حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
16.4K subscribers
4.91K photos
2.9K videos
3 files
245 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📚#داستان_کوتاه

♦️در زمان قدیم جوان بی‌گناهی به مرگ محکوم شده بود زیرا تمام شواهد و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می‌کرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم را اجرا کنند. طبق رویه رایج به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود، اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد. 

محکوم بی‌گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.»

درخواستش را اجابت کردند و گفتند: «آیا تقاضای دیگری نداری؟» 

جوان بی‌گناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: «می‌دانم که زحمت شما زیاد می‌شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.»

مأموران اجرای حکم که تاکنون تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده و پرسیدند: «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟»

محکوم بی‌گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می‌درخشید سر بلند کرد و گفت: «دنیا را چه دیدی؟ از این ستون به آن ستون فرج است!» 

مأموران برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که از دور فریادی به گوش رسید که: «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بی‌گناه از مرگ حتمی نجات یافت.

بشر به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوش‌بینی در همه جا می‌درخشد و آوای دل‌انگیز آن در تمام گوش‌ها طنین‌انداز است. مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.
 
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_طنز_ادبی
🌺🌺🌺
اصلاحات از یک میز عسلی شروع شد!/سید ابراهیم نبوی - طنز

سالها پیش در یکی از سرزمینهای دور یک آقای بسیار سنتی بود که با همسر بسیار مدرنش زندگی می کرد.همسر مدرن آقای سنتی که از اساس با امور کلاسیک مخالف بود،درست سه ساعت بعد از ازدواج فکر کرد که دچار بحران هویت شده و فهمید در این تضاد سنت و مدرنیسم موجود در خانه ی آقای سنتی احتمالا دچار یک شیزوفرنیای حسابی خواهد شد.به تابلوهای کوبلن و مبلهای استیل و میزهای کنده کاری شده و آباژور منگوله دار و لاله و شمعدانی خانه نگاه می کرد و حرص می خورد.با خودش می گفت:بعد از یک عمر مارکز و پاز و روبلس خواندن شدیم شمس الملوک.
سرانجام در یک صبح درخشان پاییزی ساعت 8 صبح که آقای سنتی سنگک داغ و چای قندپهلو را خورده بود،ولی هنوز سرکار نرفته بود،خانم مدرن نه گذاشت نه برداشت و گفت:
آقا من دیگه تحمل این میز عسلی چوبی رو ندارم.لکه چای می مونه روش
آقای سنتی بهش برخورد.کلی استدلال مکرد که هویت فرهنگی خیلی مهم است،اما خانم مدرن به قضایای کاربردی مربوطه به لکه ی چای فکر می کرد.سرانجام عصر سه شنبه و دریک غروب غم انگیز ساعت 6 بعد از ظهر آقای سنتی یک میز عسلی شیشه ای آورد و گذاشت توی اتاق پذیرایی بعد خانم که دیده بود آباژور منگوله دار به میز شیشه ای نمی آید،گفت کهآباژور را عوض کند. و بعد دیدند که آباژور مدرن طرح وازرلی به مبل کلاسیک مدل لویی چهاردهم نمی خورد.دادند مبل را سمساربرد و به جاش مبل مدرن به طرح و رنگ بندی موندریان آوردند و بعد دیدند مبل جدید با قالی کاشان نمی خورد.قالیها را فروختند و به جاش کف خانه را پارکت کردند و بعد دیدند که کف پارکت با پرده مخمل کرم و قهوه ای مدل لویی پانزدهم نمی آید .پرده بافت گونی به جاش آوردند و مقادیری لووردراپه سفید آویزان کردند پشت پنجره ها. و سه ماه نشده بود که خانه ی آقای سنتی سابق تبدیل شد به یک خانه ی کاملا مدرن.آقای سنتی هم که در راستای اصلاحات جدید کلی تغییرات کرده بود یواش یواش کت و شلوارهای سورمه ای را گذاشت کنار و شلوار و ژاکت تنش کرد و به جای سیگار بهمن و تیر و آزادی،پیپ و توتون کاپیتان بلاک کشید.صبح جمعه سه ما بعد آقای سنتی که کاملا مدرن شده بود و چه بسا نزدیک بود پست مدرن هم بشود به همسرش که براش چای آورده بود گفت:
من دیگه چای نمی خواهم.کیک می خورم با کاپوچینو
تا زن رفت کاپوچینو درست کند مرد به فکر آخرین اصلاحات خانه افتاد .تنها چیزی که به این خانه نمی خورد خانم خانه بود.سه ماه بعد آقای پست مدرن خانم مدرن خانه را هم عوض کرد.!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_تاریخی

نادرشاه به دربار عثمانی اخطار داد که خاک ایران را ترک کند اما دربار عثمانی این شعر را آنهم بزبان فارسی را برای نادر فرستاد:
چو خواهی قشونم نظاره کنی…. سحرگه نظر بر ستاره کنی
اگر ال عثمان حیاتم دهد….. ز چنگ فرنگی نجاتم دهد
چنانت بکوبم به گرز گران…… که یکسر روی تا به مازندران
.
نادرشاه هم در پاسخ نوشت:
چو خورشید ، سعادت نمایان شود…… ستاره ز پیشش گریزان شود
عقاب شکاری نترسد ز بوم……. دو مرد خراسان دو صد مرد روم
اگر دست یزدان دهد رونقم….. به اسکندریه زنم بیرقم
.
و پس از آن در نبردی سهمگین ارتش توپال عثمان پاشا بزرگ‌ترین سردار عثمانی را در هم کوبید و خاک وطن را از ترکان عثمانی بازپس گرفت...(توپال عثمان یکبار در سال ۱۱۱۱ هجری خورشیدی. توانست ارتش ایران به فرماندهی نادر را شکست دهد و بغداد را از سقوط رهایی بخشد. ولی سه ماه بعد نادر مجدداً به عراق لشکرکشی کرد و ارتش عثمانی را در نزدیکی کرکوک به سختی شکست داد. توپال عثمان پاشا به دست اللّه‌ یار بیگ گرایلی به قتل رسید و سر او را بریدند و نزد نادر بردند. نادر دستور داد وی را در تابوتی با احترامات کامل به همراه چند تن از اسیران عثمانی به بغداد نزد احمد پاشا ببرند.

📔برگرفته از کتاب
📚«زندگی پرماجرای نادرشاه»

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه

ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر
بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام.
فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند.

چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز
و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم.

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥#داستان_کوتاه_تصویری

📔داستانهای طنز ملانصرالدین


‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
افلاطون را گفتند:
چرا هرگز غمگین نمیشوی؟

پاسخ داد:
دل نمی بندم برآنچه نمی ماند..

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت

داوری گربه

دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند ونزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازوی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند.

گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید.

گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند .

پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت : این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.

حکایت آشناییست‌....

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه

دروغ ریشه جامعه را خشک میکند!
یکی تعریف می کرد:

کنار سی و سه پل اصفهان نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد
بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید، اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد.
دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد

به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم !بلافاصله به سویم حـرکت کرد!! در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد !
بچه آمد و شکلات را گرفت!

به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم!
او گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی،اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است!
کار تو باعث می گردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر به کسی اعتماد نکند.

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸 دوست عزیز
🍂 نمی دانم در زندگی ات
🌸 "بهترین" چگونه معنا میشود...
🍂 من همان "بهترین"را
🌸 برایت آرزومندم...🙏

🍂 تقدیم به تو که بهترینی

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 داستان کوتاه

📕#ماجرای_ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ_حافظ

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ "ﺣﺎﻓﻆ" از دنیا می‌رود، ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ "ﻣﺎﻧﻊ" ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ "ﺷﺎﻋﺮ" ﺩﺭ "ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ" ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ،.

به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ "ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ" ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.

"ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ" ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند.

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ "ﮐﺘﺎﺏ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ "ﻓﺎﻝ" ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.

ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ
ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ "ﻏﺰﻝ" ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:

ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ

ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ "ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ" می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به ﺰﯾﺮ می‌افکنند، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود.

"ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪه شد

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin

« قهر ، قهر ، تا روزِ قیامت »
این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود
قرار بود مثلاً دلخوریِ مان تا ابد کِش بیاید
اما با یک «ببخشید» سر و تهِ قضیه هم می آمد و دوباره مشغولِ بازی می شدیم
انگار هم نه انگار ، که قهر کرده بودیم !
بچگی ها ، در همین سادگی اش قشنگ بود .
امان از این بزرگ شدن ...
امان از این قهر هایِ بی صدایِ طولانی !
حالا قهرِ مان را جار نمی زنیم ،
خیرِ سرِمان مثلاً متمدن شده ایم ...
خیلی بی صدا می رویم
اما برای همیشه ...
اما بدونِ بازگشت ‌‌...
دلمان هم خوش است که بزرگ شده ایم !

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#تلنگر

تو انسان باش
نمیخواهد مسلمان باشی!

باخدایت هر روز حرف بزن
شکرگزارش باش با زبان خودت
خدا میفهمد حرفهایت را
نترس خدا بد نیست!

حق کسی را نخور
دلی را نشکن
غمگینی را شاد کن
مریض را مداوا کن

تو به اندازه ی توانت خوب باش
وخوبی کن!بخدا خدا همینجاست
در دل تو در افکارت!نه در دینت
نه در مذهبت نه در نمازت...


‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت

گويند يكى از شاهان به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد ، طبیب آوردند و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد.

اماله وسیله ای بود به شکل قیف که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج ، مایعات روان کننده به وسیله آن از مقعد به روده بیمار وارد می گردد.

شاه که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود می پنداشت فریاد زد: چه کسی را اماله کنند
حکیم ترسید و گفت: هیچ قربان گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید.

شاه بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد ؛ در همین زمان درد معده شاه نیز فرو کش کرد!

شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه شاه مریض می شد دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود.

حكايت ماست...
هر گاه فسادی برملا میشود، دستور می رسد که افشاکننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد.

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایتی_تأمل_برانگیز

پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد
همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان
لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه
دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها
به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و
افسوس خوردن در مورد مسئله ای
مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_خواندنی👌😊

خانومی تعریف میکرد :

من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛
از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.

لباسم را از پشت گرفت و مانع خروجم شد
در حالیکه من اندوهگین و ناراحت بودم گفتم؛
از من دور شو؛
بخدا نمیخام حرفاتو گوش بدم؛
سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛
من خیلی از دستت ناراحتم..
نمیخواهم حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن


و هنگامیکه سرم را به عقب برگرداندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم در مکان خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂😂😂😂

خدا هیچکس و ضایع نکنه!😂😂😂

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
⁉️شهر هرت کجاست؟

-شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.

- شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند، بعد همدیگر را می شناسند.

- شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند..

- شهر هرت جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.

- شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

- شهر هرت جایی است که شوهرها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند، اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.

- شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده، چند چادر برپا کرد.

- شهر هرت جایی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

- شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شوند زود برسند سر کار تا کار کنند و پول تاکسی شان را در بیاورند


- شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکوم است

- شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموز

شهر هرت دقیقا کجاس .!

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosra


یک لحظه نخور حسرت
آن را که نداری
راضی به همین چند قلم
مال خودت باش...

پـــروازقشنـگ است
ولے بے غـم ومنت
منـت نکش ازغیر
پــر وبــال خـودت بــاش.👍

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#دانستنیهای_تاریخی

در قرن ۱۶ ملکه انگلستان و ملکه هندوستان هر ۲ از یک بیماری فوت کردند

هر دو پادشاه عاشق همسران خود بودند

شاهنشاه هند به یادبود خانمش
با خرج میلیونها روپیه تاج محل را ساخت

و پادشاه انگلستان یک دانشگاه پزشکی ساخت تا کسی دیگر از آن بیماری که همسرش را
از پا درآورده بود نمیرد

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin
🔴 حسن روحانی رتبه آخر شد.

موسسه گالوپ از معتبرترین موسسات نظرسنجی در جهان است که در یک پروژه نظرسنجی بین المللی در سال ۲۰۱۸ اعلام کرد که حسن روحانی رئیس جمهور ایران بی توجه ترین رئیس جمهور نسبت به وضعیت معیشت مردم کشور خود است .

این نظر سنجی در ۲۰۹ کشور جهان صورت گرفت و ایران رتبه ۲۰۹ را بدست آورد .

رتبه اول از نظر توجه دولت مردان به وضعیت معیشت و رفاه مردم به دولت سوئیس رسید و پس از آن کشورهای دانمارک ، سوئد، فنلاند و هلند رتبه های دوم تا پنجم جهان را بدست آوردند .

دولت امریکا رتبه ۴۲ و کانادا رتبه ۲۸ و پادشاهی اسپانیا رتبه ۱۹ جهان میباشند .

ایران پس از سودان ، گامبیا و سومالی رتبه ۲۰۹ جهان را کسب کرده است .

طبق این نظر سنجی میزان رفاه و معیشت مردم سوئیس ۴/۹۸ از ۵ میباشد و میزان رفاه معیشت در ایران ۰/۰۲ از ۵ میباشد .

ناگفته نماند که ایران‌پنجمین کشور ثروتمند جهان است.

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_تاریخی

میگن آقا محمد خان قاجار خیلی پولڪی بوده
یه روزی اقا محمدخان دستور میده یه نفرو فلک ڪنن
وقتی طرف رو میارن ڪه بزننش یارو یواشڪی یه چیزی به اون ڪسی ڪه قرار بوده چوب بزنه میگه

آقا محمد خان متوجه میشه
میگه چی گفت؟
طرف میگه قربان گفت ده سڪه میدمت یواشتر بزن

آقا محمد خان به طرف میگه احمق ، پنج سڪه بده به خودم میگم اصلا نزنتت

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده

📕 @Bohlol_Molanosradin