانواده و دوستانمان نیست، درون این کیف مىگذاریم.
🟣بلاى معتقد است ما در دهههاى اول زندگىمان، این کیف را پر مىکنیم و سپس در باقى زندگىمان سعى مىکنیم آنچه را که پنهان کردهایم باز یابیم.
🔺سایه از مجموعه قوانین بىمحتوا و ریاکارانهاى تشکیل شده است که هرگز به
آنها معتقد نیستیم
🔺این قوانین باعث مىشوند از بعضى افراد تعریف و تمجید کنیم و بعضى را شرور بدانیم.
🟣این مسائل از زمانى آغاز شد که معلمى ما را احمق نامید، فرد قلدرى ما را مسخره کرد، یا اولین عشقمان ما را براى همیشه ترک کرد.
🔺همه ما لحظات دردناک و شرمآور را پنهان و سرکوب کردهایم، و در طول زمان اینگونه احساسات در سایه ما مستقر شدهاند.
🔺این احساسات، ترسهاى ابراز نشده، شرمهایى آزاردهنده و احساس زجرآور گناه هستند
🟣مسائلى مربوط به گذشته هستند که هرگز با آنها مواجه نشدهایم.
انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
#لولوخورخوره
#قصه_شب
#قسمت_پانزدهم
( رمانی برای کمک به کشف سایه ها )
زن از روی کاغذ خواند :
" نامه ای به مادرم :
مادر ازت دلخورم ؛ هنوز جرئت ندارم بگم به کارات اعتراض دارم ؛ یا ازت عصبانی ام ! اون موقع که کوچیک بودم خیلی بهت اعتماد داشتم و فکر میکردم مهمترین حامی من تو زندگی تویی ! ولی یه دفعه متوجه شدم تو به جای حمایت از من ، حتی نمی تونی از خودت جلوی شوهرت ، حمایت کنی ! یه دفعه متوجه نعره هایی شدم که تو فضای خونه بلند میشد و روزها و ماه ها فضای خونه رو تحت کنترل خودش میگرفت ! توی چنین میدون مینی ، هر وقت خواسته ای رو مطرح میکردم ، یا حتی دلم میخواست بغلت کنم ، یه مین زیرپام منفجر میشد ! من از ۴ سالگی به بعد دیگه اجازه نداشتم تو رو بغل کنم ؛ یا درخواستی داشته باشم ؛ اعتراضی به رفتارات کنم ، یا از این وضع ، خشمم رو نشون بدم ! همیشه فکر میکردم چه دختر شیطان صفتی هستم که احساس خشم درونی دارم ! همیشه دعا میکردم که خدا این خشم رو که مثل قیر به من چسبیده شده بود ، از وجودم پاک کنه ! وقتی تو مدرسه ، بچه ها مدادم رو می دزدیدن ، جرئت اعتراض نداشتم ! وقتی هم که داییم یه روز تو خونه شون منو دستمالی کرد ، جرئت اعتراض یا ابراز خشم نداشتم . بین اعتراض و دختر ساکت بودن ، تسلیم به خواسته هاش رو انتخاب کردم . از اون به بعد حس میکنم دختر ناپاکی شدم . و این حس گناهکاری هم به اون خشم ابراز نشده ، اضافه شد ! شوهر که کردم اجازه ی ابراز نظر به خودم ندادم تا اینکه اون مرد اونقدر پاهاش رو از مرزهاش بیرون گذاشت که علنا دوست دخترشو می اوورد خونه ! بهم خرجی نمی داد و من فکر میکردم خودبخود درست میشه ؛ و اگه حرفی بزنم منو ول میکنه میره " .
زن از خواندن بازایستاد و هق هق گریه سرداد . چنان زار میزد که الیاس دست پاچه شد . دایه را صدا زد . زن با اشاره ی دست مخالفت خود را اعلام کرد . به خواندن ادامه داد :
" ترس از اعتراض همونقدر که مانع روندن اون زن رقیب از زندگیم شد ، مانع اعتراض به برادر شوهر مجردم شد که هر از گاهی در غیاب شوهرم به خونه مون می اومد ! من هیچ وقت جرئت نکردم خشم خودمو به موقع بروز بدم ؛ و هیچ وقت هم این سرکوب منو ول نمی کنه تا مثل یه موجود تسلیم به زندگیم ادامه بدم ! حالم خیلی بده . الان هم دکتر از بردن این حس شیطانی به اون دنیا و خلاص کردن من سرباز میزنه ! نمیدونم چکار کنم !؟ فقط میدونم که اگه از دستم بر می اومد ، دوست داشتم تو رو با دستای خودم خفه کنم ! تو رو که با خودخواهی ت باعث شدی من عادی و سرخوش ، زندگی نکنم ! منو تبدیل به یه پیرزن بی انرژی کردی ! ازت متنفرم ! هیچ وقت نمی بخشمت " !
زن نامه را تمام کرد و زار زار گریست . الیاس بسیار منقلب شده بود . بردن این احساس به دنیای دیگر ، برایش راحت تر جلوه میکرد تا دیدن اینهمه تهوع روانی ! چطور میتوانست از او بخواهد که سی سال تجربه ی رنج کشیدن را ببیند و با آن آشتی کند !؟ میدانست که برای زیستن خشم ، آن زن نیاز به عبور از این خاطرات که شبیه تونل وحشت بود ، دارد . اما کشف ناگهانی مسببِ سرکوبِ خشم ، کار ساده ای نبود . و به شفای آنی نیز منجر نمی شد . چه مرهم فوری ای داشت که روی زخم او بگذارد !؟ هیچ !
با اینحال به مسیر طولانی شفا پا گذاشته بود . دیگر نمی توانست بیمار سینه شکافته را به حال خود رها کند ! با قاطعیت گفت :
" آمادگی اینو داری که این رشته ی قفل کننده رو رها کنی و زندگی کنی "!؟
زن اشکهایش را پاک کرد و سرش را به علامت تآیید تکان داد . الیاس گفت :
" میتونی مادرت رو یه آدم عادی زخمی ببینی " !؟
زن سرش را بلند کرد و به الیاس نگریست . الیاس سعی کرد در نگاه خود قطعیت و درستی درخواستش را حفظ کند . دوباره در خواستش را تکرار کرد .
ادامه دارد ...
#قصه_شب
#قسمت_پانزدهم
( رمانی برای کمک به کشف سایه ها )
زن از روی کاغذ خواند :
" نامه ای به مادرم :
مادر ازت دلخورم ؛ هنوز جرئت ندارم بگم به کارات اعتراض دارم ؛ یا ازت عصبانی ام ! اون موقع که کوچیک بودم خیلی بهت اعتماد داشتم و فکر میکردم مهمترین حامی من تو زندگی تویی ! ولی یه دفعه متوجه شدم تو به جای حمایت از من ، حتی نمی تونی از خودت جلوی شوهرت ، حمایت کنی ! یه دفعه متوجه نعره هایی شدم که تو فضای خونه بلند میشد و روزها و ماه ها فضای خونه رو تحت کنترل خودش میگرفت ! توی چنین میدون مینی ، هر وقت خواسته ای رو مطرح میکردم ، یا حتی دلم میخواست بغلت کنم ، یه مین زیرپام منفجر میشد ! من از ۴ سالگی به بعد دیگه اجازه نداشتم تو رو بغل کنم ؛ یا درخواستی داشته باشم ؛ اعتراضی به رفتارات کنم ، یا از این وضع ، خشمم رو نشون بدم ! همیشه فکر میکردم چه دختر شیطان صفتی هستم که احساس خشم درونی دارم ! همیشه دعا میکردم که خدا این خشم رو که مثل قیر به من چسبیده شده بود ، از وجودم پاک کنه ! وقتی تو مدرسه ، بچه ها مدادم رو می دزدیدن ، جرئت اعتراض نداشتم ! وقتی هم که داییم یه روز تو خونه شون منو دستمالی کرد ، جرئت اعتراض یا ابراز خشم نداشتم . بین اعتراض و دختر ساکت بودن ، تسلیم به خواسته هاش رو انتخاب کردم . از اون به بعد حس میکنم دختر ناپاکی شدم . و این حس گناهکاری هم به اون خشم ابراز نشده ، اضافه شد ! شوهر که کردم اجازه ی ابراز نظر به خودم ندادم تا اینکه اون مرد اونقدر پاهاش رو از مرزهاش بیرون گذاشت که علنا دوست دخترشو می اوورد خونه ! بهم خرجی نمی داد و من فکر میکردم خودبخود درست میشه ؛ و اگه حرفی بزنم منو ول میکنه میره " .
زن از خواندن بازایستاد و هق هق گریه سرداد . چنان زار میزد که الیاس دست پاچه شد . دایه را صدا زد . زن با اشاره ی دست مخالفت خود را اعلام کرد . به خواندن ادامه داد :
" ترس از اعتراض همونقدر که مانع روندن اون زن رقیب از زندگیم شد ، مانع اعتراض به برادر شوهر مجردم شد که هر از گاهی در غیاب شوهرم به خونه مون می اومد ! من هیچ وقت جرئت نکردم خشم خودمو به موقع بروز بدم ؛ و هیچ وقت هم این سرکوب منو ول نمی کنه تا مثل یه موجود تسلیم به زندگیم ادامه بدم ! حالم خیلی بده . الان هم دکتر از بردن این حس شیطانی به اون دنیا و خلاص کردن من سرباز میزنه ! نمیدونم چکار کنم !؟ فقط میدونم که اگه از دستم بر می اومد ، دوست داشتم تو رو با دستای خودم خفه کنم ! تو رو که با خودخواهی ت باعث شدی من عادی و سرخوش ، زندگی نکنم ! منو تبدیل به یه پیرزن بی انرژی کردی ! ازت متنفرم ! هیچ وقت نمی بخشمت " !
زن نامه را تمام کرد و زار زار گریست . الیاس بسیار منقلب شده بود . بردن این احساس به دنیای دیگر ، برایش راحت تر جلوه میکرد تا دیدن اینهمه تهوع روانی ! چطور میتوانست از او بخواهد که سی سال تجربه ی رنج کشیدن را ببیند و با آن آشتی کند !؟ میدانست که برای زیستن خشم ، آن زن نیاز به عبور از این خاطرات که شبیه تونل وحشت بود ، دارد . اما کشف ناگهانی مسببِ سرکوبِ خشم ، کار ساده ای نبود . و به شفای آنی نیز منجر نمی شد . چه مرهم فوری ای داشت که روی زخم او بگذارد !؟ هیچ !
با اینحال به مسیر طولانی شفا پا گذاشته بود . دیگر نمی توانست بیمار سینه شکافته را به حال خود رها کند ! با قاطعیت گفت :
" آمادگی اینو داری که این رشته ی قفل کننده رو رها کنی و زندگی کنی "!؟
زن اشکهایش را پاک کرد و سرش را به علامت تآیید تکان داد . الیاس گفت :
" میتونی مادرت رو یه آدم عادی زخمی ببینی " !؟
زن سرش را بلند کرد و به الیاس نگریست . الیاس سعی کرد در نگاه خود قطعیت و درستی درخواستش را حفظ کند . دوباره در خواستش را تکرار کرد .
ادامه دارد ...
🔔شناخت زندگى در كارگاه سايه
🟣از آنجا که من فردی کمالگرا بودم و موفقیتهای بیشماری به دست آورده بودم،
کاملاً توسط سر و جریانات ذهنی هدایت میشدم و از قلب خود به دور افتاده بودم.
🟣برای من تنها چیزهایی مطرح بودند که معقول بوده و بر طبق فرضیات و ذهنیات - و نه بر اساس واقعیات - خوب به نظر برسند.
🔺به همین دلیل بود که توانستم تمامی شواهد و نشانهها را در مورد همسرم نادیده بگیرم.
🔺ازدواج ما معقول به نظر میرسید. چنین مینمود که این ازدواج باید موفقیتآمیز باشد.
⚫️به آنچه قلبم - با وجود بیاعتنایی، عدم سازگاری و تعارض آشکار - احساس میکرد، بیتوجه بودم.
⚫️سرِ من هر بار در این رقابت موفق میشد حرف خود را به کرسی بنشاند.
🔴هنگامی که من با کارگاه فرایند سایه مواجه شدم، متوجه شدم که برای زندگی از جایگاه سرم به جای قلبم، تا چه حد قربانی دادهام.
🔔این کارگاه چشم مرا باز کرد تا دریابم که عدم ارتباط با بخشهای اساسی وجود خودمان و احساساتمان چقدر مخرب است.
🔴کارگاه فرایند سایه به من نشان داد که زندگی در یکپارچگی چگونه میتواند باشد.
انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🟣از آنجا که من فردی کمالگرا بودم و موفقیتهای بیشماری به دست آورده بودم،
کاملاً توسط سر و جریانات ذهنی هدایت میشدم و از قلب خود به دور افتاده بودم.
🟣برای من تنها چیزهایی مطرح بودند که معقول بوده و بر طبق فرضیات و ذهنیات - و نه بر اساس واقعیات - خوب به نظر برسند.
🔺به همین دلیل بود که توانستم تمامی شواهد و نشانهها را در مورد همسرم نادیده بگیرم.
🔺ازدواج ما معقول به نظر میرسید. چنین مینمود که این ازدواج باید موفقیتآمیز باشد.
⚫️به آنچه قلبم - با وجود بیاعتنایی، عدم سازگاری و تعارض آشکار - احساس میکرد، بیتوجه بودم.
⚫️سرِ من هر بار در این رقابت موفق میشد حرف خود را به کرسی بنشاند.
🔴هنگامی که من با کارگاه فرایند سایه مواجه شدم، متوجه شدم که برای زندگی از جایگاه سرم به جای قلبم، تا چه حد قربانی دادهام.
🔔این کارگاه چشم مرا باز کرد تا دریابم که عدم ارتباط با بخشهای اساسی وجود خودمان و احساساتمان چقدر مخرب است.
🔴کارگاه فرایند سایه به من نشان داد که زندگی در یکپارچگی چگونه میتواند باشد.
انتشارات : #بنیاد_فرهنگ_زندگی
@bonyadfarhangzendegi
🔔نقش سايه در روابط متعدد جنسى
🟣وقتى یکى از والدین نمىتواند خصوصیتى را در فرزندش تحمل کند، نشانه خوبى از چیز نزیستهاى است که در آن والد وجود دارد.
🟣من بیمارى داشتم که اجازه نداشت خشمش را ابراز کند، هر چند معمولاً بهعلت کارهاى به اصطلاح بدش کتک مىخورد.
🔺مادرش یک عمر بهصورت مسیحى بنیادگرا زندگى کرده بود.
🔴خشم و رابطه جنسى جزءِ کارهاى شیطانى بود، بنابراین اینها به قلمرو زندگى نزیسته رانده شده بودند.
🔺او مىبایست این خصوصیات را از وجود پسرش دور کند تا نجاتش دهد.
🔺البته این مرد بیچاره در بزرگسالى مشکلات وحشتناکى در رابطه با این مسائل داشت
🔴او با زنان متعدد رابطه داشت و دیگ جوشانى از خشم سرکوب شده را در درونش حمل مىکرد.
🚫این مشکلات دو ازدواج اول او را نابود کرد.
🔴میراث خانواده او سرکوب خصوصیات غریزى بود
🔔و این سرکوبها در نامناسبترین ایام منفجر مىشدند و بیرون مىزدند.
📚انتشارات:#بنیاد_فرهنگ_زندگی
🟣وقتى یکى از والدین نمىتواند خصوصیتى را در فرزندش تحمل کند، نشانه خوبى از چیز نزیستهاى است که در آن والد وجود دارد.
🟣من بیمارى داشتم که اجازه نداشت خشمش را ابراز کند، هر چند معمولاً بهعلت کارهاى به اصطلاح بدش کتک مىخورد.
🔺مادرش یک عمر بهصورت مسیحى بنیادگرا زندگى کرده بود.
🔴خشم و رابطه جنسى جزءِ کارهاى شیطانى بود، بنابراین اینها به قلمرو زندگى نزیسته رانده شده بودند.
🔺او مىبایست این خصوصیات را از وجود پسرش دور کند تا نجاتش دهد.
🔺البته این مرد بیچاره در بزرگسالى مشکلات وحشتناکى در رابطه با این مسائل داشت
🔴او با زنان متعدد رابطه داشت و دیگ جوشانى از خشم سرکوب شده را در درونش حمل مىکرد.
🚫این مشکلات دو ازدواج اول او را نابود کرد.
🔴میراث خانواده او سرکوب خصوصیات غریزى بود
🔔و این سرکوبها در نامناسبترین ایام منفجر مىشدند و بیرون مىزدند.
📚انتشارات:#بنیاد_فرهنگ_زندگی
🚫نور كوچك آگاهى و هيولاى سايه
🔴دکتر یونگ به ما مىگوید که چطور براى اولین بار بهطور شهودى از حضور «دیگرى» در روانش آگاه شد.
🔺خوابى دیدم که هم ترسناک بود و هم دلگرمم کرد.
شب بود و در جاى ناشناختهاى بودم و در هواى طوفانى به سختى پیش مىرفتم.
🔺همه جا را مه غلیظى پوشانده بود. من دستم را دور نور کوچکى که هر لحظه ممکن بود از بین برود حلقه کرده بودم.
🔺همه چیز بستگى به این داشت که بتوانم این نور کوچک را زنده نگه دارم.
🔺ناگهان احساس کردم چیزى از پشتِ من مىآید. دیدم که هیکل سیاه عظیمى تعقیبم مىکند.
🔴برخلاف ترس و وحشتى که احساس مىکردم، آگاه بودم که با تمام خطرات موجود، باید نور کوچک را در برابر شب و طوفان حفظ کنم.
🔴وقتى بیدار شدم دریافتم که آن هیکل سیاه همان سایه خودم در میان مه و طوفان بود که با نور کوچکى که حمل مىکردم روشن شده بود.
🔔دریافتم که این نور کوچک، آگاهى من و تنها نورى است که دارم.
🔴هر چند بىنهایت کوچک و در قیاس با قدرت تاریکى، بسیار شکننده است،
🔔باز هم نور است، تنها نور من.
📚انتشارات: #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔴دکتر یونگ به ما مىگوید که چطور براى اولین بار بهطور شهودى از حضور «دیگرى» در روانش آگاه شد.
🔺خوابى دیدم که هم ترسناک بود و هم دلگرمم کرد.
شب بود و در جاى ناشناختهاى بودم و در هواى طوفانى به سختى پیش مىرفتم.
🔺همه جا را مه غلیظى پوشانده بود. من دستم را دور نور کوچکى که هر لحظه ممکن بود از بین برود حلقه کرده بودم.
🔺همه چیز بستگى به این داشت که بتوانم این نور کوچک را زنده نگه دارم.
🔺ناگهان احساس کردم چیزى از پشتِ من مىآید. دیدم که هیکل سیاه عظیمى تعقیبم مىکند.
🔴برخلاف ترس و وحشتى که احساس مىکردم، آگاه بودم که با تمام خطرات موجود، باید نور کوچک را در برابر شب و طوفان حفظ کنم.
🔴وقتى بیدار شدم دریافتم که آن هیکل سیاه همان سایه خودم در میان مه و طوفان بود که با نور کوچکى که حمل مىکردم روشن شده بود.
🔔دریافتم که این نور کوچک، آگاهى من و تنها نورى است که دارم.
🔴هر چند بىنهایت کوچک و در قیاس با قدرت تاریکى، بسیار شکننده است،
🔔باز هم نور است، تنها نور من.
📚انتشارات: #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔔افسردگى یعنی بی توجهى به نيازهاى روح
🔴همه ما در کودکی این سؤالات بنیادین را از خود پرسیدهایم:
🔺من چه کسی هستم، تو که هستی، ما چرا اینجاییم، قرار است چه کنیم و به کجا میرویم؟
🔴این سؤالها تقریباً فراموش شده و به حومه زندگی رانده شدهاند، اما صدای غرولندشان در ناخودآگاه همه ما پیچیده است.
🔺ما ناخودآگاه در همه چیز آنها را جستوجو میکنیم، در یکدیگر، در رمانها، برنامههای تلویزیونی و دیگر چیزها
🔺یا خود را با هزاران شکل مشغولیت و حواسپرتی که فرهنگمان ارائه میدهد، نسبت به فقدانشان بیحس میکنیم.
انسان موجودی پر از امیال است و آنچه بیش از همه میل دارد، معناست و آنچه بیش از همه رنجش میدهد، بیمعنایی است.
🔺داوری و قضاوتِ خودمختاری که در درون همه ما جاری است، تابعی از واقعیت روانیـروحی ماست.
🔴ما میتوانیم و اغلب هم باید انرژی و قصدمندی ایگو را به حرکت در آوریم تا به وظایف ضروری خود برسیم و بقای جامعه اغلب ما را ملزم به انجامش میکند،
⚫️اما حرکتی که به نیازهای روح توجه نکند به ناچار به فرسودگی، افسردگی، پوچی و سرانجام یک زندگی بیحس و بیجان منجر میشود
📚انتشارات: #بنیاد_فرهنگ_زندگی
🔴همه ما در کودکی این سؤالات بنیادین را از خود پرسیدهایم:
🔺من چه کسی هستم، تو که هستی، ما چرا اینجاییم، قرار است چه کنیم و به کجا میرویم؟
🔴این سؤالها تقریباً فراموش شده و به حومه زندگی رانده شدهاند، اما صدای غرولندشان در ناخودآگاه همه ما پیچیده است.
🔺ما ناخودآگاه در همه چیز آنها را جستوجو میکنیم، در یکدیگر، در رمانها، برنامههای تلویزیونی و دیگر چیزها
🔺یا خود را با هزاران شکل مشغولیت و حواسپرتی که فرهنگمان ارائه میدهد، نسبت به فقدانشان بیحس میکنیم.
انسان موجودی پر از امیال است و آنچه بیش از همه میل دارد، معناست و آنچه بیش از همه رنجش میدهد، بیمعنایی است.
🔺داوری و قضاوتِ خودمختاری که در درون همه ما جاری است، تابعی از واقعیت روانیـروحی ماست.
🔴ما میتوانیم و اغلب هم باید انرژی و قصدمندی ایگو را به حرکت در آوریم تا به وظایف ضروری خود برسیم و بقای جامعه اغلب ما را ملزم به انجامش میکند،
⚫️اما حرکتی که به نیازهای روح توجه نکند به ناچار به فرسودگی، افسردگی، پوچی و سرانجام یک زندگی بیحس و بیجان منجر میشود
📚انتشارات: #بنیاد_فرهنگ_زندگی
#لولوخورخوره
#قصه_شب
#قسمت_شانزدهم
زن گفت :
" بله ! مادرم موجود زخمی و بیماری بود . الان هم بعد از جدایی پدرم داره با یه میدون پر از مین در احساساتش زندگی میکنه ! دیگه کسی رو نداره که تو میدونش راه بره ...مدام در حال پا گذاشتن رو بمب های مرکز وجودشه " !
الیاس پرسید :
" تو خودتو موظف به شادی اون میدونی " !؟
زن سرش را تکان داد و گفت :
" هرگز ! من اگه بتونم خاطره اش رو فراموش کنم ، هنر کردم ! بیش از این کاری از دستم بر نمیاد " !
" دوست داری این نامه رو به دستش برسونی " !؟
زن به چشمهای الیاس خیره شد . گفت :
" هیچ تغییری ایجاد نمیشه ! نه اون عوض میشه ؛ نه من دلم میخواد آشفته ترش کنم " !
" پس واسه رها کردن این قصه چکار می کنی " !؟
زن تردیدی کرد و گفت :
" اون دیگه شمشیری بالا ی سر من نداره ! همین الان شمشیرش افتاد ! می بخشمش ! بله ؛ الان قادرم ببخشمش و فراموشش کنم " !
مکثی کرد و ناگهان پرسید :
" از من که توقع نداری باهاش ارتباط ایجاد کنم " !؟
الیاس با تاکید گفت :
" هرگز ! موضوع ما رابطه نیست ؛ شفای توهه " !
الیاس گفت :
" از این به بعد چطور با احساس خشم کنار میای !؟ چکار میکنی که زندگیت رو موقع بیرون اومدنش ، مثل آتشفشان ، زیر و رو نکنه " !؟
زن گفت :
" نمیدونم "
الیاس گفت :
" بهش اجازه بده خودشو در قالب اعتراض کردن به بعضی رفتارها نشون بده " .
زن با سر تایید کرد . الیاس ادامه داد :
" و از این ابراز ، حالِت بهم نخوره " !
زن دوباره با سر تآیید کرد . از جایش برخاست . گفت :
" ممنونم که منو با خودم آشتی دادین " !
الیاس گفت :
" خواهش میکنم . بزودی این بخش هم در وجودتون حس میشه ؛ مثل یه همبازی دوست داشتنی " !
زن با سربلندی به طرف در رفت . وقتی خارج شد ، الیاس آهی بلند کشید . به عقب برگشت ؛ رکسانا را دید که در حال درست کردن قهوه برای خودش است !
رکسانا بی آنکه نگاهش کند ، گفت :
" تبریک میگم دکتر " !
الیاس به سمتش رفت و گفت :
" خودم به این راه حل مشقت بار اعتقاد قلبی نداشتم ! خیلی سخته " !
رکسانا در همانحال گفت :
" معلومه که واست سخته ؛ اون زن دست روی سایه ای در خودت گذاشته بود " !
الیاس دوباره به فکر فرو رفت ! چه سایه ای در وجودش ، پنهان باقی مانده بود !؟
رکسانا گفت :
" تو از قراردادی که امضا کردی کاملا مطلع نبودی ؛ وقتی هم که متوجه ی شدی مخدوشه ، اعتراض نکردی " !
الیاس با استیصال پاسخ داد :
" چکار میتونستم بکنم ! ؟ من دیگه متعهد شده بودم " !
" پس باید خشمت رو به جای اعتراض رو سرشون خالی میکردی ! ولی واسه ی این کار ، مانع روانی داشتی " !
الیاس خواست جوابی بدهد ؛ از دانش خود خجالت کشید . باید به این سایه مجال کشف میداد ؛ نه آن را انکار کند !
رکسانا گفت :
" امروز اولین چوب تابوتت رو آتیش زدی " !
الیاس گفت :
" اگه همه ی مردم شهر بخوان از سایه هاشون فرار کنن ، ترجیح میدم اعدام بشم تا باهاشون بحث کنم " !
رکسانا گفت :
" حالا خوبه اونا سایه هاشون رو کادوپیچ میکنن میدن دستت ؛ تو چقدر از سایه هات با خبری " !؟
الیاس دوباره از شنیدن کلمه ی سایه ، مرتعش شد . گفت :
" بقیه ی شهر از این زن بیشتر حرف دارن " !؟
ادامه دارد ...
#قصه_شب
#قسمت_شانزدهم
زن گفت :
" بله ! مادرم موجود زخمی و بیماری بود . الان هم بعد از جدایی پدرم داره با یه میدون پر از مین در احساساتش زندگی میکنه ! دیگه کسی رو نداره که تو میدونش راه بره ...مدام در حال پا گذاشتن رو بمب های مرکز وجودشه " !
الیاس پرسید :
" تو خودتو موظف به شادی اون میدونی " !؟
زن سرش را تکان داد و گفت :
" هرگز ! من اگه بتونم خاطره اش رو فراموش کنم ، هنر کردم ! بیش از این کاری از دستم بر نمیاد " !
" دوست داری این نامه رو به دستش برسونی " !؟
زن به چشمهای الیاس خیره شد . گفت :
" هیچ تغییری ایجاد نمیشه ! نه اون عوض میشه ؛ نه من دلم میخواد آشفته ترش کنم " !
" پس واسه رها کردن این قصه چکار می کنی " !؟
زن تردیدی کرد و گفت :
" اون دیگه شمشیری بالا ی سر من نداره ! همین الان شمشیرش افتاد ! می بخشمش ! بله ؛ الان قادرم ببخشمش و فراموشش کنم " !
مکثی کرد و ناگهان پرسید :
" از من که توقع نداری باهاش ارتباط ایجاد کنم " !؟
الیاس با تاکید گفت :
" هرگز ! موضوع ما رابطه نیست ؛ شفای توهه " !
الیاس گفت :
" از این به بعد چطور با احساس خشم کنار میای !؟ چکار میکنی که زندگیت رو موقع بیرون اومدنش ، مثل آتشفشان ، زیر و رو نکنه " !؟
زن گفت :
" نمیدونم "
الیاس گفت :
" بهش اجازه بده خودشو در قالب اعتراض کردن به بعضی رفتارها نشون بده " .
زن با سر تایید کرد . الیاس ادامه داد :
" و از این ابراز ، حالِت بهم نخوره " !
زن دوباره با سر تآیید کرد . از جایش برخاست . گفت :
" ممنونم که منو با خودم آشتی دادین " !
الیاس گفت :
" خواهش میکنم . بزودی این بخش هم در وجودتون حس میشه ؛ مثل یه همبازی دوست داشتنی " !
زن با سربلندی به طرف در رفت . وقتی خارج شد ، الیاس آهی بلند کشید . به عقب برگشت ؛ رکسانا را دید که در حال درست کردن قهوه برای خودش است !
رکسانا بی آنکه نگاهش کند ، گفت :
" تبریک میگم دکتر " !
الیاس به سمتش رفت و گفت :
" خودم به این راه حل مشقت بار اعتقاد قلبی نداشتم ! خیلی سخته " !
رکسانا در همانحال گفت :
" معلومه که واست سخته ؛ اون زن دست روی سایه ای در خودت گذاشته بود " !
الیاس دوباره به فکر فرو رفت ! چه سایه ای در وجودش ، پنهان باقی مانده بود !؟
رکسانا گفت :
" تو از قراردادی که امضا کردی کاملا مطلع نبودی ؛ وقتی هم که متوجه ی شدی مخدوشه ، اعتراض نکردی " !
الیاس با استیصال پاسخ داد :
" چکار میتونستم بکنم ! ؟ من دیگه متعهد شده بودم " !
" پس باید خشمت رو به جای اعتراض رو سرشون خالی میکردی ! ولی واسه ی این کار ، مانع روانی داشتی " !
الیاس خواست جوابی بدهد ؛ از دانش خود خجالت کشید . باید به این سایه مجال کشف میداد ؛ نه آن را انکار کند !
رکسانا گفت :
" امروز اولین چوب تابوتت رو آتیش زدی " !
الیاس گفت :
" اگه همه ی مردم شهر بخوان از سایه هاشون فرار کنن ، ترجیح میدم اعدام بشم تا باهاشون بحث کنم " !
رکسانا گفت :
" حالا خوبه اونا سایه هاشون رو کادوپیچ میکنن میدن دستت ؛ تو چقدر از سایه هات با خبری " !؟
الیاس دوباره از شنیدن کلمه ی سایه ، مرتعش شد . گفت :
" بقیه ی شهر از این زن بیشتر حرف دارن " !؟
ادامه دارد ...