حکایتهای بهلول و ملانصرالدین
15.8K subscribers
4.9K photos
2.87K videos
3 files
243 links
📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol
Download Telegram
فرق یک دوست خوب
با بهترین دوست،
اینه که
اولی فقط داستانتو میدونه
ولی
دومی اون داستان رو باهات زندگی کرده...


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💞بعضی چیزهارا باید
سروقت خودش داشته باشی ،
وقتش که بگذرد
دیگر بود و نبودش برایت فرقی نمیکند
چون به نبودنش عادت کرده ای

و یاد گرفته ای چگونه بدون اینکه
داشته باشی أش ، زندگی کنی....

بعضی چیزها ، مثل حس ها
و تجربه ها ؛ دوره ی خاص خودش را دارد ‌‌..

مثلأ یک دوره ای آدم دوست دارد #عاشق باشد ...مثل خیلی های دیگر کادو بخرد ، ذوق کند ، برای کسی مهم باشد...

وقتی نیست ، زمانش که بگذرد دیگر فایده ای ندارد...کم کم به تنها بودن میان جمعیت بزرگ دو نفره ها عادت میکنی و یاد میگیری تنهایی حال خودت را خوب کنی

اینکه میگویند
عشق تاریخ مصرف ندارد
و پیروجوان نمی شناسد ، درست...

اما عاشق شدن در بیست سالگی با عاشق شدن در چهل سالگی قابل مقایسه است !؟!
آدم یک چیزهایی را سر وقت خودش باید داشته باشد
وقتی سرزنده و شاد است
وقتی جوان است
یک چیزهایی مثل عشق و حس و حال عاشقی
وقتش که بگذرد ، رنگش #خاکستری میشود

و شاید هرگز نتوانی تجربه اش کنی ، #هرگز ..


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🐂این گاو، به این توله سگ شیر داده و بزرگش کرده.

صاحبان گاو، به یک بهانه، گاو را بجایی دور می برند! بی قراری سگ را بنگرید، و به دریای بی کران اکسیری به نام « محبت» داخل شوید!


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#حکایت_و_پند

پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت:  قربان  همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.

پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت:قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان  یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد.

خدمتکار وقتی به خانه برگشت  با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰  تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود.

او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب سخت کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.

خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ،
استفاده از امروز،
امید به فردا.

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز ،
اتلاف امروز
ترس از فردا


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♥️🌹نوروز ۱۴۰۳ مبارک باد ♥️🌹

Newroz 2724 kurdi Piroz bet 🌹

📍Piranshahr _ kurdistan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️ سال ❤️نو‌ 🪷 مبارک ❤️❤️


🌸در سال جدید برایت
🌼12 ماه عشق
🌺52 هفته آسایش
🌸365 روز خوشبختی
🌼8760 ساعت سلامتی
🌺آرزومندم ای دوست مهربانم




📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هفت سین آرزوهای نوروز امسال من برای شما🌷

سایه پدر و مادر بر سرتون🌷
سلامتی جسم و جانتون
سرسبزی خونه هاتون🌷
سخاوت دل ‌هاتون
سرنوشت زیبا در تقدیرتون🌷
سبد سنبل تو نگاهتون
سیب لبخند همیشه رو لباتون🌷

#عیدتون_مبارک 💖💖

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زندگی دنیا ارزش این همه بدی رو نداره؛ ارزش این همه سخت گرفتن به خودمونو نداره. تا چشم روی هم بذاریم، میبینم که زندگیمون داره تموم میشه و ما فرصتمون رو داریم کم کم از دست میدیم. پس چه خوبه که خوشی هامون رو با هم شریک بشیم و قدر این خوشی ها رو بدونیم. ما باید سعی کنیم به جای اون همه کینه و نفرت، بذر عشق و محبت رو بین خودمون بکاریم.

هر چقدر که از خوشی های الانمون بگذریم، فردا روز متوجه میشیم که چه لحظات نابی رو از دست دادیم و اون موقع دیگه نمیشه زمان رو به عقب برگردوند. از همین حالا باید قدر لحظات باهم بودنمون رو بدونیم؛ باید قدر خوشی هایی که با هم میسازیم و خاطره های خوبی که برای هم رقم میزنیم رو بدونیم. اینجوریه که میشه از زندگیمون راضی باشیم و زندگیمون رو دوست داشته باشیم.
بیایم قدر لحظات باهم بودنمون رو بدونیم و زمانی که میتونیم با هم باشیم، بی هم نباشیم و کنار همدیگه قرار بگیریم تا این عشق رو بین هم گسترش بدیم

گیلان رودسر منطقه اشکورات

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❤️کوردستان سرزمین رنگها ، شادی ، زیبایی و آزادی❤️

🔥نوروز ۱۴۰۳ بر هموطنان مبارک باد🔥


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁#تلنگر

🔹از همان زمان که "نامه" های بلند بالا شد "پیامک"، "پیامک" شد "استیکر"

🔸از همان زمان که "چای کیسه ای" را به "چایی لاهیجان" دیر دم خودمان ترجیح دادیم!

🔹از همان زمان که "فست فود" جای ساعتها "قل قل قرمه سبزی" روی "اجاق گاز" مان را گرفت!

🔸از همان زمان که "همه فصل" همه "میوه" ای در اختیارمان بود و یک فصل "انتظار" نکشیدیم تا میوه ی "نوبرانه" مان برسد!
همه چیز باید دم دستمان باشد حتی اگر فصلش نرسیده باشد!

🔹از وقتی هر چیز را "سریع" خواستیم!
از وقتی هرچیز را "آسان" به دست آوردیم!
و اگر آسان بدست نیامدنی بود "رهایش" کردیم،

"صبر" و "انتظار" برایمان کسالت آور و بی معنی شد و حال دلمون دگرگون و آشفته 👌🏻✓✓



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁

#حکایت_عاقبت_دغل

مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت.
شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت.
روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد.
اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد.
یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد.
مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟
چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد.
آری دوستان
سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است...


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin
《ملوگپ😍😍 🤖 بامن میتونی

📡افراد نزدیک یا 👫هم سن خودت رو پیدا کنی و بصورت ناشناس باهاشون چت کنی...

اگه حوصله ات سر رفته همین الان رو لینک بزن😃👇

http://t.me/MeloGapBot?start=x_kX4l787

#رایگان و کاملا #واقعی 😎
🍁

📘عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول

روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.

به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁📘حکایت

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:
قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
‌ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌
احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.

طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست!


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁

همه‌روز روزه بودن، همه‌شب نماز كردن
همه‌ساله حج نمودن،سفر حجاز كردن

شب جمعه‌ها نخفتن به‌خدای راز گفتن
ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز كردن

به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز كردن

ز مدینه تا به كعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز كردن

به‌خدا كه هیچ‌یک را ثمر آنقدر نباشد
كه به‌روی ناامیدی درِ بسته باز كردن...!

#شیخ_بهایی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عمران گران میگذرد
خواهی نخواهی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹

🍁

🌹روزمان را با شکرگزاری آغازکنیم
با شکرگزاری برای تمام آنچه
🌹اکنون هست

🌹شکربرای امروز و لحظه‌های زیبایی
که پیش رو داریم
🌹برای تمام خوبیهاییکه
امروز میتوانیم داشته باشیم

🌹خدایا شکر برای نعمتها

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁

💕مادرم مدرک پزشکی ندارد؛
ولی دستهایش کاری میکنند
که هزار قرص و دوا نمیکند...

شماره نظام مهندسی ندارد؛
ولی از منِ ویرانه
با حرف هایش یک آدم نو می سازد...

نقاش نیست؛
ولی با یک کلام
لبخندی روی لبهایم میکشد
که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند...

ندیده ام توی استدیو ضبط صدا وقت بگذراند،
ولی آهنگِ صدایش
از هر موسیقی گوش نواز تر است...

مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست؛
ولی عطرِ و طعم غذاهایش
هوش از سر میپراند...

بهشت را زیر پایش ندیدم،
ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست
بهشت نعمتِ وجودش است...



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁

سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی ک هرگز در دسترس نخواهیم بود ...
خاک آنتن نمیدهد که نمیدهد...!



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه

تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد . افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!

تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت :
به شما فحش می دهد و نفرین می کند

تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد

تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin