📕✍#اشعار_ناب
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد
دل عـــاشـق بــود گــرگ گرســنـه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
✍#بابا_طاهر
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد
دل عـــاشـق بــود گــرگ گرســنـه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
✍#بابا_طاهر
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
⚠️هميشه بايد
مراقب سه چيز باشيم:↯↯
➊⇜وقتي تنها هستيم
🔅مراقب افكار خود🔅
➋⇜وقتي با خانواده هستيم
🔅مراقب اخلاق خود...🔅
➌⇜و زماني كه درجامعه هستيم
🔅مراقب زبان خود...🔅
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
مراقب سه چيز باشيم:↯↯
➊⇜وقتي تنها هستيم
🔅مراقب افكار خود🔅
➋⇜وقتي با خانواده هستيم
🔅مراقب اخلاق خود...🔅
➌⇜و زماني كه درجامعه هستيم
🔅مراقب زبان خود...🔅
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#حکایت_پندآموز
عارفی میگوید که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی وروزه گرفتن؟! عجب است.
گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام
شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
آن عارف می گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛
رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد
📘#کشکول
✍#شیخ_بهائی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عارفی میگوید که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی وروزه گرفتن؟! عجب است.
گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام
شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
آن عارف می گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛
رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد
📘#کشکول
✍#شیخ_بهائی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه
#مسيح (ع) از مسيري ميگذشت، يك نفر با او برخورد نمود
به محض ديدن مسيح به او فحاشي كرد
و گفت: «اي پسر حرامزادۀ بياصل و نسب»
مسيح در پاسخ گفت:
«سلام اي انسان باشرافت و ارزشمند.»
اطرافيان از مسيح پرسيدند:
«او به تو فحاشي كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام ميگذاريد؟»
مسيح پاسخ داد:
«هر كسي آنچه را دارد خرج ميكند
چون سرمايۀ او اين بود، به من بد گفت
و چون در ضمير من جز نيكويي نبود
از من جز نيكويي در وجود نميآيد
ما فقط آنچه را كه در درون داريم
ميتوانيم از خود نشان دهيم.👌🏻👌🏻
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#مسيح (ع) از مسيري ميگذشت، يك نفر با او برخورد نمود
به محض ديدن مسيح به او فحاشي كرد
و گفت: «اي پسر حرامزادۀ بياصل و نسب»
مسيح در پاسخ گفت:
«سلام اي انسان باشرافت و ارزشمند.»
اطرافيان از مسيح پرسيدند:
«او به تو فحاشي كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام ميگذاريد؟»
مسيح پاسخ داد:
«هر كسي آنچه را دارد خرج ميكند
چون سرمايۀ او اين بود، به من بد گفت
و چون در ضمير من جز نيكويي نبود
از من جز نيكويي در وجود نميآيد
ما فقط آنچه را كه در درون داريم
ميتوانيم از خود نشان دهيم.👌🏻👌🏻
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_آموزنده_از_بهلول_دانا
آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد. بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر بگیرد و مرا فراموش نماید؟!
❖
📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد. بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر بگیرد و مرا فراموش نماید؟!
❖
📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو....
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو....
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و به دستم نه
نقدی زِ هزار نسیه خوشتر باشد
✍خیام
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و به دستم نه
نقدی زِ هزار نسیه خوشتر باشد
✍خیام
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_خواندنی
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر
📕#گلستان_سعدی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر
📕#گلستان_سعدی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_عجیب
✍#نقاشی_بچه_های_مدرسه
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچهها، حالا هر کس باید آخرین صحنهای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچههای خوب.
نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشیها شد، بعضی از بچهها خانوادهشان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و… تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچهها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانوم سری تکان داد و چند دقیقه کلاس را ترک کرد.
دو ساعت بعد ماموران پلیس جنازه یکی از همدستان پدر دانش آموز را – که هفته قبل با هم یک جواهر فروشی را سرقت کرده بودند – از داخل باغچه خانه بیرون کشیدند و پدر کودک را هم بازداشت کردند!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#نقاشی_بچه_های_مدرسه
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچهها، حالا هر کس باید آخرین صحنهای رو که دیروز یا دیشب تو منزلشون دیدن نقاشی کنه. زود باشین بچههای خوب.
نیم ساعت بعد خانوم مشغول نمره دادن به نقاشیها شد، بعضی از بچهها خانوادهشان را مشغول تماشای تلویزیون کشیدند، چند نفری میز شام را کشیدند و… تا اینکه خانم با تعجب به نقاشی یکی از بچهها خیره شد و پرسید: ببینم کوچولو، تو مطمئنی این صحنه رو توی خونه تون دیدی؟ و کودک شش ساله قسم خورد که دیده، خانوم سری تکان داد و چند دقیقه کلاس را ترک کرد.
دو ساعت بعد ماموران پلیس جنازه یکی از همدستان پدر دانش آموز را – که هفته قبل با هم یک جواهر فروشی را سرقت کرده بودند – از داخل باغچه خانه بیرون کشیدند و پدر کودک را هم بازداشت کردند!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_خواندنی_ملانصرالدین
میگویند روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند.
هنگامی که حکیم به خانه ملا رسید او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد.
تکه گچی برداشت و بر دَرِ خانه ملا نوشت: #نادان_احمق ملانصرالدین به خانه آمد و این نوشته را دید و با شتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت:
قرار ملاقات را فراموش کرده بودم.
مرا ببخشید.
تا به منزل آمدم و اسم شما را بر در منزل دیدم به یاد ملاقاتمان افتادم.
✓
📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
میگویند روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند.
هنگامی که حکیم به خانه ملا رسید او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد.
تکه گچی برداشت و بر دَرِ خانه ملا نوشت: #نادان_احمق ملانصرالدین به خانه آمد و این نوشته را دید و با شتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت:
قرار ملاقات را فراموش کرده بودم.
مرا ببخشید.
تا به منزل آمدم و اسم شما را بر در منزل دیدم به یاد ملاقاتمان افتادم.
✓
📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت
اِبن سیرین كسی را گفت : چگونهای ؟
گفت : چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد ؟!
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت : پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم ...!
گفتند : مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی !
گفت : وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چارهای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی ...!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
اِبن سیرین كسی را گفت : چگونهای ؟
گفت : چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد ؟!
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت : پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم ...!
گفتند : مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی !
گفت : وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چارهای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی ...!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی
افسانهاي به نام پروکروستس نام برده شده است
او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد
از نظر پروکروستس تنها اشخاصی
درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!
داستان این تخت داستان هر روز
زندگی ماست...
در حقیقت تک تک ما آدم ها
که خود را جزو افراد روشن و باسواد
می دانیم، دیگران را با تخت
پروکروستس خود می سنجیم .
تختی که ابعادش اعتقاد، باور،
ثروت، قدرت، زیبایی و... است!
اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیرد
نه تنها باعث افتخار نیست; بلکه ما
به عنوان یک آدم بازنده، بی عرضه
و بی کفایت به او نگاه می کنیم
و آنقدر او را می کشیم یا له می کنیم،
تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج
شود و طبق سلیقه و قضاوت ما شود.
آنگاه که چیزی از خود واقعی اش
نماند، تازه به او افتخار می کنیم.
داستان آن تخت، روایت قالب های
ذهنی و پیش داوری های ماست ....
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی
افسانهاي به نام پروکروستس نام برده شده است
او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد
از نظر پروکروستس تنها اشخاصی
درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!
داستان این تخت داستان هر روز
زندگی ماست...
در حقیقت تک تک ما آدم ها
که خود را جزو افراد روشن و باسواد
می دانیم، دیگران را با تخت
پروکروستس خود می سنجیم .
تختی که ابعادش اعتقاد، باور،
ثروت، قدرت، زیبایی و... است!
اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیرد
نه تنها باعث افتخار نیست; بلکه ما
به عنوان یک آدم بازنده، بی عرضه
و بی کفایت به او نگاه می کنیم
و آنقدر او را می کشیم یا له می کنیم،
تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج
شود و طبق سلیقه و قضاوت ما شود.
آنگاه که چیزی از خود واقعی اش
نماند، تازه به او افتخار می کنیم.
داستان آن تخت، روایت قالب های
ذهنی و پیش داوری های ماست ....
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌟𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕
🌙امیدوارم در این شب زیبا
🦋پروانه آرزوهایتان
🌸بر زیباترین گلهای
🙏اجابت بنشیند...
❤️دلتون مملو از نور الهی
🌹شبتان در پناه خدا🌹
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🌙امیدوارم در این شب زیبا
🦋پروانه آرزوهایتان
🌸بر زیباترین گلهای
🙏اجابت بنشیند...
❤️دلتون مملو از نور الهی
🌹شبتان در پناه خدا🌹
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرآغاز صحبت به نام خداست
كه بخشنده و مهربان كبریاست
ستایش بُوَد خاص آن كردگار
كه باشد دو گیتى از او برقرار
كه بخشنده و مهربان است نیز
بود صاحب عرصه رستخیز
تو را مى پرستیم تنها و بس
نداریم یاور به غیر از تو كس
مرا كن هدایت به راه درست
به آن كس كه مُنعَم ز نعمات تُست
نه آنان كه خشمت برآنان رواست
نه آنان كه هستند گمره ز راست
سلام👋🏻
صبح زیباتون بخیر و شادی 🌹
زندگیتون سراسر عشق و امید🌷
لحظههاتون سرشار از عطر خداوندی 🙏🏻
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
كه بخشنده و مهربان كبریاست
ستایش بُوَد خاص آن كردگار
كه باشد دو گیتى از او برقرار
كه بخشنده و مهربان است نیز
بود صاحب عرصه رستخیز
تو را مى پرستیم تنها و بس
نداریم یاور به غیر از تو كس
مرا كن هدایت به راه درست
به آن كس كه مُنعَم ز نعمات تُست
نه آنان كه خشمت برآنان رواست
نه آنان كه هستند گمره ز راست
سلام👋🏻
صبح زیباتون بخیر و شادی 🌹
زندگیتون سراسر عشق و امید🌷
لحظههاتون سرشار از عطر خداوندی 🙏🏻
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘✍ریا در دین و مردم فریبی تحت عنوان حمایت از دین سابقه ی دردناک و مُمتَدی در اسلام به ویژه در ایرانِ بعد از اسلام دارد.
چنانکه زاهدان و روحانیون مردم را به عناوینِ
مختلف و به نام دین سَرکیسه می کردند
و از نادانی و ترسِ عَوام به نفع خود استفاده
نابِجا می نمودند.
شعرا و نویسندگان بسیاری از جمله سعدی
خیام - حبیب خراسانی - پروین اعتصامی
عبید زاکانی - اوحدی مراغی - حافظ و...
از این ریا در کار بزرگان دین به ستوه آمده اند
و اشعار بسیاری سروده اند؛
و بوده اند بسیار بزرگانِ حقیقت طلبی همچون
حَلاج - سُهروردی - عینُ القُضاتِ همدانی و...
که جان خود را در راه ستیز با این زاهدان
دنیا پرست داده اند...
بسیار به جاست که تالیفی مُستقل با نام
"ریاکاری در اسلام "تهیه و تدوین گردد
تا چِهره ی کَریهِ این پیشوایان مردم فریب
که همواره انسانیت و انصاف را فَدای مذهب
می کردند و هنوز هم چنین است به نسل های
آینده معرفی گردد.
برای مثال به تنها چند نمونه از ابیاتِ چند تن از
شاعران بزرگ در این باره اشاره می کنیم...
به زاهد گفتم این زهد و ریا تا كی بُوَد باقی
بِگفتا تا به دنیا مردم نادان شود پیدا.
اهل مَکر و حیل بکوشیدند
به ریا روی دین بپوشیدند.
ریای زاهد سالوس جان من فرسود،
قدِح بیار و بِنَه مرهمی بَر این دلِ ریش.
واعظان کاین جِلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
شیخ باید که سیم و زر سوزد
تا از او دیگری نیاموزد.
پَشِه با شب زندهداری خونِ مردم میخورد
زینهار از زاهدِ شب زندهدار اندیشه کن.
سَبحهِ ی تزويرِ شيخ شهر را كردم شُمار
باطنِ او دام بود و ظاهر آن دانه بود.
برو اي شيخ كه از كِبر و غرورت ما را
گَشت معلوم كه جُز باد دَر اَنبان تو نيست
زاهد كنون كه پند تو در من اثر نكرد
پرهيز كُن كه در تو نَيُفتَد شَرارِ من
زاهد نما مباشُ و به دل بَذر دين بِكار
دَستار و طَلیسان و قَبا دين نمی شود
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
چنانکه زاهدان و روحانیون مردم را به عناوینِ
مختلف و به نام دین سَرکیسه می کردند
و از نادانی و ترسِ عَوام به نفع خود استفاده
نابِجا می نمودند.
شعرا و نویسندگان بسیاری از جمله سعدی
خیام - حبیب خراسانی - پروین اعتصامی
عبید زاکانی - اوحدی مراغی - حافظ و...
از این ریا در کار بزرگان دین به ستوه آمده اند
و اشعار بسیاری سروده اند؛
و بوده اند بسیار بزرگانِ حقیقت طلبی همچون
حَلاج - سُهروردی - عینُ القُضاتِ همدانی و...
که جان خود را در راه ستیز با این زاهدان
دنیا پرست داده اند...
بسیار به جاست که تالیفی مُستقل با نام
"ریاکاری در اسلام "تهیه و تدوین گردد
تا چِهره ی کَریهِ این پیشوایان مردم فریب
که همواره انسانیت و انصاف را فَدای مذهب
می کردند و هنوز هم چنین است به نسل های
آینده معرفی گردد.
برای مثال به تنها چند نمونه از ابیاتِ چند تن از
شاعران بزرگ در این باره اشاره می کنیم...
به زاهد گفتم این زهد و ریا تا كی بُوَد باقی
بِگفتا تا به دنیا مردم نادان شود پیدا.
اهل مَکر و حیل بکوشیدند
به ریا روی دین بپوشیدند.
ریای زاهد سالوس جان من فرسود،
قدِح بیار و بِنَه مرهمی بَر این دلِ ریش.
واعظان کاین جِلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
شیخ باید که سیم و زر سوزد
تا از او دیگری نیاموزد.
پَشِه با شب زندهداری خونِ مردم میخورد
زینهار از زاهدِ شب زندهدار اندیشه کن.
سَبحهِ ی تزويرِ شيخ شهر را كردم شُمار
باطنِ او دام بود و ظاهر آن دانه بود.
برو اي شيخ كه از كِبر و غرورت ما را
گَشت معلوم كه جُز باد دَر اَنبان تو نيست
زاهد كنون كه پند تو در من اثر نكرد
پرهيز كُن كه در تو نَيُفتَد شَرارِ من
زاهد نما مباشُ و به دل بَذر دين بِكار
دَستار و طَلیسان و قَبا دين نمی شود
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
توصیف افراد در ایران:
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خر خویش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در پست ریاست «ابدالدهر» بماند...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خر خویش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در پست ریاست «ابدالدهر» بماند...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عالمی را یک سخن ویران کند
روبه هانِ مرده را ،شیران کند
آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان آبش نمی آید بکار
بی کمالی های انسان
از سخن پیدا شود
پسته بی مغز اگر لب وا کند رسوا شود
#مولانا
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
روبه هانِ مرده را ،شیران کند
آسمان شو ابر شو باران ببار
ناودان آبش نمی آید بکار
بی کمالی های انسان
از سخن پیدا شود
پسته بی مغز اگر لب وا کند رسوا شود
#مولانا
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_زیبای_مور_و_قلم
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند.نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.
آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند.
مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد.
مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند.نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.
آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا میدارند.
مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد.
مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.
او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بیخبر میشود. تن لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامه داستان میگوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_واقعی
چهارم ریاضی بودیم.
دو سه روز از آغاز سال تحصیلی
بیشتر نگذشته بود.
جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن
نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو
مایه های قتل شبه عمد! یه ناظم داشتیم
به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک
اومده بود. آدمی بود سختگیر ودر عین
حال ساده دل.
یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام
شب پره رو آورده بود مدرسه که تو
راهرو از جیبش افتاد.
بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش
شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ
تفریح نفهمید از جیب کی افتاده.
از سعید، که اتفاقا نوار هم مال
اون بود، پرسید این مال کیه؟
اونهم گفت آقا مال هر کی
هست اسمش روش نوشته!
چون نوار دم کلاس ما پیدا شده
بود حدس زد مال یکی از ماست.
آقای شریفی گذاشت همه اومدن
سر کلاس بعد اومد تو و بلند
گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم
گفتم بله آقا.
گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟!
گفتم آقا امروز نیومده! گفت هر
وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس،
بیارش دفتر! گفتم چشم.
این قضیه تو مدرسه پیچید
و شده بود سوژه خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای
شریفی منو احضار کرد دفتر.
با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا مهدی
من از شما انتظار نداشتم به من دروغ
بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟
گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از
نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو
لو داده. تته پته کنان پرسیدم چی شده
مگه آقا؟
گفت : من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال
اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته
دبیرستان واعظی!
یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من
روز اول سال دیدمش، فکر کردم
هنوز میاد اینجا.
گفت همون بهتر که رفت،
بچه های مردم رو منحرف میکرد.
✍#طنز #نوستالژی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
چهارم ریاضی بودیم.
دو سه روز از آغاز سال تحصیلی
بیشتر نگذشته بود.
جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن
نوار کاست به مدرسه یه چیزی بود تو
مایه های قتل شبه عمد! یه ناظم داشتیم
به اسم آقای شریفی که تازه از شهربابک
اومده بود. آدمی بود سختگیر ودر عین
حال ساده دل.
یه روز یکی از بچه ها نوار جدید شهرام
شب پره رو آورده بود مدرسه که تو
راهرو از جیبش افتاد.
بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش
شد ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ
تفریح نفهمید از جیب کی افتاده.
از سعید، که اتفاقا نوار هم مال
اون بود، پرسید این مال کیه؟
اونهم گفت آقا مال هر کی
هست اسمش روش نوشته!
چون نوار دم کلاس ما پیدا شده
بود حدس زد مال یکی از ماست.
آقای شریفی گذاشت همه اومدن
سر کلاس بعد اومد تو و بلند
گفت مبصر کلاس؟ من بلند شدم
گفتم بله آقا.
گفت شهرام شب پره کدوم یکیه؟!
گفتم آقا امروز نیومده! گفت هر
وقت اومد راهش نمیدی تو کلاس،
بیارش دفتر! گفتم چشم.
این قضیه تو مدرسه پیچید
و شده بود سوژه خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای
شریفی منو احضار کرد دفتر.
با یه لحن شماتت آمیزی گفت آقا مهدی
من از شما انتظار نداشتم به من دروغ
بگی! من گفتم چه دروغی گفتیم آقا؟
گفت سر قضیه شهرام شب پره. آه از
نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو
لو داده. تته پته کنان پرسیدم چی شده
مگه آقا؟
گفت : من از بچه ها پرسیدم گفتند امسال
اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته
دبیرستان واعظی!
یه نفس راحتی کشیدم و گفتم آقا من
روز اول سال دیدمش، فکر کردم
هنوز میاد اینجا.
گفت همون بهتر که رفت،
بچه های مردم رو منحرف میکرد.
✍#طنز #نوستالژی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
دو تا کارگر درحال کار بودن. یکی زمین رو می کند و دیگری اون رو پر می کرد.
عابری که از اونجا رد می شد ازشون پرسید: «چرا کار بیهوده انجام می دید؟»
یکی از اون ها که از حرف عابر ناراحت هم شده بود, گفت: «ما کار بیهوده انجام نمی دیم.
ما همیشه سه نفریم. یکی زمین رو می کنه, دومی لوله رو کار می گذاره و سومی روش رو پر می کنه.
امروز نفر دوم مریض بوده و سر کار نیامده ولی ما چون وظیفه شناسیم اومدیم سر کار و به وظیفه خودمون عمل می کنیم.»
نکته:وقتی کار گروهی انجام می دهیم حق نداریم بدون توجه به دیگران، تنها به وظیفه خود فکر کنیم.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
دو تا کارگر درحال کار بودن. یکی زمین رو می کند و دیگری اون رو پر می کرد.
عابری که از اونجا رد می شد ازشون پرسید: «چرا کار بیهوده انجام می دید؟»
یکی از اون ها که از حرف عابر ناراحت هم شده بود, گفت: «ما کار بیهوده انجام نمی دیم.
ما همیشه سه نفریم. یکی زمین رو می کنه, دومی لوله رو کار می گذاره و سومی روش رو پر می کنه.
امروز نفر دوم مریض بوده و سر کار نیامده ولی ما چون وظیفه شناسیم اومدیم سر کار و به وظیفه خودمون عمل می کنیم.»
نکته:وقتی کار گروهی انجام می دهیم حق نداریم بدون توجه به دیگران، تنها به وظیفه خود فکر کنیم.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin