حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.91K photos
2.88K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📕#داستان_کوتاه_خواندنی

🔹 پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند.
آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت:
🔹 طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد.

🔹 دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو،

🔹 اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.

🔹آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_کوتاه_خواندنی

مردی مست به خانه آمد.
آنقدر مست بود که گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت را ندید و به گلدان خورد و گلدان شکست...
پیش خودش گفت: حتما زنم فردا واسه گلدون کلی داد و بیداد میکنه همونجا خوابش برد.
صبح که ازخواب بیدارشد یادداشتی را روی یخچال دید:
"عزیزم صبحونه مورد علاقتو روی میزچیدم، الانم رفتم بیرون تا برای ناهار مورد علاقت کمی خرید کنم دوست دارم عشقم”

مرد با تعجب از پسرش پرسید: این یادداشت چیه؟ چرا مامانت ناراحت نشده؟!
پسر گفت: دیشب که مست بودی و اومدی، مامان بغلت کرد بذارتت رو تخت، تو عالم مستی گفتی: "خانم به من دست نزن من متاهلم"

بعضی از چیزا اینقدر با ارزشن که خیلی از کارهای بدو میپوشونن


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin