حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.9K photos
2.87K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
📘يك متن خيلى جالب از کتاب فارسی خیلی سال پیش ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بوده..!!

دو برادر، مادر پیر و بيماری داشتند..!!
با خود قرار گذاشتند که يکی خدمت خدا کند و ديگری در خدمت مادر باشد..!!
يکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد..!!
چندی نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که:
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است..!!
چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق..!!
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وی را خطاب کرد:
به حرمت برادرت تو را بخشيدم..!!
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت:
يا رب، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می‌بخشی..؟؟
آيا آنچه کرده‌ام مايه رضای تو نيست؟
ندا رسيد:
آنچه تو می‌کنی من از آن بی‌نيازم ولی مادرت از آنچه او می‌کند بی‌نياز نيست..!!

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#راز_مثلها🤔🤔🤔

🔶️ داستان
#ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔺️ فردا را کسی ندیده است.


سال‌ها پیش مردی چوپان با خانواده‌اش زندگی می‌کرد که وضع اقتصادی خوبی نداشتند. روزی از روزها همسر مرد به او گفت که پسرمان به سن درس خواندن رسیده و باید به مکتب برود تا در آینده کاره‌ای شود ولی مرد به او گفت که درس خواندن پول می‌خواهد و ما نمی‌توانیم از پس هزینه‌هایش برآییم پس بهتر است او را همراه خودم به چوپانی ببرم تا ادکی پول به‌دست آورد. اما همسرش قبول نکرد و به او گفت که من هم کار می‌کنم تا بتوانم هزینه درس خواندن فرزندمان را بدهم. مرد که چنین شنید قبول کرد و فرزندشان را برای درس خواندن به مکتب فرستادند. چندین سال گذشت و فرزندشان اکنون به سن جوانی رسیده بود، او مکتب و مدرسه را پشت سر نهاده بود و در دارالعلم شهر سرگرم درس خواندن بود. او از زرنگ ترین و تواناترین دانشجویان بود و همین سبب شده بود تا در آن جایگاه همه او را بشناسند و او دانشجویی نمونه باشد. در یکی از روزها که دانشجویان دور هم گرد آمده بودند و درباره آینده و آرزوهایشان سخن می‌گفتند تا اینکه نوبت به پسر چوپان رسید و او گفت:
«من می‌خواهم دبیر ویژه وزیر یا شاه شوم».
همه دانشجویان از این سخن شگفت زده شدند زیرا در آن روزگار تنها کسانی می‌توانستند به دبیری وزیر برسند که یا هوش و دانشی بسیار سرشار داشته باشند و یا از خانواده و خاندانی بزرگ و عالی مقام باشند. در میان دانشجویان چند تن از طبقه ممتاز جامعه آن روزگار بودند به ویژه یکی از آن‌ها که فرزند یکی از فرماندهان بود و پدرش با وزیر ارتباطی تنگاتنگ داشت. او که از کم هوش‌ترین دانشجویان بود با شنیدن این سخن پوزخندی زد و گفت:
«ای پسر چوپان؛ این آرزوها را از سر به در کن که تا ما هستیم تو باید در آرزوی چنین مقامی بمانی. آن جایگه از هم اکنون برای من آماده شده است و سال آینده به آن مقام می‌رسم».
پسر چوپان در پاسخ گفت:
«من با تلاش و کوشش خودم را به آن جایگاه می‌رسانم و تو هم با مقام پدرت خودت را به آن جایگاه برسان. البته اگر تا ان زمان حادثه‌ای رخ ندهد و تا آن زمان پدرت در آن جایگاه باشد زیرا فردا را کسی ندیده است».
هنوز سالی نگذشته بود که در ناحیه‌ای در کشور شورش شد و حکومتی جدید برپا شد. در این میان پسر چوپان نیز به‌علت دانایی و کادانی به دبیری برگزیده ان حکومت درآمد. روزی از روزها که پسر چوپان به سوی بارگاه وزیر می‌رفت همان جوان خودپسند را دید که مخفیانه از شهر می‌گریخت. جوان با دیدن پسر چوپان که اکنون دبیر وزیر شده بود یکه‌ای خورد و به او گفت:
با من کاری نداشته باش و بگذار به خانواده‌ام بپیوندم زیرا آن‌ها مدتی پیش از شهر گریته‌اند و من هم به دنبال آنان می‌روم.
پسر چوپان به او گفت:
«نترس من با تو کاری ندارم و فقط همین یک جمله را که قبلا به تو گفتم را می‌گویم و پس آن را خوب به خاطر بسپار که فردا را کسی ندیده است».

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#راز_مثلها🤔🤔

🔶️ داستان اصطلاح «الکی»


کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد را الکی گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به‌کار برده می‌شود و به‌طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متکلم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت و راستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می‌شود:
«الکی می‌گوید»
یا به‌عبارت دیگر:
«کارهایش الکی است.»

الک را به گفته علامه دهخدا موبیز و تنگ بیز و پرویزن و آردبیز هم می‌گویند. الک از سیم‌های باریک بافته می‌شود مانند؛ غربال، ولی سوراخ‌های آن کوچک‌تر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم اسب می‌بافند.

سابقا که الک سیمی معمول نبوده و یا در مناطق که الک سیمی نداشته‌اند؛ پارچه‌های بسیار نازک پنبه‌ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می‌کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور می‌دادند.
شادروان عبدالله مستوفی راجع به‌علت تسمیه الکی چنین می‌نویسد:
«پارچه پنبه‌ای، البته نه حاجب ماورا بود و نه دوام و قوامی داشت. به همین مناسبت پارچه‌های نازک بی‌دوام را هم الکی می‌گفتند. کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلیه چیزهای بی‌دوام و بی‌ثبات و بی‌ترتیب و بی‌تناسب و بی‌موقع و حتی اخبار بی‌اصل هم می‌دهند.»

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕

وفادار تر از خدا سراغ ندارم
به رسم همین وفاداری است
که تو را به او میسپارم
🌹خانه دلتون گرم

❤️شبتان در پناه خدا❤️

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح، سرمست از شرابِ روشنی است
صبح، لبخند گل بوییدنی است
در گلستان بهار عاشقی
رویش خورشید زیبا دیدنی است

🌸سلام صبحتون بخیر🌸
🍒روزتون پر از اتفاقات خوب

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فقيری سه عدد پرتقال خريد...
اولي رو پوست كند خراب بود
دومي رو پوست كند اونم خراب بود
بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد.

گاهي وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم
تا بتونيم زندگى كنيم...!
وقتى گرسنه اى،يه لقمه نون خوشبختيه..
وقتى تشنه اى،يه قطره آب خوشبختيه
وقتى خوابت مياد،يه چرت كوچيك خوشبختيه…

خوشبختى يه مشتى از لحظاته…
يه مشت از نقطه هاى ريز،
كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن،
يه خط رو ميسازن به اسم زندگى…


روز زیباتون سرشار از عشق و امید 🍂🍃

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
🌺#زیبا_نوشت

به رسمِ "رفاقت" برایت دعاهای خوب می کنم ؛
دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد ، و غصه هایت سطحی و زود گذر
دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت ، بسیار ...
دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی ،
هرگز دلت نگیرد ،
و چشم های خوشرنگت ، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد !
دعا می کنم عاشقِ کسی باشی ؛
که عاشقت باشد ،
و کسانی کنارت باشند ؛
که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند ...
من خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را ؛
من آرزوهای زیبای تو را آرزو می کنم ...
آرزو می کنم به معنای واقعی "زندگی کنی" ...

❣️بفرست برای بهترین دوستت❣️


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#سخن_بزرگان

از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با " ها " است...

چاره ای نیست!
باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد...


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_از_بهلول_دانا

سوال هارون درباره امین و مامون

آورده اند که روزي بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون رادید . هارون پرسید : بهلول کجا می

روي ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم هارون گفت :

من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی

بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقت امین و مامون براي چند دقیقه

اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت :

امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کودن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیار

بافراست و زیرك و چیز فهم . هارون قبول ننمود

آموزگار کاغذي زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چند دقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جاي خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :

تو را چه می شود که چنین متفکري ؟

مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذي بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است

در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟

امین جواب داد : چیزي حس نمی کنم آموزگار لبخندي زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین و مامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد.

خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟

بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو بهلول گفت :

ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است

جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار و شهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرك می شود

و سبب دوم چنانچه زن و شوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرك و باهوش و قوي می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت م یوه دیگر پیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ و اسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوي و چالاك می باشد .

بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و ز بیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوي می باشد از آن لحاظ است که مادر او از نژادي غریب و
با خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .

خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود

👈یکی از دلایلی که میگویند ازدواج های فامیلی زیاد خوب نیست،همین است که بهلول دانا فرمود.


📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_مرد_فاسق

📜(توبه،گناه ،رحمت )


مرد فاسقي در بني اسراييل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند ! خداوند به حضرت موسي وحي كرد : كه آن فاسق را از شهر اخراج كن ، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد .
حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت ، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند ، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد .
پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز ، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند ، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدايي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان .
خداوند پس از اين مناجات ملايكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد .
چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد ، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد ، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما . چون موسي به آن موضوع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟ !
فرمود : اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_از_بهلول_دانا

داستان :کور کر لال


بهلول بر جمعی وارد شد. یکی از او پرسید:کدام یک زین سه بر تو سخت تر می بود؟ کور بودن، کر بودن و یا لال بودن؟
بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست!
جماعت پرسیدند چگونه اینچنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی همزمان بسیار نامحتمل است!
بهلول پاسخ چنین داد که: آن هنگام که پایمال شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فرو بندم، هم کورم هم کرو هم لال!

وین فقره چون من در این روزگار بسیار است...

📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇

📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستانی_خواندنی_از_ملانصرالدین

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم ....

دوستش دوباره پرسید خب ، چه شد ؟
ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ،

چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود ....

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود ، ولی با او هم ازدواج نکردم...

دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا ؟
ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم🙈😁😂

📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#حکایت_خواندنی

📕این داستان :
#قیمت_قاطر

کشاورزی همسری داشت که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه کار می کرد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسرش مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پا لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد. چند روز بعد، در مراسم تشییع جنازه کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد به او نزدیک می شد، او بعد از گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان می داد.

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: خوب، این زنان می آمدند حرف خوبی در مورد همسر من می گفتند که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم. کشیش پرسید: پس مردها چه می گفتند؟
کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم؟!😁


📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔺فقر چیزی از مهربانی یک پدر کم نمی کند، فقط در قیمت وسایلی که برای کودکش تهیه می کنه تفاوت وجود داره. همین!


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
Forwarded from ضمیمه نگار
چند سال بود نماز میخوندم ولی همیشه اول وقت نبود😢
مسلمون بودم ولی مومن نبودم😞
خدارو دوست داشتم ولی باهاش دوست نبودم،
تایه روز لینک یک کانال دستم رسید🍃تازه فهمیدم دنیا چه خبره و من کجای دنیام😳
وااااااای خیلی از عمرم عقب بودم
این کانال همه چیزم رو عوض کرد..دلم نیومد شماازاین گنج من..بی بهره بشین
👈اگه حاجت و گرفتاری داری
👈اگ خونه نداری
👈اگ ازدواج کردی ماشین نداری شغل نداری
اگه میخواین تحول رو تجربه کنیدسریعتررولینک زیرکلیک کنید👇👇
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEK8Zh2p2dQtF8MSVA

یک قدم👣تا معجزه😱👆
عُمدهٔ مطلب پوله!
اگر توی دنیا پول داشته باشی: افتخار، اعتبار، شرف و همه چیز داری. عزیزِ بی‌جهت میشی، میهن پرست و باهوش هستی، تملقت را میگویند و همه کار هم برایت میکنند.

پول ستارالعُیوبه!
اگر پولِ دزدی بود میتوانی حلالش کنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. این‌دنیا و آن‌دنیا را هم داری. حتی پولت که زیاد شد: آنوقت اجازه داری بری خونهٔ خدا را هم زیارت بکنی. همه‌جا جاته و همه ازت حساب میبرند.

#صادق_هدایت

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
Forwarded from مطالب جالب
🚨کانال اندیکاتور بزرگترین موتور جستجوی آموزشی کشور افتتاح شد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEaF44lFszaMgIRTDg
در اندیکاتور هر آموزشی رو که بخوای میتونی رایگان داشته باشی؛ رایگان یاد بگیری و کسب درآمد کنی...

آموزش های روانشناسی و موفقیت
آموزش های بورس و ارزهای دیجیتال
آموزش های کنکوری و دانشگاهی
آموزش های مدیریت و دیجیتال مارکتینگ
فتوشاپ و گرافیک ، ویدیو و انیمیشن
آموزش های برنامه نویسی
و کلی آموزش های دیگه که هر روز اضافه میشه...

👇برای عضویت تو کانال کافیه روی لینک زیر کلیک کنی:
https://t.me/joinchat/AAAAAEaF44lFszaMgIRTDg
نامه واقعی به خدا 🌹

( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)


این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.

یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری میشود.

مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد میگذاره.

صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها میخواسته به شکار بره کاروان او از جلوی مسجد میگذشته،

از آن جا که(به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن میکنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه و ناصرالدین شاه نامه را میخواند و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی میفرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور میدهد همهٔ خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است
و نگهداری میشود.

این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
Forwarded from متن و پند
درامد اینترنتی بدون سقف تا هفته ای 10 میلیون
نتورک و بازاریابی هرمی در کار ما جایی ندارند
کاملا قانونی دارای نماد اعتماد وزارت صنعت معدن
نیروی فعال نیازمندیم
شغل دوم درامد *اول*
همراه با بیمه در صورت همکاری طولانی
دورکاری و بدون نیاز به سرمایه

https://iranjob.org
🚨🚨آیدی پشتیبانی👇👇👇👇👇👇👇

@Bnematzaade

این اگهی زندگی شما رو متحول میکند
ظرفیت ثبت نامی فوق محدود
📕#داستان_کوتاه

روزی در جايی می‌خواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!

تا آنجا كه می‌توانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاری‌اش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.

نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمی‌بینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم.

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin