📞بیسیم چی👣
1.01K subscribers
14.5K photos
2.21K videos
273 files
2.75K links
اسیرزمان شده ایم!
مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد
اماواماندگان وادی حیرانی
هنوزبین عقل وعشق جامانده اند
اگراسیرزمان نشوی
زمان شهادتت فراخواهدرسید.
نظرات:
@bisimchi1


مدیر
@A_Sanjari


دریافت محتوا
@Bisimchi_photo_text
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بندها را
آنقدر محكم بسته
كه هنوز
پاهايش در
#پوتين ها
آماده جهاد
مانده است...

#کالجبل_الراسخ
#هیهات_منا_الذله
#استقامت

@bisimchi1
منتظرم
شب بشود
بغض #طو را گریه کنم

#مدافع_حرم_شهید_علی_کریمی

@bisimchi1
خیلی از اونایی که ممکن هست در آینده اسمشون رو بین شهدای مدافع حرم بشنوید الان دارن
به زلزله زده ها کمک میکنند.

#زلزله_کرمانشاه

#شهید_مدافع_حرم
#محمد_بلباسی
#زلزله_ورزقان
#سال۱۳۹۱

@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
خاطرات سوسن ملکیان همسر شهید جعفر(بهروز) شیرسوار (33)
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر 25 کربلا

او در مواقع اضطراری به جبهه می‌رفت و به محض اتمام مأموریت فوری برمی‌گشت. همان سال بود که خداوند زینب را به ما هدیه داد. در روزهایی که ما در انتظار فرزندمان بودیم، بهروز سعی می‌کرد تا در سلامت کامل باشم و بچه را سالم به دنیا بیاورم. بهروز اسم دخترمان را زینب گذاشت و باز رفتن به جبهه و شرکت در عملیات‌ها را از سر گرفت و من هم سعی می‌کردم مخالفت نکنم. چون می‌دانستم که چقدر به حضور در جبهه‌ها عشق می‌ورزد. از برخوردهای عاطفی‌اش با دخترمان، خاطرات زیادی یادم نمانده است. چون در هنگام شهادت بهروز، زینب 6 ماهه بود و آن دو زیاد با همدیگر نبودند که خاطره‌ای یادم باشد. سال 1363 و 1364 شیرین‌ترین سا‌ل‌های عمر من بودند. بهروز سال 63، من و محمّدعلی را به اهواز برد و ما در پایگاه شهید بهشتی اهواز مستقر شدیم. در آن‌جا همسران رزمنده‌ها جمع‌شان جمع بود. با همدیگر رفت و آمد می‌کردیم و در مواقعی که شوهران‌مان در خطوط مقدم بودند، از حال و روز هم جویا می‌شدیم و مشکلات همدیگر را مرتفع می‌کردیم.
از آن روزها، خاطرات زیادی به یاد دارم. به عنوان نمونه، زوج جوانی از اصفهان اعزام شده بودند. آن دو که هنوز زمان زیادی از ازدواج‌شان نگذشته بود، در همسایگی‌مان زندگی مشترک‌شان را آغاز کرده بودند. آن دو بدون آن‌که حتی مراسم ساده عقدکنان بگیرند یا سر سفره عقد بنشینند، فقط با خواندن خطبه عقد در محضر، ازدواج کردند. عروس همیشه در جمع ما میل و اشتیاقش را برای پوشیدن لباس عروس و گرفتن عکس یادگاری ابراز می‌کرد و تصمیم گرفتیم به طریقی، مشکل او را حل کنیم. تا آنکه مطلع شدیم، قرار است آقا داماد برای استراحت به پایگاه بیاید. من عصر آن روز یک دست لباس عروسِ زیبا از دیگران امانت گرفتم و به سراغش رفتم و لباس عروس را به تنش کردم و دوربین عکاسی‌ام را به او دادم و از او خواستم موقعی که شوهر رزمنده‌اش به خانه آمد، عکس یادگاری بگیرد. بعدها شوهر این نوعروس قبل از شهادت بهروز، در عملیات غرورآفرین آزادسازی بندر فاو، یعنی عملیات والفجر 8، شهد شیرین شهادت را نوشید.

@bisimchi1
#اطلاع_رسانی

ششمین سالگرد شهادت نخبه موشکی #شهید_سیدرضا_میرحسینی

پنج شنبه ۲۵ آبان - ساعت ۱۹:۳۰ الی ۲۲

یزد/میدان همافر/خیابان ایمان/مسجد امام حسین علیه السلام

@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
#حاج_احمد_متوسلیان

یک روز از زمستان سال ۱۳۶۰ بچه‌ها روی تپه‌های تته و مریوان بودند. روی تپه‌ها را برف گرفته بود، ماشین و کامیون بالا نمی‌رفت.
#حاج_احمد از پادگان به من زنگ زد. گفت: «مهمات و آذوقه نرسیده بالای ارتفاعات.» من گفتم: «برادر احمد! نمی‌شود. ماشین نمی‌رود بالا.»‌
‌خدا شاهد است پشت تلفن طوری با من حرف زد که بدنم لرزید. آن موقع ما خیلی از حاجی می‌ترسیدیم. دوستش داشتیم، ولی خیلی هم می‌ترسیدیم. محکم گفت: «باید برود.» گفتم: «چشم.»

(گفتگو با سردار کاظمینی؛ ماهنامه‌ی امتداد)‌
#زلزله
#سر_پل_ذهاب
#کرمانشاه_کمک_می_خواهد
#تسلیت
@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
مادرم مریض و شدیدا بی‌تاب و دلتنگ محمدعلی بود، نتوانستیم خبر شهادت او را به مادر بدهیم.

خط محمدعلی را تقلید می‌کردیم و از جانب او نامه می‌نوشتیم و به مادر می‌دادیم.

با پذیرش قطعنامه و اتمام جنگ دیدیم دیگر نمی‌شود به این روش ادامه دهیم و مجبور شدیم ماجرای شهادت محمدعلی را به مادر بگوییم.

#شهید_محمدعلی_رفیعی
شهادت فروردین 67

@bisimchi1
📸 بازسازی تصویر معروف «اتوبوس شهادت» #شهدای_خانطومان توسط دانشجویان مازندرانی زائر اربعین

@bisimchi1
در خاطرم روانه شد و
شب بخیر گفت !

گفتم که در نبود تو ، شبها بخیر نیست . . .


#شب_بخیر

#جاوید_الاثر_علی_عابدینی
#خانطومان
#یادش_کنید_با_ذکر_صلوات
@bisimchi1
نـاگاه #نویدی آمَـد و او را بُـرد
#پروازِ سپیدی آمَـد و او را بُـرد

هر بار ڪه رفت با شَهیدی برگشت
این بار شَهیدی آمَـد و او را بُـرد

#تخریب_چی_شهیدحسین_هریرے
#سالروزشهادت

#صبح_بخیر

@bisimchi1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خوش خرامان میروی
ای جان جان
بی من مرو...

لحظه اعزام و خداحافظی تخریب چی #شهید مدافع حرم #حسین_هریری

#سالروز_شهادت🎬

@bisimchi1
و يك نفر
اين پاكت نامه هاى پر از عـشق را جا به جا كند و به دیده های بینا و گوش های شنوا رساند ...

#وصیت_نامه شهید مدافع حرم روحانی جهادگر میرزا #محمود_تقی_پور

@bisimchi1
شهیدے که صورتش زیبا
سیرتش زیباتر بود
به #قمرفاطمیون شهرت داشت
یکے از شروط عقدش این بود که #مدافع_حرم باقے بماند
حین خنثےکردن تله انفجارے در سوریہ بہ شهادت رسید

#شهیدحسین_هریرے

@bisimchi1
#اطلاع_رسانی

یادواره شهدای بخش رامند(دانسفهان)
پنج شنبه ۲۵ آبان - ساعت ۱۴ الی ۱۶
مسجد جامع دانسفهان

@bisimchi1
Audio
📌قسمت هفتاد و پنجم
کتاب صوتی
#آب_هرگز_نمیمیرد

خاطرات : سردار جانباز حاج میرزاسلگی

#تقریظ_امام_خامنه_ای_بر_کتاب
در میان کتابهای خاطرات جنگ، این، یکی از بهترین‌ها است. بهمن1395

@bisimchi1
آقا وقــتی دعـای #شهادت میــکنم ...
حــس میکنـَم #تبســم میــکنــی و میـگویی:
اندازه ات نیــست هنــوز...
"آقــا به سادگــی هـای دلـم نخنـــد!"
تنــها دلخــوشی ام همین است...
حرفی نیست اگر #عاشق نباشی و جا بمانی...
اما اینکه
#طالب باشی و جا بمانی خیلی درد است...

@bisimchi1
Forwarded from اتچ بات
خاطرات سوسن ملکیان همسر شهید جعفر(بهروز) شیرسوار (34)
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا از لشکر 25 کربلا

توی اهواز روزگار خوشی داشتم. اگر از دیگر همسران رزمنده‌ها هم بپرسید، آن‌ها هم تأیید می‌کنند که بهترین لحظات زندگی مشترک را توی پایگاه شهید بهشتی اهواز سپری کرده‌اند و همیشه به آن روزها غبطه می‌خورند. مریم خانم، همسر شهید ناصر بهداشت، همیشه می‌گوید: سوسن! بهترین روزهای عمرم توی پایگاه شهید بهشتی طی شد.
خانواده شهید بهداشت هم توی پایگاه شهید بهشتی در همساگی‌مان بودند و با صمیمیتی که بین ما وجود داشت، همه ما را یک خانواده می‌دانستند.
خوب است ماجرای ازدواج آقا ناصر و مریم خانم را هم برایتان بگویم. در یکی از مسافرت‌ها به گیلان، آقای ناصر صباغیان با ما همسفر بود. در جاده رودسر یک دفعه بهروز مثل همیشه بدون مقدمه چینی رویش را به سوی آقای صباغیان برگرداند و پرسید: آقا ناصر، تو خواهر زن نداری تا برای ناصر بهداشت درستش کنیم؟
آقای صباغیان جا خورد،اصلا تصور نمی‌کرد که بهروز بدون زمینه‌چینی، چنین سؤالی را طرح کند. بعد از این‌که چند لحظه سکوت در اتومبیل برقرار شد، جواب داد: اتفاقاً دارم، خوبش را هم دارم. دختر محجبه و مؤمن و باخدایی است. او و ناصر خوب با هم جور درمی‌آیند.
بعد از آن که بهروز دید آقای صباغیان موافق است، قرار شد صباغیان مسأله را با همسرش در میان بگذارد و بعد از اعلام رضایت خواهر خانمش، مسأله، به ناصر بهداشت گفته شود. پس از آن‌که بله را از مریم خانم گرفتند، این پیشنهاد را با ناصر در میان گذاشتیم و زیاد طول نکشید که مراسم خواستگاری و عقدکنان و ازدواج به سادگی برگزار شد و در انجام همه‌ی این مراحل من و بهروز نقش مؤثری داشتیم.

@bisimchi1
نیروهای انقلاب، آتش به اختیارند.
یکروز در خدمت زائران اباعبدالله الحسین علیه السلام و یکروز هم در خدمت هموطنان زلزله زده.
خدا قوت برادران

@bisimchi1